اشعار شب دوم محرم – سال ۱۳۹۹

شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
گربمانیم در این دشت دلم زار شود
چشمم از غصه و غم های تو خونبار شود
به دلم از همه سو غم روی غم آمده است
ترسم آن است حرم بی کس و بی یار شود
به همان خانه که می سوخت بیا برگردیم
پدرم گفته چها عاقبت کار شود
بیم دارم که در این دشت به پیش چشمم
پیکرت زیر سم اسب گرفتار شود
نکند نیزه به پهلوی تو جا باز کند
نکند مادرمان باز عزادار شود
بی تو بر ناقه ی عریان بنشینم سخت است
نکند خواهر تو راهی بازار شود
شاعر: محمود اسدی
___________________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
آینه در آینه تابید عالم شد علی
نَفسِ خود را دید خود را دید خاتم شد علی
اولین صبحِ ظهورِ حَیِ اعظم شد علی
حق تماشا کرد خود را تا مجسم شد علی
با علی جان میدهیم با علی تب میکنیم
حرفِ مولا میزنیم و مشقِ زینب میکنیم
آنکه اقیانوسِ آرامِ علی شد زینب است
آنکه او آغاز و انجامِ علی شد زینب است
آنکه او معنایِ اسلامِ علی شد زینب است
آنکه آمد زینتِ نامِ علی شد زینب است
ما نمیفهمیم از این اوج این اعجاز هیچ
شعرها را سادهتر میگویم اما باز هیچ…
او هزاران شیرزن بود او فقط زینب نبود
او ظهورِ پنج تَن بود او فقط زینب نبود
سوختن در سوختن بود او فقط زینب نبود
او حسین و او حسن بود او فقط زینب نبود
شد تمام آیهی قالوبلا وقتی رسید
با نزولش کربلا شد کربلا وقتی رسید
شرحِ لیلی را اگر منزل به منزل گفتهاند
شرحِ این تشریف را جمعِ مقاتل گفتهاند
کعبه را با بودنش در راه ، محمل گفتهاند
گَردِ صحرا نه غبارِ پرده را دل گفتهاند
به حسینش که دل زینب بهدست اکبراست
پردههای محملِ زینب بهدست اکبراست
کَشتیِ کربُبلا در کربلا پهلو گرفت
خواست تا پایین بیاید آسمان زانو گرفت
تا بیاید جبرئیل از شهپرش جارو گرفت
او نه از عباس ، جان عباس از بانو گرفت
پایِ او بر زانویِ مردانهی عباس بود
بعدِ بابا دستِ او برشانهی عباس بود
دورِ خود تا دید اکبر را خیالش جمع شد
عون و عبدلله و جعفر را خیالش جمع شد
دید در گهواره اصغر را خیالش جمع شد
بِینِ خمیه چند دختر را خیالش جمع شد
دید فوجِ دشمنان را گفت عباسم که هست
نیزه و تیغ و سنان را گفت عباسم که هست
ناگهان بیحال شد گودال را وقتی که دید
روضهاش اطفال شد گودال را وقتی که دید
ماتِ استقبال شد گودال را وقتی که دید
حرمله خوشحال شد گودال را وقتی که دید
آمد و اُفتاد بر پایِ برادر : بازگَرد
جانِ خواهر جانِ من نَه جانِ مادر بازگَرد
شامِ غم شد وای اکبر را نمیبیند چرا
عون و عبدالله و جعفر را نمیبیند چرا
پشتِ خیمه قبرِ اصغر را نمیبیند چرا
بِینِ حجمِ شعله دختر را نمیبیند چرا
خیمه از شعله اُفتاد و عزیزی سوخت سوخت
زیرِ آن خیمه خداوندا مریضی سوخت سوخت
بسکه اُفتاده زمین در پا توانی نیست نیست
میدَود سمتِ برادر حیف جانی نیست نیست
دیر شد تا او بیایَد ساربانی نیست نیست
وای از انگشت و انگشتر نشانی نیست نیست
زیرِ تیغ و نیزه میگردد جوابی حیف نیست
ناقه و چشمِ حرامی و…رکابی حیف نیست
شاعر: حسن لطفی
_________________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
دیدهام بر نینوا افتاد ، دلواپس شدم
بارها از ناقه تا افتاد،دلواپس شدم
نام این صحرا حسین، با قلب زینب آشناست
بر لبانت کربلا افتاد دلواپس شدم
خاکِ سرخ این بیابان بوی کوچه میدهد
گوئیا مادر ز پا افتاد دلواپس شدم
این دمِ پیری مرا آواره صحرا مکن
راهمان دیدی کجا افتاد، دلواپس شدم
من کنارِ تو نباشم زود میمیرم حسین
تا عمود خیمه جا افتاد، دلواپس شدم
این دلم از کودکی بر گیسویت حساس بود
باد در موی شما افتاد دلواپس شدم
حنجر تو معجر من هر دو پاره میشود؟
حرف بین ما دو تا افتاد دلواپس شدم
حنجرت را بازیِ دستان این و آن نکن
چشم من بر نیزهها افتاد، دلواپس شدم
حرمله زانو زده، ای وای بیچاره رباب
صحبت شش ماهه تا افتاد دلواپس شدم
دردِ گوشِ پاره کمتر از شکافِ نیزه نیست
دیدهام بر بچهها افتاد، دلواپس شدم
شاعر: قاسم نعمتی
__________________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
خیمه ها را کرده ام بر پا، امان از کربلا
داغدارم میکند اینجا، امان از کربلا
بوسه میزد مادرم زهرا(س) مرا با گریه و
مضطرب میگفت با بابا! امان از کربلا
رأس من بر نیزه خواهد رفت پیش خواهرم
میشود انگشترم پیدا، امان از کربلا
زینبم(س) تا که عقیقم را ببیند! ساربان-
دست خود را میبرد بالا، امان از کربلا
میخورد تیر سه شعبه حنجرِ شش ماهه ام
جایِ یک قطره از این دریا، امان از کربلا
می برم تا خیمه ها شهزاده ام را در عبا
لرزه می افتد بر این پاها، امان از کربلا
میرسانم با سرِ زانو خودم را علقمه
میرود از دستِ من سقّا، امان از کربلا
در دلِ گودال، غرق خون می افتد پیکرم
میشود دور و برم دعوا، امان از کربلا
می دوَد گریان رقیه(س)روی بوته های خار
شعله میگیرد لباسش را، امان از کربلا
یک به یک «سر»ها به غارت رفته! صف می ایستند
نیزه داران عصر عاشورا، امان از کربلا!
شاعر: مرضیه عاطفی
__________________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
همه در حالت سفر از خود
همه بیتاب چون نسیم سحر
همه دلباخته چو پروانه
همه بر پای شمع، خاکستر
پدران از تبار ابراهیم
مادران از قبیلهٔ هاجر
عارفانِ قبیلهٔ عرفات
شاعران عشیرهٔ مشعر…
سروهایی به قامت طوبی
چشمههایی به پاکی کوثر
همرکاب حماسههای عظیم
در گذر از هزار و یک معبر
در دل و جانِ كاروان اکنون
میتپد این نهیب، این باور:
نكند شوكران شود معروف!
نكند نردبان شود منكر!
مرحبا بر سلالهٔ زهرا
هان! «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَر»
میسزد حُسن مَطلعی دیگر
وقت وصف عقیله شد آخر
در نزولش ز منبر ناقه
خطبهخوانِ حماسه، آن خواهر
شد عصا، شانهٔ علیاكبر
پای عباس، پلهٔ منبر
سرزمین، سرزمین گلها بود
پهنهٔ عشق! وه چه پهناور!
شد پدیدار صحنهای دیگر
کشتی نوح بود و موج خطر
ناگهان در هجوم باد خزان
كنده شد برگههایی از دفتر!
کاش دستان باد میشد خشک
کاش میشد گلوی گلها تر!
كیست مردی كه میرود میدان
كه ندارد به جز خودش لشکر؟!
ترسم این داغ شعلهور گردد
مثل آتش که زیر خاکستر…
آه! از زین، روی زمین افتاد
پارهٔ جان احمد و حیدر
و زنی روی تل برای نبی
صحنه را میشود گزارشگر
كه ببین جای بوسههای شما
شده سرشار بوسهٔ خنجر!
میبَرَند از تن عزیز تو جان
میبُرَند از تن حسین تو سر
آن طرف صحنهٔ شگفتی هست
نه! بسی صحنه هست شرمآور
رفته از پای دختران خلخال!
رفته از دست مادران زیور!
كاروان میرود به كوفه و شام
کاروان میرود به مرز خطر
كاروان میرود ولی خالیست
جای عباس و قاسم و اكبر
کاروان جاری است در تاریخ
کاروان باقی است تا محشر…
شاعر: جواد محمدزمانی
_________________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
تاکه فرمود رسیدیم عَلَم را کوبید
یک علمدار بر این خاک قدم را کوبید
بر رویِ سینهی خود تیِغ دودَم را کوبید
بینِ این دشت ستونهایِ حرم را کوبید
بیرق افراشته شد ، باد تکانش میداد
کیست این مرد که یک دشت نشانش میداد
زانویش خم شده و هست مُهَیا خانوم
با ادب گفت علمدار بفرما : خانوم
آمد از محملِ خود حضرت زهرا ، خانوم
دست بگذاشت رویِ شانهیِ سقا خانوم
گِرد او پنج برادر همه میچرخیدند
پنج تن دورِ سرِ فاطمه میچرخیدند
چو بزرگیش قسم در همهی عالم نیست
پردهی محملش از پردهی کعبه کم نیست
گرچه در سایهی عباس نشان از غم نیست
شُکر مَحرم پُر و یک دیدهی نامحرم نیست
گرچه مانند عمو دور و بَرِ زینب بود
هرچه غم بود فقط بر جگرِ زینب بود
مادرش آه امان از دلِ زینب میگفت
همهی راه امان از دلِ زینب میگفت
گاه و بی گاه امان از دلِ زینب میگفت
سخت جانکاه امان از دلِ زینب میگفت
رفت در پیشِ برادر که برادر چه کنم
جگرم سوخته ، با نالهیِ مادر چه کنم
میزَند شور دلم تاب ندارد اینجا
دل پریشانیام آداب ندارد اینجا
جانِ من جان رُباب آب ندارد اینجا
بچه بیدار شده خواب ندارد اینجا
به لبش پیشِ تو لبخند نمیآید وای
گریهی اصغرمان بند نمیآید وای
حرفِ این دخترکان است از اینجا برویم
ساربان تا که نرفته است بگو تا برویم
کوچهی مادرمان خانهی زهرا برویم
باشد آقا همهاش حرفِ تو اما برویم
دست ما نیست عطش بِین حرم اُفتاده
مُردم از غم چه کنم بد به دلم اُفتاده
همهی فکر و حواسم به تو باشد برگرد
قبل از آنکه به سَرَت شمر بیاید برگرد
به عروسِ تو قسم حرمله آمد برگرد
کاش بر تیر خودش زهر نمیزد برگرد
کاش دوریِ شما قسمت خواهر نشود ح
زینبت کاش که بی پنج برادر نشود
عزم کردی نروی کاش خزان برگردد
لااقل گو که از آن جمع سنان برگردد
زودتر از همه آن تیر و کمان برگردد
چشمِ آن جمعیت از سمتِ زنان برگرد
سایهی روی سرم از سرِ اطفال مَرو
تاکه من زندهام آقا لبِ گودال مَرو
شاعر: حسن لطفی
_________________________________
شعر شب دوم محرم – مناجات امام زمان (عج)
بي درد ما! كه از غم تو راست قامتيم
با اينكه سرشكسته ي سنگ ملامتيم
دور از ملال نيست هرآنكس كه عاشق است
اين رسم عشق نيست كه بي تو سلامتيم
در انتظار هركه به جز تو نشسته ايم
در سردسير هجر تو گرم اقامتيم
بي شك بدون تو به در بسته خورده ايم
امروز اگر كه همدم اشك ندامتيم
ما بي تو يا كه با تو تفاوت نمي كند
يعني هميشه شامل لطف و كرامتيم
دنيا به لطف چشم تو پر بود دست ما
گريان دست خالي روز قيامتيم
عمري علم به دوش حسينيم چاره اي
مشتاق گريه كردنِ پاي علامتيم
شاعر: محمد علی بیابانی
_________________________________
شعر شب دوم محرم – مناجات امام زمان (عج)
تا خدا پیراهنش آویخت عالم گریه کرد
باز حوا نوپریشان کرد آدم گریه کرد
آه با هرکس که زد بیرق پیمبر گفت آه
وای با هرکس که زد مشکی علی هم گریه کرد
ما کنارِ دست زهرا گریه را آموختیم
منبری تا گفت بسمالله یک دم گریه کرد
روضهخوان چیزی نخوانده هیاتِ ما شد خراب
مادرش غش کرد از بس زیرِ پرچم گریه کرد
با لباسِ مشکی و با اشک ما هم کعبهایم
کعبه احرامِ عزا پوشید زمزم گریه کرد
لطفِ شیرِ مادر و نانِ پدر دارم اگر
تا که گفتم واحسینا چشمهایم گریه کرد
قرنها با نام زینب صبح و شامش خون شده
آی مهدی بازهم با اینهمه غم گریه کرد
شاعر: حسن لطفی
_________________________________
شعر شب دوم محرم – مناجات امام زمان (عج)
دوباره ناحیه میخوانم از زیارتها
صدای گریه میآید میان این خطها
کسی گریسته در این خطوط، میدانم
که بغض کرده در آن صامت و مصوّتها
کسی که بیشتر از هرکسی گریسته است
سیاهپوشتر از تکیهها و هیأتها
کسی که بیشتر از هرکسی محرّم را
نفس کشیده و بوییده است مدّتها
و قرنهاست كه او روضهء عمویش را
گریسته است به مانند رودها، شطها
که نهر علقمه هم گریه میکند با او
و آب میشود آن مشک از خجالتها
تمام ناحیه را گریه میکنم با او
صدای اوست که میآید از روایتها
مگرکه آن هم ازجمع شاهدان بوده است
چقدر خوب خبر داد از شهادتها!
وگفته است ازآن اسب و یال خونینش
که زین خالی او میکند حکایتها
بدست باد، پریشان شدهست موی حرم
سپید گشته از این رنجها، اسارتها
چگونه شرح دهم؟ این غزل، مجالش نیست
صدای گریه میآید ميان اين خطها
شاعر:محمد حسین ابراهیمی
__________________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
ﺩﺭ ﮐﺮﺑﻼ ﭼﻮ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻱ ﻏﻢ ﮔﺸﻮﺩ ﺑﺎﺭ
ﺍﺯ ﻏﻢ ﻫﺰﺍﺭ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻳﺎﺭ
ﻧﻴﻠﻲ ﺷﺪ ﺍﺯ ﻋﺰﺍ ﺭﺥ ﮔﻠﮕﻮﻥ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ
ﺭﻭﻳﺶ ﺳﭙﻴﺪ ﺑﺎﺩ ﺳﭙﻬﺮ ﺳﻴﺎﻫﮑﺎﺭ
ﻟﺸﮑﺮ ﻫﻤﻲ ﺭﺳﻴﺪ ﮔﺮﻭﻩ ﺍﺯ ﭘﻲ ﮔﺮﻭﻩ
ﺩﺷﻤﻦ ﻫﻤﻲ ﺳﺘﺎﺩ ﻗﻄﺎﺭ ﺍﺯ ﭘﻲ ﻗﻄﺎﺭ
ﺷﺎﻩ ﺣﺠﺎﺯ ﺭﺍﺯ ﻭﻓﺎ ﮐﺲ ﻧﺸﺪ ﻣﻌﻴﻦ
ﻣﻴﺮ ﻋﺮﺍﻕ ﺭﺍ ﺯ ﺟﻔﺎ ﮐﺲ ﻧﮕﺸﺖ ﻳﺎﺭ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻬﺮ ﺧﻮﺍﺭﻱ ﻳﮏ ﺷﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺧﻴﻞ
ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻬﺮ ﮐﺸﺘﻦ ﻳﮏ ﺗﻦ ﺩﻭ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ
ﺍﺯ ﻣﻮﻳﻪ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺍﻫﻞ ﺣﺮﻡ ﺷﮑﻴﺐ
ﺍﺯ ﮔﺮﻳﻪ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺁﻝ ﻧﺒﻲ ﻗﺮﺍﺭ
ﺁﻥ ﺩﻡ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺁﺏ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻓﺮﻗﻪ ﺑﺴﺖ ﺧﺼﻢ
ﺁﻓﺎﻕ ﭘﺮ ﺷﺮﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻓﻼﮎ ﭘﺮ ﺷﺮﺍﺭ
ﻟﺐ ﺗﺸﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺁﻝ ﻧﺒﻲ ﻭﺯ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﺎﻥ
ﺁﺑﻲ ﻧﺒﻮﺩ ﺟﺰ ﺩﻡ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﺁﺑﺪﺍﺭ
شاعر: میرزا یحیی مدرس اصفهانی
________________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
سایه ات تا روز محشر بر سر من مستدام
بهجة قلبی علیک دائما منی السلام
قرص قرص است از کنارت بودنم دیگر دلم
تکیه گاه شانه های خسته ام در هر مقام
پابه پایت آمدم یک عمر همدل همنفس
پابه پایت آمدم هرجاکه رفتی گام گام
باتو این پنجاه سال احساس عزت داشتم
با تو در محمل نشستم در کمال احترام
با تو تا اینجا رسیدم بی غم و بی دردسر
با تو میگویند از امنیتِ من خاص و عام
اسم اینجا را که گفتی سینه ام آتش گرفت
شعله ور شد خاطرم از غصه های ناتمام
نخل می بینم؟!و یا اینکه سپاه آورده اند
سرنوشت ما چه خواهد شد اخا ماذا الختام؟
با تو دارم سایۀ سر با ابالفضلت رکاب
بی تو وای از ناقۀ بی محمل و اشک مدام
با تو دور خیمۀ اهل حرم آرامش است
بی تو وای از آتش افتاده بر جان خیام
با تو هرصبح آفتاب اول سلامم میکند
بی تو زینب میرود بی پوشیه بازار شام
با علی اکبر عصای دست پیری داشتم
بی علی اکبر من و باران سنگ از روی بام
با تو دست هیچکس حتی به سمت من نرفت
بی تو ما را می برند اشرار تا بزم حرام
شاعر: سید پوریا هاشمی
_________________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﻘﺎﺕ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺧﺪﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﮐﺮﺑﻼﺳﺖ
ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮑﻪ ﺗﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺩﺭ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺮ ﻓﺮﺍﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺷﻂ ﺧﻮﻥ ﺍﺯ ﺗﯿﻎ ﺟﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺩﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺍﺑﯿﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻃﺒﻞ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﻗﯿﺪ ﺳﺮﻭ ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﻫﺎ ﺟﺪﺍ
ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺳﺮ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ
ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﮔﺎﻩ ﺣﯿﺪﺭ ﺍﺳﺖ
ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﮎ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﺧﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺑﺮ ﺳﺮ ﻫﺮ ﺧﯿﻤﻪ ﺍﯼ ﭘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺗﯿﻎ ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺗﯿﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﺍﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﯾﺎﺩ ﺍﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻏﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﮐﺮﺑﻼ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﺯﻣﻮﻥ
ﮐﺮﺑﻼ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻨﺎ ﺩﺭ ﺷﻂ ﺧﻮﻥ
ﺍﺻﻐﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﮐﺒﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺩﺭ ﺳﺠﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﭘﺮﭘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﺮﮒ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺐ ﻏﺴﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺭﻭ ﻋﻠﯽ ﺍﮐﺒﺮ ﺯﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﯿﻤﻪ ﻫﺎ ﻣﺤﺸﺮ ﮐﻨﺪ
ﺍﺷﮏ ﻫﺎ ﺑﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻨﺪﻧﺪ ﺭﺍﻩ
ﻣﺎﺕ ﻭ ﺣﯿﺮﺍﻥ ﺣﺮﻡ ﮔﺮﺩﻭﻥ ﻭ ﻣﺎﻩ
ﮐﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺟﺎﻡ ﺑﻼ ﺭﺍ ﺳﺮ ﮐﺸﺪ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﮐﺸﺪ
شاعر: حمید کریمی
___________________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
روز مرا مخواه که شام عزا کنی
خیمه مزن که خیمه غم را به پا کنی
دلشوره های خواهر خود را نگاه کن
پیش از دمی که با غم خود آشنا کنی
حتی قسم به سایه عباس می خورم
تا التماس های مرا هم روا کنی
تعبیر شد تمامی کابوس های من
من را به قتلگاه کشاندی رها کنی
صد بار دیده ام غمت از کودکی به خواب
صد بار دیده ام که در اینجا چه ها کنی
دیدم که خاک بر سر و رویم نشسته است
دیدم رسیده ای که مرا مبتلا کنی
دیدم لبت ترک ترک و چهره سوخته
دیدم به چشمِ قاتل خود چشم واکنی
دیدم که سنگ شیشه پیشانیت شکست
دیدم که تیر از بدن خود جدا کنی
دیدم برای آنکه بخیزی به زانویت
سر نیزه ای شکسته گرفتی عصا کنی
دیدم لباس مادری ات را ربوده اند
پیراهنی نبود و تنت بوریا کنی
شاعر: جواد حیدری
__________________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
دلشوره ای افتاده در جانم برادر
غمگینم و سر در گریبانم برادر
حس بدی دارم، عجب دشت عجیبی ست!
مبهوت سِحر این بیابانم برادر
یك دشت مرد اجنبی دور و بر ماست
این جا مزن خیمه، هراسانم برادر
در كاروانت دخترانِ بی شماری ست
می ترسم از آینده؛ حیرانم برادر
جایی برای بازی طفلان تو نیست
دلواپسِ خار مغیلانم برادر
صحرای محشر پیش این صحرا بهشت است
خشكیده لب های غزل خوانم برادر
دست دخیل خارهایِ دشت رفته
سمت ضریح پاكِ دامانم برادر
بادی جسارت كرد و خلخالم تكان خورد
تشویش دارم؛ دل پریشانم برادر
آن نامه های بار اُشتر را نشان ده
با حُر بگو در كوفه مهمانم برادر
با زینبت دنیا سرِ سازش ندارد
مظلومه ی معروفِ دورانم برادر
از كودكی با دردِ چشمم خو گرفتم
در گریه كردن، پیر كنعانم برادر
شاعر: وحید قاسمی
________________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
اینجا کجاست برادر من؟ زودتر بگو
ای یادگــار مــادر من، زودتـر بگـو
این دلهره که در دل زینب فتاده چیست؟
بنگـر به حـال مضطر من، زودتر بگو
منت گـذار و خیمه در این بـادیه مزن
تاج سـرم ، صنـوبر من زودتـر بگو
احساس می کنم که زمان جدایی است
اینگونه نیست دلبر من؟ زودتر بگو
تعبیر خواب کودکی ام یادتان که هست
ای شاخه سار آخر من، زودتر بگو
کم بغض های سینۀ خود را فرو ببر!
حـرفی بزن بـرادر مـن، زودتـر بگو
این غنچه های زیر گلویت نشان چیست؟
باشـد فـدات حنجــر من، زودتـر بگو
حس میکنم که زانوی من بی رمق شده
پشت و پنـاه و یـاور من زودتر بگو
این ریشه های گیسوی من تیر می کشد!
دستی بکش تو بر سر من، زودتر بگو
عباس جور دیگری به حرم می کند نگاه
طوری شده است معجر من؟ زودتر بگو
طفلی رقیه سخت دلش زیر و رو شده
از حــال و روز دختــر من زودتـر بگو
دارم هـراس دیدن گـودال آن طرف
آید صـدای مــادر من زودتــر بگــو
شاعر: مصطفی هاشمی نسب
_________________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
به گوشم می رسد هر لحظه آوای خدا اینجا
مران ای ساربان محمل که باشد کربلا اینجا
الا حجاج بیت الله خون، احرام بربندید
که کامل می شود با زخم تن حج شما اینجا
شما حجاج بیت الله خون هستید و می بینم
که جای موی سر، سرهایتان گردد جدا اینجا
نه تنها حج ما قربانی پیر و جوان دارد
شود قربانی شش ماهه تقدیم خدا اینجا
زشمشیر هزاران قاتل خون خوار می بینم
هزاران بار گردد اکبرم جانش فدا اینجا
به موج خون میان قتلگه با پیکر بی سر
زنم از حنجر ببریده خواهر را صدا اینجا
به پاس اجر سقایی و قانون علمداری
شود با تیر و خنجر حق عباسم ادا اینجا
کند این امت گم کرده ره تا راه خود پیدا
درخشد راس هفتاد و دو مصباح الهدیٰ اینجا
ندای اِرجعی را در یم خون می دهم پاسخ
که می آید به گوشم از خدا دائم ندا اینجا
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
________________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
کربلا یعنی نوای العطش
روی لب ها رد پای العطش
کربلا یعنی سرا پا سوختن
تشنه لب بین دو دریا سوختن
کربلا یعنی که سقای ادب
در کنار شط بیفتد تشنه لب
کربلا یعنی حضور فاطمه
پیش سقا در کنار علقمه
کربلا یعنی تبسم بر اجل
نزد قاسم مرگ احلی من عسل
کربلا یعنی علی اصغر شدن
تشنه بردوش پدر پرپر شدن
کربلا یعنی فغان و التهاب
خیره بر گهواره چشمان رباب
کربلا یعنی که رزم حیدری
اکبر آسا غرق خون جنگ آوری
کربلا یعنی وداع زینبین
پشت خیمه با گل زهرا حسین
کربلا یعنی حضور گرگها
بر خیام یوسف آل عبا
کربلایعنی یتیمان حسین
گریه در شام غریبان حسین
کربلا یعنی شرف در یک کلام
بر حسین وکربلای او سلام
السلام ای کعبه آمال ما
ای صفا و شور و عشق و حال ما
خاک تو دارالولای اهل دل
مروه و سعی و صفای اهل دل
کربلا بوی خدایی میدهد
عطر ناب آشنایی میدهد
شاعر: کمیل کاشانی
________________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
زمین کربلا اینجاست زینب
دیار پر بلا اینجاست زینب
تحمل می کنی؟ گویم برایت
فراق ما دو تا اینجاست زینب
صدایی آشنا آید به گوشم
که مادر قبل ما اینجاست زینب
چه سرهایی شکسته بین این دشت
مسیر انبیا اینجاست زینب
برای خواب پنجاه سال پیشت
دم تعبیر ها اینجاست زینب
همان جایی که گفته امّ أیمن
زمین نینوا، اینجاست زینب
بزن بوسه تمام سینه ام را
ضریح مصطفی اینجاست زینب
همان جایی که قرآن ها بیفتد
به زیر دست و پا اینجاست زینب
ببین نرمی زیر حنجرم را
فرود نیزه ها اینجاست زینب
ببین این مهره های محکمم را
ذبیحاً بالقفا اینجاست زینب
تمام خاک این صحرا خریدم
همه سرّ خدا اینجاست زینب
به مسلخ پا گذاریّ و ببینی
غسیلاً بالدّماء اینجاست زینب
مبادا معجر از سر وا نمایی
عدوی بی حیا اینجاست زینب
حنا از خون به گیسویت بگیری
حجاب کبریا اینجاست زینب
شاعر : قاسم نعمتی
________________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
باز این چه نواست، وز کجا میآید؟
کاین نغمه به گوش آشنا میآید
یا رب چه غبار دلنشینی است که باز
بر لوح دل از خاطره ها میآید؟
این کیست، که از قِصۀ پر غُصۀ او
غم های دگر، به انتها میآید؟
این کیست، که بر پردۀ دل چنگ زند
کز شور غمش، دل به نوا میآید؟
این کیست، که از شتاب چرخ عمرش
گرد غم و طوفان عزا میآید؟
این کیست، که از شعار آزادی او
بر گوش مجاهدان، ندا میآید؟
این کیست، که هر کس شنود نامش را
با چشم تر و، نوحه سرا میآید؟
این کیست، که هر جا گذرد، همچو بهار
بوی گل سرخ، از فضا میآید؟
این کیست، که حج خویش، ناکرده تمام
لبیک به لب، به نینوا میآید؟
خون در دل عاشقان حق، میجوشد
یک لاله عذار حق نما میآید
از شهر نبی، مسافری سرگردان
با قافله اش، به کربلا میآید
این عاشق سرگشته، حسین است، حسین
کاینجا به مشیت خدا میآید
این ذبح عظیم است، که از بیت خدا
با جمله عزیزان به منا میآید
اکبر به شتاب، از پی ثار الله
با قلب حسین، پا به پا میآید
قاسم که درین سفر بجای حسن است
آید به نظر که مجتبی میآید
عباس به پاس محمل خواهر خویش
چون سایۀ زینب، ز قفا میآید
گر جنگ و ستیز است، خدایا، در پیش
پس دختر زهرا به کجا میآید؟
کس نیست ( حسانا ) که بپرسد ز رباب
با اصغر شش ماهه، چرا میآید؟
شاعر: استاد حبیب چایچیان
________________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
ذکر لبت در هر قدم؛ «إنّا إلیه راجعون»
ورد زبانت دم به دم «إنّا إلیه راجعون»
از کوفیانِ کینه ای بسیار داری خاطره
از فتنۂ اهل ستم، «إنّا إلیه راجعون»
غم در دلت افتاد تا گفتند اینجا کربلاست
شد خیمه برپا با علَم، «إنّا إلیه راجعون»
دلواپسی و بغض زینب(س) آتشت میزد ولی
گفتی که ای اهل حرم، «إنّا إلیه راجعون»…
دارد قرائت میکند مادام دشت نینوا
این آیه را با آه و غم، «إنّا إلیه راجعون»
آماده شد محض نجاتِ خلق؛ کشتیِ نجات
تا خواندی از لطف و کرَم، «إنّا إلیه راجعون»
در زیر نور ماه مُشتی خاک را برداشتی
گفتی خدایا آمدم! «إنّا إلیه راجعون»!
شاعر: مرضیه عاطفی
____________________________
شعر شب دوم محرم – مناجات امام حسین (ع)
آن کس که بود دلبر و دلدار حسین است
آن پادشه و سرور و سالار حسین است
در دایره ی عشق اگر شور و شری هست
هم دایره و مرکز و پرگار حسین است
از شمس و ضحی ،کوثر و والفجر بپرسید
گویند همه مخزن الاسرار حسین است
یکبار بپرسد که خدا : ینصرنی هست؟
صد بار بگوید :انا انصار ، حسین است
در هردو جهان گوهر یکتاست ابا الفضل
دارای چنین میرو علمدار حسین است
در بزم نی و خون و می و نیزه و شمشیر
سرمست به بام نی و هوشیار حسین است
ما مدعی یاوری خون خداییم
انگیزه ی این لشگر تبدار حسین است
جمعیت جامانده ی از کشتی نوحیم
مصباح درخشان شب تار حسین است
آن یوسف از چاه برون آمده مائیم
وآن مشتری رفته به بازار حسین است
اشک است که در حشر بسی مرتبه دارد
بر این گُهر ناب ،خریدار، حسین است
امید مرا هست که در صبح قیامت
گویند شفیع تو گنهکار ، حسین است ..
شاعر: مریم شفیعی
____________________________
شعر شب دوم محرم – مناجات امام حسین (ع)
خوب است که از خود خبری داشته باشم
بر حال خرابم نظری داشته باشم
ای کاش که در روضۀ شبهای محرّم
با لطف شما چشم تری داشته باشم
از آتش این عشق که افتاده به جانم
پیوسته دل شعلهوری داشته باشم
صد شکر که قسمت شده تا باز برایت
شعر و غزل مختصری داشته باشم
افسوس نشد ماه عزاداریات آقا
جز شعر سرودن هنری داشته باشم
شاعر: محسن زعفرانیه
________________________
شعر شب دوم محرم – مناجات امام حسین (ع)
وقتَش رسیده مستی ما باز رو شود
هر استکانِ چاییِ روضه سبو شود
وقتش رسیده بارِ دگر با گلابِ اشک
روی سیاهمان کَمکی شستشو شود
از تیر و طعنه ها دلمان پاره پاره است
باید لباسِ مشکیِ مان هم رفو شود
ای رنگ و روی ما به فدایش ، عزای او
ننگا اگر که این دهه بی رنگ و رو شود
ما ملتِ امام حسینیم پس بخوان
باید تمامِ زندگی ام مثلِ او شود
بر سینه می زنم که نفاق از دِلَم رود
سینه زنِ حسین مبادا دورو شود
دریای استقامت و کوه اراده ایم
بی وقفه پای کار حسین ایستاده ایم…!
شاعر: محسن کاویانی
________________________
شعر شب دوم محرم – مناجات امام حسین (ع)
دلی که خانه ی غیر تو شد حرم نشود
اگر دخیل علم نیست محترم نشود
چه سود در نفس آن کسی که یک لحظه
به عهد عابس و جون تو هم قسم نشود
به زیر قبه تو را از خدا طلب بکنم
خدا کند ز سرم سایه ی تو کم نشود
به شاه تیغ علامت قسم که تا دم مرگ
سرم به غیر در خانه ی تو خم نشود
بهشت مرثیه ات را به هیچ کس ندهد
نصیب گریه کنت گر بهشت هم نشود
به سمت حائر تو سینه خیز می آیم
ز پا اگر که بیفتم، قدم قدم نشود
فدای موی سپیدی که نذر روضه توست
حرام، پول سیاهی که خرج غم نشود
“تو را به خاطر دِرهم چه دَرهمت کردند”
به تیر و نیزه تو را نامنظمت کردند
شاعر: محسن حنیفی
__________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
یک نظر کن حال و روزمضطرم در این دیار
ای عزیزِ فاطمه..دیده ترم در این دیار
با ورودت..حزن و اندوهی دو چندان آمده
از غمت آقا گریبان می درم در این دیار
چون کبوتر آمدم دنبالِ تو امّا حسین..
بال و پر بشکسته هستم بی پرم در این دیار
تکیه کن بر خواهرت..مستحکمم مانندِ دژ
خواهری ها یک طرف!چون مادرم در این دیار
ترسم از تکرارِ کوچه دردلِ کرببلاست
گرد و خاکی شد دوباره معجرم در این دیار
کاش می شد تا که تدبیری بیاندیشم تو را
دائماً در فکرِ زیرِ حنجرم در این دیار
نیزه ها از دور پیدا شد برادر بی حساب
در خیالِ خود به فکرِ این سرم در این دیار
تکیه گاهم کو؟محافظ کو؟قرارِ من کجاست؟
پس کجا مانده ست این آب آورم دراین دیار
کو ابوالفضلم؟که پایین آورد از ناقه ها
کودکانِ خسته جان و پرپرم در این دیار
دشمنانِ دین فراوانند ای سالارِ عشق..
ارباً اربا می شود پیغمبرم در این دیار
حیفِ این قدّ ِ رسا و جلوه گاهِ احمدی
حیف از شهزاده ات از اکبرم در این دیار
این سپیدی گلو..ذبحِ سه شعبه می شود
می رود در خواب گویا اصغرم در این دیار
شاعر: محسن راحت حق
____________________________
شعر شب دوم محرم – ورود به کربلا
دست بر خاکت زدم جانِ مرا آتش زدی
با غمت لبهایِ خندانِ مرا آتش زدی
ای زمینِ کربلا..آرام تر من زینبم…
با همین حسّ ات تو دستانِ مرا آتش زدی
ماجرایی در خودت پنهان نمودی تا به کی؟
تو خبر داری که قرآنِ مرا آتش زدی؟
باعثِ تغییر احوالاتی تو ای خاکِ بلا
دیدی احوالِ حسین جانِ مرا آتش زدی
با چه جرات غصّه را تا قلبِ زینب می بری
با چه جرات رازِ پنهانِ مرا آتش زدی
کوفیان را جای دادی در میانِ تربتت
این چنین قلبِ هراسانِ مرا آتش زدی
یک سه ساله دخترک می لرزد از داغِ غمت
یک نظر کن دُرّ ِ غلطانِ مرا آتش زدی
با علمدارم مدارا کن نکش در علقمه
مشگ گفتم..از چه دندانِ مرا آتش زدی
می رسد روزی که می بینم تنی عریان شده
بین گودالِ لبِ عطشانِ مرا آتش زدی
اضطراب انداختی در قلبِ طفلانِ حسین
وای اگر بینم که طفلانِ مرا آتش زدی
خیمه ها بر پا شده انگار می بینم دمی..
چادر و خرگاهِ یارانِ مرا آتش زدی
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.