آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

  • کربلایی امیر برومند

    کربلایی امیر برومند

    نماهنگ تصور کن

اشعار مرثیه امام رضا (ع) – سال ۱۳۹۹

0
اشعار مرثیه امام رضا (ع) - سال 1399

شعر مرثیه امام رضا (ع)

آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیده‌ها پر گهر و سینه پر از غم شده است

آه ای ماه، که داری به رخت گرد ملال!
خون دل خوردن خورشید، مسلّم شده است

آخر ای ماه سفر کرده که سی روزه شدی
رنگ رخسار تو، همرنگ محرّم شده است

عرشیان، منتظر واقعه‌ای جان‌سوزند
چشم قدسی نفسان، چشمهٔ زمزم شده است

شب تودیع پیمبر، شهدا می‌گفتند:
آه از این صبح قیامت، که مجسم شده است

تا که بر چیده شد از روی زمین سایهٔ وحی
آسمان، ابری و آشفته و درهم شده است

مجتبی گلشنی از لاله به لب، کرد وداع
داغ او، داغ دل عالم و آدم شده است

باغ، لبریز شد از زمزمهٔ یاس کبود
لاله، دل تنگ‌تر از حجلهٔ ماتم شده است

میهمانی، که خراسان شد از او باغ بهشت
میزبان غم او عیسی مریم شده است

از همان روز، که زد سکّه به نامش در طوس
شب، پی کشتن خورشید مصمم شده است

تا بسوزد دل ذریهٔ زهرای بتول
زهر در ساغر انگور فراهم شده است

راستی تا بزند بوسه بر ایوان طلا
کمر چرخ به تعظیم شما خم شده است

پایتخت دل صاحب‌نظران است این‌جا
مشهد انگشت‌نمای همه عالم شده است

گر چه بسیار خطا دیده‌ای از ما، اما
سایهٔ مهر تو، کی از سرِ ما کم شده است؟

گر چه من ذرّهٔ ناقابلم ای شمس شموس!
باز پیوند من و عشق تو محکم شده است…

شاعر: محمدجواد غفورزاده

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

مانند مادرت شده ای، قد خمیده ای!
آقا چرا عبا به سرِ خود کشیده ای !؟

با درد کهنه ای به نظر راه می روی!؟
مانند فاطمه چقدر راه می روی!

خونِ جگر به سینه، به اجبار می دهی
راهی نرفته! تکیه به دیوار می دهی

داغ غریبی تو، نمک بر جگر زند
خواهر نداشتی که برایت به سر زند

اینجا مدینه نیست، چرا دلخوری شما !؟
در کوچه های طوس،زمین می خوری چرا ؟

با «یاعلی» به زانوی خسته توان بده
خاک لباس های خودت را تکان بده

مقداری از عبای شما پاره شد، ولی…
نیزه نزد کسی به تو از کینه ی علی

اینجا کسی به پیرهن تو نظر نداشت
فکر و خیال گندم ری را به سر نداشت

اینجا کسی به غارت انگشترت نرفت
چشمی به سمت مقنعه ی خواهرت نرفت

شاعر: وحید قاسمی

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

از سوز زهر خسته و از پا نشسته ام
چشم انتظار مقدم زهرا نشسته ام

پا میکشم به خاک و امانم بریده است
یاد اجل – به یاد مداوا نشسته ام

میبینمش که از غم من گریه میکند
اشک جواد را به تماشا نشسته ام

دور از مدینه وتک وتنها عجیب نیست
با قصد پر کشیدن از اینجا نشسته ام

اشک من و جواد و دو چشمان مادرم
در حجره گوئیا که به دریا نشسته ام

شاعر: محمدحسن بیات لو

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

السلام ای چشمه ی فیض و سعادت السلام
هشتمین نورِ خدا برجِ ولایت السلام

السلام ای جلوه ی وَ الطُورِ سِنین السلام
آیه های روشنِ طاها و یاسین السلام

السلام ای ماهِ تابان کوکبِ اقبال ما
آن طلوعِ آستانت قبله ی آمالِ ما

بر مشامم می رسد هر لحظه بوی مشهدت
جان به قربانِ تو و صحن و سرا وُ مرقدت

زنده ایم از برکتِ مِهر و ولایت یا رضا
چشمِ ما روشن از آن گنبد طلایت یا رضا

در بغل گیریم ضریحِ با صفایت یا رضا
یک زیارت سهمِ ما پایینِ پایت یا رضا

فخرِ ما این بس تو باشی سید و مولای ما
برکتِ دنیای ما وُ شافیِ عقبای ما

ای امام نور و رحمت منبعِ فیضِ خدا
گلشنِ مِهر و محبت مظهرِ جود و سخا

تو به امرِ حق شدی راهی بسوی خاکِ طوس
مقدمت بر چشمِ ما ای حضرتِ شمس الشموس

اقتدار کشورِ ایران همه از نامِ توست
روزیِ ایرانیان از سفره ی انعامِ توست

گر چه گشته دارِ غربت منزل و ماوای تو
شد ولی در قلبِ هر جان حقیقت جای تو!

شاعر: هستی محرابی

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

به فکر کربلا بودم در اوردم سر از مشهد
بخوانم هرنفس باشوق بار دیگر از مشهد

اگر که میل حج دارم چه جایی بهتر از اینجا
اگر قصد سفر کردم چه جایی بهتر از مشهد

امیدی به من و این طبع خشکیده نبود اما
به لطفش برده ام با خود غزل های تر از مشهد

گره روی گره زد تا که بخت خواهرم وا شد
سحر شد هر شبم با خاطرات مادر از مشهد

“پدیده” این نمایشگاه الطاف خداوندی ست
ندیدم شهر زیبایی تماشایی تر از مشهد

برادر صبح و ظهر و شب به سوی قم نظر دارد
چرا که چشم خود را برندارد خواهر از مشهد

“به جان مادرت زهرا قسم” رد خور ندارد که
نرفتم دست خالی با نگاهی مضطر از مشهد

اگر روزی شود تنها بلیط رفت میگیرم
چرا که قصد برگشتن ندارم دیگر از مشهد

شاعر: علیرضا خاکساری

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

بس که پر کرده فضای صحن را فرياد ها
نيست پيدا در حريمت های و هوی باد ها

کوربيناشد، فلج پا شد،گداروزی گرفت
پشت هم رخ می دهد اينجا از اين رخداد ها

جمله ای تکرار شد ، هرصحن را پرکرده است:
(کار من با گوشه ی چشم تو راه افتاد) ها

هر کسی در اوج ناآرامی آمد تا حرم
غبطه ها می خورد بر آرامش نوزاد ها

می شود حس کرد از فيروزه کاری های صحن
حسرت ديوار ها را بر دل شمشاد ها

از شفای درد پشت پنجره فهميده أم
نرم شد از اشک زائرها دل فولاد ها

فرق دارد درحرم هرفصل حال زائران
تيرها و مهرها ، اسفندها ، مردادها

دختری آمدبه گوهرشاد ، گوهرشاد شد
ياعلی موسی الرضا گفتند گوهرشاد ها

ضامن آهوشدی ، صياد آهو را رهاند
شک نمی کردند در خوش قولی أت صيّاد ها

شاعری پرسيد:من هم سهم دارم در حرم؟
پاسخش را داد آقا با حسن خوشزاد ها

هرکسی دعبل نخواهد شد ولی اين شعر هم
می تواند حک کند نام مرا در ياد ها

پايتخت کشور دلهاست شهر مشهد و
مانده حسرت در دل تهران و عشق آباد ها

شاعر: مجتبی خرسندی

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

ای که مرآت خدایی مددی حضرت سلطان
معدن جود و سخائی مددی حضرت سلطان

هر گدائی که به سویش بنمایی تو نگاهی
رسد آخر به نوایی مددی حضرت سلطان

تو نگفته بدهی حاجت و این رسم رئوف است
مهد احسان و عطایی مددی حضرت سلطان

چه شهیدان که گرفتند برات از حرم تو
که حبیب شهدایی مددی حضرت سلطان

روضه‌های سحر کوی تو دارد چه صفایی
صاحب هر چه بکائی مددی حضرت سلطان

قبله ی کعبه تویی جملۀ شاهان سگ کویت
کی تو حج فقرایی مددی حضرت سلطان

پرچم سبز سر گنبد تو هادی عشق است
چون کند قبله نمایی مددی حضرت سلطان

تحت آن قبه ی زردت که بود عرش الهی
گریه دارد چه صفائی مددی حضرت سلطان

بی خود از خود شده دل هر دمی آید به حریمت
بشود کرببلائی مددی حضرت سلطان

زیر ایوان طلایت چو نجف غرق غرورم
شهریار دو سرائی مددی حضرت سلطان

شاعر: قاسم نعمتی

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

آمد از راه و کشید آرام عبا رویِ سرش
یعنی امروز ست روزِ ناله‌هایِ آخرش

هر قدم رفت و نشست و دست بر پهلو گرفت
میکشد خود را به سویِ خانه مثلِ مادرش

رویِ خاکِ کوچه دنبالش اگر دقت کنی
بنگری آثاری از خاکی ترین بال و پرش

او زمین می‌خورد و میخندید بر حالش عدو
این هم ارثی بود که برده ز جدِّ اطهرش

صحنۀ جان دادن او روضۀ مستوره شد
حجره در بسته میداند چه آمد بر سرش

بار دیگر صورت خاکی و دست و پا زدن
خادمش دید و ولی هرگز نمیشد باورش

یک بُنَیّ گفت و از کام پسر بوسه گرفت
از مدینه بهر یاری زود آمد دلبرش

کربلا بابا رسید امّا پسر افتاده بود
قلبِ شاعر آب شد در این سه بیت آخرش

هر چه قدر آغوش خود واکرد اکبر جا نشد
تا که آخر در عبا پیچید جسم اکبرش

تا قیامت هم نمیفهمند اهل معرفت
از چه آمد دست بر سر بین لشگر خواهرش

آنکه حتّی تارِ مویش را ندیده جبرئیل
دست بُرده بر سرِ نعش علی بر معجرش

شاعر: قاسم نعمتی

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

ببین دربار سلطان را
ببین آیینه بندان را

میان اشک زائرها
ببین لبهای خندان را

یکی با حالت محزون
یکی دیوانه و مجنون

یکی بعد از شفای خود
صدا میزد رضا ممنون

در این شور و هیاهو ها
در این انبوه آهو ها

در این ایوان در آن ایوان
صدا و ذکر یا هو ها

من آن زاغ پریشانم
که بسته با تو پیمانم

کنار دست زائر ها
زیارت نامه میخوانم

به عشقت مایلم کردی
مرا خونین دلم کردی

در این مجموعه ی مستی
چو مجنون عاقلم کردی

دلی آلوده آوردم
ز غم فرسوده آوردم

برای بی ریا سازی
به این محدوده آوردم

خوشا ساعات باران را
تمنای فقیران را

و صد در صد نظر داری
رضا هر جای ایران را

به عشقت پیر می آید
گرسنه ، سیر می آید

به راه پر ز نور تو
پر از تاثیر می آید

ببین آهوی رامت را
که بر لب برده نامت را

خلاصه باز قسمت کن
اذان صبح و شامت را

شاعر: روح الله دانش

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

ای تو شفای عالم امکان دوا بده
قدری به خانه ی دل ما هم صفا بده

ما را بلا گرفته بیا ای دوای درد
حرزی برای خاطرِ دفعِ بلا بده

مثلِ کبوترانِ رهای حریمِ خود
بال و پَرِ پریدن ما را جدا بده

باب الجواد شد که چه بهتر، اگر نشد
اذنِ ورود را ، تو ز باب الرضا بده

ما را شبیهِ شیخِ بهایی و عاملی
یک گوشه در حریمِ ملوکانه جا بده

آقا دعا بکن که ابا صلت تو شویم
ای بهترین بهانه به ما هم بها بده

ما عاشقانت از تو چه پنهان پر از غمیم
ما را نجات از این غمِ بی انتها بده

اصلا مگر نه اینکه زکات امر واجب است
آقا زکات زندگی ات را به ما بده

ما بر ضریحِ پاک شما سبز بسته ایم
لطفا به ما زیارت کرب و بلا بده

ما خاکِ پای زائرِ سلطانِ مشهدیم
از ما بگیر خاک و به جایش طلا بده

تنها میان خیلِ گناهان رها نکن
دل را به لطفِ نورِ وجودت جلا بده

ماها شنیده ایم رضا حضرت وفاست
پاسخ به بی وفایی مان با وفا بده

دل خون و دل شکسته و دل تنگ و دل پُریم
جان جوادت این دل ما را شفا بده

شاعر: وحید اشجع

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

شاید عیار دل به خلوص قدیم نیست
عقلم برای درک مقامت فهیم نیست

ریزه خور مرام تو هستیم گرچه دل
لایق برای نوکری این حریم نیست

راهم بده که توبه کنان باز آمدم
نزد کریم، هیچ خطایی عظیم نیست!

افسوس می خورد دل بی تاب من چرا ؟؟
در خادمی صحن و سرایت سهیم نیست!؟

افسوس می خورد که چرا چون کبوتران
در سایه سارِ گنبد زردت مقیم نیست؟

شاعر: محسن زعفرانیه

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

آسمان است و خسوف قمرش معلوم است
غربت بی حد او از سفرش معلوم است

کوله بار سفر آخرتش را بسته
از مناجات و نماز سحرش معلوم است

موی آشفته و اوضاع به هم ریخته اش
با عبایی که کشیده به سرش معلوم است

دو قدم راه نرفته چقدر می افتد
ناتوان بودنش از زخم پرش معلوم است

به زمین خوردن او ارثیه ی مادری است
درد پیچیده به پهلوش اثرش معلوم است

وسط حجره ی در بسته به خود می پیچد
اثر زهر به روی جگرش معلوم است

خواهرش نیست ببیند چه سرش آمده است
ولی از حالت بغض پسرش معلوم است

لب او سرخ شد اما به خدا چوب نخورد
مجلس شام به چشمان ترش معلوم است

روی خاک است ولی زیر سم اسب نرفت
روضه ی عصر دهم در نظرش معلوم است

شاعر: محمد فردوسی

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

ضریحِ تو پُر از نجوای دلهای پریشان است
که اشکِ دیده در بحرِ امانت موجِ حیران است

اگر یک شاخه نورت بینِ خوبان منتشر گردد
پَرِ پرواز تا افلاک اِقامتگاهِ آنان است

حرم را کرده عطرآگین تبسم های شیرینت
مرا مجنونِ خود کردی تو با الطافِ دیرینت

تمامِ دست ها بالا نهالِ آرزوها گل
درونِ صحن می پیچد صدای سبزِ آمینت

سکوتِ چشم ها امشب شده از اشک، آیینه
صدا می آید از سمتِ حرم در خلوتِ سینه

نسیمِ زندگی جاریست از سوی ضریحِ تو
که از خود می رود هر دم رواقت عنبرآگینه

از این آفاق می خواهم دوای زخمِ مبهم را
که بیش ازاین ندارد شانه هایم تابِ این غم را

چنان میسوزم از آهی که هردم شعله می گیرد
نگاهی کن که در آن دیده ام درمانِ دردم را

تویی زیباترین احساسِ من در باورِ جانم
من از این فاصله می گیرم از عطرِ تو درمانم

زبانم مستِ تکرارِ رضا جانم رضا جان است
در این آیینه می بینم بهشتِ جانِ جانانم

هر آنکس که نمک گیرِ سرِ خوانِ شما باشد
دگر در حلقه ی زلفت اسیر و مبتلا باشد

یکی دیدم دعا می کرد با جان و دلی عاشق
خوشا آن دل که در عمرش گرفتارِ رضا باشد

دلم لبریز از خواهش که غرقم در نگاهِ تو
چه پنهان از تو که گشتم اسیرِ چشمِ ماهِ تو

تو جانی ای کریم اِبنِ کریمان ای سفیرِ عشق
که آهوها رهای تو که مسکین در پناهِ تو

همین که می رسم تا اوجِ صبحِ پنجره فولاد
لبم دریای خاموش و نگاهم کوهی از فریاد

دلم خورشید میخواهد فقط از جنسِ لبخندت
از این مشرق ترین نقطه به آن مغرب ترین میعاد

شاعر: هستی محرابی

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

سلام ای مشهدِ تو کربلای ما، غریب آقا
تویی روحِ مناجات و دعای ما، غریب آقا

سلام ای جان، وجودت گل، دمت باران، نگاهت عشق
دعا کن حضرتِ دریا برای ما، غریب آقا

نگاهم شمعِ گریانِ همه صحن و سرای توست
نگاهت التیامِ زخم های ما غریب آقا

گرفتار آمدیم، امّا کنارِ پنجره فولاد
افق را می شکافد هر نوای ما غریب آقا

به هر کنجِ ضریحِ تو ، ز سوزِ دل دعا کردیم
تو آمین گوی دستانِ گدای ما غریب آقا

اجابت را فقط امشب ز چشمانِ تو میخواهیم
یقیناً که تویی حاجت روای ما غریب آقا

فدای قلبِ محزونت. فدای چشمِ پُر خونت
حرم مَملوِ ذکرِ یا رضای ما غریب آقا

طلوعِ مشرقِ خورشید از سمتِ نگاهِ توست
تویی تو هدیه ی باغِ خدای ما غریب آقا

به اشکِ چشمِ هر زائر به آن بغضِ فرو مانده
به لطفت می دهی عطرِ شفای ما غریب آقا

در این دنیای وانفسا گرفتاریم و سرگردان
بوَد دستت فقط مشکل گشای ما غریب آقا

اگر جا مانده ایم از اربعین جَدِ تو، امّا
کشاندی سمتِ مشهد ردِ پای ما غریب آقا

همیشه از ضریحِ تو شرابِ سیب می نوشیم
بده امشب براتِ کربلای ما غریب آقا

به روزِ حشر چون دلها همه مدهوش و حیرانند
شفاعت کن همه جرم و خطای ما غریب آقا

تو عشقی ای شهید ابنِ شهیدان، شافیِ محشر
بده اجرِ تولایت در روز جزای ما غریب آقا

شاعر: هستی محرابی

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

شاهی که عرش و آسمانها منبرش بود
خورشیدِ عالم پرتویی از اخترش بود

لعنت به آن انگورِ زهر آلوده ای که…
آتش به جانش زد ، شرر در پیکرش بود

گویا اباصلت از عبا فهمید ، آن دم
وقتی که می آمد عبا روی سرش بود

دستی به پهلو داشت مولا ، آن زمان هم
در فکر آن پهلو شکسته ، مادرش بود

با یادِ عاشورا و اَندر شهرِ غربت
بر رویِ خاک آن جسم پاک و اطهرش بود

آمد جوادش لحظه ی آخر کنارش
لَختی به هوش آمد ، پسر اَندر برش بود

جانم فدای شاه مظلومانِ عالم
آن دم که بر بالایِ نعشِ اکبرش بود

ما را طوافی در حَریمت ، حکم حج است
اینجا گدایت را پناهِ آخرش بود

شاعر: حسن نبی جندقی

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

خیلی دلم گرفته از این غربتِ زمان
انگار بغض کرده و تب دارد آسمان

گفتم برایت از غم ِ «إن کنتَ باکیا…»
وقتش رسید و شعله گرفته ست استخوان

یابن الشّبیب داغِ دلم تازه شد بیا…
نوحوا علی الحسین(ع) بگو! روضه ای بخوان

از آن وداعِ سخت بگو! از رقیه(س) که-
با گریه گفت یکسره بابا، نرو! بمان

رفت و زدند سنگ به پیشانی اش چرا؟!
میرفت پشتِ هم چقدَر تیر در کمان

لعنت بر آن سه شعبه که در دست حرمله(لع)
فوراً گرفت سینۂ جدّ مرا نشان

گریه کن و بگو که زمین خورد بیهوا
پیش ِ فرات؛ خسته و لب تشنه جدّمان

از آن تنی که مقصدِ سرنیزه شد بگو
از آن عقیقِ خونیِ در دستِ ساربان

لعنت بر آن که با طرَب و هلهله دوید
تا که سرِ به نیزه به زینب(س) دهد نشان

والله عمّه جانِ مرا پیر کرده بود
زخم زبان و طعنۂ یک عدّه بد دهان

یابن الشبیب از سرِ بازارِ شام نه!
چیزی نگو که قاتل من میشود، بدان!

شاعر: مرضیه عاطفی

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

تا زنده تر باشی شکستی قُفلِ جانَت را
شُکرِ خدا آسوده خوردی شوکَرانت را

ای جان فدای آبِ سقاخانه ات ،‌ صدشُکر
که تشنگی برآن نشد گیرَد توانت را

شکرِخدا نه خیزران بوسیده رویت را
نه نَعلِ اسبی خُرد کرده استخوانت را

وقتی که جان دادی جوادَت نیز پیشت بود
هرگز ندیدی ارباً اربایِ جوانت را

آقای خوبم خواهَرَت در شهرِ قُم دیده ست
مهمان نوازی های گرمِ میزبانت را

از بام ها گل بر سر معصومه(س) می بارید
این ماجرا بیچاره کرده روضه خوانت را

نه مَعجری غارت شده نه صورتی نیلی
نه طعنه ای آزرده کرده کودکانت را

خورشیدِ هشتُم رفتی اما شکرِ این باقیست
غرقِ شفق هرگز ندیدم آسمانت را

مَن کربلا بودم همین ده روزِ پیش آقا
از بس که می خواهم تمامِ خاندانت را

ای کاش می شد تا که جارو می کشیدم من
با مُژه ام از کربلا تا آستانت را

در آخرِ ماهِ صَفر شورِ سفر داریم
برما بیفکن آن نگاهِ مهربانت را

ای عشق! مشهد لازمیم و باز لطفی کن
مهمان خود کن بارِ دیگر دوستانت را…

شاعر: محسن کاویانی

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

آخر ماه صفر شد قلب من پر زد حرم
بین این سیل گرفتاری دلم سر زد حرم

هر چه گشتم غیر مشهد سر پناهی را، نبود
هیچ فردی مثل سلطانم رضا آقا نبود

گرچه دورم باز با عشقت هوایی میشوم
باز با دل راهی صحن و سرایی میشوم

آن سرایی که در آن شاه و گدا مثل هم اند
آن سرایی که گنهکاران و زاهد درهم اند

در دلم میریزیم این سوز دل و فریاد را
در بغل میگیرم آخر صحن گوهرشاد را

می‌نشینم گوشه ای از صحن، بین مرقدت
چشمهایم خیره می‌گردد به سمت گنبدت

هرچه غم دارم همان لحظه فراموشم شود
حسِّ گرمیِّ نگاهت بین آغوشم شود

مرده ای بودم میان صحن تو احیا شدم
قطره ای بودم به اعجاز شما دریا شدم

عادتم این است جای خواندن ذکر و دعا
می‌شوم غرق نگاه سوز و حال زائرا

زائری غرق امین الله بود و زمزمه
(س) دیگری میداد آقا را قسم بر فاطمه

زیر لب میگفت بیمار است آقا مادرم
گر شفایش را دهی می‌آورم او را حرم

دیگری داغ عزیزی داشت بر قلب و دلش
گوییا از دست رفته کل هست و حاصلش

پیرمردی با شکایت آمده بین حرم
می‌نشیند رو به روی چشم سلطان کرم

گریه کرد و شکوه کرد، از عمق دل ناله کشید
طاقتش از دست رفت و اشک امانش را برید

داد زد آقا که راه کربلا را بسته اند
قلب این عشاق با اخلاص را بشکسته اند

اربعین هر سال بین موکبا بودیم ما
با رفیقان بین صحن کربلا بودیم ما

ما غلط کردیم، اما لطف و احسانت کجاست؟
قلب کل زائران در حسرت یک کربلاست

موج غم ما را گرفتار خودش کرده رضا
خسته ایم از این همه بی تابی و رنج بلا

یک نگاهت درد و غم از کل عالم میبرد
ذکر یا سلطان تمام رنج ها را می درد

ضامن آهو بیا و دست ما را هم بگیر
قلبمان شد در میان دام این دنیا اسیر

دست رد بر سینه ات هرگز نخواهد زد خدا
بر ظهور صاحب ما کن دعایی یا رضا(ع)

شاعر: سیدمحمدصدرا صادقی

_____________________________

شعر مرثیه امام رضا (ع)

برای گِرْیِـهْ دلــم یک اِشارِهْ میخواهد
تو هرچه میدهی اما دوباره میخواهد

کنون که راه دلم خوردست به بُنْ بَستَتْ
رهـــا، ز تو نشود راه چــاره میخواهد

میــان دربــدری گـــر به دربِ تو بـخورم
دربدر این سر و وضعش هَمارِهْ میخواهد

از آن دمی که شنیدم دَریــده پیرُهنت
لباس تن بـدنـم پــاره پــاره میخواهد

به هرکسی که رسیدم گدای دست تو بود
که هر که هر چه که دارِهْ نَدارِهْ میخواهد

و من ز نرگس مستت اشاره میخواهم
و دل ز گوشه چشمت نِظاره میخواهد

و هر چه از خم زلفت رسد به جان بخرم
بزن بکش سر من خود شــَراره میخواهد

بجای واژه لُطـــْفُ و کَــرَمْ قلـم از من
نام قَشَنْــگِ رِضــا اِستــعاره میخواهد

به آسمان عمـل چون بداخترم این دل
ز آسمانـیِ گنــبد ستـــاره میخواهد

به پای دل که رسیدم دلم برای ورود
ز کفشْ دارِ حریمت شماره میخواهد

شاعر: وحید کاووسی

 

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.