اشعار شهادت امام جعفر صادق (ع) سال ۱۴۰۱

شعر مرثیه امام صادق (ع)
کاش خاموش کُنَد اشک،مُصلایش را
کاش گیرند کمی زیرِ بغلهایش را
به زمین خورده و خاکی است ردایش رویش
کاش می شد بِتِکاننَد سَر و پایَش را
به زمین خورد،زمین خورد،زمین خورد مُدام
ولی از دست ندادند تماشایش را
درِ آتش زده کَم بود بیاُفتد ای کاش
بِبَرد از دَمِ در دخترِ نوپایَش را
کوچه سنگی است ، سرش درد گرفته نامرد
بی هوا هول نده ، سنگ است…ببین جایش را
او خودش خواسته تا روضه ی مادر گیرد
جُراتِ خویش نبینید مُدارایش را
او علی هست به کوچه نکشیدش اینبار
زنده کردید دوباره غمِ غمهایش را
قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد می زد
می زند تا شکند بازویِ زهرایش را
دست بگذاشت به زانو نفسش تند شده
عمه ی کوچک خود دید و نفس هایش را
خیزران بود و سَر و طشتِ طلا و مشروب
کاش می شد که نبیند لبِ بابایش را
شاعر:حسن لطفی
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست
پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست
مثل جدش شده در کنیه اباعبدالله
در بقیع است ولی کرببلا هم با اوست
شیعه را کرببلا گرچه علمداری کرد
جعفری مذهبمان کرده و پرچم با اوست
من اگر مورم اگر هیچ ولی می دانم
(( او سلیمان جهان است که خاتم با اوست))
زندگی نامه ی او سطر به سطرش روضه است
که مصیبات همه عالم و آدم با اوست
در غمش اشک ، اگر ریخت اگر جاری شد
بانی روضه ی سقاست و زمزم با اوست
لفظی از کوچه در این مرثیه محزون تر نیست
وارث محنت زهراست اگر غم با اوست
شاعر:محسن ناصحی
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
گفتم خليل زاده ام آتش عقب کشيد
دستى به روى شانۀ من با ادب کشيد
لعنت بر آنکه آتش از او با حياتر است
از پشت سر لباس مرا با غضب کشيد
با آنکه در مقابل خانه مرا زدند
همسايه اى نديد و کتک ها به شب کشيد
اينجا ميان روز زمين خورد مادرم
رويش عباى خويش امير عرب کشيد
شهر مدينه شهر زمين خوردها شده
سجاده را ز پاى من آن بى نسب کشيد
در کربلا زمانۀ غارت غلام شمر
در خيمه ها رداى تنى غرق تب کشيد
شب هاى جمعه مادر ما داد ميزند
گيسو گرفت قاتل و سر را عقب کشيد
بازار کوفه گريه کنان عمه جان ما
از دست بچه ها همه نان و رطب کشيد
صحبت ز شام و هلهله ها مى کشد مرا
ان لحظه اى که کار به بزم طرب کشيد
ميخواست داد عمۀ ما را در آورد
آتش به قلب سوختۀ آن بى ادب کشيد
اول شراب خورد و به سر يک نگاه کرد
با خنده چوب دستى خود روى لب کشيد
يک سرخ مو بلند شد از ما کنيز خواست
ترسيد دخترى و خودش را عقب کشيد
شاعر:قاسم نعمتی
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
عصرِ او عصرِ جلوهی دین است
هجمهی دشمنان چه سنگین است
کلِ عالم اسیرِ بدعت هاست
سیلِ ادیان که رو به تدوین است
نسلِ بوجهل و نسلِ فرعونها
قد علم کردهاند در دنیا
باورِ ما نمی شود هرگز
این جسارت به ساحتِ آقا
روزگار و زمانه مسموم است
این علاجش کلامِ معصوم است
آفتابِ ولا بتابد و حیف
شهر از نورِ عشق محروم است
همچو ماه است در دلِ شبِ ما
مذهبِ جعفریست مکتبِ ما
ششمین حجتِ خدای کریم
ذکرِ او دائما روی لبِ ما
ماه در شب ببین چه مظروف است
غربتِ اشک و آه مکشوف است
کوچههای مدینه از اول
اینکه بر ظلم و جور معروف است
نیمه ی شب چقدر دلگیر است
زخمِ شعله دوباره تصویر است
رحم کن در دلِ سیاهیِ شب
ای حرامی امامِ ما پیر است
خاطراتی دگر شده تکرار
آه از درب و ضربتِ دیوار
شعله ی آتش و غمِ کوچه
مادری شد خمیده از مسمار
ابرها را خبر کنید امشب
یاد دردِ پدر کنید امشب
آسمان آمده به دنبالش
شامِ غم را سحر کنید امشب
ناگهان از سرِ پریشانی
روی لب آه و روضه میخوانی
در تبِ جاده ها قرارت رفت
غم صدیقه(س)را تو می دانی
مثلِ زمزم زلالی و پاکی
قبرِ تو در بقیع شده خاکی
میکشد غربتِ تو موسی را
وام دارِ حدیثِ لولاکی
در دلت آهِ بیصدا داری
ناله از زخمِ کربلا داری
یادِ غمهای عصرِ عاشورا
داغِ مادر ز کوچهها داری!
شاعر:هستی محرابی
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
آرمیدیدر بقیع اے ششمین مهتاب من
گفته هایت مثل اکسیریست دُرِّ ناب من
صادقے تو وام دار حضرت صدیقه ایے
نام تو باشد قرار این دل بے تاب من
(السلاماے جلوه ے رخسار احمد السلام )
(السلاماے صادق آل محمد السلام )
مکتبے بنیان گذارے کرده ایے دریاے عشق
شکر میخوانم تورا در هرکجا مولاے عشق
تابش نور تو خیره میکند هر چشم را
چهره ے دین را تو زیبا کرده ایے زیباے عشق
(السلام اے آینه دار مؤید السلام )
(السلام اے صادق آل محمد السلام )
اے تمام معرفت بالا ببر عرفان من
با تو لبریز عطایم اے همه احسان من
اے مفسر اے بزرگ دین امام عالمین
هستے اے ناطق ترین تفسیر بر قرآن من
(عزتت پاینده باد اے نور سرمد السلام )
(السلام اے صادق آل محمد السلام )
با تو هر چیزے محیا مے شود بر شیعیان
هر نگاه تو مداوا میشود بر شیعیان
صادقے از نسل صدیقه تماماً فاطمے
هدیه ات تقدیس زهرا میشود بر شیعیان
(السلام اے مهربان عشق مجدد السلام )
(السلام اے صادق آل محمد السلام )
شاعر:محسن راحت حق
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
باید غزل سرتاسرش آتش بگیرد
شاعر بسوزد دفترش آتش بگیرد
از داغ پیدرپی سزاوار است شیعه
با گریه مژگان ترش آتش بگیرد
وقتی کبوتر در قفس محبوس باشد
ای وای اگر بال و پرش آتش بگیرد
وقتی زنی پشت در خانهست هرگز
خانه نبایستی درش آتش بگیرد
سخت است پیش چشم مردی که به نیزهست
دار و ندار خواهرش آتش بگیرد
گیرم به غارت رفت گردنبند طفلی
دیگر چرا پس معجرش آتش بگیرد؟
فرزند ابراهیم در آتش بعید است
یک تار از موی سرش آتش بگیرد
مرد خراسانی! ببین هارون مکّی
حاشا که یکدم باورش آتش بگیرد
تا پنج تن یار حقیقی نیست باید
شیعه نگاهِ بر درش آتش بگیرد
شاعر:علی سلیمیان
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
قرارِ وصل، دل بیقرار میخواهد
وصال، عاشقِ چشمانتظار میخواهد
امام، راه رسیدن، به شرط همراهیست
به قدرِ یک قدم، از رهسپار میخواهد
امام، ظرف قنوتش برای مأموم است
هر آنچه از درِ پروردگار میخواهد
امام، گنبد و گلدسته نیست زائرها!
برای ماست اگر هم مزار میخواهد
به زعمِ مردهپرستان امام یعنی سوگ
به جای یار، فقط سوگوار میخواهد
امامِ شهرِ مدینه «دعا؛ سکوت؛ قلم»
امامِ کوفه ولی ذوالفقار میخواهد
امام، گاه محاسن سپید میطلبد
و گاه لبیک از شیرخوار میخواهد
تنورخوابی هارونِ مکّی است قیام
امام، لشکری از جاننثار میخواهد
امام، از قلمِ در غلاف، دلگیر است
به جای آن همه شاگرد، یار میخواهد
شاعر:رضا قاسمی
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
غلام گفت که در میزنند…بشّار است
کسی دلش به نظر بی قرارِ دلدار است
رسید و داد سلامی امام صادق را
غنیمت اند دقائق، زمانِ دیدار است
امام آمد و خرما به او تعارف کرد
نخورد و گفت غمی در دلش تلمبار است
نخورد و گفت زنی بین راه دیدم که
به دست مأموری سنگدل گرفتار است
به استغاثه کمک میگرفت از مردم
دریغ…راهِ ستم باز و جاده هموار است
بگو حکایت این قصه چیست یا بشار
بگو اگر چه برای تو نقل دشوار است
زنی که خورد زمین، پای او گرفت به سنگ
گلوی تشنه ام از دردِ بغض سرشار است
کدام جرم به زندان کشید پایش را
همین…همینکه فقط از خلیفه بیزار است
به زعمِ من لَعَنَ الله ظالمیک که گفت
به عشق فاطمه افتادنش هم ایثار است
شبیه ابر بهاری گریست چشم امام
هوای شهر چه امروز سرد و غمبار است
به مسجد آمده در حق زن دعا بکند
امام رحمت محض است، یار و غمخوار است
خلاصه از دل زندان خلاص شد آن زن
دعای خیر امام است آنچه در کار است
امام گفت سلام مرا به او برسان
بگو که هدیه ی ما بر تو هفت دینار است
مقام لعن ببین تا کجاست دوست من!
در این حدیث نظر کن که حرف بسیار است
دعای خیر و سلام است و هدیه ی مولا
به مذهبی که مرا هست، لعن معیار است
ثواب شعر به علامه مجلسی برسد
که این روایت ناب از بحار الانوار است
شاعر:مسعود یوسف پور
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
“ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
با صد زبان به علم کلامت، سلام علم
هر جا که علم بود، تو بودی امام علم
تو وارث کمال و جلال محمّدی
مصداقِ صدق و صادقِ آل محمّدی
آیینۀ تمامِ کمالات روی توست
یادآور رسول خدا خلق و خوی توست
دارالشفای هر دل بیمار، کوی توست
گلواژههای وحی، پر از رنگ و بوی توست
بیمنطق رسای تو قرآن زبان نداشت
بیهمت تو دین، شرف جاودان نداشت
توحید معتبر شده از اعتبار تو
گلخانۀ وسیعِ امامت، بهار تو
بحرالعلوم، قطرهای از جویبار تو
شیخ مفید، لالهای از لالهزار تو
«طوسی» و «مجلسی» و «صدوقت» سه آیتاند
با نور دانش تو چراغ ولایتاند…
با آنکه خاک پاکِ مدینه دیار توست
ویرانۀ بقیعِ دلِ ما مزار توست
تا روز حشر، سینۀ ما دغدار توست
هر شیعۀ شکستهدلی اشکبار توست…
ای آفتاب، زائر صحن و سرای تو!
خاموش شد چگونه صدای دعای تو؟..”
شاعر:استاد غلامرضا سازگار
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
همانهایی که قرآن بر سر نی کرده، میبردند
به دستِ بسته، پای نیزهها قرآن ناطق را
و در بیت ولایت بار دیگر آتش افکندند
مگر آتش کند خاموش خورشید حقایق را؟
به نام سورههای «فجر» و «والعصر» و «اذا جاءَ»
بشارت داده او در شام غیبت، صبح صادق را
چو شمعی آب شد جسم شریفش تا برافروزد
به مصباحالشریعه تا ابد جانهای عاشق را
شاعر:مرتضی مولوی
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
دوباره کینه ها انداخت آتش در دلِ کوچه
به پا شد داغ سنگینی دوباره داخلِ کوچه
مصیبت دیده و بگذار در حال خودش باشد
دلِ من هم گرفته باز هم مثل دلِ کوچه
همان دود و همان شعله! فقط با این تفاوت که
دو دست پیرمردی بسته شد در منزلِ کوچه
اگر بردند با پای برهنه علتش این بود
که در تاریخ باشد ردّ حقّ و باطلِ کوچه
کشیدند و چه محکم بر زمین خورد و زبانم لال
به روی صورتش پاشیده شد آب و گِلِ کوچه
محاسن گرد و خاکی، تازیانه، طعنه و تهمت
جسارت های ِ کفرآلود می شد حاصلِ کوچه
رئیس مذهب شیعه در آن اوجِ بلا حتی
نظرها داشت با لطف و کرَم بر سائلِ کوچه
میان گریه ها میگفت: وا أمّاه…یازهرا(س)
همین ذکر پیاپی گفتنش شد قاتلِ کوچه
عبایش رفت زیر سمّ مرکب گفت یاجدّاه
به جز گودال، مقتل شد پس از این شاملِ کوچه!
شاعر:مرضیه عاطفی
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
جگری شعله شد و سوخت و خاکستر شد
شمع خاموش شد از باد و گُلی پرپر شد
باز هم زهر نشست و بدنی گشت کبود
باز یاسی به زمین ریخت و نیلوفر شد
مو سفیدی به زمین خورد و به او خندیدند
پیرمردی زِ نَفَس ماند و کمانی تر شد
خانه ی سوخته را بار دگر سوزاندند
باز تکرارِ غمِ آتش و دود و دَر شد
همه بر مرکب و من در پِیِ شان رویِ زمین
پشتشان آه فقط ناله یِ من مادر شد
دست من بسته و از داغِ غمت اُفتادم
یادِ دستت که به دنبالِ علی پرپر شد
یادِ دستان یتیمی که به اُمید پدر
بین زنجیر تَرَک خورد و کمی لاغر شد
گوشواره، گُلِ سر رفت زِ یادش اما
در عوض روضه ی او غارت انگشتر شد
شاعر:حسن لطفی
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
پیرمردی نفسنفس میزد
عاطفه بین مردمان مرده
پیر مرد قبیلهی خورشید
چند باری ز کین زمین خورده
بسته شد در رسن…. زبانم لال
خانهاش بین آتش و دود است
پا برهنه پیاده در کوچه
اشک چشمش شبانه چون رود است
هرم آهش چو آتشی سوزان
هق هق گریهاش چو مادر بود
چین پیشانیش عرق کرده
تا نگاهش به آتش و در بود
چند باری میان کوچه ز کین
دست بسته به صورت افتاده
داد میزد مرا مکش معلون
میکشید و امام جان داده
نالههایش غریب مادر بود
اشکهایش چو سیل در صحرا
واحسینا حسین حسین میگفت
گوئیا گشته شام عاشورا
یاد طفل سه ساله میافتاد
تا زمین خورد گفت ای مادر
کوچه ،سیلی و مادری تنها
یاد یاسی که شد ز کین پرپر
یک پسر بچه همره مادر
لرزه بر قامت پسر افتاد
دست نحسی به صورتی تاخورد
ناگهان مادری به سر افتاد
چشم خورشید تیره و تار است
لکنت افتاد بر زبان پسر
مادرش را صدا زد اما حیف
نارسا گفت، ما….ماما…. مادر
شاعر:مرتضی محمودپور
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
از قضا ما را خدا از اهل ایمان می نویسد
ما أطیعوالله می دانیم ، قرآن می نویسد
قُل تَعالَو نَدعُ می خوانیم ، ثابت می کند ما
مومنِ عشقیم ، آری آلِ عمران می نویسد
در مسلمانی قدم برداشتیم آنجا که حیدر
ما مسلمانِ علی هستیم ، سلمان می نویسد
سختی از دین نیست -لا اِکراهَ فِی الدّین- شیعه هستیم
مذهبِ ما را امامِ صادق آسان می نویسد
صادقُ الوَعدیم ، ما را عشق اینسان می پسندد
صادقُ القَولیم اگر از راستگویان می نویسد
حرف از ابراهیم از آتش می شود ، کو یارِ صادق؟
از تنورِ خانه می پرسم ، گلستان می نویسد
سرّ تبیاناً لِکلِّ شیء یعنی او که حتی
طفلِ مکتب خانه اش تفسیر تبیان می نویسد
آفرینش در نگاهش شرحِ توحیدِ مُفضَّل
علم یعنی قالَ صادق ، اِبنِ حیّان می نویسد
خیل عشاقش فراوانند شاهد دارم از عشق
عاقبت ما را هم از خیل شهیدان می نویسد
شاعر:محسن ناصحی
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
((از فاطمیّه یک شب جامانده دارم!!!)
میخواهـَم امشَب رُڪ بگویَم دَردهـا را
پَس خوش نَدارَم دیدنِ نامَردهـا را
هـَرڪَس ڪہ با نامِ عَلے خوش گَشتہ حالَش
شیرِحَلالِ مادَرَش باشَد حَلالَش
“مِی” دَر رَگِ ما دائماً جاریست ساقی
این مَستیِ ما عینِ هـُشیاریست ساقی
شِش بار پُر ڪَردَم سَبویِ هـَستے ام را
ڪَردَہ ست ڪامل نامِ صادق مَستے ام را
شُڪرِ خُدا نامِ عَلے ذڪرِ لَبِ ماست
شُڪرِ خُدا صادق رئیسِ مَذهـَبِ ماست
بُگذار راحَت تَر بگویَم اوجِ غَم را
خاڪے شُدہ شعرَم بسوزان دَفتَرَم را
دَر “شَهـرِ دِل” جُز سُوختَن دَروازہ اے نیست
آتَش بہ دَربِ خانہ چیزِ تازہ اے نیست
بال و پَرَش میسوزَد اَز جور زَمانهـ
پایِ عَلے هـَرڪَس بِمانَد صادِقانهـ
هـے باز شُد روضہ هـمین ڪہ مَردِ خَستهـ
دَرڪوچہ هـا گَرداندہ شُد با دَستِ بَستهـ
اِمشَب دلَم هـِے میرَوَد دَر ڪویِ زَهـرا
اَز بَس ڪہ دارَد داغِ صادِق بویِ زَهـرا
مِهـمان ڪہ نَهـ! یڪ روضہ ے ناخواندہ دارَم
اَز فاطمیّہ یڪ شَبِ جاماندہ دارَم
شایَد خودَش میخواستہ ڪہ روضہ هـایَش
باشَد فَدایِ مادَرَش ! جانَم فدایَش
میخواست بَر رویِ سَرِ ما گُل بپاشَد
رَمزِ گُریزِ روضہ سَمتِ ڪوچہ باشَد
اَز روضہ ے مادَر اَگَرچہ سَهـم بُردهـ
شُڪرِخُدا شُڪرِخُدا سیلے نَخُوردهـ…!
شاعر:محسن کاویانی
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
به تعلیم بشر مولای مکتب هرزمان برخاست
به تاییدش خدا فرمود برپا پس جهان برخاست
شگفت انگیز توحید مفضل شعله ور می شد
که وقت خواندنش دود از سر افلاکیان برخاست
میان شیعیان با او حکومت فتنه می انداخت
تقیه نشر پیدا کرد و فتنه از میان برخااست
و مفتاح الحقیقه قفل های بسته را وا کرد
و مصباح الشریعه نور شد تا آسمان برخاست
چنان مور و ملخ عرفان کاذب رخنه در دین کرد
که صادق با لوای حق به جنگ غالیان برخاست
کسی که کربلا را در قیام علم او آموخت
در این مکتب همیشه سربلند از امتحان برخاست
زراره حمیری جابر امینی مجلسی طوسی
تبار دوستان در اصل از این دودمان برخاست
غبار قبر حیدر را نخستین بار او بوسید
پس از آن بوسه، در شهر نجف آن آستان برخاست
چو هارون در تنور امتحانش می توان افتاد
ولی از سفره مهرش چگونه می توان برخاست
پسر یک بار دیگر ارث غربت برد از مادر
دوباره در مدینه آتشی از آشیان برخاست
میان کوچه می افتاد و هی مگفت وااُماه
بمیرم من که از جانش نوای الامان برخاست
دل اولاد او خون شد که او در کاخ حمرا رفت
همینجا بود که آه از نهاد روضه خوان برخاست
گمانم روضه ی شیخ الائمه این سخن باشد
کجا در مجلس منصور چوب خیزران برخاست
امان از مجلس شام و امان از خاطرات تلخ
که طفلی بر زمین افتاد هرجا ساربان برخاست
رقیه گوشه ای زانو بغل کردو به خود می گفت
چرا بابا سرت آمد ولیکن بوی نان برخاست
شاعر: مجید تال
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینه ای که شب پیش، صبح صادق داشت
اگرچه شمس وجودش به سمت مغرب رفت
هزار قله ی پر نور در مشارق داشت
چه با شکوه، غم خود به دل نهان می کرد
چه شِکوه ها که از ان فرقه ی منافق داشت
به غیر داغ محرم، گلی زباغ نچید
چقدر روضه ی گودال در دقایق داشت
خلیل بود ولی آتشش سلام نشد
همان که در نفسش عطری از حدائق داشت
هزار طائفه آمد هزار مکتب رفت
و ماند شیعه که “قال الامام صادق” داشت
شاعر:جواد محمد زمانی
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
می نویسم از مقام صادق آل عبا
آنکه می جوشد ز نامش دم به دم عشق و صفا
اَلسّلام ای نور ! ای دریای تقوا و یقین
حاکم دین خدا ! ای خادِمت روح الامین !
ای رئیس مذهب ما ! مظهر اسلامِ ناب !
ریشه ی نخل تشیع ! معنی حُسن المَآب !
چشم تو آرایه ی وحی است ، بر ما کن نظر
حضرت صادق ! تویی جلوه گهِ شمس و قمر
تا نگاهت را به روی قرصِ ماه انداختی
ماه را در فهمِ خود در اشتباه انداختی …
ای ستونِ محکم دین ! حضرت صادق ! مدد …
ای که هستی بر تمام دشمنان فائق ، مدد …
ای فراتر از تصور ! ناشر آیاتِ حق !
روشنی مشعل دانش ! ولیّ ذاتِ حق !
انقلابِ عِلم با کُرسیِ دَرسَت پا گرفت
بحث و استدلال از عصرِ شما بالا گرفت
جابرت از چهره های ماندگار شیعه است
در حقیقت مکتب تو اعتبار شیعه است
بِینِ خلقُ الله ، بِینِ مردم یکتاپرست
کَفّه ی ایمان تو از هر کسی سنگین تر است
ای صداقت جاری از هر صحبت و گفتارتان
عالمی محو جمال و سیرت و کردارتان !
از مسیحایی دمت هر درد درمان می شود
با نفس های شما آدم مسلمان می شود
اشک چشمم را منِ بیچاره مدیون تواَم
یا امام الصادقین ! همواره ممنون تواَم
بر جبینِ آسمان آثارِ غم شد آشکار
اشک می ریزند نم نم ابر های داغدار
دست هایت بسته شد ، پس بی اراده می روی
بی ردا و بی عبا ، پای پیاده می روی
آنچه پیرت کرده داغ کشته ی کرب و بلاست
آنچه دائم پیش چشم توست ، شرح روضه هاست
یثربی ها جملگی در فکر تو بعد از فراغ
من بمیرم از برای قبرِ بی شمع و چراغ
کاش می شد گنبد و صحن و سرا می ساختیم
کاش می شد در بقیع ایوان طلا می ساختیم
کاش می شد در کنار قبرت آقا سینه زد
عاقبت مهدی به این تقدیر پایان می دهد …
آخرش می آید و اسلام معنا می شود
با طلوعِ حضرتش ” خورشید ” پیدا می شود
دولتِ فردا از آنِ بندگانِ عاشق است
صبح نزدیک است آری ! وعده ی حق صادق است …
شاعر:علی ساعتچی
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
نور خدا جز بر دل سینا نیفتد
تصویر، جز بر دیده ی بینا نیفتد
دریای علم و معرفت وقتی تو هستی
حیف است دُرّ بیرون از این دریا نیفتد
آنقدر کوشیدی به راه نشر دین که
قال الامامُ الصّادق از لبها نیفتد
آیات حق با مُحکماتت حفظ شد تا
یک حرف از منظومهی حق جا نیفتد
اَلحقُّ فیکم، منکم، اَلحقُّ الیکم
جز حق ثمر از شاخهی طوبی نیفتد
زندیق هم تا از سر کویت گذر کرد
از کام او جز ربّی الاعلی نیفتد
هرکس که نقشی را زند بی اعتبار است
تا بر کتابش از تو یک امضا نیفتد
شد کنیه ات مانند جدّت تا که فیضت
یک لحظه از دنیا و مافیها نیفتد
شکر خدا با این که نامت از حسین(ع) است
ای نازنین جسم تو بر صحرا نیفتد
اطراف تو از اهل شیعه جمع هستند
کارت به میدان بلا تنها نیفتد
بالا و پایین دارد این دنیا ولی کاش
شاهی سوار مرکب از بالا نیفتد
شکر خدا تشییع جسمت با شکوه است
در زیر پای مرکب اعدا نیفتد
یا این که بهر غارت جسم عزیزت
در بین گودال بلا دعوا نیفتد
شیخ الائمه، گرچه در کوچه دویدی
طفلت به صحراها ز غم از پا نیفتد
وقتی حدیث درب و آتش بود و کوچه
این سوز و آه از قلبهای ما نیفتد
دنیا بیفتد آسمانها هم بیفتد
اما به پشت در ز پا زهرا(س) نیفتد
شاعر:جواد محمود آبادی
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
ای که مدیون تو تا روز جزا ایمان ما
جان ما قربان تو ای نوح کشتیبان ما
از اضافات گلت ما عاشقان را خلق کرد
داد با امضای تو یک عمر آب و نان ما
راست می گویند نام مذهب ما جعفریست
جز احادیث تو نوری نیست در چشمان ما
…
از تو می خواندم که نام آتش آمد بر زبان
صحبت از در شد که آتش زد به جسم و جان ما
ای شهید آتش جهل مدینه پس چرا
جای تو از مادرت می خواند روضه خوان ما؟
…
شعر می خوانَد کمیت و روضه می خوانی به اشک
آه از جدّ غریب و بی کس و عطشان ما…
خانه ات را کربلا کردی و ما آموختیم
هست دنیای بدون کربلا زندان ما
آستان قدس صادق می شود روزی بقیع
بر ضریحت می رسد چندی دگر دستان ما
شاعر:سعید تاج محمدی
_______________________________________________________
شعر مرثیه امام صادق (ع)
به نام آنکه پُر کرده جهان از قالَ صادقها
به نام آنکه میرویاند از جانها شقایقها
به نام آنکه از دلهایِ سنگی ساخت عاشقها
که میگردند از نورش مخالفها موافقها
به نامِ حضرت صادق دلت را روضه مهمان کُن
چراغِ اشک روشن کُن بقیعش را چراغان کُن
ندیده حکمت از درسش حکیمی اینچنین دیگر
ادیبی یا طبیبی یا علیمی اینچنین دیگر
ندیده دل صراطَالمُستقیمی اینچنین دیگر
حلیمی یا رحیمی یا کریمی اینچنین دیگر
سفارشهای او شرحِ کلامی از کمالِ اوست
سفارشهای او راهِ رسولالله و آلِ اوست
سفارش میکند بارِ فقیران را زمین مگذار
سفارش میکند در راهِ محرومان قدم بگذار
سفارش میکند دل را به تدبیر خدا بسپار
سفارش میکند هرگز نمازت را سبک مشمار
سفارش کرد ما را تا ادا سازیم دِینش را
به ما بخشید بعد از خود حسینم وا حسینش را
زیارت نامههای ما زیارت نامههای اوست
عزاداریِ ما میراثی از رسمِ عزای اوست
تمام گریههای ما کمی از هایهایِ اوست
شلوغیِ حرمها از حدیثِ کربلای اوست
خودش فرمود صدها حج فقط اجر سلامِ ماست
ثواب یک سلام ما شب قدر امام ماست
به روضه میکشد آقا همیشه منبر خود را
به پای ناله سوزانده تمام حنجر خود را
میانِ گریه میبیند همانجا مادر خود را
ببین خرجِ عزا کرده دعای آخر خود را
چنان نالید در عمرش صدایش مثل زهرا سوخت
خدایا خانهیِ او در هجوم بی حیاها سوخت
چرا در بِین این مردم کسی در فکرِ حالش نیست
به فکر مو سپیدیاش به فکر سن و سالش نیست
به یاد کودکانِ بی کَسَش فکر عیالش نیست
چرا این شعلههای در به فکر دست و بالش نیست
کسی او را نمیگوید عصای خویش را بردار
بیا از بِینِ شعله بچههای خویش را بردار
زمین اُفتاد رحمی کن ببین زانوش زخمی شد
محاسن وای خاکی شد ولی اَبروش زخمی شد
زمین اُفتاد و یاد عمه جانش روش زخمی شد
مکش اینگونه در کوچه مکش پهلوش زخمی شد
زمین اُفتاد و با نیزه کسی اما نَزَد او را
زمین اُفتاد و شُکرش که کسی با پا نَزَد او را
میان مجلس منصور سرپا چند ساعت بود
جسارت شد به پیری که نگاهش غرق محنت بود
به یاد عمه جانش که اسیر یک جماعت بود
جسارت بود و غارت بود و غارت با جسارت بود
رُباب است و غم زینب که دادِ او حرم را بُرد
ببین دیر آمدم دیدم که نیزه کودکم را بُرد
شاعر:حسن لطفی
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.