شعر طلیعه ماه محرم

طلیعه محرم
سلام ماه محرّم سلام ماه عزا
سلام بیرق ماتم سلام خون خدا
سلام شال سیاه و سلام نوحه و دَم
سلام شعر کتیبه نوای روح افزا
سلام بر دو سه طفلی که در پیاده رو
حسینیه زده با چادران مادرها
سلام چایی روضه که سلسبیلی تو
شده چکیده درآن اشک دیدهء زهرا(س)
سلام گریه کن روز و شب برای حسین(ع)
سلام صاحب روضه سلام ای آقا
سلام میکنم امّا کجا نشستی تو؟
رسیده ام که بگویم من التماس دعا
سلام دادن ما با تو فرق ها دارد
سلام ما به کجا و سلام تو به کجا
سلامِ ناحیه ات مقتل مُصوّر شد
برای مُردن ما کافی است این نجوا
سلام ریش پُر از خون سلام ای تشنه
سلام آنکه سرش رفته روی نی بالا
سلام پیکر غارت شده ، تن بی سر
سلام آنکه تو را کرده دفن اهل قُری
سلام بر لب و دندان خیزران خورده
تن جدا شده از هم مقطّع الأعضا
سلام آنکه به ناموس تو اهانت شد
به پیش چشم همه شد سرت جدا زقفا
سلام ویژهء من اربعین کنار شما
پس از پیاده روی ها : سلام کربُ بلا
____________________________________
طلیعه محرم
مربع ترکیب اجرا شده در مراسم سیاه پوشان
در زیر پرچم در پناه حضرت هستم
مشمول الطاف و نگاه حضرت هستم
پیراهن مشکی به تن کردم محرم
من هم سیاهی سپاه حضرت هستم
از کودکی سینه زن بکر تو هستم
در خواب و بیداریم فکر تو هستم
باید به یاد کربلا پرچم بدوزم
پیراهنی از تار و پود غم بدوزم
یا شعرهای محتشم را بر کتیبه
یاد هلال ماتم اعظم بدوزم
کشتی طوفان خورده ی در خون شناور
در خاک و خون افتاده و بی یار و یاور
در یای لطف و رحمتت ساحل ندارد
با دست خیر تو کسی مشکل ندارد
من هر چه دارم از تو دارم پس بفرما
این جان من تقدیمتان قابل ندارد
مادر وصیت کرده تا وقتی که هستم
باید بماند دست هایت بین دستم
هم ابتدا و هم انتهایت دیدنی نیست
جز عشق حرفی در ردیفت چیدنی نیست
باید برای درکتان جبریل باشم
با در ک ما شأن شما فهمیدنی نیست
رنگین کمان ممتدی یا حضرت عشق
تو آسمان بی حدی یا حضرت عشق
فانوس چشمانت هدایت آفرین است
دستان پر مهرت کرامت آفرین است
هم خطبه هایت محشر کبری است آقا
هم برق شمشیرت قیامت آفرین است
مانده است روی خاک آدم جای دستت
ما زنده هستیم از همین عیسای دستت
____________________________________
طلیعه محرم
آقای اقیانوس ها آقای دریا
تصویر تو مانده است در رویای دریا
باور نمی کردم که روزی تشنه باشی
خشک و ترک خورده بماند نای دریا
با نیزه کام خشکتان را آب دادند
با نعل تازه جسمان را تاب دادند
هم سیب های سرخ نی ها آب دارد
هم نیزه های تلخ صحرا آب دارد
تنها گلوی خیمه ها بی آب مانده
تنها دو چشم خون سقا آب دارد
آقا مرا با روضه هایت روبرو کن
اشک مرا خرج همین زخم گلو کن
خوردی زمین با نیزه ای اِی آسمانی
هم هستی و هم نیستی یک در میانی
تنها نه خنجر می مکد از نای خونت
دارد نوک سر نیزه ها از تو نشانی
تو روضه ی مکشوف در گودال هستی
تو جسم خونین مانده ی پامال هستی
از یک طرف خون از گلوی اصغرت ریخت
از یک طرف از روی دستت اکبرت ریخت
از آن طرف با ضربه های خنجر از پشت
رگ های حلقومت به روی پیکرت ریخت
تا که سرت را قاتلی بر روی نی برد
گم کرد خواهر دست و پا و بر زمین خورد
حالا که بالا رفته ای نیزه نشینی
زیباترین خورشید در این سرزمینی
سیاره ها روی مدارت صف کشیدند
تو کهکشان راه شیری زمینی
حتی سر شش ماهه را بر نیزه دیدی
بر روی قبر کوچکش سر نیزه دیدی
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.