آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

  • کربلایی امیر برومند

    کربلایی امیر برومند

    نماهنگ تصور کن

متن روضه و توسل ویژه شب ششم محرم ۱۴۰۰

3
متن روضه و توسل ویژه شب ششم محرم 1400

متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع)

هزار شُکر سَرم زیرِ پرچمِ حسن است
شبِ ششم شده یعنی مُحَرم حسن است

بد است پیشِ کریمان که بیش و کم خواهیم
که کار و بارِ دو عالم از عالم حسن است

چه غم که قفل زیاد است از قضا و قَدَر
کلیدِ رفعِ بلا ذکرِ اعظمِ حسن است

چقدر فاطمه می‌خواهدش کسی را که
کنارِ داغِ حسینش غمش غمِ حسن است

قسم به گریه‌کنانش که زود میبنم
قرار ما همه صحن معظم‌حسن است

*میری حرم امام رضا سعی میکنی از باب الجواد وارد بشی، میگی امام رضا به اسم جوادش که میرسه کسی رو رد نمیکنه، به امام رضا میگی: جان جوادت منم از باب الجواد اومدم…
یعنی میشه !یه روز برم‌ حرم امام‌حسن
بگم: آقا! من از بابُ القاسم اومدم ..

امام حسن، یه نگاه کرد بالا سرش دید حسین یه طرف، عباس یه طرف، زینب و ام‌کلثوم یه طرف، نگاه کرد آروم شد یه لبخند رضایتی زد و نگاه‌کرد دید حسین داره به پهنای صورت اشک میریزه، صدا زد:”ما یَبکی یا اَخا!؟ “چرا داری گریه میکنی بالا بالاسرم‌؟ ابی عبدالله فرمود: چرا گریه نکنم؟ دارم بی برادر میشم، امامم رو دارم از دست میدم…
صدازد: حسینم گریه نکن، برادر! من دارم
میرم خیالم راحته زن وبچه ام‌ در امانند، دارم میرم خیالم راحته بچه هام عمو‌دارند….زینب خواهرم کنارشونه… اما حسینم! “لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ یَا اَباعَبْدِاللهِ” همه ی چشمها برای تو‌گریه میکنه، یه روزی میاد روز تو‌ میشه… هیچ‌روزی مثل روز تو نیست “مُصیـبَةً مـا اَعْظَمَـها وَ اَعْظَمَ رَزِیَّتَها”….

حالا برگردیم کربلا…. تا قاسم به عموجانش گفت: شهادت “احلی مِنَ العسل” ابی عبدالله فرمود: آره عزیزِ برادرم! تو رو‌ میکُشن، همه مردا
مون رو‌ میکُشن… صدازد: قاسمم حتی به شیرخوار هم رحم‌ نمیکنن…
گفت: عمو! یعنی لشکر دشمن تا خیمه ها هم میرسن؟ ابی عبدالله بغلش کرد “فِداکَ عَمُّکَ” عموت فدات بشه…
سه بار اباعبدالله، قاسم رو بغل کرده…
یه بار شب عاشورا بغل کرد، اون آغوش محبت از سر ذوق بود، یه بارم قبل از میدان رفتن بغلش کرد، وقتی دست خط باباش رو آورد، همچین‌که ابی عبدالله سر نامه اش رو باز کرد یه مرتبه دید بوی مدینه میاد ..”فغشی علیهما”انقدر گریه کردن که از حال رفتن…
اما بار آخر یه جور دیگه بغلش کرد، دوبار اولی که بغلش کرد پاهاش از زمین بلندتر شد اما بار آخر که بغلش کرد پاهاش رو زمین کشیده میشد …*

دعوا سره یه نوجوونه
حمله هاشون چه بی امونه
مگه چیزی ازش می مونه

*چندتا شهید رو سنگ باران کردن، مثلا عابس رو سنگ باران کردن، دلیلش چی بود؟ کاری کرد دشمن تحقیر شد، بهشون برخورد، از رو‌ لجاجت سنگش زدن، چیکار کرد! عابس اومد وسط میدون پیراهنش رو پاره کرد برهنه شد گفت: ” حُبُّ الحُسَین أجَنَّنِی”

دیگه چه کسی رو سنگ باران کردن؟ حُر رو سنگ باران کردن، چرا حُر رو سنگ باران کردن؟! به خاطر اینکه حُر اینارو‌ تحقیر کرده بود، تو ساعت آخر رفت تو بغل حسین به یزید و بنی امیه برخورد،به نامردی سنگ بارانش کرد
قاسم رو هم سنگ باران کردن، چرا!؟دیدن یه نووجون نه کلاه خود سرشه، نه پاش به رکاب میرسه…
وقتی اومد وسط میدون‌جوری رجز خوند حرص دشمن رو درآورد “إن تنکرونی فأنا ابن الحسنِ”من پسر حسنم ..بعد شمشیر برداشت …تن به تن کسی حریف قاسم‌نشده…
یه مرتبه دیدن خیلی اوضاع داره خراب میشه نانجیب گفت: شلوغش کنید دورش حلقه بزنید، گرد وخاک کنید، سنگ باران کنید، بزارید چشاش دیگه نبینه، سنگ باران کردن این بچه رو…هول شد دست و پاش رو گم کرد، گرد وخاک بلند شد، وسط گرد و خاک یهو دید یه نیزه رفت تو‌ پهلوش، تا اومد نیزه رو درآره یه نفر با شمشیر زد تو سرش، دیگه نتونست رو اسب بمونه از بالای اسب …تا افتاد زمین
نانجیبا دیدن الان وقتشه، گفت: بگید اسبا بیان ..حسین…..*

انداختنش آه به روی خاکا
لگد زدن به پیکرش باچکمهاشون

صداش تو آسمونا پیچید
دل حسین تو خیمه لرزید

بالاسر اومد،اما چی دید..

 

متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – قسمت پایانی

*برا دونفر ابی عبدالله با سرعت اومد، این عبارت برا دو نفر اومده، عین باز شکاری، مثل تیری که پرتاب کنی…
یکی برا علی اکبر بود، یکی هم برا قاسم…
مقتل میگه: رسید بالا سَرِ قاسم، اما دید صدا میاد، اما خودش نیست، دید گرد و خاکِ، صداش میاد هی میگه عمو به دادم برس… اما دید بچه پیدا نیست، لذا صبر کرد یه ذره گرد و خاک‌خوابید، چی دید حسین؟ یه صحنه ای دید صدا گریه اش بلند شد… ابی عبدالله دید قاسم داره پاهاش رو روی زمین میکشه “كان الْغُلَامِ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ”هی پاهاش رو‌ میکشید روی زمین… هی میگفت: آخ سینه ام شکست؛ دست و پام‌ خورد شد…
ابی عبدالله بغلش کرد نوازشش کرد، بوسیدش، هی میگفت: سینه ام ..
ابی عبدالله چیکار کنه؟ یه عبارتی داره فرمود: خیلی سخته برا عموت تو ازش کمک بخوای، نتونه کمکت کنه …

میدونی چرا این دعارو همیشه سفارش میکنن؟”یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِالحُسَین “تا حالا به معنیش فکر کرده بودی؟ ای خدای حسین! به حق حسین؛ سینه حسین رو شفا بده…
یه بار این سینه، سینه شکستۀ قاسم رو بغل کرد،یه بار این سینه بدن اِرباً اِربای علی اکبر رو در آغوش گرفت، یه بار این سینه شده بود گهواره ی بچه اش…
داشت بچه اش رو‌ تکون میداد، یه مرتبه تیر سه شعبه زدن … سینه اش رو با سه شعبه سوراخ کردن، راضی نشدن، یه نفر با چکمه رفت رو سینه اش، بازم راضی نشدن، ده نفر اسباشون رو آوردن هی رفتن و اومدن ….حسین!

_______________________________________________________________________________

متن زمزمه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع)

جَوُونیمو میریزم به پای تو
کاش سفید بشه موهام به پای تو

یه پیر غلام بشم آخرش برات
یا که جون بدم تو روضه های تو

یه عُمرِ که تو دام تو دلم اسیره
خدا محبت تو رو ازم نگیره

همین روزا براتمو ازت میگیرم
یا کربلا میرم یا تویِ روضه میمیرم

صاحب کَرَم، میبینی که مضطرم
من تو رو رها کنم کجا برم

خیلی بدم من به تو نارو زدم
نکنه به من بگی نیا حرم

بهم نگو که باورم نمیشه
تویی که مهربون بودی باهام همیشه

خدا نیاره رزق من تو روضه کم شه
دعا کن این غلام سیاه خرج حرم شه

حسینِ من، حسینِ من، حسین جان

صِدام گرفت، اینقده صدا زدم
بس که سینه تویِ هیئتا زدم

ببین منو، ببین اشکِ چشمم و
خودمو چقد تو روضه هات زدم

شاید تا اربعین دَوُوم نیارم
چقد همه برن حرم بروم نیارم

تو این شبا ذکرِ مادرم حسن
بی کفن حسین و بی حرم حسن

غریب حسین، دلِ بی شکیب حسین
تا همیشه سایه ی سرم حسن

واسش یه روز یه گنبد طلا میسازیم
شبیهِ گنبدِ امام رضا میسازیم

تو این شبا میبارن چشایِ من
یه چِشَم میگه حسین یکی حسن

یکی غریب توی دشتِ کربلا
یکشون غریبه اما تو وطن

حسین و سر بریدن از قفا تو صحرا
حسن رو کشته کوچه و غمای زهرا

در این مدینه همین جا سَرِ مرا ببرید
ولی غلاف به بازویِ مادرم نزنید

صدای در، دری که تویِ شعله سوخت
دری که یه میخ و تویِ سینه کوفت

صدای جیغ، توی خاکستر و دود
کی میدونه، چی تو دستِ فضه بود

بابام با اشک داره فریاد میزنه
این زنی که میزنید زنِ منه

یکی تنش زخم و پر ستاره شد
جگرِ یکی مدینه پاره شد

یکی دیگه لخته های خون و دید
کربلا بعدِ حسین آواره شد

باید همه گریه کنیم برایِ زینب
نمیشه هیچ غمی مثه غمای زینب

عمو ببین، که میریزه خونِ من
بیا که رسید به لبها جونِ من

ببین چقدر، مثه مادرت شدم
با لگد شکسته استخونِ من

ببین چه جوری قاسمِ تو سربلند شد
چه مردی شد برا خودش، قدش بلند شد

عمو برو بگو تو به مادرم
که منم شدم فداییِ حرم

بهش بگو پیشِ عمه زینبم
نکنه گریه کنی بالا سرم

عمو تو رو خدا به فکر مادرم باش
به جایِ من مواظبِ برادرم باش

_______________________________________________________________________________

متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع)

*قاسم گوشه ی خیمه نشسته، آروم همینجوری سرش رو پایین انداخته، هر کسی از فردا سئوال کرد از ابی عبدالله، حرفِ همه که تموم شد، صدا زد: عموجان! منم فردا این لیاقت رو دارم پا رکابِ شما به شهادت برسم؟ ابی عبدالله جواب دادن: عزیزِ دلم! قاسمم! مرگ در ذائقه ی تو چه جوریه؟ سریع جواب داد: عموجان!” أحلَی مِنَ العَسَل” از عسل برام شیرین ترِ، من عشقم شهادتِ… تا این حرف رو زد ابی عبدالله جوابش رو داد: آری، تو هم شهید میشی، حالا که مثلِ عسلِ برات، تو هم مثلِ مومِ عسل میشی…
موم عسل رو دیدی چه جوریه؟ وقتی عسل رو بگیری ازش، هی کش میاد، هی بزرگتر میشه… قاسم هم میدونید چرا مثل مومِ عسل شد؟ آخه اینقدر اسبا رو بدنش رفتن و اومدن…*

تا لاله‌گون شود کفنم بیشتر زدند
از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند

قبل از شروع ذکرِ رجز مشکلی نبود
گفتم که زاده‌ی حسَنم بیشتر زدند

این ضربه‌ها تلافی بدر و حنین بود
گفتم علی و بر دهنم بیشتر زدند

از جنس شیشه بود مگر استخوانِ من
دیدند خوب می‌شکنم بیشتر زدند

می‌خواستند از نظرِ عمق زخم‌ها
پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند

تا از گُلم گلابِ غلیظی درآورند
با نعلِ تازه بر بدنم بیشتر زدند

دیدند پا ز درد روی خاک می‌کشم
در حال دست و پا زدنم بیشتر زدندن

#شاعر عبّاس احمدی

می بینی این لشکرو، چه طور می بینند تو رو
این دَمِ آخر بذار، ببینمت بعد برو

به فکر آسمونی و زمین نفس گیرِ برات
سوارِ مرکب که میشی، دلِ عمو میره برات

خوشکه لبات، وایسا ببینن عمه هات
با این زره چقدر شدی، شکلِ جَوُونیِ بابات

سفر بخیر، این همه دردِ سر بخیر
میری و تو دلم میگم: یادِ علی اکبر بخیر

رو خاک و خونِ یاکریم، پراش تو چنگِ نسیم
این کسی که میزنن، بچه یتیمِ یتیم

برای بردن تنت، کیو صدا کنم عمو؟
فردا چطور تو صورتِ، بابات نگاه کنم عمو؟

حالی شده، پیشت چه جنجالی شده
یه جا سرت خالی شده

می زننت، چیزی نمونده از بدنت
گشتم و پیدا نمیشه، یه جای سالم رو تنت

بغضم دیگه وا نشد، غمت تو دل جا نشد
چه آرزوها واسه، تو داشتم اما نشد

انگاری که دنیا داره رو سرم آواره میشه
پاتو که رو خاک میکشی، بندِ دلم پاره میشه

جانِ عمو! پاشو نگرانِ عمو
سرتو مثلِ بچگیت، بذارِ رو دامانِ عمو

دیر شده بود، محشری از تیر شده بود
وسطِ یه عالمه گرگ، تن تو اسیر شده بود

*یهو صداش بلند شد: عمو بیا… اما این صدا خیلی فرق داره، این صدا از لابلایِ دست و پاهایِ اسبها داره بلند میشه، یهو همچین که صداش بلند شد، ابی عبدالله مثلِ بازِ شکاری خودش رو رسوند، همچین که اومدن همه فرار کنن، وقتی ابی عبدالله رو دیدن همه ترسیدن، یه بار دیگه همه رویِ بدنِ قاسم رفتن…اینجا اسبا رویِ بدنِ قاسم رفتن، اما دَرِ خونه همچین که رویِ زهرا افتاد…*

نامردمان از حُرمتِ کوثر گذشتن
دَرِ رویِ زهرا بود و از آن در گذشتن

*بدنِ قاسم رو جمع کرد، رویِ دست گرفت، شیخ جعفر شوشتری میگه: وقتی قاسم میخواست بره میدان زره براش پیدا نمیشد، عمامه رو ابی عبدالله از سَرِ مبارک برداشت، دو نیمه کرد، یه نمیه رو کفن کرد به روی لباس قاسم انداخت، یه نیمه دیگه رو به سر و صورتِ قاسم بست، از بس زیبا بود این پسر، گفت: قاسمم! اینجوری بری چشمت میزنن، آخرش هم چشمش زدن….

_______________________________________________________________________________

متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – قسمت اول

هم پریشان حسینم هم پریشان حسن
ای به قربان حسین و ای به قربان حسن

روز اول مادرم چشمان من را نذر کرد
این یکی آنِ حسین و آن یکی آنِ حسن

*امام حسن و امام حسین با هم زور آزمایی میکردن، مادرش نگاه میکرد، زیر لب میگفت: جانم حسین! علی میگه: جانم حسین! یه وقت دیدن وجود نازنین پیغمبر نگاه میکنن زیر لب فرمود: جانم حسن! بابا فرموده بودید هر وقت میخواید تشویق کنید بچه‌ی کوچیکتر رو تشویق کنید، صدا زد: زهرا جان! دیدم تو میگی: حسین! علی میگه: حسین! نگاه کردم دیدم همه‌ی ملائکه الله میگن: جانم حسین! دیدم اینجا حسنم غریبه، پیغمبر مژده داد فرمود: در قیامت که همه گریانند، اشک ریزان حسن خندانند…*

هر شبی که فاطمه بر روضه هامان میرسد
هست گریان حسین و هست گریان حسن

نه که دنیا، دِینمان را هم کریمان میدهند
من که ایمان دارم از اول به قرآنِ حسن

زیر ایوان نجف دیدم که روزی میرسد
یا حسن جان مینویسم زیر ایوان حسن

هر کجا رفتم دیدم کار دست مجتباست
بشکند دستم نباشد گر به دامان حسن

نه که تنها این دو شب کُلِ مّحرم میشویم
شب به شب تکیه به تکیه باز مهمان حسن

قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت
میرود جان حسین و میرود جان حسن

شد حسن یک ضربه زد ازرق همانجا شد دو تا
نعره زد عباس ای جانم به قربان حسن

روضه های ما همه لطف امام مجتباست
شکر هر شب میروم در زیر باران حسن

پیش زهرا آبرو داری کنیم و آوریم
هی گلاب و دسته گل یاد یتیمان حسن

 

متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – قسمت دوم

وقتی خواست بره میدان، نه زرهی به اندازش بود نه کلاه خود، اومد اذن میدان بگیره ابی عبدالله اجازه نداد، اومد تو خیمه همچین که بچه بغض کرده داره گریه میکنه زانوی غم بغل گرفته، مادرش یه نگاه کرد گفت: عزیزم الان خوشحالت میکنم، از تو بقچه یه چیزی در آوُرد یه نامه ای رو، گفت: این دستخط بابات امام مجتبی است، فرموده: هروقت کربلا رسیدید اینو بدید به قاسم به عموش برسونه، اینقدر خوشحال شد نامه رو آوُرد مقابل عمو جان، سرش پایین همچین که اباعبدالله نامه رو باز کرد، چشمش افتاد به دستخط داداشش شروع کرد گریه کردن، حسن جان کجایی ببینی داداشت رو غریب گیر آوُردن، در آن نامه نوشته: حسین جان،! نیستم کربلا یاریت کنم، عوض من قاسمم میدان بره…
نوجوان دوازده سیزده ساله داریم یا نه؟ نگاه کن قد و قواره‌ی یه نوجوان دوازده سیزده ساله رو، ماه پاره بود نقاب به صورتش زده بودن…
همچین که عمو اجازه داد قاسم بره، سرمه به چشمش کشیدن، موهاش رو شونه کردن، نقاب به صورتش زدن، عمو عباس کمک کرد سوار بر مرکب شد، اما پاها به رکاب اسب نمیرسید، حالا داره میره عمه زینب داره دعاش میکنه، صدای گریه‌ی اهل خیمه بلند شد، ابی عبدالله داره نگاه میکنه…
اینقدر عاشق بودن این عمو و برادر زاده، شیخ جعفر شوشتری میگه: پشت خیمه وقتی خواستن وداع کنن ابی عبدالله قاسم رو بغل گرفت، اینقدر این دو بزرگوار گریه کردن یه وقت دیدن حسین و قاسم غش کردن، حالا حسین داره همه‌ی عشقش رو به میدان میفرسته، عمو قربون شمشیر زدنت عزیزدلم! مثل داداش حسنم شمشیر به دست گرفته، چقدر نترسه همه دارن براش وَ اِن یَکٰاد میخونن، صدای تکبیر بلند شد، خبر رسید به خیمه سرلشکرشون رو قاسم زمین زد، اما همه‌ی اهل خیمه یه صحنه ای رو دیدن صدا ناله ها بلند شد، یه وقت دیدن حسین دست روی سر گذاشت، قاسم رو دوره‌ اش کردن، یه وقت یه ناله ای رسید جلو خیمه ی عمو، به دادم برس حسین، وقتی رسید دید بدن غرق خونه، یه نانجیبی کاکُل قاسم رو گرفته…
نوجوانی که پاش به رکاب اسب نمیرسید، شیخ جعفر شوشتری میگه: ابی عبدالله بدن قاسم رو گرفت، بغل کرد، خواست بیاد سمت خیمه، میدیدن پاهای قاسم روی زمین کشیده میشد، اینجا میگه دوتا دلیل داره یا اینقدر مصیبت بر حسین سخت بود حسین با قد خمیده قاسم رو آوُرده به سمت خیمه، یا اینکه بدن اینقدر زیر سم اسب ها بوده….

 

متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – قسمت پایانی

بیا عمو!
بیا ببین که اومده بابا، عمو!

این همه نیزه اومد از کجا، عمو!
بیا که موندم زیر دست و پا، عمو!

موهام عمو!
کشیده شد، شکسته بازوهام عمو!

سنگا همش خورده به اَبروهام عمو!
شبیه زهرا شده پهلوهام عمو!

چی میشه جسم بی زره
که مونده زیر مَرکبا

دیگه حتی بعیده که
جا شه این تن روی عبا

زخمای تنم، میسوزه ولی
من آخر شدم، هم قد علی

_______________________________________________________________________________

متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – قسمت اول

شب عاشورا شد، حسین بن علی مقابل سپاه کم تعداد خودش ایستاد ..

فرمود:” فَاِنَّ الْقَوْم اِنَّما یَطْلُبُونَنى…”
اینا من رو میخوان…
” وَلَوْ اَصابُونى لَذَهَلُوا عَنْ طَلَبِ غَیْرى …”
اگر دستشون به من برسه با دیگران کاری ندارند..
” وَالیأخذ کلُّ رجلِِ منکم بید رجل من أهل بیتی..”
هر کدوم از شما بیاد دست یکی از زن و بچه من رو بگیره…
” و تفرّقوا فی سوادِکُم و مَدائنِکُم…”

یه نفر بلند شد،سوال کرد و نشست.
گفت:”نَفعَل ذلک؟ ”
ما برای چی این کار رو کنیم؟
” لِنَبقى بَعدَکَ لا أرانا اللّه ذلک أبدا.‌‌‌..”
خدا اون روز رو نیاره…
دونه دونه اصحابش بلند شدند…
زهیر بلند شد…سعیدبن عبدالله بلند شد…مسلم بن عوسجه بلند شد…
یه نوجوون دید ای بابا…انگار ما داریم جا می مونیم…
عمو منم فردا کشته میشم؟
جواب صریح نداد…کار رو براش تموم نکرد…فرمود:برادر زاده مرگ در دیدگان تو چگونه است؟
صدا زد:”اَحلی من العسل…”
شاید آقای ما گفت:به به…ولی جواب نداد..روز عاشورا شد…عباس رفت…علی اکبر رفت…خیلی از بنی هاشم رفتند…بنی عقیل رفتند…خوارزمی نوشته:

“خَرَجَ قاسمُ بنُ الحسن و هو غلام صغیر لم يَبلُغِ الحُلمَ …”
هنوز بالغ نشده بود..
(هیچ حرفی به امام حسین نزد…)
“فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام اعتَنَقَهُ…”
تا امام حسین چشمش به این نوجوون افتاد،قاسم رو در آغوش گرفت…
“وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما.. ”
انقدر عمو و برادرزاده گریه کردند،بی حال شدند…
(خوب که گریه کردن گفت:)
“ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ…”
عمو اجازه میدی من برم میدان..گ
“فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ عليه السلام أن يَأذَنَ لَهُ..”
آقا اجازه نداد…
“فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ…”
هیچی نگفت…اونقدر دستای امام حسین رو بوسه زد…افتاد به پاهای امام حسین…
” ويَسأَلُهُ الإِذنَ …”
هی گفت:عمو بذار من برم…
“حَتّى أذِنَ لَهُ…”
رفت میدان…
کفنی که نبود…زرهی که نبود…لباس عربی به تن داشت…
یه وقتی آمد میدان…
“فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّيهِ…”
اشکای چشمش روان بود…

 

متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – قسمت دوم

برای جبهه اذن از امام می‌گیره
ولی خواهش‌هاش انگاری بی تأثیره
هرچی میگفت، عمو میگفت نه!
اما قاسم ادب کرد ایستاد
دست و پای عمو رو بوسید، به گریه افتاد

میون آغوش هم از حال رفتن
انگاری که یه روح توی دوتّا تن
گرفت اذنش رو
سینه‌اش به سینه‌ی عمو چسبیده
جای زره ببین کفن پوشیده
گرفت اذنش رو
«علی اکبر ِحسن، قاسم جان…عزیزم قاسم»
تو صحرا مثل قرص قمر میمونه
“وقتی آمد میدان،راوی میگه:
“کَأنَّ وَجهَهُ فِلقَةُ قَمَرٍ…”
صورتش مثل ماه پاره بود.

“وعَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ …”
کفش جنگی هم که نداشت…نعلین پوشیده بود…
” قَدِ انقَطَعَ شِسعُ إحداهُما…”
بند یکی از نعلین هاشم باز بود.
یه نفر کنار من بود گفت من داغ این رو به دل عموش بگذارم امشب…*
تو صحرا مثل قرص قمر میمونه
مثه حیدر شمشیرش رو میچرخونه
چشماش بارونی بود وقتی که
مثل باباش رجزخون اومد
انگار شیر جمل شد زنده، به میدون اومد
با نعره‌هاش لشکرو می‌ترسونه
یلای شامو سر جا می‌نْشونه
به باباش رفته…
چه ضربه‌های کاریِ شمشیری…
صداش میاد چه نغمه‌ی تکبیری…
به باباش رفته…
«علی اکبرِ حسن، قاسم جان، عزیزم قاسم»
*اومد میدون…
“و دمعه علی خدیه…”
همونطور که گریه می کرد،صدای حیدریشو بلند کرد…

 

متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – قسمت پایانی

“وهُوَ يَقولُ:
انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن
سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن…”
اگه من رو نمیشناسید من پسر حسنم…
رجز خوند…
“هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن”
عموی من رو اسیر کردید…
جنگ نمایانی کرد….
اون نامردی که گفت من داغش رو به دل عموش میگذارم…راوی میگه من بهش گفتم:
ما تُريدُ بِذلِكَ؟ ”
چرا میخوای همچین کاری بکنی؟!

” يَكفيكَ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَشوهُ… ”
همینا که دورش رو گرفتند کافی اند..‌
گفت:
“قالَ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ! ”
من این کار رو میخوام بکنم…
“فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ…”
یه ضربه ای به سر قاسم زد…
” فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ…”
نوجوون با صورت به زمین افتاد…

صدا زد: “يا عَمّاه! ”
(حسن جان یادت میاد اون روزی که با برادرت وارد خانه شدی‌‌…صدا زدیم یا عماه! ما ینیم امنا

گفتید:اسماء! مادر ما این ساعت نمی خوابید…
اسماء صدا زد:
یابنی رسول الله ما
قد فارقنی الدنیا…
مادر از دنیا رفت…
اسما با هزار زحمت شما دو برادر را بلند کرد…گفت برید باباتون رو خبر کنید.‌..شما آمدید…
” وَ رَفَعَ اصواتهما بالبکاء…”
بلند بلند گریه می کردیم…اصحاب آمدند گفتند:یابنی رسول الله چی شده؟
چرا گریه می کنید؟
شما بلند صدا زدید:
“ماتَت اُمُّنا فاطمه…”
مادرمون از دنیا رفت…
امیرالمومنین در مسجد شنید…
“فَوَقَعُ علیٍّ وجهِه…”
علی با صورت به زمین افتاد…
قاسم با صورت به زمین افتاد..
رسم این خانواده اینه…
یه روز مادرش بین در و دیوار با صورت به زمین افتاده بود…
وقتی به زمین افتاد صدا زد:
یا عَمّاه! عمو بیا…عمو آمد…
در مقاتل نوشته اند مثل باز شکاری آمد…
فَانقَضَّ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام كالصَّقرِ، وتَخَلَّلَ الصُّفوفَ، وشَدَّ شِدَّةَ اللَّيثِ الحَرِبِ، فَضَرَبَ بِالسَّيفِ…
اون ملعون رو به درک واصل کرد…
میگه یک مرتبه دیدم…
“بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ…”

حسین بالا سر قاسم ایستاده…

” وهُوَ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ…”
قاسم پا بر زمین می کشید…*

صدای زخمیش پیچیده توی صحرا
عمون جون دریاب من رو توو این واویلا
عمو جون خیلی خوشحالم من
پیغمبر رو بغل می‌گیرم
مرگو مثل عسل می‌نوشم، برات می‌میرم
اکبر که جوشن داشت شد إربا إربا
قاسم فقط با یک کفن…! آه دنیا…
شهید شد قاسم…
پاشو به سختی میکشه رو خاکا
چشماشو با گریه می‌بنده مولا
شهید شد قاسم
«امانتی محتبی پرپر شد، عزیزم قاسم»

 

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.