اشعار استاد زارع شیرازی – صفر المعظم ۱۳۹۹

شعر سروده استاد زارع شیرازی – شهادت امام رضا (ع)
چه غریبیست که بی اهل و عیالست رضا
بین آن حجره فقط صاحب ناله ست رضا
اثرِ زهر. نشسته به تنِ مولایم
درد …پیچیده به قلب و بدنِ مولایم
گفت اباصلت تو بگذار سرم را بر خاک
میرود جسم به دستان جوادم در خاک
مثل یک مار گزیده شده ام از غم و درد
تا بمیرم بکشم غصه و صد ناله سرد
من غریب الغربایم که شوم مثل حسین
روی خاکست سرم اشک بیاید ز دوعین
ای جوادم تو بیا در دم آخر به سرم
از غم غربت من گریه نکن ای پسرم
زهر کاری شده و زخمی از این آثارم
چهره مرگ …عیان گشته بر این رخسارم
شد رضا کشته ولی بی سر از این کینه نشد
بی سر از خنجر آن دشمن دیرینه نشد
لیک در کرببلا جد غریبت کشتند
در عطش. آن شهِ بی یار و حبیبت کشتند
با لب تشنه جدا شد سر پاکش ز تنش
پُرِ نیزه ست خدایا به تمام بدنش
خواهرت فاطمه شاهد به غمت نیست رضا
شاهد رنج و غم و عمر کمت نیست رضا
لیک درکرببلا زینب کبری میدید
که جدا شد سر از آن قامت مولای شهید
ز رضا..زارع شیراز …تمنا دارد
دیده بر گریه ی صدیقه کبری دارد
___________________________________
شعر سروده استاد زارع شیرازی – ۲۸ صفر المعظم ۱۳۹۹
جگرش آب شد و سوخت حسن از غم زهر
مجتبی با همه ی درد شده همدم زهر
گفت راحت شدم از خنده ی اعدای علی
نرود از دل من غصه ی زهرای علی
زهر آمد که دگر زجر بر این غم نکشم
امرِ قاتل شده تا تیر عدو را بچِشَم
قاتلم زهر عدو نیست از این غصه چه باک
روضه ام روضه زهراست گلم رفته به خاک
سیلی کینه به حوریه ی طاها زده اند
ضربتی بر رخ صدیقه کبری زده اند
صورتش مثل گل سرخ… چه نیلی شده است
و کبود از اثر ضربت سیلی شده است
یاری حیدر کرار . جراحت دارد
فاطمه بهر علی هست صراحت دارد
یکطرف از اثر ضرب و دگر رو… دیوار
نیلی از کینه شده هر دو طرف از رخسار
شاهد داغ دلم… دیده ی خونبار منست
همره درد حسن …این در و دیوار منست
قاتلم همره مادر بخدا کشت مرا
غربت و دیده حیدر بخدا کشت مرا
جلوی چشم علی… فاطمه اش زخمی شد
کوثرش کشته ی این ظلمت و بیرحمی شد
من اگر پاره. جگر هستم و غربت دارم
روز و شب از غم آن کوچه فقط میبارم
هشت ساله بُدَم و میخ به آن سینه نشست
هشت ساله بُدَم و پهلوی زهرام شکست
هشت ساله چه جراحت به تنش میدیدم
هشت ساله بخدا صوت وِرا بشنیدم
گریه ی مادر و دردی که قنوتش میشد
ناله غربت و سردی که قنوتش میشد
دیگر آن مادر بشکسته .نشسته میخواند
یک نماز از وَجَع و درد …گسسته میخواند
صورتش را بخدا از پدرم پنهان کرد
با همان سینه ی بشکسته…غمش عنوان کرد
فخر دنیاست که همنام توام یابن علی
شکر حق نوکر و در دام توام یابن علی
مادرم سیده و مادر تو فاطمه است
دلم از عشق تو در دست شه علقمه است
خوب دانی که چه حاجاتِ گرامی دارم
لطف زهراست اگر نور و مقامی دارم
حاجت زارع شیراز نشسته به دَرَت
یا حسن .روح و تنم بیمه ی لطفِ پدرت
___________________________________
شعر سروده استاد زارع شیرازی – اربعین حسینی سال ۱۳۹۹
آمدم با یک تنِ نیلی. سر قبرت حسین
اشکِ دیده شد فدایِ قلبِ بی صبرت حسین
از روی نیزه .رخِ نیلی ی زینب دیده ای
بر سرِ دروازه ها… دشنام کین بشنیده ای
رفتم و برگشتم و محوِ جمالت گشته ام
راسِ تو بر روی نی… مستِ کمالت گشته ام
ضربِ شلاقی که خوردم در رهِ پاکت حسین
با رخی نیلی نشستم بر سرِ خاکت حسین
راس تو از روی نیزه …قبله گاه زینبست
چشمِ شهلای اباالفضل تو …ماه زینبست
من کتک خوردم ولی عباس با من گریه کرد
بر سیاهی ی تنم هم روح و هم تن گریه کرد
دختر نازت به اشکِ چشم …بین آن خراب
ناله کرد و از صدایش قلب زهرا شد کباب
با سرت با ناز و طنازی هزاران حرف گفت
ناگهان دیدم ز درد و غصه گفت و گفت و خُفت
دختر نازت که رفت و بس وِرا کردم کفن
دفنِ او شد بس غریب. همچو عموجانش حسن
جان مادر. در رخ و تن مثل زهرا شد حسین
ای برادر از کتکها… قامتش تا شد حسین
صورت نیلی ی زینب را ببین… غم را ببین
اشک لیلا و رباب و داغ و ماتم را ببین
زارع شیراز گریانِ عزایِ زینبست
تا ابد این صوت و این قلبم برای زینبست
___________________________________
شعر سروده استاد زارع شیرازی – ۷ صفر المعظم سال ۱۳۹۹
فرزند علی .پاکی و مظلومترینی
از ناصر و یاور…تو چه محرومترینی
جانها به فدای غم تنهایی ات آقا
آن قلب پر از خوبی و شیدایی ات آقا
افلاک ندیده ز غم غربت تو بیش
گریان تو گشتند ز هر دِیر و ز هر کیش
ای جان. تو غریبی و غریب بن غریبی
در شهر خود ای عشق. تو بی یار و حبیبی
والله نباشد غمِ تو روضه ی این زهر
این غم نَبُوَد ماتم تو روضه ی این زهر
آغاز غمت از وسطِ کوچه ی غمهاست
آغاز غمت روضه ای از روضه ی زهراست
باچشم خودت… مادر بنشسته . تو دیدی
یک فاطمه و پهلوی بشکسته… تو دیدی
سیلی به رخ مادر تو …عین جفا بود
ضربی که زده…. لرزه ی بر عرش خدا بود
زد ضربت و زهرای علی. نقش زمین شد
نیلی .رخ زهرا و گلِ حبل متین شد
ای جان… بفدای رخِ نیلیِ تو… زهرا
دل هاست بجای رخ نیلی تو زهرا
اینجاست حسن دید تمامیتِ غم را
خون و رخ نیلی و تن خسته ی زهرا
اینجاست که دل. بهر حسن باز شکسته
اینجاست که این سینه ز صد غصه گسسته
ای شاهد کوچه. تو بگو از غم زهرا
یکروضه بخوان از غم و از ماتم زهرا
ای جان بفدایت حسن بن علی آقا
نورست عزایت حسن بن علی آقا
زهرای نشسته به زمین .شهر مدینه
زخمی ز کتک ها شده زخمی… رخ و سینه
آن چادرِ خاکی که سرش بود فدایش
باشد به همین غصه… عزادار…خدایش
هستی ی نبی را ضرباتی که زدند و
سیلی به همان روح حیاتی که زدند و
جانش حسنش… شاهد غم بود مگر نه
او شاهدِ ضربت . همه دم بود مگرنه
ای جان به فدای دل بشکسته ات آقا
این اشک. فدای بدن خسته ات آقا
دستی بگرفتی ز عزیزِ دلِ طاها
از کوچه به خانه .تو رساندی تنِ زهرا
مادر که دو چشمش به سیه رفت …تو دیدی
انگار عُیونش ز نگه رفت… تو دیدی
بس کن غمِ کوچه که دل عالمیان سوخت
از لطف همین شعر. جهانی ز جهان سوخت
الماس بُوَد گریه ی تو زارع شیراز
الهام گرفتی ز سماوات به صد راز
___________________________________
شعر سروده استاد زارع شیرازی – ۵ صفر المعظم سال ۱۳۹۹
بدنم زخمی و این صورت ماهم زخمیست
گیسوان . سوخته و گرمی ی آهم زخمیست
قدکمان گشته ام و نیلی ی این دورانم
بین انواع شکنجه بخدا حیرانم
سیلی ی کینه . چقدر اذیت و آزارم داد
دشمنت زجر بر این سینه غمبارم داد
سیلی کینه . سیه کرده رخم را بابا
وارث فاطمه و قامت خم را بابا
قد و بالای من از مادر تو ارث رسید
قد این دختر نازت بخداوند خمید
بسکه شمر آمد و شلاق بسویم زد و رفت
ضربتی بر بدنم بر گل رویم زد و رفت
من دگرخسته ام از زجر .ز بس زجرم داد
سینه بشکسته ام از زجر .ز بس زجرم داد
مثل زهرا شده ام قامت و رویم نیلی ست
پیری دختر تو غائله ی یک سیلی ست
هر که از ره برسد بر سر و رویم بزند
ضرب سنگین به همین روی نکویم بزند
دختر ناز تو بر دوش تو اکرام شدم
با سر دست تو هرروز چه اطعامشدم
بر سر دوش عمو سِیر.به دنیا کردم
با نگاه تو فقط عشق به زهرا کردم
لیک الان منم و سنگ هزاران شامی
سر بازار من و چشم فراوان . شامی
لیک الان منم و درد اسیری بر دوش
امشب از لطف .ببر دختر خود در آغوش
لیک الان منم و درد یتیمی با من
عمه ای زخمی و شلاق و تن تنها من
ای پدرجان بخدا درد یتیمی سختست
غصه و آه دلِ سردِ یتیمی سختست
دختر پاک حسینم نشوم خوار و علیل
دشمنت از نگه هیبت من گشته ذلیل
دشمن کافرت از حقد.چه رسوا کردم
تنم از بهر سفر با تو مهیا کردم
زندگی بی تو نخواهم به فدای سر تو
ای به قربان سر بی بدنت…دختر تو
راس پاکت به همین گرمی ی آغوش نشست
لیکاین دل ز فراوانی ی آزار شکست
من بدون اسرا خسته و تنها بروم
با پدر جان…به ملاقاتی ی زهرا بروم
سینه زارع شیراز .به حق واشده است
چشم من خون شد از این روضه و دریا شده است
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.