آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

  • کربلایی امیر برومند

    کربلایی امیر برومند

    نماهنگ تصور کن

متن روضه و توسل ویژه شب نهم محرم ۱۴۰۰

1
متن روضه و توسل ویژه شب نهم محرم

متن روضه حضرت عباس (ع) – قسمت اول

گريه كردم مُطَهّرم كردند
پاكْ مانند ساغرم كردند
اسم تو آمد و دلم پَر زد
به گمانم كبوترم كردند
با نگاهي ز چشم های شما
خاكْ بودم ولي زرم كردند
پدر و مادرم همان اول
نذرِ اولاد حيدرم كردند

*امشب ،شب اون آقایی است که روز اول مادرش اون رو‌ فدای حسین‌کرد، وقتی به دنیا اومد، قنداقه اش رو‌گرفت دور سر ابی عبدالله گردوند..
همون روز اول دید باباش علی داره دستاش‌ رو میبوسه و گریه میکنه تا فهمید این دستا قراره جدا بشه اصلا گله نکرد، میگن بلند شد قنداقه رو بغل کرد هی دور سر ابی عبدالله چرخوند…
وقتی کاروان برگشت مدینه، ام البنین چهارتا شهید داده، اما گفت : “کُلُّهُم وَمَن تَحتَ الخَضراء بفداءُالحُسین”*

تا كه گفتم مُحبِّ عباسم
دلِ آلوده را حرم كردند
شخص بي آبرو چنان من را
پيشِ مردم چه محترم كردند
“يَابْنَ امُّ البنين “دعايم كن
باز در علقمه صدايم كن
دست بر سينه رو به كرب و بلا
“السلام عليك “يا سقا
قمر خانواده ی خورشيد
صدقه دارد اين قد و بالا
پسر چهارمِ امير حُنين
دست بر سينه ی بني الزهرا
چشم و ابروي تو سپاه حسين
كاشف الكرب سيد الشهدا
ارمني ها مُريد نام تواند
شاهدم سفره هاي تاسوعا
نامِ تو هم رديف يا” فَتّاح”
چشمهايت “مُفَرِّجُ الغَمّها”
تو كه هستي ، حسين هم آخر
شد پناهنده بر تو عاشورا

*شاعر داشت شعر مینوشت عرب زبان بود، رسید به این یه بیت دست خودش نبود قلم چرخید رو‌کاغذ” يَوْمٌ اسْتَجارِ بِهِ الْهُدي”روز عاشورا روزی بود که ابی عبدالله به عباس پناه آورد، یهو قلم رو‌ انداخت چی داری مینویسی؟ حسین به عباس پناه آورد؟حرفت رو‌ پس بگیر حسین امامِ ،گریه کرد رفت زیارت و برگشت، همون شب تو‌ عالم رؤیا ابی عبدالله اومد، گفت: قلمت رو بردار شعرت رو درست کن، گفت: آقاخودم فهمیدم اشتباه کردم، ببخش شما منو‌،گفت آره اشتباه کردی چی نوشتی؟ گفت: آقا نوشتم روز عاشورا شما به عباس پناه آوردی، گفت: آره اشتباه نوشتی، درستش اینه، چی بنویسم آقا شما بگید، درستش اینه روز عاشورا هم من به عباس پناه آوردم‌، هم زن وبچه ام، همه به عباس پناه آوردن ..*

سايبانِ مُخَدّراتِ حرم
پشتْ گرميِّ زينب كُبري

“إعطِني يا كريم ، أنا سائل”
“مستجيرٌ بِكَ ابوفاضل”

*ابی عبدالله جوری که برا عباس گریه کرد برا هیچکس گریه نکرد، بلند زیاد گریه کرده ،کنار علی اکبر بلند‌ گریه کرد، کنار قاسم‌بلند گریه کرد ،اما نوشتن کنار عباس”وصَرَخَ الحُسین”از یکی از مراجع پرسیدم “وصَرَخَ الحُسین” گفت گریه ای که با داد زدن باشه میشه “صرخه” کنار عباس حسین داد میزد میگفت داداش …*

دست گيرِ همه خدايِ ادب
دست پروردهٔ امير عرب
نسلْ در نسلْ خاك پايِ توايم
به تو داديم دلْ نَسَبْ به نسبْ
مي كند زنده ياد حيدر را
چين پيشاني ات به وقت غضب
اسدالله كربلا ، عباس
بِنِشين با وقار بر مركب

*همچین‌که نشست رو اسب، ابی عبدالله اومد جلو‌ یه نگاه به قد و بالاش کرد، امامِ، امام‌اهل تملق نیست، امام اهل تعارف نیست “مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ”یعنی حرفش وحیِ ،حقیقتِ ،تا نگاش به عباس افتاد صدازد: حسین فدات بشه “بنَفْسي اَنْتَ”کاش میشدمن براتو بمیرم … *

قد كشيدي همينكه روي اسب
لشكر كوفيان كشيد عقب
مي شود روضه را تجسم كرد
با كمي فكر، رويِ اين مطلب
تا تو بودي سفر به خير گذشت
اي نگهبان محمل زينب
تا تو بودي رقيه معجر داشت
روي دوش تو خواب بود هر شب
تا تو بودي كسي اجازه نداشت
بزند چوب خيزران بر لب…

واي از لحظه اي كه غوغا شد
رفتی ودرخیام غوغا شد
سايه ات بين نخلها گم شد
پسر فاطمه چه تنها شد..

 

متن روضه حضرت عباس (ع) – قسمت پایانی

*دو تا بردار با هم زدن به دل لشگر، ابی عبدالله یه طرف، عباس یه طرف، قرار شد عباس از نخلستان بره که تو‌ نخلها خودش رو‌ گم‌ کنه‌ که به آب برسه، بتونه از لای نخلها برگرده… قرارشد ابی عبدالله حواس دشمن رو پرت کنه، اولین باره این دوتا داداش از هم‌ جداشدن، اولین باره حسین دلشوره گرفته ….*

تا رسيدي كنار نهر فرات
علقمه در مقابلت پا شد

تا قيامت خجل ز لبهايت
خنكي هاي آب دريا شد

*هی علقمه التماس کرد، گفت عباس از من یه ذره آب بخور، چند قطره لبات رو‌ تر کن ،گفت التماسم نکن من لب به آب تو‌ نمیزنم، دست بُرد زیر آب، آب رو آورد بالا، دیدین آدم آب زلال رو میاره بالا عکس خودش رو‌ تو آب میبینه؟ یه شاعر آذری میگه: وقتی آب رو آورد بالا به جای اینکه تصویر خودش رو‌ ببینه لبای علی اصغر رو‌ دید، دید بچه داره بال بال میزنه گفت قسم به فاطمه لب به آب تو‌ نمیزنم آب رو برداشت …*

جانب خيمه راه افتادي
تيرها در كمان مهيّا شد

قدُّ و بالات كار دستت داد
چند صد تير در تنت جا شد

بي هوا دستِ راستت افتاد
دست چپ هم شكارِ اعدا شد

حرمله در شكارِ چشم آمد
هدفش چشم هاي سقا شد

نوكِ تير از سرِ تو بيرون زد

*تیر خاصیتش اینه سوراخ میکنه اما تیر سه شعبه فرق داره پاره میکنه، بهم‌ میریزه … *

نوكِ تير از سرِ تو بيرون زد
تا پرش بين ديده ات جا شد

خواستي تير را برون بكِشي
گردنت خم به سوي پاها شد

از سرِ تو كلاه خود افتاد
يك نفر با عمود پيدا شد

*یه نفر اومد جلو، عباس تویی!؟ این عباس که میگن تویی!؟ اینی که لشکر رو‌ معطل کرده تویی!؟ این که همه ازش
میترسن تویی!؟ توکه دست نداری ،منکه دارم، دو دستی با عمودآهن..*

آنچنان ضربه زد به فرقِ سرت
تا سر چينِ ابرويت وا شد

واي بي دست بر زمين خوردي
سجده گاه تو خاكِ صحرا شد

بعدِ سي سال يا اَخا گفتي
عاقبت مادر تو زهرا شد

دورتر از تنت حسين افتاد
همه ديدند قامتش تا شد

گفت عباس خيز و كاري كن
رويِ لشکر به خواهرم وا شد

دَمِ خيمه، یکی دوساعت بعد
سرِ يك گوشواره دعوا شد

*گفت نزن الان میرم به عموم‌میگم … حسین ..
ابی عبدالله کنار هر بدنی اومد، نزدیک سیزده، چهارده تا شهید رو خودش اومد بالاسرشون، هر شهیدی که می اومد مینشست، حرفاش رو‌ میزدبا خیال راحت، اون شهید رو بغل میکرد میذاشت با خیال راحت جون بده، اجازه نمیداد سرش رو جدا کنند، کنار هر شهیدی اومد بدون اضطراب نشست میدونی چرا ؟چون خیالش راحت بود عباس کنار زینب هست، اما کنار عباس که رسید اضطراب داشت هی بلند میشد عقب رو‌ نگاه میکرد… هی بلند میشد خیمه رو‌ نگاه میکرد …
دید عباس داره گریه میکنه، چرا داری گریه میکنی؟! عباس! من بی برادرم شدم.. گفت: دارم برا شما گریه میکنم…چرا من؟ گفت: داداش! الان شما سرم رو‌ بغل کردی، خیالم راحته تا زنده ام کسی سرم رو‌جدا نمیکنه، اما شمارو‌ تو گودال قتلگاه زنده، زنده سرت رو‌ می بُرند …حسین ..*

___________________________________________________________________________

متن روضه حضرت عباس (ع) – قسمت اول

وقتی که دید موج عطش بی حساب شد
در بین خیمه همهمه‌ی آب آب شد
وقتی نگاه کرد به طفل رباب و دید
از فرط تشنگیش چنین غرق خواب شد
شمشیر را گذاشت سپس مشک را گرفت
ساقی اهل بیت چنین انتخاب شد

*یعنی آقاش ابی عبدالله الان ازش خواسته شمشیرش رو زمین بذاره بره آب بیاره، میگه: سَمْعاً و طاعَتٰا*

بر روی شانه های خود انداخت مشک را
اذن از حسین خواست و پا در رکاب شد
سوی شریعه یک نفس و با شتاب رفت
پشن سرش هم اشک حرم پر شتاب شد
وقتی رسید دست در آب فرات بُرد
تصویر خشکی لب ارباب قاب شد

*حالا به فرات رسیده…*

گفت ای فرات هیج خبردار گشته ای
یک قطره از تو حسرت طفل رباب شد

*هرجوریه باید آب رو ببرم خیمه، من به بچه ها قول دادم آب براشون ببرم، دیگه علی اصغر جونی نداره، دیگه رقیه بی طاقت شده…*

دیگر نبود جای درنگ و نشستنی

*فیض ببرن شهدایی که شب عملیات گفتن رمز عملیات چیه؟ گفتن: رمز عملیات یا قمر منیر بنی هاشمِ، بی اختیار همه قمقمه های آبشون رو خالی کردن، گفتن اباالفضل نتونست آب ببره..‌*

دیگر نبود جای درنگ و نشستنی
پر شد که مشک از آب، زمان با شتاب شد

*برگشت مشک رو پر از آب کرد، به خودش میگفت: عباس! حالا وقتشه، مادر رُشدت داده، انتظار کشیده تا بتونی غلامی حسین رو کنی، مشک رو وقتی پر کرد با یه امیدی از شریعه داره بیرون میاد*

برگشت پر امید ولی در میان راه
تیری رسید و حیف تمامش خراب شد
خالی شد قطره به قطره امید او
آبی که بود سهم سکینه سراب شد

*هی به خودش میگفت: عباس! هرجور شده باید آب رو برسونی، دستش رو بریدن، هی میگفت: کاش این تیرا فقط به بدنم بخوره، با دندوناش با یه امیدی مشک رو گرفته، همش به فکر بچه های اهل خیمه است، اما یه جا امیدش نا امید شد، حس کرد داره مشک سبک میشه…*

فرمود که مرا بزنید و نه مشک را
خیلی در آن میان اباالفضل عذاب شد
تیری به مشک و تیر دیگر هم به چشم خورد
از اسب واژگون تن عالیجناب شد

دستش به خاک بود و به نامردی اش زدند
دیگر عمود آمد و فصل الخطاب شد

اینجا حسین آمد و افتاد روی خاک
آهی بلند از پسر بوتراب شد

*حالا حسین اومد بالاسر علمدارش، دید دست نداره، هرکی بخواد از زمین بلند بشه باید دستش رو روی زمین بذاره، تا به حال جلوی آقاش اینطوری پاش رو دراز نکرده، هی بازوهای بریده رو روی خاک میزنه تا بلند شه… حسین اومد بالاسرش*

برخیز ای پناه حسین و مخدرات
برخیز که رقیه پر از اضطراب شد

وقتی که خورد اسم رقیه به گوش او
عباس از خجالتش آهسته آب شد
در گریه میان آن دو برادر در آن میان
صحبت ز گوشواره و حرف طناب شد
آمد حسین و گفت سکینه عمو کجاس؟
چیزی نگفت قد خمش خود جواب شد

زینب کجا به یاد اباالفضل ناله زد
آن لحظه ای که وارد بزم شراب شد

*هر کاری حسین داشت، با نگاهش به اباالفضل میگفت، اما حالا چه کنه با چشمی که تیر خورده، توی این همه سال رفقا! تاریخ میگه: نه جلوتر از حسین دیده، نه جلوتر از حسین راه رفته، نه جلوتر از ابی عبدالله نشسته، اما تاحالا از آقاش چیزی نخواسته، همش گفته آقا من غلام شما هستم، چون مادرش ام البنین یادش داد گفت: عزیزای من، من کنیز فاطمه ام، شما هم نوکرای بچه های فاطمه اید، اما رفقا! وقتی حسین اومد کنار بدن عباس، عباس فقط یک بار خواهش کرد، گفت: آقا! سیدی و مولای! یه خواهش ازت دارم…
چیه عباسم؟ گفت: آقا! اگر میشه من رو سمت خیمه ها نبر… چرا عزیز دلم!؟ آخه از روی سکینه خجالت میکشم…*

 

متن روضه حضرت عباس (ع) – قسمت پایانی

دستی نداری تا بگیرم از زمین پاشی
میشه دوباره باز علمدار حرم باشی؟

این بچه ها دیگه نمیخوان آب، تو رو میخوان
میشه براشون باز سقاشی؟

*خواهرا عوض مادرش اُم البنین ناله بزنن آخه اباالفضل دختر نداشت…*

وقتی خجالت میکشی شرمنده تر میشم
سقا بدون دست هم سقاست باورکن

توو چشمِ عباسم نبینم اشک غم باشه
بی تو حسین تنهاست باور کن

دریا توو دستاته برادر
ممنون دستاتم علمدار

چشمات پر از خون شد عزیزم
دلتنگِ چشماتم علمدار

*فقط همین قدر برات بگم، یه کاری با سَرِ عباس کردن، تنها سری که بالا نیزه بند نشد سَرِ اباالفضل بود، برا همین بود مادرش کوچه پس کوچه های مدینه گریه می کرد، هی می گفت: قربونت برم دستات رو بریدن، شنیدم عمود به فرقت زدن…
چقدر برا حسین سخته، آخه چجوری، با چه رویی برم خیمه داداش!؟…*

دستم رو میگیرم به پهلو راه میرم من
اونچه نباید، عاقبت دیدی سرم اومد

تا که نشستم پیش تو انگار حس کردم
یک لحظه بوی مادرم اومد

دیدی بهت گفتم کبوده صورتِ مادر؟
دیدی بهت گفتم که خیلی سخت راه میره؟

دیدی چقد سخته ببینی مادرت هربار
دستش رو به پهلوش میگیره؟

دریا توو دستاته برادر
ممنونِ دستاتم علمدار

چشمات پر از خون شد عزیزم
دلتنگِ چشماتم علمدار

*تا حالا فکر کردی تو خیمه چه خبر بود؟ سکینه می گفت: رباب! غصه نخوری، عمویِ من هر قولی بده، به قولش عمل میکنه… هی می گفت: رقیه! آروم باش، هی جلو خیمه می گفت: عموم الان میاد، اباالفضلِ، عموم وقتی قول میده رد خور نداره، یه مرتبه صدا زد، گفت: دارن میان، همه بلند شدن، اما یه وقت ناله سکینه بلند شد، سکینه دید بابا داره میاد، هر چی نگاه کرد دید پشتِ سَرِ بابا عمو نیست، اما بابا یه طور دیگه رفت، یه طور دیگه برگشت، دید بابا یه دست به کمر گرفته، بابا حرفی نزد، اومد عمود خیمه رو کشید، یعنی دیگه این خیمه صاحب نداره، صدای شیون بلند، آی غیرتیا!حسینیا! یا دستت رو روی گوشت بگیر نشنوی، یا پا خودت، یه وقت حسین صدا زد: زینب! برو گوشواره از گوشِ بچه ها در بیار، دیگه یواش یواش آماده ی اسیری بشیم، بخدا عباسم رو کشتن… زن و مرد ناله بزنن: حسین!…

___________________________________________________________________________

متن روضه حضرت عباس (ع) – قسمت اول

عطش آتیش زد اهل خیامو عباس
می‌بینی آب آب بچه‌هامو عباس

میدونم که تمومه صبرت
میدونم که چقد بی تابی
اما اصغر داره جون میده، از این بی آبی

حدیثی رو شنیدم از جدم من
ثواب داره به تشنه‌ها آب دادن
بنفسی أنتَ
آماده‌ی جنگی ولی ای سردار
به جای شمشیر مشک آبو بردار
بنفسی أنتَ

*پیغمبر فرمود: روایت رو مرحوم کلینی در کتاب شریف الکافی آورده:
“مَنْ سَقَى مُؤْمِناً شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ مِنْ حَيْثُ يَقْدِرُ عَلَى اَلْمَاءِ أَعْطَاهُ اَللَّهُ بِكُلِّ شَرْبَةٍ سَبْعِينَ أَلْفَ حَسَنَةٍ…”
هر کس جرعه ای آب به مومنی بنوشاند و تواناییش رو داره؛میتونه بره آب بیاره؛میتونه بره آب پیدا کنه،
خدا در ازای هر جرعه هفتاد هزار حسنه به او میده؛

“وَ إِنْ سَقَاهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَقْدِرُ عَلَى اَلْمَاءِ…”
اگر آب به مومن بنوشاند،آن موقعی که توانایی نداره،دسترسی به آب براش سخته…
” فَكَأَنَّمَا أَعْتَقَ عَشْرَ رِقَابٍ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِيلَ …”
مثل اینه که ده بنده از فرزندان ابراهیم رو آزاد کرده…

قربونت برم.. قبول باشه ازت.. خیلی سخته..*

«سقای دشت کربلا ای عباس، علمدار من»
*چه کرد؟!
“فَرَکَب فَرَسَه…”
سوار بر مرکب شد…
“وَ اَخَذَ رُمحَه…”
نیزه رو برداشت…
“والقِربَة…”
مشک رو به روی دوش انداخت…
“َوَ قَصَدَ نَحوَالفرات…”
بسم الله الرحمن الرحیم…
عباس به سوی نهر فرات روانه شد…
“فَاَحاطَ بِه اَربَعَة آلاف مِمَّن کانوا مُوَکَّلینَ بِالفُرات…”
چهارهزار نفر دورش رو گرفتند.
” وَ رَمَوهُ بالنِّبال…”
شروع کردند به عباس تیر زدن…
هر تیری که بهش می خورد،مراقب بود مشک نیفته…
” فَکَشَفَه…”
لشکر کفار و منافقین رو کنار زد…
“حتَی دَخَلَ الماء…”
وارد شریعه شد…
“غَیرَ مُوالِِ لِذلکَ الجَمع..‌.”
بی اعتنا به این لشکر وارد آب شد… داره با خودش حرف می زنه…*
من اونی که محبوبم میخوادو میخوام
که هرچی فرمود مولا به روی چشمام
راهی میشم از این نخلستون
مشکو پر می‌کنم از دریا…
آبو رو آب می‌ریزم یادِ، لبای مولا
*آخه مشک رو پر کرد…
“وَ اَخَذَ غُرفةً مِنَ الماء لِیَشرِبَ…”
دستها رو پر از آب کرد…دست ها رو بالا آورد…
وَ ذَكَرَ عَطَشَ الحُسَين و أهلِ بيتِه…”
یاد لب های خشک برادر افتاد…
یادش افتاد وقتی می آمد لب های برادر ترک ترک شده…
عباس! آخرین باری که برادر رو دیدی لب های مبارکش چاک چاک بود..‌بعد از یه ماه وقتی سه ساله سر بریده بابا رو دید تعجب کرد…چطور این لب ها هنوز چاک چاکه؟! این لب ها خونیه…به این لب ها خاکستر تنور نشسته…چرا این لب ها پاره شده ؟!
بابا من می دیدم اون ملعون یه چوبی بالا می بره….
آب رو روی آب ریخت…
“فَنَفَذَ الماءِ مِن یَدِه و قال: والله لا عَذوبُ الماء”
من آب نمی خورم…
“وَالاطفالُ و الحُسَینُ عُطاشا…”
آب که نخورد…اماهنوز هم از شریعه بیرون نیامد…انگار داره با یه کسی،با یه چیزی حرف می زنه…
با یه کسی داره قول و قرار می ذاره..*
ای مشک بیا و آبروداری کن
دستام اگه افتاد منو یاری کن
بریم تا خیمه…
تیری اگه بهت زدن نامردا…
می‌ریزه آب و آبروی سقا…
یه قولی دادم…
*من یه قول دادم…رباب منتظر منه…*
«سقای دشت کربلا ای عباس، علمدار من»
*دیگه میخوام روضه بخونم…هر کی امشب روضه رو شنید به خدا بگه اگه سالِ بعد شب تاسوعا زنده نبودم،اگه نبودم براش گریه کنم…تو رو به دستای بریده،این دستی رو که گرفتی رها نکن…خدایا من که بد بودم ولی فاطمه زهرا شاهده باباش رو دوست داشتم…شوهرش رو دوست داشتم..بچه هاش رو دوست داشتم…من عاشق عباس بودم…*
“وَ مَلأَ القِربَة…”
مشک رو پر کرد…
” وَ حَمَلَها عَلى كِتفِه الأيْمَن…”
مشک رو روی دوش راست انداخت

 

متن روضه حضرت عباس (ع) – قسمت پایانی

و تَوَجَّهَ نَحوَ الخَيمَة…”
آرام،آرام میخواد برگرده سمت خیمه ها…
“فَقَطَعوا عليه‏ِ الطريق”
راهزنا آمدند.. راهش رو بستند ..
دوره ش کردند…
“وَ أحاطوا بِه مِن كلِّ جانِب”
دورش رو گرفتند.
عباس در گرماگرم جنگ بود…

“فَحارَبَهم حَتّى ضَرَبَهُ نوفل الأزرق على يَدِهِ اليُمنى…”
اون ملعون آمد .. چنان به دست راستش زد ..
“فَقَطَعَها…”
دست راستش افتاد ..
آقای ما کنار خیمه ها گفت:آه.. آه..
تا دست راستش افتاد
“فَحَمَلَ القِربَة عَلى كِتفِه الأيسَر…”
مشک رو روی دوش چپ انداخت…
(اون ملعون که ضربه راست رو زده بود طبق برخی روایات،جری شده بود…خوشش آمده بود…گفت چه افتخاری بالاتر از این…)
“فَضَرَبَهُ نوفل فَقَطَعَ يَدِه اليُسرى مِن الزَّند…”
آمد دست چپ رو هم قطع کرد…
با هزار زحمت سر مبارک رو چرخوند…

“فَحَمَلَ القِربَة بِأسنانِه…”
هنوز امیدواره…

“فَجائَه سهمٌ…”
تیری آمد…
“فَأصابَ القِربَة…”
تیر به مشک خورد..
“وَ أُريقَ مائُها…”
آب روی زمین ریخت…
فَوَقَفَ العباس مُتِحَیِّراً…
عباس ایستاد…
آسمان از نفس افتاد..‌کسی صدایی،جنبشی ندید و نشنید…
آه! ای تیر بیا…
هدف آماده هست…
“ثُمَّ جائَهُ سَهمٌ آخَر فَأصابَ صَدرَه..‌”
تیری به سینه مبارکش نشست…
” فَانقَلبَ عَن فَرَسِه…”
از روی اسب به زمین افتاد…

این تیر به اعماق جانش فرو رفت…
فقط یک صدا شنیده شد…
“و صاحَ إلى أخيه الحسين أدركني…”
به دادم برس…
(یا دلیل المتحیرین…)

چطور خودش رو رسوند نمیدونم…وقتی خودش توی گودی قتلگاه افتاده بود،خواهرش که می دوید هی زمین می خورد…هی بلند می شد…
نمیدونم حسین بن علی چطور آمد علقمه…
“فَلَمّا أتاهُ رئاهُ صَريعاََ فَبَكى.‌.”
وقتی آمد…وقتی دید برادر افتاده…
وقتی دید برادر دست در بدن نداره…وقتی دید تیر به سینه مبارکش خورده…وقتی دید عمود آهن به سرش زدند..‌وقتی دید از اون قد رشید چیزی نمونده…
“وَ قَطَعوا یَدَیهِ و رِجلَیه…”
وقتی دید هم دستاش رو بریدن…هم پاهاش رو بریدن…
” فَبَكى.‌.”
شروع کرد های های گریه کردن…
تا پیکرت را جمع کردم قد یک گهواره شد
سعی کرد بدن رو جمع کنه عباس صدا زد:
“یا اخی ما تُرید منّی…”
یه وقت منو به خیمه ها نبری…*
عزیزِ جونم دستات کجا جا مونده؟
تنِ غرقِ زخمت قلبمو لرزونده
چِش خورده قد و بالات داداش
دست و پاتو بریده دشمن
به اشکای منِ بیچاره، دارن می‌خندن
برادرت فدا چشای نازت
چشای غرق خون نیمه بازت
علمدار من
کنار پیکر تو سرگردونم
چرا نمیذاری برت گردونم؟
علمدار من
«سقای دشت کربلا ای عباس..‌
دستات شده از تن جدا ای عباس،
علمدار من»

*فقط حرف شرمندگی مونده…*
حسین جان شرمنده که نمیشه پاشم
نمیشه از این بیشتر کنارت باشم
سقا باید می‌آورد آبو
ندارم من روی برگشتن
*یه خواهش ازت دارم برادرم…
یادگار علی مرتضی…یادگار فاطمه زهرا…*
نمیشه از این بیشتر کنارت باشم
سقا باید می‌آورد آبو
ندارم من روی برگشتن
زودتر برگرد به سمت خیمه، که اومد دشمن
شرمندتم حرفت زمین موند مولا
افتاده مشک پاره روی خاکا
خدانگهدار…
شرمندتم که دیگه میشی تنها
قرار بعدی ما روی نی‌ها
خدانگهدار

«سقای دشت کربلا ای عباس
دستات شده از تن جدا ای عباس
علمدار من»

 

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.