آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1402

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس استاد زارع شیرازی سال 1402

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1401

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1401

  • حاج مهدی رسولی

    حاج مهدی رسولی

    مداحی الحمدلله که نوکرتم الحمدلله که مادرمی

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم دهه اول محرم 1399

اشعار ایام اسارت آل الله محرم ۱۴۴۵-۱۴۰۲

3
اشعار ایام اسارت آل الله محرم 1445-1402

متن شعر شام غریبان

راه ما با سر تو تا به خرابه‌ست بلند
بعد تو بر حرمت شامِ عذاب است بلند

علم میر سپاه تو اگر افتاده‌ست
پرچم عفت و ایثار و حجاب است بلند

وقت آن شد که تنت را بگذارم بروم
آه عباس کجایی که رکاب است بلند؟

بر سر دخترکانت عوض سایه‌ی تو
نعره‌ی حرمله‌ی خانه خراب است بلند

با وجودی که نفس‌های همه سوخته است
بین این سوختگان، آهِ رباب است بلند

ترسم این بود یتیمان تو را گم بکنم
دشمنت گفت نترسید! طناب است بلند

کودکانت همه با گریه ز من پرسیدند
از سم اسب چرا بوی گلاب است بلند؟؟

با وضو از همه سو وارد گودال شدند
بود فریاد «ثواب است، ثواب است» بلند

شاعر:گروه یا مظلوم

______________________________________________

متن شعر شام غریبان

عصر در آتشِ خیمه دل پیغمبر سوخت
آنچنان سوخت که از شعله دل حیدر سوخت

نه فقط دامن طفلان، نه فقط معجرها
گوشه‌ی خیمه عبا سوخت، تن اکبر سوخت

وسط سرخی آتش دل زینب اما
یاد مسمار درو سوختن مادر سوخت

بعدها کنج خرابه به پدر دختر گفت:
تو نبودی کمکم، روی سرم معجر سوخت

از غم سوختن اهل حرم بود اگر
نیمه‌شب آمد و در کنج تنور آن سر سوخت

خیمه‌ها سوخت و باد آمد و خاکستر رفت
دشت آرام شد اما دل یک مادر سوخت

دید آزاد شده آب! ولی طفلش نیست
ناله زد از جگر و یاد لب اصغر سوخت

شاعر:محمد جواد مطیع ها

______________________________________________

متن شعر شام غریبان

گفت بسم الله و نازل گشت عرش از روی زین
راویان گفتند افتاده‌ست از سمت یمین

می‌زنندش آن کمانداران به تیر سهمناک
واین عربها دستهاشان پر ز سنگ سهمگین

امت پیغمبرند اینان که سنگش می‌زنند
این چنین از احمد مختار شد شرمنده دین

آن‌که روزی جایگاهش سینه‌ی محمود بود
حال بین مسلمین سر می‌گذارد بر زمین

عرشیان را نیست پروا از حوادث، پس چرا
چشم های خویش را بسته‌ست جبریل امین

فضه آنجا بود اما لحظه‌ی ذبح حسین
مادرش فریاد می‌زد یا امیرالمومنین!

این حسین توست: زیر نیزه‌ی تیز سنان
این حسین توست: زیر چکمه‌ی شمر لعین

این حسین توست: خلقی می‌کِشندش آن‌چنان
این حسین توست: جمعی می‌کُشندش این‌چنین

این حسین توست: عریان روی خاک افتاده‌ است
این حسین توست: رأسش را به روی نی ببین

از نجف برخیز و بنگر رشته‌های گردنش
پاره شد در زیر تیغ خصم، یا حبل المتین

تکه های پیکر او زیر سم اسب‌هاست
پاره‌ی پیراهنش در دست های آن و این

جسم بی سر را که جانی نیست بین پیکرش
خود دلیلش چیست پس این ضربه‌های آخرین

در هجوم بی امان کوفیانِ دزد و هیز
دخترانش را پناهی نیست غیر از آستین

دخترت بر روی خاک افتاد و دورش دشمن است
یا علی! برخیز هنگام عبا آوردن است

شاعر:سید محمد حسین حسینی

______________________________________________

متن شعر شام غریبان

سوی مقتل به زور سرنیزه
شاه را بی حبیب می بردند

تطمئن القلوب را آن روز
با غضب با نهیب می بردند

تا که دفنش کنند در گودال
تشنه را سمت شیب می بردند

سنگ انداختند جای لحد
از کفن بی نصیب می بردند

ماند عریان به خاک و خنجرها
جسم را از غریب می بردند

بدنی هم نماند پس با خود
نعلها بوی سیب می بردند

شاعر:حامد آقایی

______________________________________________

متن شعر گودال قتلگاه

#ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت
بی قرار بی قرار آمد، قرارش را نداشت

سال‌ها پا در رکاب حضرت خورشید بود
بر رکاب اما سوار کهنه‌کارش را نداشت

بر رکاب خود نگینِ سرخِ خاتم را ندید
بر رکاب خود نگین شاهوارش را نداشت

خوب یادش بود وقتی رهسپار جنگ شد
دشت تاب گام‌های استوارش را نداشت

لحظه‌هایی را که بی او از سفر برگشته بود
لحظه‌هایی را که اصلاً انتظارش را نداشت

یال‌هایش گیسوانی غوطه‌ور در خاک و خون
چشم‌هایش چشمه‌ای که اختیارش را نداشت

اسب بی صاحب، شبیه کشتی بی ناخداست
صاحبش را، هستی‌اش را، اعتبارش را نداشت

پیکر خود را به خونِ آسمان آغشته کرد
طاقت دل کندن از دار و ندارش را نداشت

اسب‌ها در قتله‌گاه، آسیمه سر می‌تاختند
کاش شرم دیدن ایل و تبارش را نداشت

پیکری صدپاره از آوردگاه آورده بود
که حساب زخم‌های بی شمارش را نداشت

کاش دُلدُل بود و دِل دِل کردنش را می‌شنید
لحظه‌ای که حیدر بی ذوالفقارش را نداشت

بال‌هایش را همان جا باز کرد و جان سپرد
آرزویی غیر مردن در کنارش را نداشت

شاعر:احمد علوی

______________________________________________

متن شعر کاروان اسرا

قدمت روی دیده ام خیر است
راهت امشب به گوشه دیر است

سربریده عجب ملیحی تو
نکند که خود مسیحی تو

دیدم از روی نیزه می تابی
در دل شب شبیه مهتابی

نگران است از چه احوالت
این زن و بچه کیست دنبالت

تو که آواره بین هر شهری
لب چرا بسته ای مگر قهری

هرچه سرمایه داشتم دادم
تاکه امشب به دامت افتادم

شانه و‌ظرف آب آوردم
کوزه ای از گلاب آوردم

مثل گل صورت تو می بویم
زخم های سر تو می شویم

صبر من وضع چهره ات بُرده
بارها صورتت زمین خورده

حنجرت نیزه نیزه است چرا
سر تو گشته دست به دست چرا

ناگهان دیر عرش اعلا شد
آن لبان ترک ترک واشد

گفت ای پیرمرد نصرانی
تو از امشب دگر مسلمانی

زینت دوش مصطفایم من
پاره قلب مرتضایم من

بانویی که کنار ما اینجاست
مادر قد خمیده ام زهراست

آه راهب بدان أنا المظلوم
شدم از مِهر مادرم محروم

آه راهب سرم جدا کردند
پیکرم بی کفن رها کردند

این اسیران که دستشان بستند
همه ناموس مصطفی هستند

دور ما کف زدند و رقصیدند
گیسویم را به شاخه پیچیدند

گر شده وضع چهره ام ناجور
صورتم سوخته میان تنور

شاعر:قاسم نعمتی

______________________________________________

متن شعر دیر راهب

سالار زینب
این چه وضعی ست که در این سر و صورت باشد
این سر سوخته مملو جراحت باشد

روضه ی صورت تو دامنه اش بس باز است
راهب دیر پی ذکر مصیبت باشد

از تنور آمده ای یا ز سر شاخ درخت ؟
هر چه کردند به این رأس جنایت باشد

لبت از سنگ ترک خورده و یا چوب زدن ؟
این لب پاره گرفتار چه ضربت باشد ؟

لب و دندان تو مجروحِ عبیدالله است
لب و دندان تو زخمی ز جسارت باشد

گونه های تو چرا جای کبودی دارد
این هم انگار که سوغات تلاوت باشد

دِیر من آمدی و مسجد مردم نروی
ای مسلمانِ تو عالم ! چه حکایت باشد؟

مریم و آسیه و هاجر و حوا دارند
میرسانند زنی را که روایت باشد

هودج فاطمه امشب به کلیسا آمد
این پریشانی از آداب زیارت باشد

دخترت کاش نبیند سر تو اینگونه
دختران عاطفه دارند حواست باشد

من سرت ریخته ام مشک و گلاب اما حیف
دستِ فرزندِ زنا ، ظرف نجاست باشد

برو ای سر به سلامت ! برو ای سر به سفر !
هر کجا میروی ای سر به سلامت باشد

شاعر:علیرضا وفایی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت سکینه (س)

باوضو سمت قبله رو کردم
نذر تو شعری آرزو کردم
هرچه روح القدس حواله کند
نظر لطف اگر سه ساله کند
از شکوهت مدام بنویسم
شعر با احترام بنویسم
گفتمت کوه باز کم گفتم
به همان شیوه ی خودم گفتم
خواندمت نور بیش از آن هستی
برتر از وصف شاعران هستی
دختر و خواهر ولی خدا
همه جا یاور ولی خدا
عصمت الله دختر معصوم
سینه ات مهبط تمام علوم
آینه زاده ای و آینه ای
اسما و رسما عین آمنه ای
در دل ما بروبیا داری
عطر و بوی حسین را داری
نوه ی فاتح حنین تویی
ان که دل برده از حسین تویی
متقن است این حدیث صد در صد
دوست دارد حسین بیش از حد
خانه ای را که تو در ان هستی
عشق بابا سکینه جان هستی
دختر ماه و آفتابی تو
دست پروده ی ربابی تو
مستحق نوازش عباس
ذکر نامت نیایش عباس
به حیایت کسی ندارد شک
زینبی در قواره ای کوچک
عمه سنجاق بر سرت می زد
بوسه از روی معجرت می زد
وارث اقتدار فاطمه ای
مظهری از وقار فاطمه ای
در گلویت طنین غرنده
خطبه ات تند و تیز و برنده
خطبه ات تیغ ذوالفقارت شد
کوفه از مرد و زن دچارت شد
خطبه ات شد مفتح الابواب
مرحبا شیردختر ارباب
دیدنی بود نطق حیدری ات
جلوات علی اکبری ات
همه دیدند انقلابت را
نور جاری در حجابت را
روسری دگر نیاز نشد
گره معجر تو باز نشد
مدح ناب تو را روایت گفت
از بزرگی ات از عفافت گفت
روزگاری شدید عازم حج
خبر امد که در مراسم حج
گرم تکبیر غرق در صلوات
موقع رمی تک تک جمرات
ریگ از دست خسته ات افتاد
کی به مکروه نفس تو تن داد ؟
نفس پاک تو کی بهانه گرفت ؟
خاتمت کفر را نشانه گرفت
همسفر بود اگرچه دور و برت
نشدی وامدار همسفرت
نشدی خم که ریگ برداری
شرم داری چه شرم بسیاری
پیش از ان که به خیمه ات برسی
حجم جسم تو را ندید کسی
شام اما نظاره ات کردند
ملاعام اشاره ات کردند
سیلی از شمر بی حیا خوردی
دم دروازه سنگ ها خوردی
“وابتلاکم بنا ” ی تو روضه ست
بغض در گفته های تو روضه ست
قدری از روضه بیشتر گفتی
“کَأَنَّا أَوْلَادُ تُرْکٍ… ” اگر گفتی
گره افتاده بود در مویت
زجر دزدیده بود النگویت
لحن نامحرمان عذابت داد
شمر با ناسزا جوابت داد
با دلی غرق درد و غم رفتی
بین بزم شراب هم رفتی
اب پیش رباب می خوردند
پیش چشمت شراب می خوردند
سر در بین تشت را دیدی
هر چه انجا گذشت را دیدی
بی جهت گیسویت سپید نشد
“خیزران خسته شد یزید نشد”

شاعر:علیرضا خاکساری

______________________________________________

متن شعر سیده بی بی شریفه

سالها به غیر احتشام ندیدی
محترمی غیر احترام ندیدی

بیم کجا داشتی ز جنگ و حوادث
صلح پدر را به جز قیام ندیدی

ای که سلامت رسیده از تو به عالم
بعد کربلا دگر سلام ندیدی

ای که طبیبی به درد غربت مردم
زخم گرفتی و التیام ندیدی

نان خور اجداد تو فقیر و اسیرند
وقت اسارت ولی طعام ندیدی

شب شده روزت اگر چه از غم کوفه
شکر خدا کن که روز شام ندیدی

حرف شنیدی ز شمر و حرمله اما
فحش شنیدن ز روی بام ندیدی

نای عمو دیده‌ای اگر چه سر نی
چوب به روی لب امام ندیدی

شکر خدا کن نرفته‌ای به خرابه
شکر خدا مجلس حرام ندیدی

شاعر:سید محمد حسین حسینی

______________________________________________

متن شعر سیده بی بی شریفه

در شهر حله دختری از آل مصطفی
زد خیمه‌ای به وسعت تاریخ کربلا

دختی شریف از شَجَرِ پاک فاطمه
طفلی عفیف، میوه‌ای از باغ مرتضی

بوی مدینه می‌رسد از حله بر مشام
انگار آرَمیده در این خاک مجتبی

بوی حسین می‌وزد از ناله‌های او
خیلی گریست در غم سلطان سر جدا

نامش شریفه، مرتبتش برتر از شرف
صحنش بهشت، خاک درش برتر از طلا

شهرت طبیبه، معنیِ “مَنْ اِسْمُهُ دَواْ”
خصلت کریمه، جلوه‌ای از “ذِکْرُهُ شفا”

عجز طبیب را به حضورش بیاورید
زیرا که اوست داروی هر درد بی دوا

قلبش رئوف و دست عنایات او بسیط
روحش لطیف و وارث سرچشمه‌ی سخا

چون پا به طوف مرقد پاکش گذاشتی
یک “رَبَّنا” بگو و ببین شرح “آتِنا”

رأس برادران به روی نیزه دید و گفت
خواهر فدای همت مردانه‌ی شما

شد کشته از جفای گروهی سیاه دل
در آن اسارتی که شرر زد به ماسوا

شاعر:رضا خوبرو

______________________________________________

متن شعر سیده بی بی شریفه

ای دختر کریم، کرامت گدای توست
درمان درد هر دوجهان از دوای توست

حاذق‌ترین طبیب دوعالم فقط تویی
دنیا شفاگرفته‌ی دارالشفای توست

تنها نه شیعیان جهان ریزه‌خوار تو
عالم دخیل بسته‌ی جود و سخای توست

تو یادگار کوفه و شام و مدینه‌ای
حلّه نماد کوچکی از کربلای توست

این حرف‌ها که بر در و دیوار حک شده
تنها نشان اندکی از ماجرای توست

چون مرقد تو قبله‌ی حاجات عالم است
پس کعبه‌ی دلم حرم باصفای توست

هرچند زائر تو نبودم، ولی دلم
از راه دور شاهد حال و هوای توست

با دست‌های خود گره‌های بزرگ را
وا کرده‌ای و زخم اسارت به پای توست

حالا ببین که شهر به شهر جهان ما
پیراهن سیاه به تن در عزای توست

باشد که با رضای خدا مستجاب باد
“تعجیل در ظهور” که تنها دعای توست

شاعر:مجتبی خرسندی

______________________________________________

متن شعر دیر راهب

بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟

راهب به خیل می‌زدگان گفت «گِرد نی
امشب شده ستاره فراوان برای چه؟»…

بر غربتت گریست کواکب که ماهِ دین
امشب شده به صومعه مهمان برای چه؟…

پرسیده زآن لبان ترک‌خورده از عطش
نام تو چیست؟ کشتۀ عطشان برای چه؟

گفتی که زادۀ نبی‌ام، گفت «پس تو را
کشتند مردمان مسلمان برای چه؟»

آه ای لبت عزیزترین غنچۀ خدا
از تو دریغ آمده باران برای چه؟…

صورت خضاب کرده‌ای از خونِ خود، چرا؟
موی تو خاکی است و پریشان برای چه؟…

این شمع‌ها برای چه هی شعله می‌کشند؟
قندیل‌های صومعه، لرزان برای چه؟

تمثال مریم از چه به محراب، خون گریست؟
چشم مسیح شد به تو گریان برای چه؟…

ای در غمت صحایف پیشین گریسته
ظلمی چنین بر اشرف انسان برای چه؟

شاعر:محمد سعید میرزایی

______________________________________________

متن شعر دیر راهب

گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خوانده‌اند او را

همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق
به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق

به همره اُسرا، می‌روند شهر به شهر
سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر

ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر
به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر

«چهل ستاره» که بر نیزه می‌درخشیدند
به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند

طناب ظلم کجا، اهل‌بیت نور کجا؟
سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟

هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا
نصیب آینه‌ها سنگ بود، در همه جا

نسیم، بدرقه می‌کرد آن عزیزان را
صبا، مشاهده می‌کرد برگ‌ریزان را

نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید
صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید

سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی
و خنده بر لبش، از شورِ عافیت‌سوزی…

چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند
چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند

شاعر:محمدجواد غفورزاده

______________________________________________

متن شعر دیر راهب

چون حریم خسرو بطحا ز بیداد زمانه
سوی شام از کربلا بهر اسیری شد روانه
جملگی چون طایر پر بسته بی‌آشیانه
در یکی منزل مکان کردند هنگام شبانه

بر در دیر نصاری به افغان و اضطرابی

راهبی می‌بود در آن دیر اندر کیش عیسی
طالب طور تجلی سالها مانند موسی
جا پی گنج حقیقت کرده در کنج کلیسا
جذبه نور حسینی شد دلیل مرد ترسا

دید شد بر پا به دور دیر شور و انقلابی

لشگر خونخوار جراری بدد از حصر بیرون
نیزه‌ها بر دست زیب نیزه‌ها سرهای پرخون
هر سری از نور چهر آتش زده بر ماه گردون
چند زن با دختر منتظم چون در مکنون

در پی هر نیزه با دست بسته در طنابی

رفت راهب را از این هنگامه هوش از سر ز تن تاب
گفت یا رب این به بیداریست بینم یا که در خواب
صبح محشر گشته ظاهر در جهان گویا از این باب
آفتاب است از زمین یک نی بلند از امر وهاب

ورنه هرگز بر سر نی کس ندیده آفتابی

این زنان موپریشان غریب تیره کوکب
کیستند و از برای چیست روز جمله چون شب
از چه رو دارند ذکر واحسینا جمله بر لب
هادی من شوبجاه و قرب روح الله یا رب

برگشا از بهر من از سر این اسرار بابی

پس از بام دیر نصرانی به قلب پرتلاطم
بر زمین گردید نال چون مسیح ار چرخ چارم
گفت ای قوم شده از راه و رسم مردمی گم
این چه آشوبست این سیر کیست ای بی‌رحم مردم

کس ندیده گوش نشنیده چنین ظلم و عذابی

گفت با او ظالمی زان ناکسان زشت ابتر
هست این سر از حسین بن علی سبط پیمبر
بر امیر شام یاغی گشت و شد لب تشنه بی‌سر
این اسیراناهل بیت او بود از بهر کیفر

سوی شام آورده‌ایم از کوفه با چنگ و ربابی

ریخت نصرانی به دامن گوهر از دریای دیده
گفت ای قوم ز کف دین داده و دنیا خریده
کز طمع پیوسته با شیطان و از یزدان بریده
چند بدر زر ز میراث پدر بر من رسده

می‌دهم این زر که سردار شما سازد ثوابی

این سر ببریده را امشب نهد اندر بر من
در زمان کوچ تسلیمش کنم بر وجه احسن
مرغ روح شمر زد از وعده زربال بر تن
داد سر زر را گرفت از راهب پاکیزه دامن

دیده گریان برد سوی دیر سر را باشتابی

هاتفی در گوش وی داد این ندای روح افزا
کای مسیحا ساختی از خود رضا روح مسیحا
سودها از بهر این سودا نصیبت شد ز یکتا
راهب پاکیزه سیرت راس نور چشم زهرا

شست و جا در معبد خود داد با مشک و گلابی

رفت اندر گوشه‌ای آن مرد نصرانی نهان شد
دید بعد از لحظه‌ای هنگامه کبری عیان شد
از خروش واحسینا لرزه بر کون و مکان شد
با ندای طرقوا سوی زمین از آسمان شد

شش زن معجر سیه در ناله یا قلب کبابی

ساره و مریم، صفورا، آسیه، حوا و هاجر
حلقه ماتم زدند از گریه در اطراف آن سر
عرش و فرش افتاد از نور در تزلزل بار دیگر
از فلک آمد خدیجه بر سر آن راس انوار

شد زمین از اشک وی چون بر سر دریا حبابی

ناگهان آمدند ابر گوش آن راهب دوباره
می‌رسد زهرای اطهر چشم بر بند از نظاره
چشم حق بین را به هم بنهاد راهب زان اشاره
لیک می‌آمد به گوش وی از آن دارالزیاره

ناله زار و حزینی از دل پرپیچ و تابی

با فغان می‌گفت ای شاهنشه بی‌سر حسینم
از قفا ببرید سر سلطان بی‌لشکر حسینم
زیب پیکر زینب آغوش پیغمبر حسینم
کشته بی‌یار غمخوار و الم‌پرورم حسینم

از چه‌ای مظلوم با مادر نمی‌گویی جوابی

ای غریب کشته بی‌غسل و کفن کو پیکر تو
کو علمدار و سپه کو اکبر و کو اصغر تو
کو ستمکش زینب آواره غم‌پرور تو
محنت دوران چه آورده است ای سر بر سر تو

گه به مطبخ گه بنی گه دیرو گه بزم شرابی

رفت نصرانی ز هوش از ناله جان‌سوز و زهرا
چون به هوش آمد کسیر ازان زنان نادید برجا
نزد آن سر گفت و در عین ادب استاد برپا
ایهاالراس المبارک ای عزیز فرد یکتا

تو کدامین سرفرازی سرور عالی جنابی

گفت ای راهب من مظلوم سبط مصطفایم
مادرم زهرای اطهر خود حسین سر جدایم
در منای نینوا قربانی راه خدایم
تشنه لب سر داده اندر راه حق در کربلایم

نیست ای راهب غم و درد مرا حد و حسابی

بر دل راهب دگر طاقت نماند از گفتگویش
زد بسر دست عزا بنهاد روی خود برویش
کرد روی خویشتن را سرخ از خون گلویش
از ادب زد بوسه بر پمرده لبهای نکویش

با تضرع نزد آن سر کرد عجز و اضطرابی

گفت شاها بر ندارم دست امیدت ز دامن
تا نگویی در قیامت شافع تو می‌شوم من
گفت بیرون کن دگر زنا راهب ز گردن
شو مسلمان تا شفیع تو شوم در پیش ذوالمن

همچو (صامت) روز محر از وصالم کامیابی

شاعر:صامت بروجردی

______________________________________________

متن شعر دیر راهب

آمد سراغ صندوق، آمد شبانه راهب
از قبل شد کمان تر قدّ کمان راهب

یک عمر منتظر بود تا سر بیاید از راه
به او سپرده بودند پیشینیان راهب

با مشت زد به سینه، با اشک دیده اش گفت
زیباتر از مسیحا دردت به جان راهب

شاهی که هر دو عالم بودند در امانش
آن شب سپرد اما سر در امان راهب

بعد از تنور خولی قبل از مساجد شام
شد نوبت کلیسا شد میهمان راهب

تا شد سرش مرتب پیش نگاه زینب
فوراً رسید خیرش به خاندان راهب

مریم به سینه میزد آسیه گریه میکرد
در مجلسی که زهرا شد روضه خوان راهب

حجم گلاب کم بود از حجم خون‌ رویش
تا که به کارش آمد اشک روان راهب

دردی به جانش افتاد تا دید وضع سر را
دردی که شعله میزد تا استخوان راهب

گیسوی چنگ خورده… ابروی سنگ خورده…
اوضاع صورتش برد تاب و توان راهب

وضع بد دهان را زخم روی زبان را
تا دید ناگهان بند آمد زبان راهب

آبی نخورد دیگر نانی نخورد دیگر
خونِ جگر از آن پس شد آب و نان راهب

آرام شد رقیه وقتی که از کلیسا
آمد سحر به گوشش صوت اذان راهب

در اوج قِصه بوسه میزد به گونه ی او
جای رباب خالی در داستان راهب

شاعر:گروه یا مظلوم

______________________________________________

متن شعر دیر راهب

گمشده داشت و از دِیر تماشایش کرد
او نه دراصل که آن گمشده پیدایش کرد

سالها معتکفِ گوشه‌ی تاریکش بود
تا سَری آمد و یک باره مسیحایش کرد

راهِ صدسال عبات همه را یک شبه رفت
آن شبِ قدر که مهمانِ کلیسایش کرد

دید جمع‌اند به گِرد سر و هِی می‌نوشند
جگرش سوخت  از آن جمع تمنایش کرد

هرچه در خانه‌ی خود داشت به آنها بخشید
جایِ نیزه  به رویِ دامن خود جایش کرد

یوسف آورده ولی وای به حال یعقوب…
یوسفی که ته گودال معمایش کرد

ضجه‌ی مادری انگار به گوشش آمد
اولین گریه کنِ روضه‌ی زهرایش کرد

دید زخم است لب و گونه و پیشانیِ او
آنقدر زار زد از گریه مداوایش کرد

مویِ خاکستری‌اش شُست ولی با ناله
پاک از لخته‌ی خون  از رَدّ صحرایش کرد

– – –

گفت ای کاش از این بیش تبسم نکنی
با لبی که به زمین خورده تکلم نکنی

از چه بدجور گلوی تو بهم ریخته است
چه شده اینهمه رویِ تو بهم ریخته است

مگر ای سر  بدنت روی صلیبی مانده
آه   بر حنجرِ تو زخمِ عجییبی مانده

از جراحات مرا کُشت لبالب شدنت
تا سحر طول کشد وای مرتب شدنت

بوی سیبِ تو مرا بُرد به پای نیزه
جگرم سوخت برای تو بجای نیزه

نیزه‌دارِ تو کنارِ لبت آبش را خورد
شمر بود اسم همانی که شرابش را خورد

خوب پیداست که از منزلِ دور آمده‌ای
رازِ تو چیست که با بویِ تنور آمده‌ای

– – –

حرف زد از دل  وَ زُنّار و چَلیپا وا کرد*
قبله‌ی صومعه و کعبه‌ی تَرسایش کرد

جانِ بابا که شنید از لبِ زخمی  فهمید
دختری باز هوایِ رُخِ بابایش کرد

گشت در دِیر و کمی مرهَم و معجر برداشت
نذر  آشفتگیِ دخترِ نوپایش کرد

دختری که دو سه سال است قلم‌دوش  شده
ناله تا صبحدَم  از آبله‌ی پایش کرد

پیرمردی به کنارِ سر و آنسو اما
عمه حسرت زده از دور تماشایش کرد

صبح آورد سر و داد به دست نیزه
بازهم همسفرّ خواهرِ تنهایش کرد

شاعر:حسن لطفی

______________________________________________

متن شعر دیر راهب

همین که کرد تجلی رخ منور تو‌.
به سجده آمدم ای شاه من به محضر تو

خوش آمدید.. قدم رنجه کرده اید امشب..
تو میزبانی و من تا به صبح نوکر تو

آهای بی کسِ بر نیزه رفته نامت چیست؟
کجاست اهل و عیالت کجاست خواهر تو؟!

سر تو سوخته اما چراغ دیر شده
گمان کنم که مسیح است نام دیگر تو

ببخش خون سرت با گلاب پاک نشد
عمیق وا شده پیشانی مطهر تو

بگو چرا عوض خانه ی مسلمانان
رسیده است به آغوش راهب این سر تو؟!

بگو چرا بروی نیزه گریه میکردی
مگر چه منظره ای بود در برابر تو

سر بریده زبان باز کرد ای راهب..
بس است..سوختم از این سوال اخر تو

شده مقابل تو دختری کتک بخورد؟
شده غریبه بیاید به سمت خواهر تو؟

شاعر:سید پوریا هاشمی

______________________________________________

متن شعر مرثیه امام سجاد (ع)

مونسی برمن نمانده بهتر از عمامه ام
راحتی اصلا ندارداین سر از عمامه ام

ازسرهرکوچه ای رفتم سرمن ریختند
جابه جا هرگزنشد خاکستر از عمامه ام

هرچه میگفتم مسلمانم مرامحکم زدند
میزبانی کرد اینجا منکر ازعمامه ام

غیراز اینکه دستمال گریه های من شود
برمیامد کاش کاردیگر از عمامه ام

عمه جان از آستین پاره بهتر پیشم است
درمی آید چندپاره معجر از عمامه ام

پیش چشمم به سکینه تهمت زشتی زدند
چه خجالت هاکشید این دختر از عمامه ام

از همان روزی که از ماروسری دزدیده اند
بهره بردم بین مردم کمتر از عمامه ام

شاعر:حسین قربانچه

______________________________________________

تنور خوانی

مادر سلام خانه‌ی خولی چه میکنی
ای گنج در خزانه‌ی خولی چه میکنی

من آمدم درآرمت از کنج این تنور
با بازوی کبود ، عزیزم ، ولی به زور

مادر فدای چانه‌ی آتش گرفته ات
لبهای خشک با سر نیزه شکفته ات

دست شکسته بر سر و رویت کشیده ام
خاکستر تنور ز مویت کشیده ام

با چوب یا وسیله‌ی دیگر بریده اند؟
این طور ناشیانه چرا سر بریده اند

پایت چقدر کار به دعوا کشیده ؟ ها؟
روی لبان تو چه کسی پا کشیده ؟ها؟

بر روی حنجری که از آن بوسه چیده ام
حالا دوازده اثر ضربه دیده ام

یک زخم نه دو زخم نه زخمت لبالب است
اینقدر نیزه خورده سرت نامرتب است

ای جان به لب رسیده بگو پیکرت کجاست
آن یار جان به لب شده آن خواهرت کجاست

او را به سوی کوفه پریشان می‌آورند
ناموس حق به ناقه‌ی عریان می‍اورند

شاعر:وحید عظیم پور

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت زینب (س)

ظلمها بسیار دیدم بعد تو
دم به دم آزار دیدم بعد تو

این طناب دستهایم را ببین
صد گره در کار دیدم بعد تو

از شب شام غریبانت حسین
این جهان را تار دیدم بعد تو

منکه بودم سر مستور خدا
کوچه و بازار دیدم بعد تو

سایه های شوم شمر و حرمله
بر سرم آوار دیدم بعد تو

با ابالفضلت بگو ای با وفا
مجلس اغیار دیدم بعد تو

من کجا و مجلس بزم شراب
لحظه ها دشوار دیدم بعد تو

رفتی و امنیتم بر باد رفت
روزگاری زار دیدم بعد تو

سنگها از روی بام و طعنه ها
از در و دیوار دیدم بعد تو

شاعر:ابراهیم میرزایی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت زینب (س)

می فشارم در گلویم بغض ِ سنگین را مدام
داغ دیدم! دلخوشی هایِ زیادم شد تمام

آمدم در محملی از نور؛ همراهِ حسین(ع)
میروم با دستِ بسته، بی برادر سمتِ شام

آمدم با غیرتُ اللهِ حرم، در کربلا
با أباالفضل(ع) آن علمدارِ یلِ والا مقام

دستهایم را گرفت و چادرم خاکی نشد
آمدم از ناقه پایین؛ در کمالِ احترام

داغِ مادر، داغِ بابا، آن حسن(ع)،این هم حسين(ع)
میروم با زخم هایی کهنه و بی التیام

در حدودِ چند ساعت؛ هستی ام را نیزه بُرد
پیش چشمم شد همه دار و ندارم قتلِ عام

تا که توهین و جسارت بعدِ غارت شد شروع
آتشی افتاد در جانِ من و جانِ خِیام

با اسارت میکشم غم را چهل منزل به دوش
میرسد در هر قدم عطرِ حسینم(ع) بر مشام

در تمام عمر، نامحرم ندیدم لحظه ای
وای از چشمانِ نحس ِ عده ای لقمه حرام

پشتِ سر؛ تلّ و تنی دور از وطن در قتلگاه
پیش ِ رو؛ یک شهرِ آذین بسته، جشن و ازدحام!

شاعر:مرضیه عاطفی

______________________________________________

تنور خولی

خاک و خاکستر از سر و رویت
مادری قد خمیده می گیرد
بوسه اندازه جراحاتت
ز گلوی بریده می گیرد

جای بهتر نداشت این کوفه
که سرت به تنور آوردند
از سر و وضع درهمت پیداست
که سرت را به زور آوردند

خون نشسته به روی لبهایت
چقدر زخم خورده بر رویت
به روی دامنش درون تنور
فاطمه شانه میزند مویت

جای سالم که نیست دور و برت
از جراحت پر است این سر تو
میشود از نگاه تو فهمید
چقدر زخمی است پیکر تو

برضریح شکسته لبهات
میشود دید عمق فاجعه را
جبرئیل و ملائکه شستند
جای چنگال شمر و حرمله را

مانده رد دوازده ضربه
به روی رگ رگ گلوی تو
چقدر جای سم مرکب ها
داده تغییر رنگ و روی تو

ای سر از بدن جدا مانده
خواهرت از غم تو پیرشده
سر تو میهمان کنج تنور
بدنت جمع در حصیر شده

خوب شد زینبت نبود وندید
اینهمه زخم خورده بر سر را
خوب شد زینبت نبود و ندید
در تنوری غریب مادر را

شاعر:ابراهیم میرزایی

______________________________________________

متن شعر مرثیه امام سجاد (ع)

چهل سال است در تب گریه کردم
چهل سال است هر شب گریه کردم

چهل سال است من بیدار ماندم
صحیفه را نوشتم روضه خواندم

چهل سال است غرق اشک و آهم
شبانه روز یاد قتلگاهم

چهل سال است خواب شمر دیدم
به دستش خنجری دیدم پریدم

چهل سال است گفتم دادِ بیداد
همیشه ظرف آب از دستم افتاد

چهل سال است تا مذبوح دیدم
نشستم بر زمین، ضجه کشیدم

چهل سال است دشت کربلایم
به یاد روز دفن و بوریایم

چهل سال است فکر اصغرم من
عزادار ذبیحی پرپرم من

چهل سال است مانند ربابم
به کام تشنه، زیر آفتابم

چهل سال است می گویم خدایا
عطا کن خیر، سهلِ ساعدی را

چهل سال است یاد شهر شامم
کنار عمه ها در ازدحامم

چهل سال است بر زخمم نمک خورد
بمیرم عمه ام زینب کتک خورد

چهل سال است می گویم رقیه
زنم بر دست می گویم رقیه

چهل سال است در بزم شرابم
به یاد خیزران خانه خرابم

چهل سال است می سوزد وجودم
به روی ناقه با غل بسته بودم

چهل سال است داد از سنگ دارم
به روی خود نشان از چنگ دارم

نگو این زهر امانم را بریده
چهل سال است عمرم سر رسیده

شاعر:محمد جواد شیرازی

______________________________________________

متن شعر مرثیه امام سجاد (ع)

بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت
در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت…

یک گل نداشت باغ و به آتش کشیده شد
جز آه در بساط، دگر باغبان نداشت

یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ
دیگر ز باغِ عشق، نصیبی خزان نداشت

ماهی که آفتاب از او نور می‌گرفت
جز ابرِ خشکِ دیده، به سر، سایبان نداشت

دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت؟
تا کوفه، زنده ماندنِ او را گمان نداشت

از تب ز بس که ضعف به پا چیره گشته بود
می‌خواست بگذرد ز سرِ جان، توان نداشت

یک آسمان، ستاره به ماه رخش، ز اشک
می‌رفت و یک ستاره به هفت آسمان نداشت…

شاعر:استاد علی انسانی

______________________________________________

متن شعر مرثیه امام سجاد (ع)

خیال کن که پر از زخم، پیکرت باشد
شکسته در غل و زنجیرها پرت باشد

خیال کن هدف سنگ‌های کوفه و شام
به روی نیزه سر دو برادرت باشد

فقط تو باشی و هشتاد و چار ناموست
و جمله‌های “حواست به معجرت باشد”

خیال کن حَرمت بی‌پناه مانده و بعد
به روی نی سر سردار لشگرت باشد

کنار عمه‌ی سادات، یک‌طرف شمر و
سنان و حرمله هم، سمت دیگرت باشد

خیال کن که علی باشی و به مثل علی
دو دست بسته کماکان مقدرت باشد

یزید باشد و بزم شراب باشد و وای
به تشت زر سر بابا برابرت باشد

و بدتر از همه اینکه میان بزم شراب
نگاه باشد و باشیّ و خواهرت باشد

و باز از همه بدتر که مدت سی‌سال
تمام آن جلوی دیده‌ی ترت باشد

به اشک حضرت سجاد می‌خورم سوگند
که دیده هر چه که گفتیم، باورت باشد

شاعر:مهدی مقیمی

______________________________________________

متن شعر مرثیه امام سجاد (ع)

چهل سال است مأنوسم به گریه
طبیب درد افسوسم به گریه
همان پیراهنی را که ربودند
چهل سال است می‌بوسم به گریه
*
چهل سال از جگر آهم درآمد
که جوشن از تن شاهم درآمد
فراموشم نخواهد شد همان شب
که روی نیزه‌ها ماهم درآمد
*
قرار قلب زارم گریه بوده
همه دارو ندارم گریه بوده
نپرسید از چه پلکم زخم برداشت
چهل سال است کارم گریه بوده
*
همین که در دلم آشوب افتاد
به پای گریه‌ام یعقوب افتاد
چنان ضربه به لب‌های پدر خورد
که رنگِ خونِ لب، بر چوب افتاد
*
گلوی دلبر دلخواه، زخم است
میان سینه حتی آه، زخم است
دلیل گریه‌ی چل ساله‌ی من
هزارو نهصدو پنجاه زخم است
*
به سر می‌ریخت آتش از روی بام
امان از تشت زر، ای وای از جام
تمام روضه‌های من همین است
نپرسید از دلم، الشام الشام…

شاعر:محمد علی بقایی

______________________________________________

متن شعر مرثیه امام سجاد (ع)

این نسخه را عمل کن و آویزه کن به گوش
جز در رضای حضرت صاحب زمان نکوش

چشمی به هم زدی و جوانی تمام شد
ای دل بگیر عبرت از آن مرد یخ فروش

لوح سیاه قلب مرا دید و دم نزد
شرمنده‌ام من از رُخ مولای پرده‌پوش

گویید با امام زمان از غم فراق
دیگر برای گریه‌کنانش نمانده هوش

گریه نکرد آن‌که به جَدِ مطهرش
والله هست معرفتش کمتر از وحوش

بار گناه و معصیتش ریخت بر زمین
هر کس کشید بار غمش را به روی دوش
**
جانم فدای داغ امامی که بین تب
می‌سوخت بین خیمه و داغش نشد خموش

مقتل نوشته است که زین العباد را
بستند بین سلسله بر مرکبی چموش

لعنت به شمر، حضرت سجاد هرچه گفت:
از خیمه دور باش، حرامی نکرد گوش

تبدار بود و روضه ی ناموس را چشید
آمد میان سلسله خون در رگش به جوش

شاعر:محمد جواد شیرازی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

چه عاشقانه پدر می کند تماشایش
که زنده است جهان با دم مسیحایش

صلابتش به عمو رفته است این بانو!
خلاصه ی علی و فاطمه ست سیمایش

رواست سجده کند آسمان به چادر او
رواست گریه کند ابر پای نجوایش

رقیه فاتح شام است، چشم دشمن کور!
که زیر و رو شده افلاک با رجزهایش

کدام طایفه این گونه می توانستند
یزید را بِنِشانند بر سرجایش

##

شبیه مادر خود راه می رود یعنی
هنوز آبله دارد رقیه در پایش

بغل گرفته پدر را و تازه می فهمد
چه کرده است سنان با گلوی بابایش

هنوز هم که هنوز است غصه اش این است
چه می‌کند سرِ نیزه عموی رعنایش

شاعر:احسان نرگسی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت زینب (س)

دم دروازه ساعات گرفتار شدم
هدف ساز و دف مردم بی‌عار شدم

دختر هیچ نبی مثل من آواره نشد
هیچ عزیزی نشد اینقدر که من خوار شدم

شام از خلوتی خود به ستوه آمده بود
من که رفتم به خدا رونق بازار شدم

هیچ کس مثل من اینقدر خجالت نکشید
که ز ابرارم و بازیچه‌ی اشرار شدم

یوسفی دیده ام از چاه تنور آوردند
من کلافم جگرم بود و خریدار شدم

سر تو با زن رقاصه گلاویز شدم
با کس و ناکسشان وارد پیکار شدم

دختر فاطمه را بزم شرابش بردند
هیچ عزیزی نشد اینقدر که من خوار شدم

خیزران خورد به لبهات  دلم هُرّی ریخت
خیزران خورد به دندان تو بیمار شدم

شاعر:وحید عظیم پور

______________________________________________

متن شعر مرثیه امام سجاد (ع)

منم قاهر، منم والی، منم غالب
منم لحظه به لحظه درد را طالب
حسین بن علی را اولین نائب
علی بن حسین بن علی بن ابیطالب

منم دریای بی ساحل
منم پیغمبری که کربلا بر او شده نازل
نه یک بخشش،تمام بخش هایش کاملاً کامل
تمام کربلا با سوره های قاسم و عون و علیِ اکبر و آیات کوتاه علیِ اصغر و آیات مکی ابوفاضل
منم آنکه سنان و ازرق و خولی و شمر و حرمله
با هم مرا گشتند هی قاتل

همین که چشم وا کردم خودم دیدم علیِ اکبر ارباب پیش چشم بابایم قدم میزد
قدم میزد، دل بابا و نظم شانه های محکم عباس و سقف آسمان را با قدم هایش به هم میزد
برای قدِّ بابایم خمیدن را رقم میزد

همین که چشم بستم در میان دشت غوغا شد
همین که چشم وا کردم بمیرم قاتلش از پیکرش پا شد
نفهمیدم چه شد از حال رفتم
تا صدایی آمد از دشمن چرا ساکت نشستید آی
فرزند رشیدش در میان خاک صحرا ارباً اربا شد

دوباره چشم وا کردم
هراسان نجمه را دیدم که بالای سرِ نعشی کشیده
گوییا داغ امام مجتبی دیده
که قاسم هست اگر چونان جگر گوشه برایش
مثل آن روزی که می آمد جگرهای حسن در طشت
و حالا پیکر قاسم میان دشت روی خاک پاشیده

دوباره چشم بستم
ناگهان تسبیح خاک کربلا افتاد از دستم
صدای داغ هل من ناصرً در گوش من پیچید
پدر بر روی دستش برد اصغر را
دل خانم رباب آشوب شد ترسید
گمانم قاتلش را که کمان برداشت بین آن جماعت دید
نمیگویم چه شد
اما پدر خون علیِ اصغرش را در هوا پاشید
نمیگویم چه شد
اما پدر در موقع برگشت میلرزید
نمیگویم چه شد
اما پدر گم کرد دست و پای خود را و عبایش را به سرعت دور او پیچید

همین که رفت پشت خیمه من هم رفتم از حال و
همین که حال من آمد سر جایش خودم دیدم که دارد می رود با چکمه هایش شمر آنجا توی گودال و

دوباره رفتم از هوش و صدای شیحه ی اسبی که خون میریخت از زین و تن و سم و سر و یال و دهانش
باعث این شد بفهمم که پدر هم بی گمان رفته
و با علم امامت
خود ببینم که پس از شمر لعین در گودی گودال با نیزه سنان رفته
و از بس لطمه دیده
سر به نوک نیزه با زحمت که نه با یک تکان رفته
و زینب بعد از آن
که نیزه و شمشیرها را پس زده سمت حرم لطمه زنان رفته

منم من حضرت سجاد راوی هزاران روضه ی مکشوف
آنجا که خودم دیدم سر بابا ز روی نیزه اش افتاد
منم اصلا خود روضه
که هی مجلس به مجلس می رود از کربلا تا شام
منم آن مجلسی
که سوخت زیر آتشی که ریختند از بام
منم آن مجلسی
که آخرش از اول لبریز اشکش می شود پیدا
منم آن مجلس
کنج خرابه آه وقتی روضه خوانی میکند طفل سه ساله با سر بابا

منم آن مجلسی که روضه اش پایان نمی گیرد
در این مجلس رقیه تشنه است اما چرا باران نمی گیرد

منم آن مجلسی که دعوتی هایم برای خواندن روضه، سر بر روی نی مانده ست
منم آن مجلسی که عمه جانم هم به روی منبر زانوی من
هی روضه ی گوش خودش را تا سحر خوانده ست

منم بی تاب و دلخسته
منم غمگین منم والی منم غالب
علی بن حسین بن علی بن ابیطالب

شاعر:مهدی رحیمی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت زینب (س)

به کوی کافر افتد، سوی این مردم گذارت نه
تمام هستی ات از کف رود، اما نگارت نه

شنیدم “لَیتَ اُمّی لَم تَلد” در شام از سجاد
شهادت ارث آل الله بود اما اسارت، نه

من از آزار دوران اسارت با خبر بودم
حرم را صبر مَحبس بود، اما تاب غارت نه

ز پا افتادم از بعد تنور خولی و ای کاش
بسوزد شهری و یک تار موی شهریارت نه

به شهر “عَسقَلان” ای کاش مرگ خویش میدیدم
ولیکن سنگ ها را از یمین و از یسارت نه

من از دروازه ی ساعات، ساعت ها گله دارم
ز مکروه، این جماعت بیم دارند، از جسارت نه

تو را دیدم میان نیزه و شمیشیر، کافی بود
چه سان بینم شراب و خیزران را در کنارت؟ نه !

بخوان قرآن و رفع تهمت از آل پیمبر کن
بخوان قرآن، ولی با زخم های بی شمارت نه

خبر خواهی اگر از رنج هجرانم، تو را گویم
ولی شرمنده، از شیرین زبانِ یادگارت نه

شاعر:سید پوریا واصفی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

یک دلِ بی قرار سهمش شد
دوریِ از نگار سهمش شد

بی علی اکبر و عمو عباس
سیلیِ آبدار سهمش شد

روی بالِ فرشته می خوابید
یک بغل سنگ‌و‌خار سهمش شد

در بیابان و نیمه های شبش
دلهره، اضطرار سهمش شد

تا که آورد اسم بابا را
مُشت ها بی شمار سهمش شد

از لگدهای زجر پهلو درد
از سنان چشم تار سهمش شد

پای پُر آبله که جای خودش
رعشه، بی اختیار سهمش شد

در هیاهوی کوچه و بازار
صحبت طعنه دار سهمش شد

دخترِ حرمله چه می خندید
تا از او گوشوار سهمش شد

ارثِ زهراست بر زمین خوردن
چادرِ پُر غبار سهمش شد

یک سه ساله کجا و مویِ سپید
پیریِ روزگار سهمش شد

آخرِ سر خرابه روشن شد
ماهِ نیزه سوار سهمش شد

بویِ نانِ تنور پیچید و
سوخته زلفِ یار سهمش شد

شاعر:علی علی بیگی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

بابای خوبم بهترین بابای دنیاست
حتی به روی نیزه هم دلواپس ماست

یک لحظه چشم از روی ماهش برندارم
قرآن به روی نیزه خواندنهاش زیباست

او تشنه ی یک جرع…نه یک جو وفا بود
بر بی وفایی زخم پیشانیش گویاست

از کاروان تشنگان هم تشنه تر بود
دیدم ترک های لبش از دور پیداست

هر چند او را یک بیابان بی کسی بود
اما به تنهایی پدر صد پهنه دریاست

جسم شریفش مانده در صحرا غمی نیست
بالای بالاتر نگر نامش هویداست

دستان من کوته از آن بالا نشین است
اما برایم سایه اش همواره ماواست

او ناگران حال زارم هست دائم
گویا خبر دارد که در دل شور و غوغاست …

شاعر:حسن تقی لو

______________________________________________

متن شعر مرثیه امام سجاد (ع)

تا میدید یه ظرف آب گریه میکرد
پای روضه رباب گریه میکرد

خواب و بیداری براش فرقی نداشت
توی بیداری و خواب گریه میکرد

هزار و نهصد و پنجاه زخمش و
تا که میشمرد بی حساب گریه میکرد

موقع غروب فقط آه میکشید
از طلوع آفتاب گریه میکرد

همه هستیش زیر نعل اسبا رفت
چکمه می دید و رکاب گریه میکرد

گل پرپر شده رو تا که می دید
می شنید بوی گلاب گریه میکرد

آروم آروم میزدش سینه ولی
خیلی تند تند با شتاب گریه میکرد

خیلی راحت بریدن سر از باباش
خیلی دادنش عذاب گریه میکرد

دست بسته که می دید بهم می ریخت
رو زمین می دید طناب گریه میکرد

موقع وضو گرفتنش همش
یاد اون بزم شراب گریه میکرد

کربلا و کوفه کم روضه نداشت
بیشتر از شام خراب گریه میکرد

شاعر:ابراهیم میرزایی

______________________________________________

متن شعر مرثیه امام سجاد (ع)

شرمندگی گرفته درختان بید را
چوبی شکست حرمت مویی سفید را

لعنت به خیزران که به واقع تمام کرد
بی حرمتی به ساحت شاه شهید را

می رفت بانویی که بگیرد به دست خویش
چوبی که داشت سمت لبی می دوید را

وای از دمی که کر شد و نشنید گوش چوب
آهی که مادر علی اصغر ، کشید را

دندان شکست و قافله از آن شکسته تر
یا رب ، مبخش روز قیامت یزید را

شاعر:ناصر دودانگه

______________________________________________

متن شعر مرثیه امام سجاد (ع)

بس احترام دیدیم آن هم چه احترامی
در حال انتقامند آن هم چه انتقامی

بغض گلو گرفته با اشک خو گرفته
یک قافله سکوت و غوغای بی کلامی

بعد از تو ای حبیبم شد درد و غم نصیبم
حتی نه آشنایی  ، حتی نه التیامی

اطرافمان به شادی سرگرم رفت و آمد
دلشادمان نکردند…حتی به یک سلامی

از کوچه‌ها و بازار در بین چشم انظار
ما را عبور دادند این مردم حرامی

دلخسته از اسارت، مجروح از جسارت
من این چنینم و تو زخمی سنگ بامی

من کشته‌ی نگاه یک مشت لا ابالی
تو کشته‌ی مرام یک مشت بی مرامی

پا تا سرم کبودی ؛ دور و برم یهودی
در بین ازدحامم آن هم چه ازدحامی

کنج تنور و نیزه روی درخت و در طشت
یا سنگ خورده یا چوب بر آن لب گرامی

با اینکه من صبورم خورده ترک غرورم
لعنت به مرد شامی…لعنت به مرد شامی

شاعر:محمد حسن بیات لو

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت زینب (س)

سه روز است آب و غذایی نخوردیم
نشستیم و جای کبودی شمردیم

سه روز است ما جای خوابی نداریم
به جز آستین ها حجابی نداریم

دعا کن کسی بین معبر نباشد
اگر هست از مردم شر نباشد

ببین باز کردند دروازه هارا
دعا کن من و  بچه هارا… نگارا!

عجب ازدحامی عجب پست هایی
عجب لات هایی عجب مست هایی

عجب جای تنگی عجب طبل جنگی
عجب دستهایی عجب چوب و سنگی

دل شام ازینکه اسیریم شاد است
دلم سوخت.. رقاصه دورم زیاد است

بگو نیزه دارت نخندد به دردم
قرار است تا کی به کوچه بگردم؟!

کسی نیزه میزد به پهلوم در راه..
کسی درمیاورد ادای مرا آه..

امان از اسیری امان از غریبی
روی صورتم چنگ زد نانجیبی

چه میشد درآن کوچه دیگر نبودی
که من هو شدم بین مشتی یهودی

خودت کور کن چشم آن ساربان را
خودت لال کن آن زن بد دهان را

ابالفضلِ ما بود و خشمی خروشان
که رفتیم بازار برده فروشان..

من از دخترانت خجالت کشیدم
چگونه بگویم چه حرفی شنیدم

شاعر:سید پوریا هاشمی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت زینب (س)

اینجا بریدنِ سر مظلوم عزت است
نایاب بین مردمِ این شهر غیرت است

بهر نگه به قافله ی بی پناه تو
دروازه ی ورودی کوفه قیامت است

اینجا میان این همه نامحرمانِ پست
یک تکه پاره پاره ی معجر غنیمت است

باران سنگ وهلهله یک سو ولی «حسین»
سوزان تر از تمامی اینها اهانت است

خرما و نان برای رقیه می آورند
اینجا چقدر بودنِ عباس نعمت است

فهمیدم از جسارت بر نام مادرم
بالاترین عداوت شان با سیادت است

شاعر:سید حسین میرعمادی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت زینب (س)

شاعر به حیرت است تو را دید یا شنید
گفت از الست و قافیه قالو بلی شنید
صبح از مدینه خواند و شب از کربلا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید

چشم تو بود روز ازل غمزه ساز شد
نورت ظهور کرد و ابو حمزه ساز شد

دست تو ربنای قنوت اجابت است
سجاده ی تو قبله ی اهل عبادت است
اشکت نزول آیه ی باران رحمت است
لبهای تو صحیفه ی عرفان و حکمت است

هرکس کلاس درس تو را مستعد شده ست
پای دعای خمسه عشر مجتهد شده ست

از بس قرین رحمت تو ماه و سال ماست
آغشته با دعای تو رزق حلال ماست
شادیم با غم تو و غم بی خیال ماست
یک دم بدون عشق تو ، فرض محال ماست

تو روضه خوان داغی و ما نیز مستمع
ما را مباد رشته عشق تو منقطع

در شام، غیرِ بغض تو در سینه ها نبود
مسجد محلِّ رویش آیینه ها نبود
جز بوسه ی معاویه بر پینه ها نبود
منبر که جای بازی بوزینه ها نبود

منبر برای حج تو میقات عشق بود
حق با علی ست، خطبه ات اثبات عشق بود

شاعر:محسن ناصحی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت زینب (س)

باید که فقط یوسف زهرا بپسندد
مارا چه نیازیست که دنیا بپسندد

قنبر شدن این است که هر لحظه بگویی
من راضی ام آنگونه که مولا بپسندد

مجنون دمی از سرزنش خلق نرنجید
دیوانه شد آنقدر که لیلا بپسندد

از قافله دوریم ولی کاش از آن دور
یک ثانیه برگردد و مارا بپسندد

یک عمر نشستیم که در باز کند؟؟ نه_
_یک بار بیاید به تماشا…بپسندد

ما دغدغه داریم که ارباب ببیند
ما دغدغه داریم که سقا بپسندد

نه فکر حسابیم نه دنبال ثوابیم
ما آمدیم اُمّ ابیها بپسندد

بگذار بخندند به این زار زدن ها…
می ارزد اگر زینب کبری بپسندد

شاعر:مجید تال

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

باید بگویم از غم خود مو به مو عمو
با مو عدو کشیده مرا کو به کو عمو

با قصد قربتِ به کدامین خدا چنین
ما را زدند لشگریان با وضو عمو؟

زجر آن شبی که گم شده بودم میان دشت
آنقدر داد زد سرِ من که نگو عمو!

وقتی بدو بدو پی‌ام افتاده بود زجر
هی داد میزدم که کجایی عمو عمو

گفتم به خود میایی و دعواش میکنی
اصلا چه‌شد نیامدی آخر؟ بگو عمو

جز رنگ‌های تیره‌ی نیلی و رنگ دود
رنگی دگر نمانده برایم به رو عمو

با احتیاط‌ و کند دگر راه می‌روم
این چشم‌های تر که ندارند سو عمو

هق هق مزاحم کلماتم شده ببخش
پایان نمی‌پذیرد اگر گفتگو عمو

امشب بگو‌ پدر ببرد با خودش مرا
حالا که هست نقطه‌ی ختم و شروعم او

شاعر:گروه یا مظلوم

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

شبی راحت تنِ رنجورم از تب نیست بابا جان
دگر در آسمانم بی تو کوکب نیست بابا جان

ندیدم روزِ خوش بعدِ تو و بعدِ عمو جانم
برایم روزهای بی تو جز شب نیست بابا جان

پس از توروزگارم شد سیاه،از بس کتک خوردم
لباس و روسری، مویم مرتب نیست باباجان

مرا با خود ببر بابا که اینجا ماندم دیگر
به جز زحمت برای عمه زینب نیست بابا جان

از هر کس که سراغت را گرفتم بی محلی کرد
کسی گوشش بدهکارومخاطب نیست بابا جان

صدقه می دهند حرف از کنیزی می زنند اینها
کسی مانندِ من اینجا معذب نیست بابا جان

تو هم که سوخته مانندِ من موی سرت خیلی
چه کرده خیزران باتو،نه این لب نیست باباجان

همین بس که به توگویم کسی مانندِ زجر اینجا
به نامردی و بی رحمی ملقب نیست باباجان

هر آنچه بر دهانش آمده نسبت به من داده
کجا مانده عمو دشمن مودب نیست باباجان

نمانده استخوانِ سالمی در پیکرم باقی
شکسته پهلویم این کلِّ مطلب نیست باباجان

شاعر:مهدی شریف زاده

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

از شب نیزه سحر داشت می آمد پایین
صبح با دیدهء تر داشت می آمد پایین

سرخ, مانند اناری که ترک بردارد
از نوک شاخه ثمر داشت می آمد پایین

تا سر نیزه…ولی قامت دختر کوتاست
مثل هر بار پدر داشت می آمد پایین

هرم لبهاش که بر صورت دختر می خورد
مثل این بود که در داشت می آمد پایین

دست را سمت سرش برد که از بین دو کتف
درد تا پای کمر داشت می آمد پایین

خوابِ آشفته, شبِ سرد, خرابه, می دید
خیزران مثل تبر داشت می آمد پایین

چوب که با نفس گرم تو بالا می رفت
سیلی چند نفر داشت می آمد پایین

عرش را دید که بر خاک زمین افتاده است
آسمان چاره اگر داشت می آمد پایین

خواست جبران بکند آمدنت را این بار
دخترک جانب سر داشت می آمد پایین

مات و مبهوت به بابای خودش خیره شد و
اشک نه, خون جگر داشت می آمد پایین

شاعر:محمد خدایاری

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت زینب (س)

به دوش نیزه جهانِ منی در آن بالا
حسین ، روح و روانِ منی در آن بالا

اگر چه شام برای اسیر نا امن ست
چه بیم ، تا تو امان منی در آن بالا

نگاه کردنِ بر تو نماز می خواهد
سر بریده ، اذان منی در آن بالا

به هر که گفت حسینت کجاست ، با دستم
نشان دهم که نشان منی در آن بالا

به پای خویش نرفتم به هیچ بازاری
بهانه ای و توان منی در آن بالا

برای خوردن سنگ اینقدَر تلاش نکن
هنوز حافظ جان منی در آن بالا

به روی تل ، نگران تو بودم آن لحظه
و حال تو نگران منی در آن بالا

شاعر:حامد آقایی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

حض بوسه از سرت را آه تنها برده است
حق من بوده سرت را نیزه اما برده است

پرچم صلح است گیسوی سپید تو ولی
نیزه دار آن را به قصد جنگ بالا برده است

کار دنیا را ببین با اینکه با هم آمدیم
ساربان ما را بدون تو از اینجا برده است

قطره قطره جمع کرده آبرو دریا ولی
آبرویش را لب خشک تو یکجا برده است

آمدم یک بار دیگر بوسه بارانت کنم
خولی اما زودتر از من سرت را برده است

من که ده تا دوستت دارم تو نه تا ، ساربان…
…یکی از انگشت هایت را به یغما برده است

کاش ما هم تکه ای از پیکرت را داشتیم
هرکه از راه آمده یک تکه ات را برده است

شاعر:حجت سیادت

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

کارِ مرهم نیست درمانِ پری که سوخته
می شود هر روز بدتر پیکری که سوخته

مثلِ ضربِ تازیانه می شود، وقتی نسیم؛
می وزد در بینِ صحرا بر سری که سوخته

آه سردی در دلش دارد تمامِ روزها
در تبِ دوریِ بابا، دختری که سوخته

رو به تو می آمدم هر بار، امّا می گرفت
شوقِ پروازِ مرا بال و پری که سوخته

قلبِ عمه سوخته وقتی که بیرون می زند
ناله‌ی جانسوزِ من از حنجری که سوخته

صورتِ نیلیِ خود را خوب پنهان می کنم
از نگاهِ عمه‌ام، با معجری که سوخته

شاعر:محمد حسن بهرامی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

احساس کودک بودنم را مسخره کردند
حتی صدای شیونم را مسخره کردند

یک بار افتادم ز ناقه بی هوا اما
صد بار این افتادنم را مسخره کردند

هم به لباس پاره ام در کوچه خندیدند
هم روسری سر کردنم را مسخره کردند

لکنت گرفتن ، صحبتم را کند تر کرده
لحن پدر جان گفتنم را مسخره کردند

تقصیر آتش بود اگر که دامنم سوخت
این بی ادب ها دامنم را مسخره کردند

بابا! عموما بعد سیلی تار میبینم
حتی شعاع دیدنم را مسخره کردند

آهن شده جنس طلای گردن آویزم
زنجیر دور گردنم را مسخره کردند

در زیر دست وپاعروسکهای من له شد
احساس کودک بودنم را مسخره کردند

شاعر:علیرضا وفایی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

«اول ماه صَفر بد سَفری بود حسین
ساربانِ من عجب بدنظری بود حسین»

راهِ یکساعته یک روز به طول انجامید
کار این بی شرفان ، پرده دَری بود حسین

سنگ خوردم سرِ بازار عجب دردی داشت
دردِ سَر داشتَنَم ، دردسری بود حسین

ای جگردارترین مَحرَم زینب ، بر نِی
آنکه زن میزند از بی جگری بود حسین

بعدِ بازار همه صورت مان نیلی شد
بخدا از اَثرِ بی سپری بود حسین

ته بازار یکی نام محلّی را گفت
مردک مست عجب فتنه گری بود حسین

آن محل چشمِ خریدار به ما داشت فقط
کاش این شام بلا را سحری بود حسین

حرف بد زد به ربابه بخدا آب شدم
بی سبب بود فقط رهگذری بود حسین

سر تو بر روی نِی بند نمی شد دیگر
نیزه دارِ سر تو ، خیره سری بود حسین

چه شد آنشب که تو به خانه ی خولی رفتی
بعد از آن زلف سرت مختصری بود حسین

ما عزیزان تو بودیم ولی خوار شدیم
بعد تو قسمت ما دربه دری بود حسین

شاعر:سید حسین میرعمادی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

حرم شاه کجا این‌همه اشرار کجا
ما کجا شام کجا این‌همه آزار کجا

آن که در رو به همه عالم و آدم وا کرد
میشود پشت در بسته گرفتار کجا

همه دم بال ملک فرش قدمهامان بود
پای این دسته‌ی حوریه کجا خار کجا

دست شیطان و نقاب روی خورشید کجا
دختر فاطمه و معرض انظار کجا

طفل معصوم کجا قوم نظر شوم کجا
تنگی کوچه و جمعیت بسیار کجا

سربلند آمده بودیم و سرافکنده شدیم
دوش عباس کجا سکوی بازار کجا

داخل تشت اگر گریه کنی حق داری
دختر سَبْیِه کجا مجلس اغیار کجا

شاعر:وحید عظیم پور

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

بر تو پدر دست تکان میدهم
چشم تو بر عمه نشان میدهم

کن تو نگاهی بنگر حال من
من ز لب خون تو جان میدهم

کاش بمیرم ز فراغت پدر
سر به دم تیر و کمان میدهم

مردم و دق کرده ام از دوریت
بوسه به آن زخم لبان میدهم

حال برو کاخ یزیدان بیا
ساعتی ای دوست زمان میدهم

وقت نماز است بیا ای پدر
جای علی اکبر اذان میدهم

خشکی لبهای تو سوزد پدر
بر دهن خشک ، زبان میدهم

بابت دندان و دهان و لبت
من لب و دندان و دهان میدهم

هر چه بخواهی تو بگو ای پدر
بهر تو من جان گران میدهم

روز جزا وقت حساب و کتاب
بر همه عشاق امان میدهم

شاعر:روح الله دانش

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

کشید از سینه آهِ مستمر؛ دروازهٔ ساعات
دلش یکریز میشد شعله ور؛ دروازهٔ ساعات

نشست و ضجّه زد آن ساعتی که عید شد اعلام
پریشان! اولِ ماهِ صفر، دروازهٔ ساعات

رسید آن کاروانِ زجر دیده، بی رمق، زخمی
شد از حالِ رقیه(س) محتضر؛ دروازهٔ ساعات

مزیّن شد به پرچم های رنگی، شد چراغانی
به دستِ شامیانِ فتنه گر؛ دروازهٔ ساعات

حرامی هایِ بی اصل و نسَب، سیلِ تماشاچی
عزیزانِ علی(ع)…رأسِ قمر…دروازهٔ ساعات…

شلوغی، هلهله، بارانِ سنگ و خیلِ نامحرم
به دورش دید خیلی دردسر دروازهٔ ساعات

به خود لعنت فرستاد و به زینب‌(س) خیره شد مضطر
به دستِ بسته اش با چشم ِ تر؛ دروازهٔ ساعات

سه ساعت از مصیبت دیدگان، میکرد استقبال
نه با گل! با غم و خون جگر؛ دروازهٔ ساعات

حسین بن علی(ع) شد منکسر بالا سرِ عباس(ع)
شکسته عمه سادات در؛ دروازهٔ ساعات

به پایِ نیزه های داغدیده پایکوبی بود
فقط از این بلا دارد خبر؛ دروازهٔ ساعات!

شاعر:مرضیه عاطفی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رینب (س)

شام بر عترت طاها چقدر سخت گذشت
وای بر دختر زهرا چقدر سخت گذشت

دو سه روزی دمِ دروازه معطل بودند
پشت دروازه به آنها چقدر سخت گذشت

کاش شب بود و نمی دید کسی زینب را
بین انظار خدایا چقدر سخت گذشت

وسط آن همه نامحرمِ بی شرم و حیا
سرِ بازار به زنها چقدر سخت گذشت

آن یهودیه نگاهش که به سرها افتاد
ناسزا گفت به مولا چقدر سخت گذشت

هر کسی بغض علی داشت به اکبر میزد
پای آن نیزه به لیلا چقدر سخت گذشت

دختر آیه تطهیر کجا بزم شراب
بیشتر از همه ، آنجا چقدر سخت گذشت

سر ببریده درآورد سر از طشت طلا
خاک غم بر سر دنیا چقدر سخت گذشت

چوب میخورد حسین و لب زینب می سوخت
وای بر زینب کبری چقدر سخت گذشت

شاعر:عبدالحسین میرزایی

______________________________________________

متن شعر مرثیه امام سجاد (ع)

عاشق آن باشد که بر دام بلا تن می‌دهد
غصه زینب مرا آخر به کشتن می‌دهد

تابخواهی بر دو چشمم اشک روزی کرده است
این طلای ناب روزی چند معدن می‌دهد

سوز آن اشکی که زینب ریخته در کربلا
قوسی از جنس کمان برقد آهن می دهد

داغ تو خاکستر از من ساخته در روضه‌ها
زلف تو آخر مرا بر باد اصلاً می‌دهد

دست پر خیری که داد انگشتری بر ساربان
پرچم اسلام را در دست یک زن می‌دهد

سربلندی سر ارباب روی نیزه اوست
کی نخی از معجرش را دست دشمن می‌دهد

جای گریه خون به پای نیزه دلدار ریخت
چوبه محمل به حکم عشق گردن می‌دهد

نیمی از او با حسین و نیم دیگریا حسین
این تعلق هست او را به دویدن می‌دهد

راهی بازار شد بازار حق شد گرمتر
دست این خانم شراب مرد افکن می‌دهد

شاعر:حسین قربانچه

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

چادرم را پس بگیر و فرش این کاشانه کن
عمه مهمان آمده موی سرم را شانه کن

از محالات است اما گیسویم را باز کن
فکر پنهان کردن گوش منه دردانه کن

آب و جارویی بزن ویرانه را زینت ببخش
من خجالت می کشم فکر من بی خانه کن

پادشاه عالم امشب روی دامان من است
گرد از رویم بگیر این بزم را شاهانه کن

عمه زحمت دادمت امروز راحت می شوی
گریه کمتر بر عروج سوخته پروانه کن

از روی پیراهنم امشب مرا غسلم بده
زخم بسیار است عمه همتی جانانه کن

موقع دفنم که شد منت ز نامردان نکش
نیمه شب این گنج را پنهان در ویرانه کن

شاعر:ناصر دودانگه

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

بیابان با وجود تو برای ما بیابان نیست
کسی که با تو می‌آید سفر، دیگر پریشان نیست
کنار تو کسی دلواپس خار مغیلان نیست
بیابان گردمان کردی، ولی زینب پشیمان نیست

اگر دربدر کوه و بیابانم کنی، عشق است
اگر زخمیِ صد خار مغیلانم کنی، عشق است
پریشانم کنی عشق است، حیرانم کنی عشق است
اگر دنبال معشوق است دل، دنبال سامان نیست

بپرسی جای جای کربلا را شرح خواهم داد
بپرسی مو به موی ماجرا را، شرح خواهم داد
مسیر کوفه تا شام بلا را شرح خواهم داد
هر آنچه از تو پنهان نیست، از من نیز پنهان نیست

برادر جان تو ثارالله و ثارالله دیگر من
حسینِ قبل خنجر تو، حسین بعد خنجر من
تجلی می‌کنم در تو، تجلی می‌کنی در من
شهادت یا اسارت هر دو آغاز است، پایان نیست

بنه پا بر زمین این خاک‌ها مشتاق و لبریزند
تمام دختران یک یک مژه بر پات می‌ریزند
نباید هم به مهمان‌داری‌ات این قوم برخیزند
چرا که خلق می‌دانند صاحب خانه مهمان نیست

میان کاروان تو ندیدم غیر زیبایی
جوانان رشید و نونهالان تماشایی
به همره بار گل آورده‌ام آن هم چه گل‌هایی!
غلط گفته هر آنکه گفته این صحرا گلستان نیست

نقاب افکن مرا با مظهرِ حق رو‌به‌رو گردان
طنابی گردن زینب ببند و کو به کو گردان
همانگونه که مردی از شهادت نیست روگردان
به پای تو زنی هم از اسارت روی گردان نیست

محال است از میان خیمه آه سرد برخیزد
ز کوه صبر من حتی نشان درد برخیزد
اگر زن شیرزن باشد، به جنگ مرد برخیزد
بجنگم با سنان؟ هرگز!! سنان که جزو مردان نیست

به زیر سایبانِ قد و بالای تو می‌خوابیم
من و این کاروان از چشمه‌ی فیض تو سیرابیم

نه اینکه دست ما دور است از آب و پی آبیم!
فراتِ بی لیاقت لایق لب‌های طفلان نیست

چه خوشبخت است طفلی که به حلقومش نگات افتد
چه خوشبخت است آن کس که روی نعشش عبات افتد
یکی با لب، یکی با دل، یکی با سر به پات افتد
دل سلطانِ عالم را به دست آوردن آسان نیست

به طفلان تو گریه بر پدر کردن نمی‌آید
به زینب معجر پاره به سر کردن نمی‌آید
برادر جان به ما اصلاً سفر کردن نمی‌آید
کسی در خیمه‌های ما به جز شش‌ماهه خندان نیست
**
صدا زد: آی مردم این شهید ما مسلمان است
بزرگِ خاندانم را نمی‌بینید عریان است؟!
جواب قاریِ قرآنِ زینب، بوسه باران است
جواب قاریِ قرآنِ زینب، سنگباران نیست

شاعر:علی اکبر لطیفیان

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

دلِ دلداده را دلبسته‌ی دلبر تصور کن
کمال عشق را عشقِ پدر _دختر تصور کن

دمِ صبح از سفر برگشته‌ای..،بابای عطشانم!
نمِ چشم مرا سرچشمه‌ی کوثر تصور کن

بیا جای طَبَق سر رویِ پای دخترت بُگذار
لباسِ پاره ام را بالِشی از پَر تصور کن

شبیه پیرزن ها خَم شدم..،از بس لگد خوردم
بیا این دردِ پهلو دیده را مادر تصور کن

رسیده هر که دستش تاری از زُلف مرا کَنده
خودت این مختصر را جایِ موی سر تصور کن

ببین ردِّ کبودِ گونه ام را !..،زجر بَد می زد
شب و روز مرا اینگونه زجرآور تصور کن

سنان از خنده غش می کرد ، تا خولی هُلَم می داد
مرا بازیچه ی دستانِ مُشتی شَر تصور کن

نگو آن گوشواری که خریدی کو؟!..،کشید و بُرد
همین خون‌لخته‌ی گوش مرا زیور تصور کن

ادای لکنتم را دختر شامی درآورده…
زبانم را زمان ترس از این بدتر تصور کن

شرارِ پشت بام خانه ای روی سرم می ریخت…
کبوتر را درون دود و خاکستر تصور کن

میان ازدحام کوچه صدها بار افتادم…
گُلی را زیرِ دست و پای یک لشگر تصور کن

حجاب عمّه‌ام زینب،عمو عباسِ من را کُشت…
برایش آستین پاره را معجر تصور کن!

چه‌ها دیدند در بزمِ شرابِ شام،دخترهات…
میان مست ها بابا..،خودت دیگر تصور کن!
▪️
من از دنیای بی بابایِ فردا سخت می ترسم
همین شب را برای من شبِ آخر تصور کن

شاعر:بردیا محمدی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

دست من بسته شد و زار و گرفتار شدم
رفتی و بعد تو من بی کس و بیمار شدم

وسط آن همه نامحرم بی حجب و حیا
از سر نیزه ببین وارد بازار شدم

شمر و خولی و سنان همسفر راهم شد
وای ازین غصه که من وارد انظار شدم

نیزه حلقوم پر از خون تو را وا کرده
من خودم شاهد این روضه دشوار شدم

تو کجا نیزه کجا ای گل زهرا و علی
بعد تو دلبر من از همه بیزار شدم

دم دروازه ساعات به من سنگ زدند
علت هلهله و خنده ی حضار شدم

من که با شمر سر پوشیه درگیر شدم
بیقرار علم و داغ علمدار شدم

خنده حرمله آتش زده بر جان رباب
بعد تو شاهد این غربت بسیار شدم

خیزران بوسه به لبهای تو زد اما من
گریه میکردم و هر مرتبه آزار شدم

بزم می رفتم و لبهای تو خونی شده بود
من کتک خوردم و از عشق تو سرشار شدم

روی زیبای تو درهم شده در طشت طلا
بعد یک عمر عزیزی چه عزادار شدم

شاعر:سعید مرادی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

بی تو پنهان کردن بغض گلو مشکل شده
زندگی دور از تو و دور از عمو مشکل شده

گریه کردم! آمدی با «سر»…خدایا حاجتم-
-شد برآورده، اگر چه آرزو مشکل شده

جانِ من بابا کجا بودی که مویت سوخته؟!
دست-بردن بین مویَت؛ مو به مو مشکل شده

عمه زینب(س) تازیانه خورد جای ما همه
نا ندارم! گفتنِ راز مگو مشکل شده

زجر(لع) بسکه بر دهانِ من زده با پشتِ دست
زخم بر لب دارم و این گفتگو مشکل شده

میگذارم این سرت را آنطرف پهلوی خود
چون برایم دیدنِ از روبرو مشکل شده

سنگ خورده روی چشمانم سرِ بازار شام
تار می بینم! برایم جستجو مشکل شده

میکشم دست کبودم را به روی صورتت
بوسه بر پیشانی و زخم ِ گلو مشکل شده!

شاعر:مرضیه عاطفی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

غنچه ای پژمرده ام روی مزار خویشتن
غیر یک بوسه ز لب هایت ندارد جان سخن

تازیانه بافته بر تن لباس خستگی
همره جان در بیاید از تنم این پیرهن

سنگ ویرانه است مثل بالش پر زیر سر
پیش آن دستان سنگینی که زد سیلی به من

بعد  از آن شب غنچه بختم نمی خندد پدر
لکنت افتاده دگر در نغمه مرغ چمن

گوشوارم رفت و آلاله به گوش انداختم
گوشواری که شده سنگین تر از سنگ یمن

یوسف گم گشته ام تا باز آید از سفر
ساختم در گوشه ویرانه ام بیت الحزن

رشته عمرم شده کوتاه تر از عمر گل
بس که از دوری ات  افتاده گره در کار من

شاعر:موسی علیمرادی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

چه کرده‌اند پدر چهره کریم تو را؟
خدا هلاک کند قاتل لئیم تو را

وخامت خودم از یاد رفت تا دیدم
میان معرکه وضعیت وخیم تو را

چگونه باز شده پای شعله در حرمت؟
نمی‌شناخت مگر حرمت حریم تو را؟

پدر! مشام من از بوی دود پر شده است
ببخش اگر که نفهمیده‌ام شمیم تو را

نبود اگر نظر تو به قلب کوچک من
نداشت طاقت درک غم عظیم تو را

ای آن کسی که نوازشگر یتیمانی!
کسی نبود نوازش کند یتیم تو را

نشان گذاشته‌ام در مسیر با خونم
که خلق گم نکند راه مستقیم تو را

شاعر:آرش براری

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

خدایا چنان کن سرانجام کار..
که دیگر رهایم کند نیزه دار

شبیه اسیران جنگی شدم
رخم سوخته صورتم پرغبار

به یک سمت زجر و به یک سمت شمر
برایم نمانده ست راه فرار

روی صورتم‌ چنگ محکم زدند
همین پیرزنهای گوشه کنار

دویدند روی تنت ده سوار
دویدند دنبال من صد سوار

گذر کردن از کوچه های شلوغ..
چه سخت است بر دختر با وقار!

سرم روی گردن نمی ایستد
تنم روی ناقه نشد استوار

اگرچه نخورده لب من به آب..
ولی خورده ام سیلی آبدار

فقط چوب خوردی به صبح و غروب
فقط فحش خوردیم لیل و نهار

عزیزم خداوند صبرت دهد!
که دیدی مرا با دوصد می گسار!

ملک بود خدمتگزارم ولی
به من گفت آن مست خدمتگزار

شاعر:سید پوریا هاشمی

______________________________________________

متن شعر مرثیه امام سجاد (ع)

آتش کشید بر جگرم خنده یزید
سیراب بود و روی لبت چوب می کشید

بازی نمود بالب تو پیش چشم من
تیزیِّ چوب ها لب خشک تورا بُرید

تَه مانده شراب خودش بین طشت ریخت
از آن به بعد شد همه گیسوی من سپید

تا سرخ مو بلند شد و یک اشاره کرد
رنگِ سکینه دختر تو ناگهان پرید

جانم رباب، تاکه سر افتاد بر زمین
از بهر ِ بوسه از لب و دندانِ تو دوید

شاعر:قاسم نعمتی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

یادش بخیر بال و پری داشتم که رفت
در آن گذشته ها پدری داشتم که رفت
زیبا عموی چون قمری داشتم که رفت
ازعشق و عاشقی ثمری داشتم که رفت

بابا نگاه کن ثمر من به باد رفت
دیگر اصالت نبوی ام ز یاد رفت

دور از تو بودم و پرم آتش گرفته بود
در ازدحام معجرم آتش گرفته بود
گیسویم و گل سرم آتش گرفته بود
آخر تمام پیکرم آتش گرفته بود

بابا غروب بود معاند زیاد شد
سقا همینکه رفت مجاهد زیاد شد

بر چهره ام کبودی رویم نقاب شد
این آستین پاره برایم حجاب شد
عمرم به زیر دست کتکها جواب شد
با ناله ام به جان پدر انقلاب شد

من هم شبیه ام ابیها خمیده ام
درد فراق و ضرب لگد را چشیده ام

سمت یمین بال و پرم تیر می کشد
مانند مادرت کمرم تیر می کشد
پلک کبودِ چشم ترم تیر می کشد
بابا عجیب فرق سرم تیر می کشد

شوق حضور محضر تو التیام شد
غصه، کنار تو که رسیدم تمام شد

عمری گذشت و درد دل آغاز کرده ام
با زور گوشه چشم خودم باز کرده‌ام
با بوسه ؛ گر محبتم ابراز کرده ام
دستم شکسته است ، نگو ناز کرده ام

گفتند که علاج ندارد مریضیم
افزوده گریه بر حرکات غریزی ام

ابرو و زخم دیده توان مرا گرفت
گوشم که شد دریده توان مرا گرفت
دندان ضرب دیده توان مرا گرفت
جانم به لب رسیده توان مرا گرفت

بابا تمام پیکر  من درد می کند
از سنگ شامیان ، سرِ من درد می کند

شاعر:محمد کیخسروی

______________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

اینجا که بال چلچله را سنگ می‌زنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ می‌زنند

ای آسمان نگاه کن! این قوم سنگدل
یاران پاک و یک‌دله را سنگ می‌زنند

یا تیغ رویِ «آیۀ تطهیر» می‌کشند
یا «آیۀ مباهله» را سنگ می‌زنند

وقتی که دست‌های علمدار قطع شد
پاهای غرق آبله را سنگ می‌زنند

با آن‌که هست آینۀ عصمت و عفاف
پرچم به دوش قافله را سنگ می‌زنند

محراب اگر که خم شود از غم، عجیب نیست
روح نماز نافله را سنگ می‌زنند

تفسیر عشق بود و پریشانی حسین
وقتی زدند سنگ، به پیشانی حسین

شاعر:استاد محمد جواد غفورزاده

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.