آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

  • کربلایی امیر برومند

    کربلایی امیر برومند

    نماهنگ تصور کن

اشعار شهادت امام باقر (ع) و ایام مسلمیه سال ۱۴۰۲

0
اشعار شهادت امام باقر (ع) و ایام مسلمیه سال 1402

متن شعر مرثیه امام باقر (ع)

زبانم قاصر است از وصف غم هایی که تو دیدی
ندیده هیچکس رنج و ستم هایی که تو دیدی

مصائب لحظه لحظه بر صدایت لحن ماتم داد
نوای نینوا شد زیر و بم هایی که تو دیدی

غروب و خیمه و غارت‌؛ چه بد شد قاتل جانت-
به روی چادر عمه‌‌؛ قدم هایی که تو دیدی

به رویِ نيزه ها با خنده سرها را علَم کردند
دلم آتش گرفت از آن علَم هایی که تو دیدی

ندیده قدر یک ثانیه در عمرش به خود تاریخ
سپاهی از همان نامحترم هایی که تو دیدی

برای شیرخواره تیر شیر افکن مهیا شد
به دست کینه ی آن بی جنم هایی که تو دیدی

نهایت‌‌‌‌‌‌‌؛ پنج سالت بود سال شصت و یک اما
کهنسال است و صد ساله ست غم هایی که تو دیدی!

شاعر:مرضیه عاطفی

_____________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت مسلم بن عقیل (ع)

امواج طوفانی به جان ساحل افتاد
“ای رود جاری”،سمت این دریا نیایی
نامه نوشتم که بیا..،امن است کوفه!
ای کاش دستم می شکست آقا..،نیایی

چشم ترِ امروز من از بی کسی نیست
من سوگوارِ آهِ فردای تو هستم
دندان مسلم را شکانده سنگ کینه…
دلواپس دندان زیبای تو هستم

نرخ حیا بسیار ناچیز است در شهر
پای دو دِرهَم آبرو را می فروشند
این قومِ در ظاهر مسلمان فکر عِیش اند…
دین خدا را هم به دنیا می فروشند

مانند بابایت علی در هرگذرگاه
بی حرمتی از کوفیان پست دیدم
گفتم که ای وای از دهانت..،گریه کردم
تا نیزه ای دست سنان مست دیدم

میخانه‌ها از لات های مست پُر شد
دور اراذل های مِی‌خوارش شلوغ است
پیران اینجا هم خیال جنگ دارند
خیلی سرِ نجار بازارش شلوغ است

تمرین تیراندازها با مشک آب است
خیلی سفارش کن یل آب آورت را
این حرمله بدجور تیر انداز خوبی است…
حتماً بپوشانی گلوی اصغرت را

کوفه برای اکبرت نقشه کشیده
یک بی مُرُوَّت گرز سنگینی خریده
جانم به قربان سرت..،امروز دیدم
خولی سربازار خُورجینی خریده

به همسران پابه ماه خویش..،مردان
با روسری‌ها..،گاهواره قول دادند
این نامسلمان ها به دختربچه هاشان
انگشتری و گوشواره قول دادند

فکر و خیال شهر جانم را گرفته
اندیشه ی مسموم دارد کوچه هایش
اهل و عیالت نیاور کوفه آقا
خیلی نگاه شوم دارد کوچه هایش

“بُغضً لِحِیدر”..،این چُنین پیداست گویا
از کینه ی بابات مالامال هستند
این ها برای ذبح تو برنامه دارند
این‌ها به فکر کَندَن گودال هستند

آن خنجر کُندی که دست شمر دیدم…
از حنجرت چیزی نمی ماند عزیزم
آن نعل هایی که به سُم اسب بستند…
از پیکرت چیزی نمی ماند عزیزم

شاعر:بردیا محمدی

_____________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت مسلم بن عقیل (ع)

نامه از محبوب آورده‌است کسوت را ببین

مبدا تاریخ عشاق است هجرت را ببین

در نمازش دید تنها مانده با سجاده‌اش
مسلمین را در وفا بنگر جماعت را ببین

دزد را کی میسپارد یک نفر دست شریح
کودکانش را به دستش داد غربت را ببین

دستگیر هاشمیان بین کوفه یک زن است
طوعه تنها مرد این شهر است غیرت را ببین

در اسارت وارد بزم عبیدالله شد
روی گرداند از حرامی ها برائت را ببین

در اسارت وارد بزم عبیدالله شد
مثل زین العابدین، آری شباهت را ببین

اب آوردند و خونش را درون کاسه ریخت
تشنه لب پرواز خواهد کرد قسمت را ببین

مکه را از کوفه می‌بیند بصیرت را نگر
گفت بنویسید برگردد وصیت را ببین

شد سرش دروازه را آذین و بعد از واقعه
خود حسین آمد به دیدارش زیارت را ببین

شاعر:سید محمد حسین حسینی

_____________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت مسلم بن عقیل (ع)

همراه خود نیاور ای شاه زیورآلات

این‌ها به خانواده دادند قول سوغات

شب تا سحر نشستم زانو بغل گرفتم
اى واى از این خیالات، اى واى از این خیالات

…کوفه میا حسین جان… کوفه وفا ندارد
می‌سوخت نامه‌ی من از سوز این عبارات

…هجده هزار نامه… هجده هزار نیزه
تفریط پشت تفریط، افراط پشت افراط

نامسلمین کوفه، با مسلمت چه کردند
خوب است تازه اینجا… وای از بلاد شامات

ای وای از زنی که در ازدحام باشد
من رد شدم خلاصه از کوچه با مکافات

با عفت رباب و حجب و حیای زینب
دارند کوچه‌ها و بازارها منافات

با دست بسته وقتی افتادم از بلندی
گفتم عزیز زهرا، قربان قد و بالات

برعکس از قناره…، عکس مرا کشیدند
طفلان شهر کوفه در دفتر مجازات

باشد قرار بعدی دروازه‌ی همین شهر
آنجا که رأس ما با هم می‌کند ملاقات

شاعر:گروه یا مظلوم

_____________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت مسلم بن عقیل (ع)

من کوفه را چون مردگان بی درد دیدم

نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم

ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاح الرجال‌اند
خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند

اینان به آن دستی که بـا من عهد بستند
عهـد مـن و فـرق مـرا با هم شکستند

تنهـا نـه در کوفـه مـرا آواره کردنـد
قلبم دریدنـد و لبـم را پـاره کردنـد

این شهر را پیوسته نـامردی بـه من بود
این قوم تنها مـردشان یـک پیرزن بود

زن‌هـا ز نـامردان کوفـه وانماندنـد
از بام‌ها بر فرق من آتش فشاندنـد

مـن جـان‌نثار عترت خیرالانـامم
صیدِ بـه خـون غلتیده‌ی بـالای بامم

وقتی که خود را از عطش بی تاب دیدم
عکس لب خشک تـو را در آب دیدم

در موج خون دریای «لا»را دیدم امروز
از بـام کوفـه کربلا را دیـدم امروز

انگـار می‌بینم جراحـات تنـت را
خونين به چنگ گرگ‌ها، پیراهنت را

انگـار می‌بینم گُلان پـرپـرت را
پاشیده از هم عضوعضوِ اکـبرت را

انگار می‌بینم که بعد از قتـل یـاران
هم تیرباران می‌شوی هم سنگ باران

انگـار مـی‌بینم ذبیـح کـوچکت را
زخم گلوی شیرخواره کودکت را

انگار می‌بینم که با اشک دو دیـده
داری به روی دست خود دستِ بریده

انگار بينم غرق خـون آیینه‌ات را
جای سم اسبان و زخم سینه‌ات را

انگار می‌بینم که شمر آید بـه گودال
انگار می‌بینم زدی در خون پر و بال

انگار دیدم جان شیـرینت فـدا شد
زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد

من بهترین مهمان شهـر کوفـه هستم
مهمـان قصابـان شهـر کـوفـه هستم

لب تشنـه از پیکر جـدا گردد سر من
آویـزه گـردد بـر قنـاره پیکـر من

تنهـا نـه ايـن نامردمردم می‌کُشندم
در کـوچه‌های شهر کوفه می‌کِشندم

«میثم » شرار از نظم جانسوزت فشاندی
بس کن که دل‌ها را به بحر خون نشاندی

شاعر:استاد غلامرضا سازگار

_____________________________________________________

متن شعر ایام مسلمیه و عرفه

عرفه آمد و مهمان حسینیم همه

خیره بر رحمت دستان حسینیم همه

عرفه آمد و ما کرب و بلایی نشدیم
بازهم پاره‌گریبان حسینیم همه

وسط روز رسیدیم و همه می‌بینند
عاشق و بی سر و سامان حسینیم همه

دردمندانه به دنبال طبیبی هستیم
در پی نسخه‌ی درمان حسینیم همه

حرفِ جود است بیا ذکر کریم آوردم
عاشق ذکرِ حسن جانِ حسینیم همه

ذکرِ العفو نگفتیم ولی بخشیدند
ما بدهکار به احسان حسینیم همه

او مناجات کند کار همه می گیرد
تشنه‌ی وادی عرفان حسینیم همه

عید قربان شده نزدیک، بگو با اصحاب
در ره عشق به قربان حسینیم همه

اشک ما خرج برای غم اغیار نشد
روزگاری‌ست که گریان حسینیم همه

آتش سینه‌ی ما از غم یک بی کفن است
داغدارِ تن عریان حسینیم همه
**
چشم‌هایش سرِ تشنه‌شدن از کار افتاد
کشتگانِ لب عطشان حسینیم همه

ساربان هم نشد از رحمت دستش محروم
ماتْ از جود فراوان حسینیم همه

خیزران… سنگ… نوکِ نیزه… مراعات کنید
ما اسیر لب و دندان حسینیم همه

شاعر:سید پوریا هاشمی

_____________________________________________________

متن شعر ایام مسلمیه و عرفه

چشمم امروز اگرخیس شد و بارانی..

علت این است که مهمانم و در مهمانی
کرده حق رحمت خود را ب گدا ارزانی
عرفه روز حسین است و خداهم بانی

همه درسایه ی الطاف حسین آمده ایم
اصلا انگار به بین الحرمین آمده ایم

سهمم از زندگی بی تو‌ بداقبالی شد
کار من بعد گنه مستی و خوشحالی شد
بعد ماه رمضان کاسه من خالی شد
ولی امروز که خواندی تو مرا عالی شد!

بعد یک عمر که هی این در و آن در گشتم
دیدی آخر  که سرانجام به تو برگشتم!

به رویم هیچ نیاور که زمین افتادم
من برای هوسم رشوه به شیطان دادم
باغ خشکیده شدم فاطمه کرد آبادم
من ازآن روز که عبد علی ام آزادم

جان آقام علی عفو کن الان همه را
کم نکن از سر ما مادری فاطمه را

هرچه شد مهرعلی را که ندادم زکفم
موقع نوکریم گم نشد اصلا هدفم
خاکم اما به روی دامن شاه نجفم
با هرآنکس که علی دوست نباشد طرفم!

با علی وعده گرفتم دم ایوان طلا
اربعین از نجف او بروم کرب و بلا

گریه هرشبه و ناله توام داریم
همه سال به دل شور محرم داریم
ما فقط یک شب سوم بخدا کم داریم
با رقیه شرف هردوجهان هم داریم

اوکه امروز خودش قبله حاجات شده
روی دوش عمویش گرم مناجات شده

روزی ازعرش خداوند نگین می افتد
زینت دوش عمو روی زمین می افتد
با لگدها ب یسارو به یمین می افتد
طفل با ضربه سیلی به یقین می افتد

گرچه امروز به دستش زر و زیور دارد
بعد یک ماه دگر غصه معجر دارد

شاعر:سید پوریا هاشمی ، حسین قربانچه

_____________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت مسلم بن عقیل (ع)

آی مردم!کسی میان شما

رحم و انصاف در دلش مانده؟
غیر از این است نامه های شما
حضرت عشق را فراخوانده؟

پس چه شد اشتیاقتان به حسین؟
چه شد آن نامه های دلتنگی؟
اینهمه نفرت از کجا آمد؟
که شده کینه جای دلتنگی

یک نفر مرد در میان شما
هست نامه دهد به آقایم؟
که بگوید نیا تورا به خدا
که بگوید خجل ز مولایم

بشکند دست من که باعث شد
حجّ ارباب نیمه کاره شود
ترس دارم که روز عاشورا
گلوی شیر خواره پاره شود

بنویسد که کوفیان آقا
حرف ناموس مرتضی زده اند
به هرآنچه خیال می کردیم
اعتنا نه…پشت پا زده اند

بنویسد تورا به جان علی
معجری بهر دخترت بردار
حرمله…حرمله…چه گویم من
فکر قنداقه اصغرت بردار

بنویسد که شمر آماده ست
خشکیِ حنجرت بسوزاند
خنجرش را نداده او صیقل
که دل مادرت بسوزاند

شاعر:آرمان صائمی

_____________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت مسلم بن عقیل (ع)

مسلّم ست که از تو جدا نخواهم شد

بگو بمیر ، جوابِ چرا نخواهم شد

به جز صدای غریب تو ای امام بهشت
بدان که با احدی هم صدا نخواهم شد

خدا کند که بیینم وضوی خونم را
خدا کند که نبینم فدا نخواهم شد

هزار بار به راهت اگر که سر بدهم
من از کنار تو آقا جدا نخواهم شد

منی که در به در کوچه های کوفه شدم
میان حشر دگر زابرا نخواهم شد

غریبه ام اگر اینجا به مسلمت بده حق
به شهر غیر حسین آشنا نخواهم شد

خدا کند که عطش بعدِ من به تو نرسد
که جز برای تو گرم دعا نخواهم شد

به محضِ هل دادن ، می روم در آغوشت
ز بام دارالاماره رها نخواهم شد

شاعر:حامد آقایی

_____________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت مسلم بن عقیل (ع)

فعلا اگرچه ظاهراً خوب است هرچیز

اما پر از دلشوره و فکر و خیالم
اصلا اگر تنها بیایی که چه بهتر!
من راستش دلواپس اهل و عیالم

از تو چه پنهان شهر بازارش شلوغ است
اینجا نگاه مردهایش تند و تیز است
حس خوشایندی به این مردم ندارم
تنها بیا! اینجا پر از چشمان هیز است

من آمدم خیر سرم بیعت بگیرم
لحن کلام مردم اما لحن دعواست
دیشب یکی من را نشان میداد و می گفت:
به به عبایش هم از آن خوب و گرانهاست!…

غارتگران کوفه دندان تیز کردند
حرف از غنیمت میزنند و حرف غارت
از تو چه پنهان ، بیشتر  فکر زنانم
در فکر اینکه زینب و رخت اسارت…

حالا که قصد آمدن داری به کوفه
باخود نیاور بچه ها را جان زهرا
یا که اگر همراه ناموست می آیی
فکری کن آقا معجر و خلخال ها را

انگشترت را هم درآور جان مسلم
حتما کفن بردار آقا ، چند تایی
مشکی جدا محض علی اصغر بیار و
محض تن اکبر یکی دوتا عبایی…

شاعر:محمد کابلی

_____________________________________________________

متن شعر ایام مسلمیه و عرفه

امروز به کوی تو گرفتار زیاد است

مثل من شرمنده گنهکار زیاد است
اما کرم توست که بسیار زیاد است
بخشندگی ات حضرت غفار زیاد است

آمد وسط روز گنهکارِ فراری
با نامه جرم و گنهم کار نداری

جا مانده ماه رمضان آمده امروز
آلودهٔ بی نام و نشان آمده امروز
چون طفلِ فراری نگران آمده امروز
خسران زده ای گریه کنان آمده امروز

گفتی که گناه دل پر آه ببخشی
امروز به اندازه ی یک ماه ببخشی

بعد از رمضان رشته ی خود با تو بریدم
من هرچه کشیدم فقط از خویش کشیدم
روز عرفه آمد و شد تازه امیدم
آغوش گشودی که به سوی تو دویدم

برگشته ام و خسته از این فاصله هستم
من توبهٔ بسته به شب قدر شکستم

آفت زده بر حاصل من بار ندارد
این بار به غیر از تو خریدار ندارد
این بنده خودش آمده پس جار ندارد
گفتند زمین خورده که آزار ندارد

لعنت به کسی که به زمین خورده لگد زد
برآینه ای سنگ زد و وای چه بد زد

هر چند ندیدم ز دعایم اثراتی
نه حال بکا دارم و نه حال صلاتی
من را برسانید به یار عرفاتی
جز عشق حسین نیست مرا راه نجاتی

امروز نظرها همه بر دست حسین است
چشمان خدا جانب بین الحرمین است

امروز ز چشمان حسین اشک روان است
فریادِ حسین کوفه میا ورد زبان است
زهرا به دلِ سوخته اش مرثیه خوان است
عباس بیا زینب کبری نگران است
فکرش بخدا شعله در این سینه کشیده
این پرده نشین کوچه و بازار ندیده

جمع اند محارم همه دور و بر زینب
تعظیم نمایند همه محضر زینب
ارباب شده سایهٔ روی سر زینب
یک عمر ندیده است کسی معجر زینب

تاکه نکند دخت علی دلهره احساس
زانو زده پیش قدمش حضرت عباس

ای کاش که این قافله آزار نبیند
در کرببلا داغ علمدار نبیند
چشمان حرم کوچه و بازار نبیند
این قافله را چشم خریدار نبیند

این راه پس از کرببلا راهِ عذاب است
این راه مسیرش وسط بزم شراب است

شاعر:قاسم نعمتی

_____________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت مسلم بن عقیل (ع)

از کعبه رو به کرببلا می‌کند حسین

وآنجا دوباره کعبه بنا می‌کند حسین

گر ساخته است خانه‌اى از سنگ و گل، خلیل
آن جا بنا ز خون خدا می‌کند حسین

روزى که حاجیان به حرم روى می‌نهند
پشت از حریم کعبه چرا می‌کند؟ حسین

آن حجّ ناتمام که بر عمره شد بدل
اتمام آن به دشت بلا می‌کند حسین

آنجا وقوف در عرفات ار نکرده است
فریاد معرفت همه جا می‌کند حسین

آنجا اگر که فرصت قربانیاش نبود
اینجا هر آن چه هست، فدا می‌کند حسین

آنجا که سعى بین صفا در دویدن است
این جا به قتلگاه، صفا می‌کند حسین

آنجا حنا حرام بُوَد بهر حاجیان
اینجا ز خون خویش حنا می‌کند حسین

وقتى به خیمه‌گاه رود از پى وداع
اینجا دوباره حجّ نسا می‌کند حسین

بعد از هزار سال به همراه حاجیان
هر سال رو به سوى منا می‌کند حسین

از چار سوى کعبه ز گل‌دسته‌ها هنوز
هر صبح و ظهر و شام ندا می‌کند حسین

بشنو دعاىِ در عرفاتش که بنگرى
با سوز دل هنوز دعا می‌کند حسین

سر داده است و حکم شفاعت گرفته است
بر وعدهاى که داده، وفا می‌کند حسین

در اوج منزلت که «مؤیّد»! از آن اوست
گاهى نگاه سوى گدا می‌کند حسین

شاعر:استاد سید رضا مؤید

_____________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت مسلم بن عقیل (ع)

من کوفه را چون مردگان بی‌درد دیدم

نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم

ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاه‌الرجالند
خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند

اینان به آن دستی که بـا من عهد بستند
عهـد مـن و فـرق مـرا با هم شکستند

تنهـا نـه در کوفـه مـرا آواره کردنـد
قـلبم دریدنـد و لبـم را پـاره کردنـد

این شهر را پیوسته نـامردی بـه من بود
ای قوم تنها مـردشان یـک پیرزن بود

زن‌هـا ز نـامردان کوفـه وانماندنـد
از بام‌ها بر فرق من آتش فشاندنـد

مـن جـان نثار عترت خیرالانـامم
صید بـه خـون غلطیده بـالای بامم

وقتی که خود را از عطش بیتاب دیدم
عکس لب خشک تـو را در آب دیدم

در موج خون دریای لارا دیدم امروز
از بـام کوفـه کربلا را دیـدم امروز

انگـار می‌بینم جراحـات تنـت را
خونین به چنگ گرگها پیراهنت را

انگـار ‌بینـم لاله‌های پـرپـرت را
پاشیده از هم عضوعضو اکـبرت را

انگار می‌بینم که بعد از قتـل یـاران
هم تیرباران می‌شوی هم سنگ باران

انگـار مـی‌بینم ذبیـح کـوچکت را
زخم گلوی شیرخواره کودکت را

انگار می‌بینم که با اشک دو دیـده
داری به روی دست خود دست بریده

انگار بینم غرق خـون آیینه‌ات را
جای سم اسبان و زخم سینه‌ات را

انگار بینم شمـر مـی‌آید بـه گودال
انگار بینم می‌زنی در خون پر و بال
****
…انگار دیدم جان شیـرینت فـدا شد
زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد

من بهترین مهمان شهـر کوفـه هستم
مهمـان قصابـان شهـر کـوفـه هستم

لب تشنـه از پیکر جـدا گردد سر من
آویـزه گـردد بـر قنـاره پیکـر من

تنهـا نـه ایـن نامرد مردم می‌کُشندم
در کـوچه‌های شهر کوفه می‌کِشندم

«میثم» شرار از نظم جانسوزت فشاندی
بس کن که دل‌ها را به بحر خون نشاندی

شاعر:استاد غلامرضا سازگار

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.