اشعار مرثیه حضرت ام البنین (س) سال ۱۴۰۰

متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
روزی که پا به عرش معلا گذاشتی!
بر هر چه داشت نقش «تو» را، پا گذاشتی
در هیئت کنیزی اولاد فاطمه
اینگونه پا به خانهٔ مولا گذاشتی
میریخت از نگاه تو احساس مادری
مرهم به زخم زینب کبری گذاشتی
«مولا صدا بزن، نه برادر! حسین را…»
این جمله را تو بر لب سقا گذاشتی
در کربلا برای دل سنگ کوفیان
چار آینه به رسم تماشا گذاشتی
با تو بقیع داغ دلش تازه شد که تو
پا جای پای غربت زهرا گذاشتی
پیش از تو نوحه، شور حماسی نمیگرفت
رسم خوشیست آنچه که بر جا گذاشتی
از خوان نوحهخوانی تو آب میخورد
چشمان خیس ما که بر آن پا گذاشتی
شاعر:سید جواد میر صفی
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم…
داغی مباد از سوز نامم گُر بگیرد
خاموش، باید مثل خاکستر بیایم
شبنم چه خیری میرساند بعد دریا؟
سخت است بیپروا پس از کوثر بیایم
باید شب و روز از خدا عزت بخواهم
تا اندکی شاید به این همسر بیایم
بانوی من! بانو! شما اُمالبنینی!
آرامش حیدر! یقین کن بهترینی
بیهوده نامت حک نشد بر طالع من
تو از کرامات کرام الکاتبینی
با عشق پا در خانۀ غربت نهادی
تا سفرهای نذرِ شهیدانت بچینی
اصلاً به میدان آمدی تا عاشقانه
تا پای جان، داغی پس از داغی ببینی
حرف مصیبت شد، هوای روضه دارم
ای ذاکر اولاد حیدر! مینشینی؟
من تشنهام، تو تشنهای، زیباست آری
حال و هوای روضۀ عباس داری
بغض خودت را میخوری و مینشینی
از چهرهات پیداست خیلی بیقراری
گاهی نگاهی میکنی آن سوی خانه
داری شهیدان علی را میشماری؟
ای آسمان ابریام! چیزی نماندهست
تنها شوی و بر شهیدانت بباری
میبینمت روزی که حیران و پریشان
از خانه بیرون آمدی در انتظاری
تیر خبرها میخورد یکیک به قلبت
تیر چهارم هم رسید و بردباری
اما فرو میریزی از آن تیر آخر
داغی که آن را بر دل خود میگذاری
آه ای بشیر! آه ای بشیر! آه از حسینم
نفرین به شمشیری که زد بر «دستِ یاری»
میبینمت میباری و میخوانی آرام
ای روضهخوان روزهای سوگواری:
میمردم از این بغض اگر شاعر نبودم
بعد از شما دیگر فقط نوحه سرودم
مردم! به من اُم البنین دیگر نگویید
من خیمهای هستم که افتاده عمودم
من سوختم چون خیمههای کربلایی
خاکسترم، از هم گسسته تار و پودم…
با من بقیعی را به آه و ناله انداخت
داغی که میزد لطمه بر روی کبودم
من نوحه میخوانم تمام نوحه فخر است
هم گریه و هم شکر دارم در سجودم
«ویلی علی شبلی»… که میگفتند افتاد،
دستش، سرش، مشکش… تمامی وجودم
این روضه را بگذار پیش شط بماند…
شاعر:انسیه سادات هاشمی
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
“آغشته با نسیم تو در گفتن آمده
پیک سپیده با خبری روشن آمده
رنگین به خون منتشرت با نسیم صبح
بوی «چهار گمشدهپیراهن» آمده
تا از کدام بادیه، غلتان به خون خویش
بوی «چهار شیر شهید» من آمده
طوفان به داغ کیست؟ که چونان زنی عرب
صورت خراش داده و در شیون آمده
در شیشه، مشت خاک، بدل میشود به خون
گریان رسول، آینه بر دامن آمده
بر نیزه چون طلایۀ خونین کاروان
آنک ز گرد راه، سری بیتن آمده
ای خیل اشک و آه، سواد سپاه تو!
در خون نشست مردم چشمم به راه تو
تا چون تو را زمانه به ماتم قرین کند
داغی چنان رساند که غربتنشین کند
در غربت مدینه بدل میشود به خون
خاکی که نقش مهر تو، داغ جبین کند
از نالههای گرم تو نای زمان پُر است
تا خود چهها که این نفس آتشین کند
بیشک به چلّه با تو نشستهست آسمان
تا گریه پا به پای تو یک اربعین کند
دود از خیام سوخته برخاست، نوحه کن
چندان که تیره آه تو روی زمین کند
«کوه از کمر شکست»، مگر یک دم اقتدا
با شانۀ صبوری «امّ البنین» کند
برآن سرم که «فاطمه» را همرهی کنم
با روضهخوان داغ تو قالب تهی کنم
با «فاطمه» مخواه برابر صدا کنند
نام مرا مباد که «مادر» صدا کنند
با کودکان خویش سپردم، مرا مباد
همنام «یادگار پیمبر» صدا کنند
میخواستم «حسین و حسن» را به خانهات
باری، امام! «سید و سرور» صدا کنند
میگریم از تداعی عصری که خیمهها
«عباس» را به گریه، مکرر صدا کنند
شاید به دیدن زره چاک چاک او
شیر مرا«شقایق پرپر» صدا کنند…
با کاروان خیمگیان حسین ـ اسیر ـ
نالید و گفت: «بند دلم پاره شد، بشیر!»…
از خیمههای تشنه، علمدار، تشنهتر
سقا لب فرات و لب یار تشنهتر
هر بار از مصاف عطش بازگشته بود
عباسِ تشنۀ من و اینبار تشنهتر
قامت به یاد قدّ تو بستهست اگر بر آب
افتاده عکس سرو و سپیدار، تشنهتر
مستی تویی که ساغر دریا هر آنقَدَر
از جرعههای کام تو سرشار، تشنهتر
یکسوی دشت قافله در موج انتظار
یکسو نگاه قافلهسالار، تشنهتر
تیر سهشعبه گفت: «از آغاز، جای مشک
بودم بر آن دو دیدۀ خونبار، تشنهتر»
راوی نشست و قصۀ دست بریده کرد
با من حکایت تو به آب دو دیده کرد…
از حال روزگار، خبر میرسد به من
باری، خبر به حال دگر میرسد به من
از داغها هر آنچه بجویی سترگتر
داغ سترگ چار پسر میرسد به من
چشمی به روزگار ندارم، ولی دریغ
از دست او دو دیدۀ تر میرسد به من
خشکیده خون بازوی عباس روی آن
وقتی به یادگار، سپر میرسد به من
زان حج ناتمام، طواف سر «حسین»
یا استلام دست «قمر» میرسد به من؟
خورشید روی نیزه به زینب رسیده بود
مهتاب روی نیزه اگر میرسد به من
ابری برآمد و خبر از کاروان رسید
راوی به گریه پیشتر از کاروان رسید…”
ای غربت مدینه به شام تو، نوحهخوان
عالم ز نالههای مدام تو نوحهخوان
شبهای بیشماری از این دست، اختران
بر زخمهای «ماه تمام» تو نوحهخوان
ای چاوشان قافلۀ غربت حسین
در لحظۀ وداع و سلام تو نوحهخوان
عرش خدا، نظاره کن! آنک به قتلگاه
بر پیکر غریب امام تو نوحهخوان
راوی رسید و نوحهکنان گفت: «جان آب
برخیل تشنگان خیام تو نوحهخوان»
در من هزار حنجره روزی هزار بار
اینگونه با شنیدن نام تو نوحهخوان
در ماتم حسین تو همدوش فاطمه
گرید بقیع با تو در آغوش فاطمه
شاعر:علیرضا رجبعلی زاده
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
تار می دیدم و به شک بودم
این صدا از گلوی پنج تن اسـت
عطر سیب ات که در هوا پیچید
با خودم گفتم این حسین من است
وقت مرگ آمدی به دیدن من
حاضری پیش جان محتضرم
لطف کردی، به زحمت افتادی
من توقع نداشتم پسرم
جرعه آبی بنوش، خسته راه
نفسی تازه کن، برم بنشین
ساعتی صبر کرده بودی اگر
محضرت می رسید ام بنین
تاج منت گذاشتی به سرم
تو تمنایم از دو دنیایی
من کجا این شکوه و رتبه کجا
من کنیزم تو کنزِ زهرایی
کربلا قسمتم نشد آخر
حسـرت دل شمیم تربت توست
گریه ام از هراس مردن نیست
اشک هایم برای غربت توست
گریه از دست من کلافه شده
از جگر آه می کشم شب و روز
آهِ سردم گواه درد دلی ست
شعله ور تر از آفتاب تموز
روز اول که دیدمت گفتم
در غمت باید امتحان بدهم
چار قل خواندم و قسم خوردم
پای تو چار دفعه جان بدهم
با هدف می گذشت روز و شبم
تلخی روزگار شیرین بود
بچه هایم فدایی ات بشوند
همه آرزوی من این بود
معرفت را به حوصله با ذوق
کاشتم در نهاد تک تک شان
گشت سیراب از اشک های سحر
ریشه اعتقاد تک تک شان
نیمه شب ها به جای لالایی
دائم اسم تو را به لب بردم
قبل هر دفعه شیر دادن شان
جای خرما غم علی خوردم
گرد غربت به صورتت که نشست
تا مسیرت به نینوا افتاد
یک به یک عرضه داشتند ای دوست
با تو هستیم هرچه باداباد
با من از کربلا بگو پسرم
خیمه بی پناه یعنی چه؟
زینت دوش مصطفی تو بگو
گودی قتلگاه یعنی چه؟
گاه کابوس آب می بینم
غرق آشفتگی ست احساسم
گفت راوی که تشنه جان دادی
نکند کم گذاشت عباسم
خواهرت از وفای او می گفت
با سر و چشم و دست شد سپرت؟
آه از روضه عمود اما
هرچه آمد سرش فدای سرت
ساربان در شلوغیِ گودال
خاتمت را ندیده بود ای کاش
شمر جای سرِ مطهرِ تو
سر من را بریده بود ای کاش
گر عبا و عمامه را بردند
غارت پیرهن برای چه بود؟
بدنی با هزار و نهصد زخم
نعل تازه زدن برای چه بود؟
نفسم به شماره افتاده
از عنایت نظر به حالم کن
ملک مرگ هم رسید از راه
این دم آخری حلالم کن
بدنم بر زمین نمی ماند
کفنم خاک و خون نخواهد شد
جانم از تن بُرون شود اما
داغت از دل برون نخواهد شد
شاعر:سید جعفر حیدری
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
عباس من! بشور و بشوران فرات را
آتش بزن به دست خودت ممکنات را
در کربلا به یاد ِ علی خیبر آفرین
با رمزِ مرتضی بتکان کائنات را
تیغ آن چنان به دست و عَلَم آن چنان به دوش
در قاضریّه زمزمه کن عادیات را
عباس من! مباد امان نامه آورند
با خشمِ حیدری بدر آن مهملات را
روز دهم دریغ مدار از برادرت
آن ضربه های خیبری ِ دست هات را
در سوگِ چشم و مشک ِ تو و دست تو خدا
پر میکند ز اشک ِ ملائک دوات را
در وصف جان نثاری وشرحِ برادریت
از عرش آورند برایت لغات را
از عرش آورند طبَق های سبز و سرخ
آنک مخدّرات جمیعِ صفات را
خوانند ابوالفضائل و باب الحوائج ات
خواهند عاشقان ز جناب ات برات را
زهرا ببخش چون پسرِ دیگری نبود
تا بیشتر دهم به مقام ات زکات را…
شاعر:علی کفشگر
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
با اینکه روی دامن خود نور قمر داشت
بر خانه ی خورشید، همه عمر نظر داشت
در کلِ مدینه فقط او بود که یک عمر …
در خانه ی خود، بعدِ سحر نیز قمر داشت
گاهی به لبش (ها قَمَرٌ کَیفَ قَمَر) بود
گاهی به لبش (ها عَلیٌ کَیفَ بَشَر) داشت
هر کس نتواند بشود مادر زینب …
او بود که نقاشِ ادب بود و هنر داشت
تنها نه خودش، بلکه به نور قمر او
از جاده ی او اُمّ وَهَب نیز گذر داشت …
چون تابشِ خورشید به هر خار و به هر سنگ
سوزِ دل او در دلِ مَروان هم اثر داشت
زهرا به کنار پسرش آمد و او نیز
انگار نه انگار خودش چار پسر داشت
سِرّی است که در خاک مدینه ز جهان رفت
از تربتِ زهرا به گمانم که خبر داشت …
شاعر:سید امیر حسین فاضلی
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
“ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی،
که همراه امیری، چون امیرالمؤمنین باشی
ببین باید چقدر احساس باشد در دل شیرت،
که در بین زنان، تنها تو عباسآفرین باشی
شجاعت را، شرافت را، بلاغت را، ولایت را
خدا، یکجا به تو بخشید، تا اُمّ البنین باشی
همه عالم، پسر دارند، تو قرص قمر داری
مگر بینور میشد، مادر زیباترین باشی؟
مگر بینور میشد، در دل خورشید بنشینی؟
تمام عمر با عباس و زینب همنشین باشی
گرفتی دستِ ماهی را که از ما دست میگیرد
رسیدی، باغبانِ غیرةٌ للعالمین باشی
رسیدند و فقط پرسیدی از زینب: حسینم کو؟
تویی اُمّ الادب؛ آری! تو باید اینچنین باشی
پسرهای تو را کشتند، اما اِرباً اِرباً، نه!
نبودی شاهد تکرار اکبر، بر زمین باشی
هوای پر کشیدن سوی حق داری و حق داری
پس از کرببلا سخت است که اُمّ البنین باشی
شاعر:قاسم صرافان
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
نگیر از شب من آفتاب فردا را
نبند روی من آن چشمههای زیبا را
تو گاهوارۀ ماه و ستارهها هستی
خدا به نام تو کردهست آسمانها را
تو در ادامۀ هاجر به خاک آمدهای
که باز سجده کنی امتحان عظمی را
خدا سپرده به دستت چهار اسماعیل
که چشمه چشمه گلستان کنند دنیا را
چه کردهای که به آغوش مهربانی تو
سپردهاند جگرگوشههای زهرا را
بگو چه بر سر بانوی آب آمده است
که باز میشنوم رود رود، دریا را…
بخوان! دوباره بخوان با گلوی مرثیهها
حدیث تشنهترین دستهای صحرا را…
شاعر:پانته آ صفایی
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
شجاع و با ادب… میخواست این زن بهترین باشد
علی می خواست بانویش همان امّ البنیــــن باشد
همان امّ البنینی که جـــواهر سازِ تاریــخ است
برایِ زینـــتِ دســــتِ خـــدا مثلِ نگیــــن باشد
علـی در فکــرِ فــردا بــود … در فکرِ مباداهــا
و قسمت بوده این : امّ البنین ، مردآفرین باشد
خدیجــه وار آرامــش دهد پیغمـــبرِ خــود را
قــرارِ بـــی قـــراریِ امیــرالمؤمنیــــن باشــد
علی را دوست میدارد به زهرا عشق می وَرزد
و باید خانه ی مـــولا برایش دِلنشیــــن باشد
ادب دارد… خودش را فاطمه دیگر نمی خواند
از این بانـــو نباید انتظاری غیر از ایـــن باشد
ازاین بانو که هرلحظه به عبّاسِ خودش میگفت
حسینِ فاطمه از نسلِ ” ختمُ المُرسلیـــن ” باشد
به او هَرگز برادر نه … بگــو آقــا بگــو مــولا
همیشه دست بر سینه ، نگاهت بر زمین باشد
و شاید مادرش روزی تو را فرزندِ خود خواند
اگر جسمـــت کنــارِ علقمه قطعُ الیمیـــن باشد
ببینی مادری قامت کــمان آغـــوش وا کرده
اگرچه از خجالت چشم هایت شرمگین باشد
تو پایِ گریه های مادرش زهرا ، بمـــان شاید
که زهرا دستگیرت لحظه هایِ واپسین باشد
بیا فردایِ محشــر پیشِ زهـــرا روسپیدم کن
فدایِ قدّ و بالایـــت شود امّ البنیــن ، باشد ؟
ادب را شیر داد و … شیرمردش را ادب داد و
ادب یادِ عرب داد و از این پس نقطه چین باشد
شاعر:ابراهیم زمانی
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود
چهار دسته گُلش را به پنج تن بخشید
مقیمِ خاکِ درش، هفت آسمان شده بود
چه سربلند و سرافراز امتحان پس داد
برای عرض ادب، سخت امتحان شده بود
به عشق «شیر خدا» از یل دلاور خود
گذشت اگر چه در این راه نیمهجان شده بود
چه امتحان بزرگی! که در رثای حسین
-و نه به خاطر فرزند- روضهخوان شده بود
اگر چه پیر شد از داغِ بیامان، اما
به پشتوانهٔ زینب دلش جوان شده بود
فدای «اُمّ اَبیها» شدن علامت داشت
به این سبب قد «اُمّ البنین» کمان شده بود
شاعر:سید مهدی موسوی
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
رسالتت نه فقط صاحب پسر شدن است
تو را کنار علی شأنِ همسفر شدن است
بزرگ مادرِ ماهِ همیشه کامل عشق!
هنوز نور تو در حال بیشتر شدن است
محبتت رقمی در دل علی دارد
که رو به آینه در حال ضربدر شدن است
رسیدن تو به وصل علی به ما آموخت
مهم تر از همه از جانبش نظر شدن است
حسودهای مدینه تو را نمی فهمند
و قلب تیره سزاوار شعله ور شدن است
تمام می شود این غم همین که برگردی
فرشته مشکلش از بابت بشر شدن است
تو آن ضمیر بلندی که راز عرفانت
نتیجه ی گذر از مرز خون جگر شدن است
سکوت کن که ادب یادداشت بردارد
سخن بگو که حیا فکر بارور شدن است
که عشق در تو نه با مهر مادری یکسوست
نه فارغ از غم هفتاد و یک نفر شدن است
دو دست خویش به جای تو داده فرزندت
وگرنه میل تو هم بر شکسته پر شدن است
حسین تا که نماند به روی نیزه غریب
سفارشت به پسرها بدون سر شدن است
خیال مرثیه سازم به روضه می کشدم
ولی تمایلم امشب به برحذر شدن است
به زخمتان دم رفتن نمک نمی پاشم
بشیرم و همه سعیم به خوش خبر شدن است
خیال مرثیه ساز مرا ببخش ای سرو
کبوترست و به دنبال نامه بر شدن است
شاعر:کاظم بهمنی
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
ستاره بودی و یکباره آفتاب شدی
برای خانه ی مولا که انتخاب شدی
به آستان عزیزان قدم گذاشتی و
دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی
به جای اینکه نهی تاج همسری بر سر
کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی
چه شد عطوفت بی حد! که از همان آغاز
به جای فاطمه ام البنین خطاب شدی
چه با نهایت دین در نهان دعا کردی؟
که آشکار بدین گونه مستجاب شدی
چه شد که راه به درگاه عاشقان بردی؟
چه شد که محرم این خاندان حساب شدی؟
مگر نه اینکه نظر کرده ی خداوندی
چرا که منتخب چشم آن جناب شدی
کدام رایحه ای می رسد به نکهت تو
تو بر مشام امامان شمیم ناب شدی
پس از حسین به سایه نمی نشست دلت
انیس گریه پیوسته ی رباب شدی
به یاد ساقی بی دست مویه می کردی
به یاد تشنه لبی امام آب شدی
شُکوه بود نه شِکوه! حماسه خوانی بود!
اگر که مرثیه خوان گل و گلاب شدی*
شاعر:مهرداد مهرابی
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی… اما چهارپاره رسید
چهار پارۀ تن، نه چهار پارۀ دل
چهار ماه شب بیکسی ولی کامل
چهار ابر به باران رسیده در ساحل
چهار رود به پایان رسیده، دریادل
چهار فصل طلایی ولی میان خزان
چهار بغض غمانگیز و مادری نگران
چهار مرتبه وقتی به غم دچار شوی
برای دشمن خود نیز گریهدار شوی
مدینه، حسرت دیرینۀ دو چشم ترش
چهار قبر غریب است باز در نظرش
چقدر خاطره ماندهست در مفاتیحش
و دانه دانۀ اشکی که بوده تسبیحش
نشسته بود شب جمعهای کنار بقیع
کمیل زمزمه میکرد در جوار بقیع
غروب، لحظۀ تنهاییاش دوباره رسید
غروبها دل او خونتر است از خورشید
به غصههای جگرسوز میزند پهلو
دوباره شعله کشیدهست آب وقت وضو
شروع میکند او لیلة المصائب را
همین که دست به پهلو نماز مغرب را…
چهار رکعت دلواپسی پس از مغرب
چهار نافله در بیکسی پس از مغرب
در آسمان نگاهش که بیستاره شده
چهار آینه مانده، هزار پاره شده
شکست آینههایش میان گرد و غبار
شلمچه، ترکش و خمپاره، کربلای چهار
از آن زمان که پسرهای او شهید شدند
یکی یکی همه موهای او سفید شدند
و همسری که به دل غصهای گذاشت، وَ رفت
نماز صبح سر از سجده برنداشت، وَ رفت
اگرچه بین غم و غصههای خود تنهاست
ولی چهارم هر ماه روضهاش برپاست
طراوتی که نرفتهست سالها از دست
بهشت خانۀ او سفرۀ اباالفضل است
صدای گریه بلند است بین مرثیهها
چه دلنواز شده یا حسین مرثیهها
نشسته گوشۀ ایوان کنار گلدانها
برای بدرقه با اشک خود به مهمانها –
– در التماس دعایش چه حرفها گفته است
به لطف آن کمر خسته کفشها جفت است…
یکی یکی
همه رفتند و
باز هم تنهاست…
شاعر:رضا خورشیدی فرد
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
چگونه وصف کنم، فخر بانوان عرب را
زنی که برده ابالفضل از او به ارث، ادب را
دوان دوان نگرد هاجران تشنه لب از پی
اگر که توسن فضلش کند نگاه، عقب را
سوادِ آینه ی عفت است چادر پاکش
بیاض دیده ی حجب است، بنگرید لقب را
زنی ز قوم رشادت، ز خاندان شجاعت
که شرح داده عقیل از همین قبیل، نسب را
یکی از آنهمه عامر که جدّ مادری اوست
که خود گرفته به بازی سرِ سنان غضب را
کمر به هزم ببندد حِزام، معنی اش این است
ابی که ام بنین پرورد، جلالتِ اب را!
بنی کلاب، همان شرزه شیر کز دم شمشیر
به بزم رزم، قفاخور کند سگان عرب را
مگر ز سفره ام البنین مدد شود این طبع
وگرنه خورده قلم طی کند چگونه تعب را
زنی که بر تن عباس کرده بافه ی غیرت
چنان که یاد علی کرد هر که دید سلب را
مهِ عشیره و عبدلله ست و جعفر و عثمان
هماره چارقد ستر، آن عفیفه ی رب را
یگانه ای ست که بسته ز چارسوی حوادث
چهار فرزندش، راهِ قوم جنگ طلب را
به شرح جنگ ابوفاضلش چه گویمت؟ این بس
که ذوالفقار علی واکند دومرتبه لب را
برید دشمن دون سر، از آن نخیل تناور
که مرگ را خوش می داشت، چون عرب که رطب را
برید دست و نبرید عهد دوست، گواهم
علم که دید یزید و سرود بانگِ عجب را
اگر چه او همه صبر و رضاست، شاکر از آنم
که چشم مادر غیرت ندید بزم طرب را
نگفت جعفر و عباس…گفت وای حسینم
به درک او نرسیدم ز من مپرس سبب را
چنان ز داغ حسینش گریست در همه ی عمر
که پلک زخم، بهم دوخت صبح و تیره ی شب را
شاعر:مسعود یوسف پور
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو
میان اهل عالم در وفا ضربالمثل کردی
فرستادی به قربانگاه اسماعیلهایت را
همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی
کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی
چه شیری دادهای شیران خود را که شهادت را
درون کامشان شیرینتر از شهد و عسل کردی
خودش را در کنار مادرش حس کرد تسکین شد
خدا را شکر بودی زینب خود را بغل کردی
رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد
به تیغ اشک خود، اعرابشان را بیمحل کردی
شاعر:محسن رضوانی
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
ماه ، می گویند پشت ابر پنهان می شود
ماهت ای بانو شبی بر نیزه تابان می شود
مادر سقا ! اگر باران نمی بارد چه باک
آب درس اول ما در دبستان می شود
دامنت عباس پرور شد تعجب هم نداشت
مور هم باشد کنار تو سلیمان می شود
در عرب را که نمی دانم ولی ام البنین!
هرچه ایرانی است با عباس سلمان می شود
می کند فرزندت ای بانو مگر پیغمبری
ارمنی هم روز تاسوعا مسلمان می شود
خانه ی عباس تو دارالشفای دردهاست
درد بی درمان هم اینجا زود درمان می شود
پیرهن ها خونی اند و یوسفانت رفته اند
این گلستانی که دیدم بیت الاحزان می شود
شاعر:محسن ناصحی
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
به جمعیت کفایت کرد امیرالمومنین ما را
پریشانی وداعی کرد زین بحرِ یقین ما را
به ذلت بر زمینش سر نهادیم و ثنا گفتیم
به روز حشر با عزَت برون آرد زمین ما را
غبارِ قبر او با آستین برگیر تا آن بت
کشد بر آستانش در جزا از آستین ما را
ز اعماق قرون از بین جمعیت تو را دیدیم
تو هم ای ناز مطلق از همان بالا ببین ما را
تمنا از علی هم صحبتی با اوست خود ورنه
شفاعت می کند پیش از علی ، ام البنین ما را
شاعر:محمد سهرابی
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
هر شب رکابِ چشمهایش را نگین میشد
با برکهی او ماه، وقتی همنشین میشد
میخواست، خدمتکارِ اولادِ علی باشد
«امالبنین» میخواست؛ «امالمؤمنین» میشد !
از فضلِ مادر بود، شد عباس «ابوفاضل»
باید خدای فضل اباالفضل آفرین میشد
هر قطرهی اشکش که روی خاک، میافتاد
انگار، یک فرزندِ او نقشِ زمین میشد
از سنگها هم اشک میجوشید، با آهش
در روضههایش دشمنش روضهنشین میشد
هر وقت، چشمِ اشکبارش چشمهای میدید
آب از خجالت آب میشد؛ شرمگین میشد
گفتند، سقایت بلاگردانِ اصغر شد
گفت آه عباسم؛ ولی باید همین میشد !
شاعر:رضا قاسمی
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
رسید قافلهء عشق از سفر منزل
کبود چشم و تنِ سرورانِ آن محمل
امیر رفته چرا چون اسیر می آید
شکسته بال و پر و بی منیر می آید
از آن شکوه و صلابت فقط همین مانده
رکاب رفته و تنها کمی نگین مانده
به انتظار عزیزان ببین که ام بنین
نشانده عرش را به روی فرش زمین
بشیر بانیِ این شد که پیش تر برود
و از فراق شهیدان کمی خبر بدهد
به نزد ام بنین رفته و رعایت کرد
ز روز حادثه او اندکی روایت کرد
که بود واقعه را یکه تاز عباست
ز معرفت چه بگویم و باز عباست
شبی که سوز غریبی و ساز واهمه بود
مدافعِ حرمِ بچه های فاطمه(س) بود
در آن زمان که عدو وعدهء امان میداد
اگر نبود حسین(ع) او ز غصه جان میداد
چو مادر پسران طعنهء امان بشنید
خروش آمد و غیرت در او زبانه کشید
به من بگو حسین(ع) کو عزیزِ فاطمه(س) کو
سخن خلاصه کن و از امیر قافله گو
بشیر لب ز لب خود گشود و غوغا کرد
شکسته بغض گلو، سفرهء دلش وا کرد
حسینِ فاطمه را تشنه کام پژمردند
یتیمِ قافله را بیشمار آزردند
در آن زمان که زمین سیراز آبِ جاری بود
به تشنه کامیِ اصغر سه شعبه یاری بود
نبود غیرتی از دودمانِ این اسلام
که قبل ذبح عظیمش دهند جرعه به کام
سخن بریده بریده نواست واویلا
دو دوست بر کمر و هم صداست با زهرا
گذشت چندی و خاتون کاروان آمد
چه بی جهاز و چرا اینچنین عیان آمد؟
چه پرجوانه سفر کرد و پیر آمده است
چرا تبارِ علی(ع) چون اسیر آمده است
چو چشم زینب کبری به مادرش افتاد
به یاد غربت چشم برادرش افتاد
امان ز سینهء پر درد زینب کبری
امان ز بی کسیِ او غروب عاشورا
فغان و شیون و زاری دوباره شعله کشید
که باز حجب و حیا را به چشم فاطمه دید
کشید ناله بیا امِ بی بنین گشتی
هنوز روضه نخواندم که اینچنین گشتی
کجاست تا که بگیرد رکاب عباست
کجاست تا که نمیرد رباب عباست
گرفت مشک،کجا رفت،پس کجا مانده؟
کنون که کنج خرابه رقیه جا مانده
ببین که عزت ما رفت همرهِ عباس
جلال و حشمتِ ما رفت همرهِ عباس
بیا بیا که از او نزد تو گله دارم
نگفت خواهر و من هم از او طلبکارم
نه من،فرات هم از او طلبکار است
ز حصرت لب او موج آب تبدار است
دگر بس است خسته شدم جان من رسیده به لب
ادب نکن بغلم کن به من بگو زینب
شاعر:محمد رضا افشان
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
من اگر گریه برایت نکنم پس چه کنم
روضه خوانی به عزایت نکنم پس چه کنم
چه کنم مادرم و داغ جوان سنگین است
تا دمِ مرگ صدایت نکنم پس چه کنم
من که از قبر تو و کرببلا دورم دور
شهر را کرببلایت نکنم پس چه کنم
باز هم سائل هرساله تو پشت در است
یادِ آن دست عطایت نکنم پس چه کنم
ماهِ من ، بعد تو چشمم که می افتد بر ماه
تو بگو باز هوایت نکنم پس چه کنم
پسرم دست تو را دست خدا می بوسید
گریه بر دست جدایت نکنم پس چه کنم
تو سرت خورد عمود و سر من درد گرفت
گریه بر فرق دوتایت نکنم پس چه کنم
تیر بر مشک تو خورد و جگرم تیر کشید
من از آن تیر شکایت نکنم پس چه کنم
میرسید آب اگر خیمه نمی سوخت دلم
من به جای تو سِقایت نکنم پس چه کنم
رفت بر نیزه سرت زودتر از راس حسین
همه عمر دعایت نکنم پس چه کنم
پسر فاطمه عالم به فدای سر تو
پسرم را که فدایت نکنم پس چه کنم
غم بی مادری از بی کفنی سخت تر است
جای او گریه برایت نکنم پس چه کنم
شاعر:عبدالحسین میرزایی
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
آری کنیز زهرا،پروردگار عشق است
اُمُ الوفای دوران،آموزگار عشق است
خورشید،پیشِ چشمش،اُمّید سایه بانش
چیزی نخواهد از دل،وقتی کنار عشق است
مهر وادب اَساسش،اخلاص توشه اش بود
دُختِ بنی کَلابی،غرق بهارِ عشق است
با جان ودل رسیده،در این مسیر روشن
زیرا که جانسپاری،اَرج و عیار عشق است
فرمود با پسرها،ذُخرُالحسین هستید
جان را به کف بگیرید،این کارزارِ عشق است
فریاد زد پس از آن،با این که بی بنینم
چیزی جز این نفس نیست،جانم نثارِ عشق است
هرجا شنیدگفتند،عباس تشنه لب بود؛
میگفت پس حسینم؟این از وقارِ عشق است
شاعر:محمد حسن جنتی
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
ای علمدارِ نجابت ! الدخیل امُّ البنین
جلوه ی حُجب و اصالت ! الدخیل امُّ البنین
السَّلام ای فاطمه بنتِ حزام ! امُّ الوَفا !
مظهر ایثار و عزت ! الدخیل امُّ البنین
روشنای خانه و سنگ صبورِ حیدری
تاجدارِ استقامت ! الدخیل امُّ البنین
زندگیِ ما فدای همسر و اولاد تو
همدمِ نورِ امامت ! الدخیل امُّ البنین
دامنَت شد مهدِ سقای غیورِ کربلا
مادرِ دریای غیرت ! الدخیل امُّ البنین
چادرت را می تکانی روزیِ ما می رسد
من به تو دارم ارادت ! الدخیل امُّ البنین
دردمندم دردمندم درد من را کن دوا …
مادرِ اَبوابِ حاجت ! الدخیل امُّ البنین
چشم “خورشید” است گریان در غم و در سوگ تو
کن به چشمم یک عنایت ! الدخیل امُّ البنین
شاعر:علی ساعتچی
________________________________________________________
متن شعر مرثیه حضرت ام البنین (س)
تمام عمر من و آستانِ اُمِبنین
که در تمامیِ عمریم میهمانِ اُمِبنین
“هزار دشمنم اَر میکنند قصدِ هلاک”
چه غم مرا که منم در امانِ اُمِبنین
اگر هزار گره باشدم خیالی نیست
فقط همین که بگویم به جانِ اُمِبنین
بقیع و خاکِ بقیع سرمههای مادرهاست
همان غبار که دارد نشان اُمِبنین
دعای فاطمه با فاطمه اجابت شد
که گشت خانهی او آشیان اُمِبنین
چه برکتی است سرِ سفرهاش نمیدانم
علی شد از همه دنیا از آن اُمِبنین
نشسته پنج امامم کنار سفرهی او
و خوردهاند همه آب و نانِ اُمِبنین
بزرگ ، دُختِ قبیله ، کنیزِ زینب شد
همینکه گشت علی میزبان اُمِبنین
رسید و خانهی زهرا دوباره مادر دید
حسین دید به سر سایبان اُمِبنین
رسید و گیسوی کلثوم شانه شد با هر….
نوازش نَفَسِ مهربانِ اُمِبنین
گرفته است به دامن چهار جانش را
هزار شُکر که آمد به خانه اُمِبنین
ولی چه حیف که غم آمد و زمانه نوشت
جگر خراش بود داستان اُمِبنین
میان قافله خورشید و ماهِ او رفتند
به راه ماند ولی دیدگان اُمِبنین
بشیر آمد و پیغام بی کسی آورد
خراب شد بخدا خانمان اُمِبنین
برای چار جوانش نگفت اما گفت :
بگو حسین کجا هست؟ جانِ اُمِبنین
همینکه دید شده بی حسین اُفتاد و
به روی خاک نشست آسمانِ اُمِبنین
مدینه گفت که اُمالبنین نمیشد پیر
گرفت نالهی زینب توانِ اُمِبنین
نه گاهواره رسید و نه کودک و نه رُباب
ولی رسید بجایش خزان اُمِبنین
خمید و خاکِ دوعالم به رویِ معجر ریخت
عصا گرفت و سیه شد جهانِ اُمِبنین
سکینه خورد زمین وقتِ دادِ زینب شد
میان روضهی اَبرو کمانِ اُمِبنین
عروسِ سوختهی فاطمه رسید از راه
رُباب شد پس از آن روضهخوانِ اُمِبنین
مدینه دید که بیبی چقدر روضه گرفت
چقدر روضه شنید از زبانِ اُمِبنین :
حسین دست غریبی به روی زانو زد
برای جرعهی آبی به حرمله رو زد…
شاعر:حسن لطفی
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.