متن روضه و توسل ویژه شب چهارم محرم ۱۳۹۹

متن روضه و توسل به حضرت زهرا و سیدالشهداء (ع)
بغض کرد و گفت مردم! شعله ها از در گذشت
بر سر دختر چه آمد تا که بابا درگذشت
زد به سینه، چند یازهرای اشک آلود گفت
بعداز آن از چند و چونِ روضه ی مادر گذشت
روضه خوان رفت و به ظهرِ داغِ عاشورا رسید
من همان جا ایستادم… شعله ها از در گذشت
من میان کوچه بودم روضه خوان در کربلا
آه، آن شب بر دلِ من روضه ای دیگر گذشت
*حالا یه مصرع میره مدینه یه مصرع میره کربلا…*
تازیانه رفت بالا و غلاف آمد فرود
تیغ پشتِ تیغ از جسمِ علی اکبر گذشت
*امشب رو جدی بگیر…امشب شهادتنامه عشاق امضا می شود…من رو ببخش امامِ زمانِ من…*
شعله بود و محسنِ شش ماهه و دیوار و در
تیری آمد از گلوی تشنه ی اصغر گذشت
*حسین…..اگه اربعین کربلا نیومدم امشب صدامُ به کربلا می رسونم..*
میخِ در بر سینه ی پرمهرِ مادر حمله کرد
*آی مادرم با صورت به زمین افتاد….صدا زد:”وَ سَقَطتُ لِوَجهی…”من با صورت به زمین افتادم…*
میخِ در بر سینه ی پرمهرِ مادر حمله کرد
آب دیگر از سرِ عباسِ آب آور گذشت
*شاید تا شب تاسوعا زنده نباشم…همین یک بیت رو میگم…از الان نگرانِ شب تاسوعام….*
دستی نداری تا از زمین پاشی
میشه دوباره باز علمدارِ حرم باشی
این بچه ها دیگه نمیخوان آب،تو رو میخوان
میخوام دوباره باز سقا شی..
*یا صاحب الزمان! آجرک الله….*
ریسمان بر گردن حبل المتین انداختند
*علی رو می بردند…دنبال حیدر می دوید…از سینه اش خون می چکید….*
ریسمان بر گردن حبل المتین انداختند
قافله از بین غوغایِ تماشاگر گذشت
*همه ناله بزنند…آقامونُ کشتند…*
ذکرِ حیدر داشت زهرا مسجد از جا کنده شد
*وقتی آمد خطبه بخونه زمین و زمان گریه می کردند…*
ذکرِ حیدر داشت زهرا مسجد از جا کنده شد
ذکر حیدر داشت مولا از دلِ لشکر گذشت
*فَقَطَّعوهُ بِاَسیافِهِم اِرباََ اِرباََ….دیگه خسته شد…”وَ ضَعُفَ عَنِ القِتال…وَ وَقَفَ لِیَستَریحَ ساعةََ…”کجا رو داری میگی؟! *
درد پهلو، زخم بازو… فاطمه از پا نشست
تیر و نیزه از تنِ فرزندِ پیغمبر گذشت
*وَ بَقِیَ کَالقُنفُذ...”بدنش مثل خارپشت شد….حسین….*
من سراپا اشک بودم، طاقتم از دست رفت
روضه خوان از ماجرایِ خنجر و حنجر گذشت
روضه ها اینجا گره می خورد، بابا رفته بود
هیچکس اما نمی داند چه بر دختر گذشت…
*دخترش آمد کنار بدن پاره پاره…”فَاعتَنَقَت جسَدَالحسین…وَاجتَمَعَت عدّةٌ مِنَ الاعراب…حتّی جَرّوها عنه…”انقدر به دخترش لگد زدن،شبیه مادرش زهرا شد…اما فقط همین یه جمله رو بگم…اون ساعتی که دیگه تنها شد…اضطراب به خیمه هاش افتاد…”وَ نَظَراََ الی یَمیناََ و شِمالاََ….”یه نگاهی به راست و چپ کرد….”وَ لم یَرَ مِنَ اصحابِهِ اَحَداََ…”دیگه کسی رو ندید…صدا زد:”اَما من مغیثِِ یُغیثُنا لِوَجهِ الله…؟!هل مِن ذابٍّ یَذُبُّ مِن حَرَمِ رسول الله….؟!هل مِن مُعینِِ یُعینُنا….؟! “کسی جوابش رو نداد….صدایی بلند نشد….فقط یه صدا بلند شد…” فَارتَفَعَت اَصواتُ النِّساء بالعَویلِ والبُکاء….”دختراش ناله می زدند…..
______________________________________________________________
متن روضه اصحاب حضرت ابا عبدالله (ع)
کجا بودید؟!
لحظهای که امامتون صداتون کرد
هی گریه کرد و زیر لب دعاتون کرد
وقتی که دست و پا می زد نگاتون کرد
کجا بودید؟!
با ناسزا بچهها رو که میبردن…
سرِ روی نیزهها رو که میبردن…
با گریه گوشوارهها رو که میبردن…
*عینِ مقتلِ….اومد گوشواره دختر حسین رو می کشید گریه می کرد….گوشواره رو می بری ببر…دیگه چرا گریه می کنی؟گفت:دلم به حالتون می سوزه…خب از این کار دست بردار….*
کجا بودید؟!
با ناسزا بچهها رو که میبردن…
سرِ روی نیزهها رو که میبردن…
با گریه گوشوارهها رو که میبردن…
*آقا! حرف ما اینه…*
گدا مگه جز تو کیُ داره
یا ثارالله وابن ثاره…
چشام فقط برا تو میباره
یا ثارالله و ابن ثاره…
______________________________________________________________
متن روضه و توسل به جناب حر (ع)
متن روضه و توسل به جناب حر (ع) شب چهارم محرم ۹۹
*پسر فاطمه تنها شد…یه وقت صدا زد:”یا مسلمَ بن عقیل! یا هانی بن عروه! یا مسلمَ بنَ عوسَجه! یا حبیب ابن مظاهر! یا بُرَیر! یا زُهَیر!قومو عن نَومَتِکُم اَیُّهاالکرام! “بلند شید…”وَادفَعوا عَن حَرَمِ الرَّسول..”بیاید دفاع کنید…دخترام تنها موندن…*
کاشکی اونجا بودم وقتی تنها بودی
با لب های خشکت هل من ناصر خوندی
زیر لب می پرسید کو هانی و کو مسلم…؟!
کو حر و کو عابس؟
کو اکبر و کو قاسم ؟
*امشب می خواستم روضه حر رو بخونم…همون آقایی که وقتی اومد مقابل لشگر ایستاد،صدای غریبی بلند کرد…راوی میگه: “وَاضطَرَبَ قُلبُه،وَ دَمَعَت عَیناه فَخَرَجَ باکیاََ مُتَضَرِّعاََ… ” یه مرتبه دلش آشوب شد…شروع کرد گریه کردن…یه گوشه ای ایستاد…تصمیم خودش رو گرفت…” فَضَرَبَ فَرَسَه قاصداََ نَحوَالحُسَین.. ” چندتا کارم انجام داد…اول سپر رو واژگون کرد…یعنی من برای جنگ نیامدم …”وَ یَدُهُ عَلی رأسِه” دست ها رو روی سر گذاشت… شروع کرد با خودش حرف زدن… خودش رو توبیخ کردن… مناجات کردن…یه وقت صدا زد:” اللّهُمَّ الیک اَنَبتُ و تُب عَلَیَّ..”من توبه کردم…توبه من رو قبول کن…مگه چه کار کردی؟!” فَقَد هَرَبتُ قُلوبَ اَولیائک و اولاد بنتِ نبیّک صلی الله علیه و آله ….”من دل دخترای حسین رو لرزوندم…اومد مقابل آقا ایستاد…”اِرفَع رأسَکَ یا شَیخ! “سرت رو بلند کن…رفت میدان یه حرفی به مردم زد…مقابل لشگر ایستاد…گفت:آی مردم! آبی که ماهیان دریا ازش متنعمند؛ وحشِ بیابون ازش می خوره؛ شما به پسر پیغمبرتون نمیدید؟!وقتی رو زمین افتاد آقا رو صدا نزد… یه هو یه دست مهربونی سر رو بلند کرد،رویِ دامن گذاشت… “فَجَعَلَ الحُسین یَمسَحُ التُّرابَ عَن وَجهِه…”شروع کرد خاک ها رو پاک کردن… آی باوفا!… ساعتی نگذشت تنها شد… وقتی به گودیِ قتلگاه افتاد…وقتی سینه مبارکش سنگین شد…فقط یه نفر به دادش رسید… یه صدایی شنیده شد…”بُنَیَّ…. بُنَیَّ…. قَتَلوکَ… ذَبَحوکَ… وَ مِنَ الماء مَنَعوکَ…” پس خواهرش چه کار می کرد…؟!می نشست… بلند می شد…. با صورت به زمین می افتاد….صدا می زد:یکی به برادرم کمک کنه….
______________________________________________________________
متن روضه و توسل به طفلان حضرت زینب (س)
اگر سنگِ مسی را کوه زر کردم ضرر کردم
اگر اینگونه خود را معتبر کردم ضرر کردم
منم آن تآجرِ یوسف فروشی که، نفهمیدم
در این بازار سودی هم اگر کردم ضرر کردم
من از “اِلّا جمیلا” یی که زینب گفت، دانستم
به غیر از پرچمت هر جا نظر کردم ضرر کردم
مرا جز بی قراری در هوای تو ، قراری نیست
بجز خاک تو هر خاکی به سر کردم ، ضرر کردم
“لَفی خُسری” که حق گفته، بُوَد توصیفِ حال من
که یک لحظه بدونِ روضه سر کردم ضرر کردم
به غیر از خاطراتِ راهِ تو ، وِرد زبانم نیست
به غیر از کربلا ، هر جا سفر کردم ضرر کردم
نکیر و منکر از من هر چه پرسیدند یادم رفت
بجز نام تو هر نامی ز بر کردم ضرر کردم
*حضرت آیت الله نخودکیِ اصفهانی از دنیا رفت، خوابش رو دیدن، گفتن چه خبر؟ گفت: وقتی همه رفتن، نکیر و منکر اومدن ازم سئوال کنن، گفتن: “مَن رَبُّک؟”گفتم: “الله جَلَّ جَلاله” دوباره پرسید:”مَن نَبیُّک؟مَن کِتابُک مَن دینُک”جوابشون رو دادم”مَن اِمامُک” گفتم:علی، گفت: خوب بعدی، گفتم:امام حسن، گفت: بعدی، گفتم: امام حسین، میگه: تا گفتم امام حسین، گریه ام گرفت، رو کرد به اون یکی گفت: ولش کن، حسابش با امام حسینِ…
آقا! حسابِ منم خوت بردار، یادتِ شیطنت می کردی، میگفتن:بابات بیاد مدرسه، می گفتیم: من رو کتک بزن من جلو بابام خجالت میکشم، یه روزی بشه بگن اربابت بیاد، آقا من سرم رو میندازم پایین میرم طرفِ جهنم، من از خجالتِ گناهام تو چشمِ اربابم نمی تونم نگاه کنم…
امشب شبِ حضرتِ زینبِ، شیخِ سامرایی تعریف کرده بود برا حضرتِ آیت الله سیبِویه، گفته بود من امام زمان رو سامرا دیدم، آقا فرمودن، شیخِ سامرایی! به شیعیان ما بگید برا من دعا کنن، گفتم:آقاجان! همه شما رو دعا میکنن، فرمود: بهشون بگو: خدا رو به عمه جانم زینب قسم بدن، وقتی خدا رو به حضرت زینب قسم بدی دستِ رَد نمیزنه…*
زینب زینب زینب
کنزِ حیا زینب، جانِ وفا زینب
زینب زینب زینب
درد آشینا زینب، غرقِ بلا زینب
*سوریه که بری، وقتی وارد حرم حضرت رقیه سلام الله علیها میشی، دیگه زانوهات توان نداره، اشکات بی اختیار میاد، اما وقتی میری وارد حرم حضرت زینب میشی، مبهوت میشی، میگی: برا کدوم روضه هات گریه کنم؟زینب که بچه بود، چادر نمازِ مادرش رو سر می کرد، از چهار پنج سالگی بی مادر شد، مادرِ خونه شد…*
زینب زینب زینب
درد آشینا زینب، غرقِ بلا زینب
*کنارِ بستر باباش امیرالمؤمنین بوده، زینب زینب زینب، کنار داداش حسنش، کربلا، گودی قتلگاه بوده، زینب زینب زینب،اسارت رفته، خرابه ی شام بوده، کوفه بود، زینب زینب زینب، بدترینش رو بگم؟کاخِ یزید، زینب زینب زینب، رقاصه ها دارن میرقصن، نوازنده ها دارن مینوازن، دخترِ علی رو وارد کردن….
دوتا پسر داره خانوم زینب، وقتی خبر شهادت علی اکبر رسید، خبر شهادت حضرت قاسم رسید، بچه هاش رو آماده کرد، بچه ها دیگه نوبتِ شماست،دایی خیلی تنها شده…
مادرِ شهید کشوری تو خاطراتش میگه خودم موهایِ بچه ام رو شونه زدم، خودم سُرمه کشیدم، گفتم برو، تو رو میسپرم به امام حسین…
زینب بچه ها رو آماده کرد ولی خودش نرفت، از گوشه ی خیمه نگاه کرد، دید بچه ها رفتن برگشتن، گفتن: دایی به ما اجازه نمیده، فرمود: ناراحت نباشید،خودم می دونم چیکار کنم، چادر سر کرد حرکت کرد رفت…*
______________________________________________________________
متن روضه و توسل به طفلان حضرت زینب (س)
نیوفته تو چشمات، نگاهِ حزینم
بمیرم ولی بی کَسیت رو نبینم
اگه اِرباً اِربا شده اکبرِ تو
هنوز دو فدایی داره خواهرِ تو
گرفتارِ سر نیزه ها دیدمت
گرفتم تو آغوش و بوسیدمت
اگه هدیه هایِ من و رد کنی
به پهلو شکسته قسم میدمت
حسین جان،حسین جان
حسین جان،حسین
میرن تا به صحرا، بشن فرشِ راهت
نیوفته به گودال، یه وقتی نگاهت
میرن تا ببندن، چشِ کوفیارو
میرن تا نبینه، کسی دخترارو
میرن تا نبینن، رو دستم طناب
من و دلِ شکسته تویِ اضطراب
میرن تا نبینن من و با سَرِت
میارن تو بازار و بزمِ شراب
*دو تا بچه هایِ حضرت زینب شهید شدن، امام حسین دوتا بچه ها رو آوُرد تو خیمه، اما زینب بیرون نیومد، بعداً که برگشتن مدینه، شوهرش حضرت عبدالله سئوال کرد: خانوم! شنیدم وقتی جنازه ی بچه هامون رو آوُردن بیرون نیومدی، چی شده بود، بچه هام چیزی گفتن؟ نه عبدالله! نمک به زخم دلم نزن، عبدالله! نگاه کردم دیدم آقام داره خجالت میکشه، گفتم: اگه چشمش به چشمِ من بیوفته، نخواستم امامم خجالت بکشه…*
دیدی میوه هایِ دلم رو بُریدن
دیدی جسم شون رو، به نیزه کشیدن
دیدی زیرِ آفتاب، همه جسمشون سوخت
تن هاشون رو نامرد، با نیزه بهم دوخت
چشام سیلِ اشکِ، دلم غرقِ خون
میدونی برام سختِ داغِ جَوُون
دیدی که چه جوری زیرِ دست و پا
بهارِ من و نیزه کرده خزون
*زینبی که برا بچه های خودش از خیمه بیرون نیومد، اما تا صدا ناله ی امام حسین بلند شد: ” وَلَدی علی!علی!علی!” آخه میگن: امام حسین تو کربلا یه جا خیلی داد زد، اونم کنارِ بدنِ علی اکبر بود، هی صدا میزد:” وَلَدی! وَلَدی!…” همین زینبی که برا بچه هاش بیرون نیومده بود، دیدن داره سینه زنون میاد، هی میگه: وای برادرم، وای علی اکبرِ حسینم، وای عزیزِ برادرم…اینجا زینب خودش رو رسوند حسین رو نجات داد،علما میگن: اگه زینب نبود، شاید حسین همون جا جون میداد، یه جایِ دیگه هم زینب خیلی کمک داد، دید حسین صورت رو کفِ پایِ مادر گذاشته، آخه پسر برا مادر میمیره…
یکی از علما میگه: یک جوانی اومد به من گفت: چرا شما هیئتی ها اینقدر گریه می کنید، گفتم: بشین برات یه قصه بگم، پیغمبرِ ما یه دختر داشت، این دختر باردار بود، تو کوچه میرفت، جلوش رو گرفتن،جلو چشم بچه اش سیلی به صورتش زدن، که امام صادق میگه: گوشواره تو گوشِ مادرِ ما زهرا شکست، میگه: دیدم این جوان داره گریه میکنه، گفتم: دیدی؟ دیگه به من نگو گریه نکن…
______________________________________________________________
متن مناجات و توسل به امام زمان (عج)
ما فراموش کرده ایم آقا
کارِ دنیا بدونِ تو لنگ است
بی حضور تو تا صف محشر
جلویِ پایِ این جهان سنگ است
ما فراموش کرده ایم آقا
با تو دنیا بهار می گردد
با تو بر روی موج خوشبختی
همه دنیا سوار می گردد
ما فراموش کرده ایم آقا
دردها از تو نسخه میگیرد
بی تو ای صاحب زمانهی ما
روح و جانِ زمانه میمیرد
ما فراموش کرده ایم آقا
با تو پا تا به سر همه دردیم
بی تو در کوچه های گمراهی
با تو ختم به خیر می گردیم
ما فراموش کرده ایم اما
تو فراموشمان نخواهی کرد
می کشد انتظارت این عالم
ای سفر کرده از سفر برگرد
شعرِ بیروضه شعر بی نمک است
یا اباصالح ای بهارِ حسین
میرسد آن زمان که میخوانی
روضه ای بر سرِ مزار حسین
*آره والا .. این طالب بدم المقتول بکربلا ..*
بی گمان در کنار شش گوشه
از تن و آفتاب میخوانی
با دو چشم ترت برای همه
روضه هایِ رُباب میخوانی
*آقاجان ما کنار قبر ابی عبدالله سلام میدیم اما سلام تو با سلام ماها خیلی فرق داره .. صدا میزنی أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ …*
______________________________________________________________
متن روضه و توسل به طفلان حضرت زینب (س)
*امشب، شبِ زینب سلام الله علیها ست .. شب بچه های بی بیست .. ان شاءالله نباشه کسی بعد از این روضه دست خالی برگرده .. التماس کن به بی بی جان .. به حق دو تا آقازادهی غریبت یه نگاه امشب به ما بنداز ..
اومد دست بچه هارو گرفت، عون و محمد رو آورد مقابل ابی عبدالله .. مادرای شهدای ما از این مادر یاد گرفتن .. خودش تن بچه ها کفن کرده .. موها رو شانه زده .. مرتب این دو تا بچه رو آورد جلوی دایی داره التماس میکنه .. (از قبل بهشون گفته) بچه ها من میدونم داداشم بهتون اجازه نمیده .. اما یه اسم رمز هست اگر خواستید از دایی اجازه بگیرید اون لحظه که کار گره خورده، بگید دایی جان به حقِ مادرت زهرا .. گفت حسین : *
رو سفیدم میکنند و فخر مادر میشوند
نوجوانهایم سپرهای برادر میشوند
این پسرها پیشکش های منو عبداللهاند
صحبت جنگ و جدل باشد قلندر میشوند
*رجزها خوندن این دو آقازاده .. امیری حسین و نعم الامیری ..*
آینه انگار پیش مرتضی بگذاشتند
هیبت جنگی که میگیرند حیدر میشوند
دست بر شمیر میگیرند طوفان میکنند
یک تنه قطعاً حریف چند لشکر میشوند
*بچههای منو دست کم نگیر داداش ..*
خون قتالالعرب جاریاست در رگهایشان
قابض الارواح کوفی هایِ کافر میشوند
بوی زهرا میدهد پهلوی آقازاده ها
چونکه با یک واسطه فرزند کوثر میشوند
*من خواهشم اینه مخصوصاً خانومایِ در محفل امشب خیلی باید حق و ادا کنن .. آخه تنها شهدایی بودن که این مادر از خیمه بیرون نیومد .. هر کدوم از شهدا رو زمین میفتادن عمهی سادات تو بعضی جاها نوشتن جلوتر از ابی عبدالله میرسید بالای سر کشته ها .. اما حالا تو خیمه نشسته داره گریه میکنه .. اما از خیمه بیرون نیومد ..*
زیر نیزه یاد غم های مدینه میکند
گریه کن های جوان مرگی مادر میشوند
هرچه باشد هر دو خواهرزادههای محسنن
منتقم های شهید ضربهی در میشوند
اکبر تو ارباً ارباً شد ولی شکر خدا
دستگل هایم پس از او زود پرپر میشوند
*گفت داداش بذار برن این بچه ها .. اینا طاقت ندارن ببینن دستای مادرشونُ بستن .. اینا طاقت ندارن ببینن تو شام منو سنگ میزنن ..*
______________________________________________________________
متن زمزمه و توسل به طفلان حضرت زینب (س)
داداش، نذار ببینن که تنهام
مَردم همه میخندن به اشکام
داداش، نذار ببینن دست بسته
زیر بارونِ سنگم تویِ شام
داداش، برات بمیرن
نبینن اینا که من اسیرم
داداش، تو اوج عذاب
منو نبینن تو بزم شراب
حسین بمیرم برات ..
*ابی عبدالله داره گل هاشونُ میاره .. شاید یه گل قمر بنی هاشم گرفته باشه روی دست .. یه گل زینبُ ابی عبدالله .. دارن میارن هرچی نگاه کرد به خیمه حالا دیگه داره حسین میخونه : *
بازم، منو غریبی ای دنیا
بازم منو خجالت واویلا
آخه، چطور باید این دو تا رو
سمت حرم بیارم دست تنها
ای وای، از پا نشستم
دو تا امانت مونده رو دستم
ای وای، ای داد بی داد
مادرشون کو؟! چرا نمیاد ..
ای وای، کجایی زینب ..
گفتم، این دو تا لااقل میمونن
از تو شمر و سنانُ میرونن
اما دست گلای تو حالا
زیرِ پاها میونِ میدونن
ای وای، ندیدی خواهر
پیکر عُونت شد مثل اکبر
ای وای، وقتی محمد رو
خاکا افتاد تو رو صدا زد
ای وای، کجایی زینب ..
______________________________________________________________
متن روضه و توسل به طفلان حضرت زینب (س)
پدرم کرده دعا پیرغلامت بشوم
یا جوان مرگ، شهیدِ سَرِ راهت بشوم
مادرم خواسته از مادرتان بعدِ نماز
تا نَفَس هست فقط خَرجِ عزایت بشوم
*اگه مي بيني از اين روضه به اون روضه ميري برا خاطر مادرهايِ ماست،شیرِ حلالی که با اشکِ روضه به ما دادن، الان هم اگه خودشون نميتونن بيان، ميگن: روضه ميري سلامِ مارو هم برسون…*
کیمیایی ست عجب روضه ی جانسوزِ حسین
مددی صاحبِ عزا تعزیه دارت بشوم
رخصتِ خیمه ی خود را بده تا مثل زهیر
خيمه ات آيم و مجنونِ صدايت بشوم
*زهيري كه هر جا ابي عبدالله مي رفت راهش رو عوض مي كرد، خيمه هاش رو عوض مي كرد، داشت نهار مي خورد، زنش گفت: زهير! يه سوار داره مياد، اومد بيرون ديد علي اكبر رو فرستاده، گفت: سلام زهير، بابام سلامِت رسونده گفته بيا…گفت: برو سلامم رو به بابات برسون، بگو راهِ ما از هم جداست، تا اومد بره، زنش اومد گفت: زهير! ردش كردي، پسرِ زهرا دنبالت فرستاده، گفت: زهير الان بچه هام رو بر مي دارم ميرم، پسرِ فاطمه دنبالِ تو فرستاده ردش كردي، ديد الانِ زنش بره، گفت: باشه الان ميرم پيش حسين ببينم حرفِ حسابش چيه، سوارِ بر مركبش شد، نزديكاي خيمه ي ابي عبدالله شد، همه روشون رو از زهير برگردوندن.
خبر دادن به ابي عبدالله زهير اومده، اومد دَمِ خيمه، دستاش رو باز كرد زهير رو بغل گرفت، واردِ خيمه شدن، لحظاتي گذشت اومدن بيرون، ديدن زهير مثل مجنونا داره راه ميره، گفتن: چي شده زهير؟گفت: الان منم ميام.
اومد سمت خيام خودش، به زنش گفت: زود باش وسيله هات رو جمع كن، بچه هات رو هم بردار، هر چي دارم مالِ تو، برو…
زنش پرسيد: تو كه اول نمي خواستي بري، چي شد؟ گفت: آي زن! حسين يار نداره. گفت: زهير! من باعث شدم بري، حالا ميخواي بري برو، حسين با زن و بچه اش اومده، تو برا حسين، منم كنيزيِ زن و بچه ي حسين رو مي كنم…*
عالم علی و نورِ جهانتاب زینب است
مثلِ علی و مثلِ نبی ناب زینب است
از جلوه های فاطمه سیراب زینب است
تشنه حسین، تشنه حسن، آب زینب است
یعنی که پنج تَن دلِ یک قاب زینب است
این کیست این عقیله ی آقایِ کربلاست
این کیست این که غیرتِ فردایِ کربلاست
این کیست این رَاَیتُ جَمیلایِ کربلاست
این کیست حضرت زهرایِ کربلاست
عصمت کم است، صاحبِ القاب زینب است
*كاروان از مدينه دور نشده بود، اومدن گفتن: حسين! دوتا سوار دارن ميان، با عجله كاروان رو نگه داشت، رسيدن، ديد عبدالله دو تا آقازاده هاش رو آوُرده، اومد مقابل ابي عبدالله، گفت: بچه هام رو قابل ندونستي ببري؟ هر دو مهريه هايِ خواهرت هستن.
عمه ي سادات پرده ي كجاوه رو زد كنار، گفت: خير ببيني عبدالله، شيرِ مادرت حلالت، داشتم دق مي كردم، بچه هام رو آوُردي.عبدالله گفت:حسين! هر جا ديدي بچه هام به كارِت ميان، هر دوتاشون فدايِ تو…
كاروان راه افتاد، تا رسيدن كربلا، روزِ عاشورا هي مي اومدن دورِ ابي عبدالله، هي شمشيراشون رو نشون مي دادن، يعني دايي جان اجازه بدي رفتيم، امام حسين هي مي گفت: نه بروید پيش مادرتون.
هر دوتا بغض كردن، اومدن تويِ خيمه، ناراحت، زانو بغل گرفتن، بي بي زينب اومد گفت: چي شده؟ گفتن: برو از دايي بپرس، اصلاً مارو نمي بينه، هر کی خواست بره ميدان گذاشت بره، اما نميذاره ما بريم، زينب خوشحال شد، يعني دلتون ميخواد بروید؟ آره مادر! اگه رفتید كشته ميشيد؛ مادر! فدايِ سَرِ دايي…يه ذوقي كرد خانوم، چادرش رو به كمر بست، گفت: الان ميرم اجازه ي شما رو مي گيرم…*
آورده رویِ دست خودش جانِ خویش را
آماده کرده است دو قرآن خویش را
رو کرده است بر همه شیرانِ خویش را
دو گِرد بادِ خویش دو طوفانِ خویش را
خورشیدِ این دو اخترِ نایاب زینب است
______________________________________________________________
متن روضه و توسل به طفلان حضرت زینب (س) و روضه اصحاب
*گفت: داداش! اگه تو پسرِ علي هستي، منم دخترِ علي هستم، مي خواي جلو نجمه سرم رو بالا نيارم؟ بچه هام رو عباس شمشير زدن يادشون داده، بيا ببين بچه هام دارن دق مي كنن…*
زخمِ دل شکسته ی خود را که هَم گذاشت
اذن دخول خواند به خیمه قدم گذاشت
از خود گذشت و تُحفه ای از بیش و کم گذاشت
سنگِ تمام پیشِ امیرِ حرم گذاشت
قبله حسین باشد و محراب زینب است
زینب رسید و باز امام احترام کرد
مثلِ علی ، حسین به پایش قیام کرد
تا او سلام کرد خدا هم سلام کرد
زینب که است؟ آن که ادب را تمام کرد
در کربلا معلمِ آداب زینب است
دو مرد از قبیله یِ خود انتخاب کرد
آئینه بود و رو به سوی آفتاب کرد
با التماس دامنِ خود را پُر آب کرد
بر روی نام مادرش اما حساب کرد
فرمود این شکسته ی بی تاب زینب است
*شروع كرد با ابي عبدالله حرف زدن…*
بالی اگر نیست برادر دلی که هست
آورده ام شعله کشم حاصلی که هست
حل کن به دست خویش مرا مشکی که هست
از من بخر دو هدیه ی ناقابلی که هست
باور بکن که اولِ اصحاب زینب است
* ابي عبدالله به همين راحتي اجازه نداد بچه ها برن ميدان، هر چي زينب مي گفت: آقا مي گفت: نه، من جوابِ حسن رو می تونم بدم، بچه هایِ برادرم هستن، اما من جوابِ عبدالله رو چی بدم؟ گفت: باشه نمیخوای برن نمیرن، اما حسن رو یادت هست یه بار جلوش مادرم رو زدن، همه ی موهاش سفید شد، میخوای دوتا بچه هام بمونن، میخوای کتک خوردن زینب رو ببینن؟ تا حرفِ مدینه رو زد گفت: بگو برن…حرفِ مدینه رو اینجا نزن، بدو اومد خیمه، پاشید لباسِ رزم بپوشید، مُهیّایِ رفتن شدن، لباسِ رزمشون رو که می پوشوند، هی می گفت: حواستون به حرمله باشه، حواستون به سنان باشه، اون از پشت میزنه، هی دست می کشید رو سر و صورتشون، آبروم رو بخرید،رو سفیدم کنید، مهیای رفتن شدن، دَمِ دَرِ خیمه، یه وقت دیدن زینب بیرون نمیآد، یکی از بچه ها اومد گفت: مادر! چرا بیرون نمیآی؟ گفت: آروم پاش پسرم، دوتا خواسته دارم از شما، گفت: من اگه پشتِ سرتون بیام، حسین خجالت میکشه، من از اینجا براتون دعا میکنم، اما خواسته دومم اینه: مادر! هر کی از اسب افتاد حسین رو صدا کرد، یه وقت از بالای اسب افتادید من رو صدا نکنید، حسین خجالت میکشه…*
از دور دید و گفت علمدار مرحبا
بر ضربه هایشان صدو ده بار مرحبا
بر دو امیر بر دو جگردار مرحبا
زینب شدند و حیدرِ کرار مرحبا
اما میانِ خیمه ی بی آب زینب است
اما رسید لحظه ی در خون صدا زدن
خونین نَفَس نَفَس زدن و دست و پا زدن
یک بار تیغ و بار دگر نیزه را زدن
دور از نگاهِ مادرشان بی هوا زدن
در بینِ خمیه شاهدِ گرداب زینب است
*یه وقت یه حرومی داد زد، الان داغشون رو به دلِ مادرشون میذارم، از دور نیزه اش رو رها کرد، از بالای اسب افتادن، صدا زدن:”اَمیری حسینٌ و نِعمَ الاَمیر” حسین رسید بالا سرشون، یه نگاه به اینا می کرد یه نگاه به زینب، بی بی صدا می زد: فدا سرت بچه هام،خونشون حلالت حسین….هرجا هستی صدا ناله ات کربلا برسه:حسین!….*
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.