آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

متن روضه و توسل ویژه شبِ سوم محرم

0
متن روضه و توسل ویژه شبِ سوم محرم

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم ۱۴۰۱

سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم سری باشد

حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد

دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید
موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد

*موهای دخترت رو سوزوندن بابا!…*

ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا
یا لااقل پیراهنِ سالم‌تری باشد

سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم
فکرت
پیش عمویِ تشنه‌ی آب آوری باشد

*بابا من خیلی منتظر موندم عموم‌نیومد…*

با آن‌همه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوشِ پدر تنها سری باشد

*بابا دخترتو ببخش باهات حرف دارم… دردِ دل دارم *

شلّاق را گاهی تحمّل می‌کند شانه
امّا نه وقتی شانه‌هایِ لاغری باشد

*همه‌ جام‌ درد میکنه بابا!… *

اما نه وقتی تازیانه دستِ دَه نامرد
دور و برِ گم گشته‌یِ بی‌یاوری باشد

*تنها بودم، بی کس بودم، دختر بچه بودم…*

خواهرتر از او کیست؟ او که، هرکه آب آورد..
چشمش به دنبال علی اصغری باشد

*داداشم علی اصغر تشنه بود، بهش آب ندادن…*

لالا لا یه کم دیگه دَوُوم بیار
یه کم دیگه دندون روی جیگر بذار

مشک‌ُ یکی برده که بر میگرده زود
وقتی میرفت همش به فکر خیمه بود

وای از دل زینب که باید روز وشب انگار
در پیش چشمش روضه هایِ مادری باشد

بابا ! مرا با خود ببر ، می‌ترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشتِ دیگری باشد

باید بیایم با تو، در برگشت می‌ترسم
در راه خار و سنگ‌هایِ بدتری باشد

باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شبِ راحت تری باشد

*قطب راوندی نوشته در الخرائج والجرائح:” لمّا اتي بعليّ بن الحسين عليهما السّلام يزيد بن معاوية عليهما لعائن اللّه ..”وقتی زین العابدین وخاندان پرپر امام‌حسین رو‌آوردن اینارو ‌داخل یه خرابه ای جا دادن كه دیواراش سست بود .
بعد میدونی چیکار کردن ؟ اهل بیت صدا زدن”فقال بَعضُهُم بَعض “بعضیشون به بعضی دیگه میگفتن: “إنَّما جُعِلنا فی هذا البیت لِیَقَعَ عَلَینا فَیَقتُلُهُم”اینامارو ‌تو این خرابه جا دادن که این دیواراش رو سَرِ ما خراب بشه ..‌.

بابامن‌گناهی نکرده بودم من فقط دلم برات تنگ شده بود، من فقط صدات کردم همین من‌کار بدی نکردم ، دخترای شام هرچی به من دشنام دادن بدی نکردم، هرکی اومد‌جلوی ما نون پرت کرد ما به روی خودمون‌نیاوردیم، رو سرمون آتیش ریختن، سنگ زدن مارو، ما به روی خودمون نیاوردیم، ما گناهی نکردیم…
یه وقت بهانه بابا رو‌گرفت، اون‌ ملعون‌گفت چه خبره؟! گفتن یه دختر خردسال یاد باباش افتاده، گفت: کاری نداره سرِ باباشو براش ببرید، سربابارو آوردن مقابلش گذاشتن، پارچه ی طبق رو کنار زد… متحیر به این سر نگاه میکرد صدا زد: “هذا رأس مَن؟” این سرِ کیه؟گفتن: ” هذا رَأسُ أبیك، فَرَفَعَتهُ مِنَ الطَّشتِ حاضِنَةً لَه “سر رو آروم بلند کرد
نیمه شب چی برا این بچه آوُردن، دستاش کوچیکِ میلرزه، غذا نخورده، همش مواظبِ این سر از بین این دستا نیفته ..سر رو به سینه چسبانید” يا أبتاه ! مَن ذا الذي خضّبك بدمائك؟مَن ذا الذي قطع وريدك؟ “بابا کی رگ های گردنت رو ‌برید؟ “مَن ذا الذي أيتَمني عَلى صغر سنّي ؟”بابا چه‌کسی تو این بچگی منو یتیم‌کرد ؟ “يا أبتاه ! مَن بقي بعدك نرجوه ؟”بابا بعد از تو ما به چه کسی امید ببندیم ؟
تا سر باباش رو دید نگفت چی به سرمن اومده، نگفت منو‌کجاها بردن، نگفت حال منو‌ ببین، نگفت ‌من سه سالمه پهلوم‌شکسته،گفت بابا چه‌کسی این کار رو با تو ‌کرد؟! اون یزید ملعون رو رسواکرد…
دوسه‌جمله هم راجع به دیگران‌گفت راجع به خودش نگفت،گفت :”یا أبتاه! مَن لِلنِّساء الحاسرات” این زنها چه کسی رو‌دارن ؟!زنهای بی پناه… ” يا أبتاهُ، منْ لِلْأَرامِلِ المسْبيّات”بعد گفت:” يا أبَتاهُ، مَنْ لِلْيتيمة حَتّي تَكْبُر؟”دختر یتیم اگه بخواد بزرگ بشه چی میشه؟ “ثمّ إنّها وضعت فمها على فمِهِ الشّريف” لبهارو به لبهای اباعبدالله الحسین گذاشت “فلمّا حَرّكوها , فَإذا بها قد فارَقت روحَها الدُنيا” یه وقت دیدن رقیه جان داده، ای حسین…

___________________________________________________________________________________________

متن نماهنگ و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شبِ سوم محرم

پای درد و دلِ دخترت بشین
با لبای پاره میخونم برات

لکنتم داره اذیت میکنه
روضه با اشاره میخونم برات

با سر اومدی به دیدنم ولی
هیچ کجا بابا نمیاد اینطوری

گریهٔ زیاد اَمونمو برید
نفسم بالا نمیاد اینطوری

اینطوری دست منو گره زدن
دستای عمه رو بستن اینطوری

سرتو نمیتونم بغل کنم
مچ دستمو شکستن اینطوری

بعد اون که رفتی بی خداحافظی
کار من سوز و گدازه اینطوری

نمیشه که خوب ببینمت بابا
با چِشی که نیمه بازه اینطوری

بعد اون شب که تو صحرا گم شدم
دیگه خم شد قامتِ من اینطوری

یکی در میون نزد سیلی بهم
ضربه زد به صورتِ من اینطوری

تو بگو کجای دنیا یه گُلو
میکَنَن از روی ساقه اینطوری

تو چه جوری افتادی از روی اسب
افتادم من از رو ناقه اینطوری

تو کوچه پس کوچه های شهرِ شام
چکمه روی بالم افتاد اینطوری

یکی دید رمق نمونده تو پاهام
بی ادب منو هُلم داد اینطوری

تا خجالتم بدن زنای شام
هی به من اشاره کردن اینطوری

جلوی چشم عمو میون راه
پیرهَنم رو پاره کردن اینطوری

وقتی توی تب می سوزم ای بابا
لرزه تو تنم میافته اینطوری

با ته نیزه یه جور منو زدن
سر و گردنم میافته اینطوری

کمرم شکسته از غصه بابا
ریخته شد رو سرم آوار اینطوری

میدونی که بدتر از اینا چیه
هو شدم میون بازار اینطوری

همه سنگ از روی پشت بوم زدن
نازِ دخترو خریدن اینطوری

موهایی که عمه بافته بود برام
زجر و حرمله کشیدن اینطوری

___________________________________________________________________________________________

مناجات و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیه السلام اجرا شده شبِ سوم محرم ۱۴۰۲

کنج عزلت نشين و تنها باش
بین گمنام هاش پیدا باش

پی سیر و سلوک‌ اگر هستی
خاک شو محضرش تمنا باش

آخرت میوه ی همین دنیاست
پس از امروز فکر‌ فردا باش

نمکِ عاشقی به رسوایی ست
با جماعت نباش و رسوا باش

دست، پیش کسی دراز نکن
سائلِ دست های سقا باش

علف هرز هم اگر بودی
در زمینِ حسینِ زهرا باش

گرچه اصلا به تو نیازی نیست
پای کار حسین اما باش

میل داری به روضه ی رضوان
هر کجا روضه بود آنجا باش

هدف از گریه خنده ی زهراست
بی خیالِ ثواب عقبی باش

گریه کن پا به پای طفلی که
گریه می کرد با سَرِ باباش

گفت حالا که آمدی بابا
یا مرا با خودت ببر یا باش

راستی دختری که آن کوچه است
کتک سیر خوردم از باباش

به من و روسریم فکر نکن
فکر بی معجریِ زن ها باش

___________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شبِ سوم‌ محرم ۱۴۰۲

*گفت: بابا!…*

مبهم شده مانند تصویرتو تصویرم
تو کُشته ی اشکی و من اشک است تقصیرم

*امام سجاد فرمود: هر لحظه اي كه يه دونه از اين زن و بچه گريه مي كردن، نانجيبا با تازيانه بر سرشون ميزدن…*

آسان گرفتی امتحان عشق را از من
آغوش خود را باز کن، من سخت میگیرم

جز گیسوان سوخته شاهد نیاوردم
من شمع دنیا آمدم پروانه میمیرم

من با تو آخرسر، سریک سفره مهمانم
تو بوی نان ميدي و من از زندگی سیرم

*بابا! كجا بودي؟ چرا محاسنت سوخته؟ بابا! ببين موهاي منم سوخته…*

شانه به مویم میزنم اما گِره خورده
با گیسوان سوخته هر روز درگیرم

مثل غروب کنج ویرانه پدرجان از
دست بزرگ و کوچک این شهر دلگیرم

دیشب کسی خرما و نان آورد، رد کردم
گفتم به او خیلی کتک خوردم دگر سیرم

طی شد تمام کودکی هایم کنار شمر
حالا سراغم آمدی حالا که من پیرم؟!

*شب هاي جمعه ابي عبدالله دوتا زائر قد خميده داره، فاطمه ي هجده ساله دست رقيه ي سه ساله رو گرفته، هر دوتاشون پير شدن، هردوتا موهاشون سفيد شده… بابا! من از اين شاكي هستم*

من گریه کردم جای من عمه کتک خورده
خسته شدم از بس که اینجا دست و پا گیرم

هر جا سراغت را گرفتم زجر من را زد
خوب است اینجایی سراغت را نمی‌گیرم

من که گرفته گیسویم دست عوالم را
موی مرا پیچیده دستش محضِ تأخیرم

*يه خورده دير اومدم، بابا! ديگه نميتونم راه برم، چندين ساعت مارو روي پا نگه داشتن… اجازه نميدادن حتي يه لحظه بشينيم…*

من آمدم پیش خودت راحت شدم بابا
اما رباب آشفته شد هنگام تطهیرم

*آب ميريختن روي بدنِ سه ساله، از يه طرف رباب صدا ميزد: يا زهرا! از يه طرف زينب صدا ميزد: وا اُمُّا… زن غساله وقتي اومد بدنِ رقيه رو ديد، يه سئوال كرد، ما بين كتف اين سه ساله ديد يه كبوديِ عجيبي است، گفت: اين سياهي برا چيه؟ زينب سلام الله عليها يه ناله اي زد، فرمود: اون لحظه اي كه آب رو آزاد كردن اين بچه دويد كه آب بگيره، چنان شمر با كعب ني به اين بچه زد، روي زمين افتاد، اين جايِ اون روزِ…
اين روضه رو خود بي بي حضرت رقيه خونده:” أبتاه! مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی ؟أبَتاه، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ؟” كي رگ هاي گلوت رو اينقدر نامرتب بريده؟ “مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ؟” بابا! كي محاسنت رو خوني كرده؟ يه وقت دست كشيد به لبهاي پاره پاره ي باباش، گفت: “يا أبتاهُ، لَيْتني كَنت قَبل هذا الْيَومِ عمياء”ای کاش من قبل از اینکه تو رو اینطوري ببینم چشام کور میشد… اي حسين!…*

___________________________________________________________________________________________

زمزمه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شبِ سوم محرم ۱۴۰۲

شبم روشنه، دلم گُلشنه
شبِ آرزومو سحر اومده

شده باورم، عزيز دخترم
كه امشب كنارم پدر اومده

اگر ناله كردم گرفته صِدام
اگر چه پر از آبله شد پاهام

ولي عاقبت حاجتم شد روا
نشستم يه شب رو به روي بابام

اومده بابام
ديگه چي ميخوام

قدِ من خميد
موهام شد سفيد
چه كَس ناله هايِ دلم رو شنيد؟

كه زجر پليد
موهامو كشيد
تنم رو روي خاكِ صحرا كشيد

حالا كه خرابه شده سوت و كور
چرا غرق خوني؟ بلا از تو دور

چرا رو موهات خاك و خاكسترِ
مگه رفته بودي به كنج تنور

بلا از تو دور
باباي صبور، بلا از دور

*روايت ميگه: حضرت رقيه سلام الله عليها خوابيده بود، از خواب پريد،هر كاري كردن آروم نشد، هي ميگفت: “أبَتاه! أبَتاه!…” طاهر دمشقي خادمِ يزيدِ ملعونِ، ميگه: يه مرتبه صداي ناله رو شنيدم، اونايي كه رفتن حرم بي بي مي دونن فاصله اي نيست از حرمِ بي بي تا كاخِ يزيدِ، كسي ناله بزنه صداش ميرسه، طاهر دمشقي ميگه: سر داخلِ طشت بود، رو پوش كنار رفت، ديدم سر از داخل تشت بالا اومد، يه وقت ديدم صدا ميزنه: ” يا اُختاه! اُسكُتي اِبنتي..” خواهرم! بچه ام رو آروم كن… دل تو دل حسين نيست، صدايِ ناله ي رقيه داره مياد، يه مرتبه يزيدِ نانجيب از خواب بيدار شد، گفت: چه خبر شده؟ اين سر و صدا مالِ چيه؟ گفتن: يكي از نازدانه هاي حسين بهانه ي بابا گرفته، گفت: باباشو ميخواد؟ خوب براش ببريد، سر رو داخل طبق گذاشتن، همچين كه اومدن از درِ خرابه وارد كنن، ديدن عمه ي سادات دوان دوان اومد، ميدونه چه خبره؟ فرمود: من خودم آرومش ميكنم، سر رو داخل نياريد، سر آوُردن گذاشتن جلوي رقيه، اول چنان سيلي به صورت اين بچه زدن… حسين!

___________________________________________________________________________________________

سینه زنی و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم

دل پر آهه، طفل سه ‌ساله‌ی تو نزدیکِ یه ماهه
همدم درده، روزای خوبمون دیگه برنمی‌گرده

من دیگه اون رقیه‌ای که واسه تو ناز بکنه نمیشم
اونی که با نوازش تو چشماشو باز بکنه نمیشم

من دیگه اون رقیه که بخوابه روی پرِ قو نمیشم
اون که بلند حرف نمی‌زد حتی یه بار باهاش عمو نمیشم

بابا!
قدیم کجا، الآن کجا، عمو کجا، سنان کجا
«بابا حسین، بابا حسین »

خاطره‌هامون رد میشه از جلوی چشمام و
غمامون یکی دوتا نیست
دنیا یه چند وقته دیگه به کام ما نیست

من دیگه اون رقیه‌ی روز و شبای مدینه نمیشم
اونی که هیچکی حقی نداشت سایشو حتی ببینه نمیشم

من دیگه اون رقیه‌ی گذشته با موی بلند نمیشم
اونی که لکنت زبون نداشته وقت حرف زدن نمیشم

بابا شبیه تو منم یه دست
دندونامو زد و شکست

اشک چِشامه خیلی دلم تنگه برا عروسکامه
دلم گرفته روزای خوب بچگیم و غم گرفته

من دیگه اون رقیه که مرگش و از خدا نخواد نمیشم
اونی که توی این سه سال به عمه زحمت نمی‌داد نمیشم

من دیگه اون رقیه که نرفته بود بازار شام نمیشم
من دیگه اون دختری که ندیده بود بزم حرام نمیشم

بابا! بازم میخوای بری سفر
خسته شدم منم ببر

میشه بگی که من هنوز نازم
شونه بزن موی من و بازم
دست توی موهای تو میندازم
شونه بزن موی من و بازم

موم سوخت، شبیه مادر تو پهلوم سوخت
بابا ببین تموم بازوم سوخت
میون شعله چِشم و ابروم سوخت

ای کاش به گوش من نمی‌رسید حرفاش
جوری زدش رو صورتم موند جاش
به خدا سنگینه بابا دستاش

«مَنِ ألْذَی أیْتَمنی بابا حسین!»

دیگه نگم برات سرم چی شد
میشه نپرسی چادرم چی شد
رفتی نگفتی دخترم چی شد

تاره، چشای من نمی‌بینه آره
شده لباسای تنم پاره
حتی واسم نمونده گوشواره

فرشه زیر قدم‌های تو که فرشه
ولی چرا تن تو بی سر شه
گریه کنم دلم سبک‌تر شه

نبودنت بهونه‌گیرم کرد
فکر سر بریده پیرم کرد
تو رفتی و زجر اسیرم کرد

ای داد می‌زنه روی سر من فریاد
می‌سوزونه زخمِ تنم رو باد
خبر داری که دندونم افتاد

شمردی بابا چندتا لگد خورده
به پهلوی دخترت

___________________________________________________________________________________________

سینه زنی و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم‌ محرم ۱۴۰۲

دستای عمو اباالفضل؛ سقا خونه ی رقیه
گاهی پرچم و گذاشتن؛ روی شونه ی رقیه

سیده عالِمه؛ نوه ی فاطمه
این شگفتی فقط؛ تو بنی هاشمه

تو همون سن کم؛ عقل چهل ساله داشت
با چهل ساله ها‌؛ دم به دم ناله داشت

و صلی الله یا ابا عبدالله
میگفت اِلاّ بالله ابا عبدالله

به هر قیمت این ذکر و گفتن
یعنی زده تو میدون با ابا عبدالله

یا رقیه یا رقیه..

«حالا که تا دیار تو‌ ما را نمی برند
ما قلبمان شکست حرم را بیاورید»

جانم نازنین رقیه؛ اسم دلنشین رقیه
کربلا اسمتو بُردیم؛ صبحِ اربعین رقیه

روح و ریحان بگو؛ دم طوفان بگو
ابوفاضل میگه؛ یه عمو جان بگو

گفتی عمه ام الان؛ وقت اعجازشه
خطبه خوندی یکم؛ نفسش تازشه

چهل منزل الله اکبر محشر
چهل منزل یاد آوری شد خیبر

چهل‌ منزل هم رزم خانُم زینب
به وقت غوغای بناتُ الحیدر

___________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم ۱۴۰۲

“يَا سَرِيعَ الرِّضَا ، اِغْفِرْ لِمَنْ لاَ يَمْلِكُ إِلاَّ الدُّعَاءَ ، فَإِنَّكَ فَعَّالٌ لِمَا تَشَاءُيَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ ، وَذِكْرُهُ شَفَاءٌ ، وَطَاعَتُهُ غِنىً ، اِرْحَمْ مَنْ رَأْسُ مَالِهِ الرَّجَاءُ وَسِلاَحُهُ الْبُكَاءُ ..”

*بری سوریه وارد حرم بشی رو به روت یه کاشی فیروزه ای رنگ این بیت رو‌ش نوشته …*

«آن کو‌ که در این مزار شریف آرمیده است
امُّ البُکاء رقیه ی محنت کشیده است»

*گریه سپره معمولا بچه ها از این سلاح استفاده می کنند.تا دعواشون میکنی گریه میکنن دست برمیداری. هر دختر بچه ای رو بخوای بزنی گریه کنه دلت به رحم‌میاد اما کربلا برعکس شد هروقت این سه ساله گریه کرد زدنش ..میگفتن گریه نکنی نمیزنیمت. میگفت :نه!من با بابام قرار گذاشتم..*

«گر به من گویند بابا را نخوان سیلی نخور
صورتم سازم سپر گویم که بابا بهتر است»

*گریه کرد،گریه کرد تا بالاخره به مراد دلش رسید یه وقت دید سر باباش جلو‌ چشماشه..*

حالا که اومدی پیشم بازم آغوشتو‌ واکن
بغل کن بغضم بازم، غریبیمو‌ تماشا کن

حالا که اومدی پیشم بزار خلوت کنم باتو
بزار تعریف کنم بعدش، ببین من پیر شدم یا تو

تو‌ وقتی اومدی گفتم‌که تقصیرِ دل من بود
تو‌ که دیدی بابات خوابه چه وقته گریه کردن بود

ببخش حرفای تعریفیم، دیگه حرفای خوبی نیست
ببخش واسه پذیرایی، خرابه جای خوبی نیست

خرابه بِسترش خاکه، خرابه بالشش خِشته
تو خیلی خاکیی اما، برای دخترت زشته

برای دخترت زشته که خونه اش این طوری باشه
بزار چیزی نگم شایدتو حرفام دلخوری باشه

*خیلی حرفا آماده کرده بود بزنه اما تا نگاش به سر بریده ی باباش افتاد زِبونش بند اومد..بریده بریده گفت :أبَ..*

کدوم خانوم با این حالش، پیش مهمون معذب نیست
ببخش از راه طولانی، سر و وضعم مرتب نیست

اگه مهمون داری باید، براش با جون مهیّا شی
خجالت می کشی وقتی، نتونی از زمین پاشی

نگی من بی ادب بودم
نگی این دختر عاشق نیست
نمی تونم پاشم از جام
پاهام پاهای سابق نیست

«بس که دوید عقب قافله واویلا واویلا
پای من از ره شده پر آبله واویلا واویلا»

حالا چشمای کم سومو
به هر چی جز تو می بندم
به زورم باشه پا میشم
به زورم باشه می خندم

*بابا! یه نگاه کن به دخترت چرا چشاتو بستی؟یه نگاه کرد به باباش گفت..*

مگه تو صورتم امشب، بغیر از خنده چی دیدی
که از وقتی پیشم هستی، یه بار حتی نخندیدی

*تو‌که هر وقت من ومیدیدی میخندیدی تو‌که هر وقت دخترتو‌ میدیدی لبخند میزدی! مدینه هم‌ پیغمبر هر وقت فاطمه اش رو‌ میدید می گفت :”السَّلامُ عَلیکَ یا أَبَتاه”پیغمبر گُل از گُلش می شکفت.هر وقت حضرت زهرا سلام الله می گفت أبتاه پیغمبر خوشحال میشد لبخند میزد. یه روز پیغمبر اومد دید لحن فاطمه عوض شد نگفت بابا، گفت یا رسول الله ! پیغمبر تعجب کرد گفت دخترم هر بار من رو یه جور دیگه صدا میزدی میگفتی :یاأبتاه حالا میگی یا رسول الله!حضرت فرمود:آره بابا
از سلمان شنیدم آیه نازل شده همه باید با این لفظ شما رو صدا بزنن بگن یا رسول الله! منم گفتم احترام کنم بگم یا رسول الله. پیغمبر فرمود این آیه درسته اما تو دختر منی، تو‌ پاره ی تن منی، تو‌میخوای من رو صدا بزنی بگو بابا. هروقت میگی بابا آرام‌ میشم‌ خوشحال میشم …

___________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شبِ سوم محرم ۱۴۰۲

هر وقت گفت أبتاه دل پیغمبر آرام شد. اما دو جا گفت: یا أبتاه !چه گذشت به پیغمبر نمیدونم‌. یه جا بین در و دیوار. یه جا هم تو‌ کوچه ها وقتی تازیانه خورد گفت: یا أبتاه! رقیه ام‌ هربار باباش رو صدا کرد دل بابا آروم شد..هر بار بابا رقیه رو‌دید گُل از گُل چهره اش شکفت اما چه گذشت تو‌خرابه ..سر رو بغل کرد یه نگاه به سر کرد. یه نگاه به خودش کرد شروع کرد با سر حرف زدن، زمزمه کردن ..بابا!…‌*

سوختی سوختم شبیه همیم
تو آغوش هم ضریح همیم

با تَن بی تَن برای منی
کمم که بیای بابای منی

*بابا ببین دخترتو ..*

چقدر پیر شدم تو روزای دل آزار
نبودی سرم داد کشیدن تو بازار
مگه دختر تو نداره کِس وکار

پایِ زخمم به تو‌ نرسید
کجا بودی زجر موهامو‌ کشید

کار دنیاست دوتا دل تنگ
به هم برسن تو‌کاخ یزید

*بابا تو هر کجا فکر میکردم ببینمت الّا کاخ یزید..نمیتونستم باور کنم اون سری که اون وسط ملعبه دست اون بی حیا شده سر مقدس بابای منه. هی رو‌پنجه های پا بلند میشدم هی عمه ام جلو‌ چشمم رو‌ می گرفت. هی دستای کوچولومو اشاره کردم عمه اون سر آشناست بگو‌ نزنه اون لبارو‌ نرنه ..‌بابا هرچی از عمه ام سؤال کردم گفتم عمه اون سر، سر کیه ؟ جوابمو نداد حالا جوابم رو‌گرفتم…*

از باب بغداد بری به سمت بیرون کربلا جاده ی حِلّه، یه مسجد مانندیه بالاش تابلو زده “هذا مَقام‌ٌ مُنسَلَخٍ الحُسینی”میدونی اینجا کجاست؟ اینجا همون‌ جایی که خولی سر بریده رو برد. چیکار کرد با سر؟وقتی سر و برد برا عبیدالله تا سر و‌ دید تعجب کرد گفت :چیکار کردید با سرِ حسین!؟ ابن زیاد تعجب کرد، عقب عقب رفت. ابن زیاد از سر ترسید جا خورد.حالا یه دختر سه ساله دید رگارو بریدن صورت سوخته، دندونا شکسته، جای سالم نداشت ..حسین …..
کاری نتونست بکنه زبونش بند اومد.کی من رو یتیم‌کرده؟کی رگاتو بریده؟ کی محاسنت رو‌خضاب کرده؟ فقط تونست یه کاری کنه سر رو‌آورد بالا لباش رو گذاشت رو لبهای بابا دیگه نفس نکشید ..

___________________________________________________________________________________________

مناجات وتوسل به امام زمان روحی له الفدا وحضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شبِ سوم محرم ۱۴۰۲

“اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلایَتِکُمْ طِیبا لِخُلُقِنَا وَ طَهَارَةً لِاَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنَا وَ کَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا”

کوچه به کوچه گشته ام میخانه ای نیست
این روزها یک عاقل دیوانه ای نیست

مانند هر شب شمع می سوزد ولیکن
افسوس که دور و برش پروانه ای نیست

انگار خاک مرده پاشیده اند اینجا
این سرزمین بی روضه جز ویرانه ای نیست

وقتی که دیوارِ حسینیه نباشد
دیگر برای گریه کردن شانه ای نیست

روزیِّ یک شهر از هوار یک گدا بود
فقر آمده چون ناله ی مستانه ای نیست

*تو‌کامل بهایی نوشته انقدر این سه ساله تو‌ خرابه بهونه می گرفت عمه بوی نون‌ میاد، عمه بوی غذا میاد هیچی نداریم بخوریم یک دفعه امام سجاد دید بی بی زینب یه آتیشی روشن کرد. امام سجاد فرمود :عمه جان ما که تو‌خرابه چیزی نداشتیم آب بار گذاشتی؟ بی بی فرمودن انقدر این بچه ها بهونه گرفتن گفتم سرشون گرم‌ بشه که عکه یه چیزی داره برامون درست میکنه …*

یک سال در رنج و گرفتاری می افتد
شهری که در آن روضه ی ماهانه ای نیست

باید به سِیرش شک کند ما بین این راه
هر کس که در راه سلوکش مانعی نیست

باید مصیبت های زینب را بیان کرد
حالا که دیگر بین ما بیگانه ای نیست

___________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شبِ سوم‌ محرم ۱۴۰۲

روزی به زلفت شانه می زد دست زینب
جز پنجه های شمر حالا شانه ای نیست

این‌چندمین بار است زینب می شمارد
انگار که در قافله دردانه ای نیست

از بس سرت افتاده از بالای نیزه
دیگر به روی صورت تو چانه ای نیست

عباس چِشمان خودش را بسته یعنی
جای حرم در بزمِ بی شرمانه ای نیست

*تو مناسک‌ حج حاجیا که قربانی رو‌ انجام‌ میدن خبر میدن اونایی که بار اولشونه باید موهاشون رو از ته بزنن همچین‌ که سرت رو از ته میزنی قیافه ات تغییر پیدا میکنه. دخترت اگر تو‌ گوشی عکست رو ببینه اولش نمیشناستت میگه مامان این کیه ؟ بی بی رقیه که تو‌گودال اومد هی نگاه می کرد آخه سر حسین رو موهاشو‌ که نزدن سر تغییر کرده بود این سر دیگه اون سر قبلی نیست. همچین که سر رو آوردن تو‌ خرابه یه نگاهی کرد گفت عمه !”ما هذا !؟” دیدن روش رو برگردوند به سکینه خواهرش گفت خواهر! “ما هذا؟! “چرا تغییر کرده ؟ آخه سری که بار ها از بالای نیزه رو زمین افتاد، زیر دست وپای اسبا رفت ،سری که تو تنور رفته، سری که بالای نی سنگ زدن پیشونیش شکسته ، سری که تو‌ مجلس شراب انقدر با چوب خیزران به لب و دندونش زده. آخه سری که هر روز دم غروب از رو‌ نیزه بر میداشتن تو‌ نور آفتاب به نیزه میزدن.سرو اگه یه بار به نیزه بزنی دفعه دوم سوم دیگه تغییر پیدا میکنه…*

خوش اومدی آبرو‌داری کردی
هر جا زمین خوردم یه کاری کردی

هر جایی که میزدن این یتیم رو
صدا زدم بابای غیرتیم رو

میگن مثل زهرا این بچه هم‌خودش مُرد
هیشکی نگفت کتک خورد کی اشکش و درآورد

حتما میگن بابا!
خودش شکسته بازوش
خورده به‌جایی پهلوش
سوخته خودش سر و روش
بابا کجایی؟

حالا که شد گوشواره امو بدزدن
نزار لباس پاره رو بدزدن

همون بلایی که سرت آوردن
شاهد من پیرهنیِ که بردن

وقتی میگم بابا!
دوس داری دخترت رو
تکون بده سرت رو
ببین نیلوفرت رو

وقتی میگم بابا!
من و بگیر تو‌ آغوش
زَجر و کنم فراموش
نَرم دوباره از هوش
بابا کجابی؟

بدون تو‌ تا حالا سَر نکردی
با یکی مثل شمر سفر نکردی

توی مسیر چند دفعه زد تو گوشم
نیزه رو‌ می گرفت میزاشت رو‌دوشم

بابا اون دختر که
خیلی بلند موهاش
سنگینِ دست باباش
بیشتر مراقبم باش

نازم کن بیشتر که
از سر شب زدم زار
خوردم زمین تو بازار
افتاده دستم از کار
بابا کجایی؟

ای سر در خون‌ خضاب ای لاله ی خوشبوی من
لطفاً از پیشم نرو امشب بمان پهلویِ من

زانوانت رو‌ نیاوردی سرم بی بالش است
لااقل بُگذار امشب سر روی زانوی من

بابا جان قصد دارم وا کنم این پلکهای بسته را
کن تماشایم‌ ولی بابا! نپرس از مو‌یم

بر نمیدارم سرت را چون برایم مشکل است
خُرد شد با تازیانه هر دوتا بازوی من

اصلاً امشب من قراری میگذارم با خودت
من بر ابروی تو‌ میگریم تو بر ابروی من

غصه ی من را نخور آنقدر محکم هم‌ نبود
جای سیلی ماند چند شب بر روی گونه ام

*همچین‌ که سر آوردن تو‌ خرابه، هرچی این خونا رو‌ از محاسن مبارک حسین‌ پاک‌ می کرد دوباره خون تازه میومددوباره مثل اولش میشد.یه شبیم امیرالمؤمنین هرچی آب روی بازو می ریخت هی میدید خون تازه سرازیر میشه…
فلذا میدونید رقیه چیکار کرد ؟مقتل مینویسه “فَوَضَعَتْ فَمُها عَلى فَمهِ الشَّريف” دهانش رو‌گذاشت به دهان مبارک‌ باباش.”وَبَكَتْ بُكاءاً شديدا” انقدر گریه کرد سر بریده به سخن در اومد صدا زد..”إِلیَّ إِلیَّ هُلُمِّی فَانّا لَکَ بِالانتِظار” دخترم بیا این طرف منتظرتم.”فَغَشی عَلیها غَشوَةَ لَمْ تَفِق بَعدِها”بعد این جمله میگن دیگه سه ساله بی هوش شد طوری که هرچی صداش میزدن جواب نمیداد.”فَحَرکوها فَاذا هِی قَد فارِقت و روحِها الدُنیا”هرچی این زنا تکونش میدادن حرکتش میدادن جواب نمیده دیدن روح از بدنش خارج شده..

ای حسین….

___________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم ۱۴۰۲

قَبْرهُ فی قُلوبِ مَن والاهْ

در دلم غیر دوست جا نشود
رو به هرکس زدم مرا پس زد
هیچ جا کوی آشنا نشود

اشک اگر آبرو نگه دارد
راز من با تو برملا نشود

گریه کن همنشینِ معصوم است
تا قیامت از او جدا نشود

زهدِ بی حبِّ تو فقط ضرر است
پس کسی بی تو با خدا نشود

پرچمت اعتبار منزلِ ماست
بی تو این خانه ها بلا نشود

دنیا بداند وادی تور ما حسینیه هاست
نطق ما هرکجا که وا نشود

وانکن از سر خودت ما را
سفره ی شاه بی گدا نشود

بی پناهم پناهِ من زهراست
دستم از چادرش وانشود

تعزیه دار روضه ی تو رضاست
او نگرید عزا، عزا نشود

* بچه ای که از شتری که داره میره، افتاده باشه، بچه دنده هاش شکسته میشه، دیگه نفس نداره…
بی بی رقیه سلام الله علیها با اون شیرین زبانیش صدا زد: چشم عموم رو دور دیدی داری منو میزنی؟ برسم به عموم عباس شکایتت رو میکنم.
عینِ مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها حرف میزنه، حضرت زهرا هم به اون ناجیبا فرمود: الان میرم به حمزه عموم میگم شما چجوری منو زدید.*

گلویت نامرتب ذبح شد تقصیر من بوده
رقیه بودکاش آن لحظه خنجر را نگه دارد

عمو عباس! ما را حرمله هُل داد تا بازار
بگو تا حرمت اولاد حیدر را نگه دارند

ندارم جسمِ سنگینی ولی در وقت تدفینم
نشد عمه به روی دست پیکر را نگه دارم

حسین…

___________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم ۱۴۰۲

چگونه موی سرت را به خون خضاب ببینم؟
سر تو را وسط مجلس شراب ببینم!

بنا نبود بخواهد کسی مرا به کنیزی!
بنا نبود که من این همه عذاب ببینم

چگونه عمهٔ خود را که کوه حُجب و حیا بود
میانِ قافله با کمترین حجاب ببینم؟

اگر عموی عزیزم هنوز بود کنارم
نمی‌گذاشت که یک ذره اضطراب ببینم

منی که یاد گرفتم شبیه فاطمه باشم
بگو چگونه به دست علی طناب ببینم؟

چقدر با لب تشنه در آن کویر دویدم
نداشت جای تعجب اگر سراب ببینم

شنیده‌ام به تو یک قطره آب نیز ندادند
برایت آب میارم اگر که آب ببینم

گلایه می‌کنم این حق من نبود پدر جان
تن بدون سرت را در آفتاب ببینم

اگر که زودتر از این تو را به خواب ندیدم
برای اینکه نخوابیده‌ام که خواب ببینم

دلم برای نشستن به روی پای تو تنگ است
دوباره کاش از آن لحظه‌های ناب ببینم

خدا کند که دوباره علی اصغرمان را
بدون واهمه بر دامن رباب ببینم

*با بابا حرف زد”فَلَمّا حَرَّکوها”تکونش دادن…
“فَاذا بِها قد فارَقَتِ الدُّنیا”دیدند رقیه از دنیا رفته…اهل خرابه همه نوحه میخوندند می گفتن: سلام ما رو به بابای غریبمون برسون.بگو بینِ کوفه تا شام خیلی سخت بود.بگو سرت رو وسط تشت طلا دیدیم،خیلی برامون سخت بود.

رَحِمَ الله مَنْ ناداه یا حسین…*

___________________________________________________________________________________________

متن روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم ۱۴۰۲

بین بازار راه میرفتند
دست در دست ، دخترو پدری
دخترک گفت میشود بابا
گوشواره برای من بخری

پدر از شوق شادی دختر
رفت تا حجره ی طلا سازی
گوشواره خرید دخترگفت
گوشوار مرا می اندازی؟

پدرش گفت دخترم اینجا
پره نامحرم است عزیز دلم
صبر کن تا به سمت خانه رویم
عمه هم خانه هست عزیز دلم

وقت برگشت سمت خانه ی شان
حجره ی روسری فروشی دید
چندتا روسری گلدارو
گُلِ سرهای دخترانه خرید

حس پرواز،داشت برروی ابر
دخترک روی شانه های پدر
بین پرواز گاه خم میشد
برسد تا به او صدای پدر

در همین حین، یک نفر ناگاه
لگدی زد به پلوی دختر
خواب بود همش
بد زد بی هوا کشیده ای و
ترکی خورد ابروی دختر

دخترک مثل بید میلرزید

*الان بازار بودم…من کجام؟
خوابم رو خراب کرد…*

دخترک مثل بید میلرزید
بین زنجیر بود دستانش
خواب شیرین او خراب شدو
لرزه افتاد در تن و جانش

مردک مست داد میزد هی
دخترک گریه میکرد و میترسید
گِله ها ماند تا زمانی که
سرباباش در طبق میدید

دست خود میکشید بر سر او
بوسه میداد روی بابا را
بود راس پدر در آغوشش
ناز میکرد بوی بابا را

یادان روزهای رؤیایی
بازهم دختر پدر شده بود
هی زبان میگرفت با گریه
روضه خوان سر پدر شده بود

دست خود را گذاشت بر رگها
حنجری ریش ریش را حس کرد
تا که با اشک گفت یاابتا
گلوی پاره پاره خس خس کرد

* رقیه شروع کرد آروم آروم روضه خوندن:*

باپای پُر وَرَمم، دردسر حرمم
همه میگن خیلی، شبیه مادرمم

یادم میاد وداع کردی
چقدر حرم پریشونه
تو خیمه ها که خوابم برد
بابام هنوز تو مِیدونه

از انتظار و از درد
توخیمه رفتم از حال
میگن که آخر‌کار
کشوندنش تو گودال

می‌بینم اشکامو بابا
به خنده ها بدل کرده
به هوش میام و میبینم
عمه منو بغل کرده

دیگه شفای دردمو
مگه توخواب ببینم
نه میتونم بخوانم
نه میتونم بشینم

شکایتِ همه بابا
از دست نیزه دارانه
من اما بیشترین ترسم
از ناقه های عریانه

بیا منو بغل کن
بیا منو سوار کن
خدا میدونه دیگه
نه میتونم سوار شم

نه میتونم ببینم
نه میتونم بیدار شم

*عمه جانش از رقیه سئوال کرد: عزیزم! رقیه جانم! همه خوابن تو چرا نمیخوابی؟ گفت: عمه جان از گرسنگی خوابم نمیبره…*

زخانه ها همه بوی طعام بشنیدم
ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم

*همه صدا بزنید: یا حسین…*

___________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شبِ سوم محرم ۱۴۰۲

من از بس غصه دارم که میشه صدتا کتابش کرد
کدومش رو بگم آخه؟! نمیشه انتخابش کرد…

بابا اگه چشمام نمیبینه دلیلش دستای زجره
یه دونه سیلی زد امّا باید صدتا حسابش کرد

بابا رو خاک داغِ صحرا با سرانگشت پر از زخمم
نوشتم اسمتو امّا سنان با پا خرابش کرد

بغل گرفتمت حیف تو این لباسا شبِ اسیری
ولی تو دست نداری که دخترت رو بغل بگیری

چشاتو بسته بودی که چشم تو به طناب نیفته
چشامو بسته بودم که چشم من به شراب نیفته

به جز دوتا لبِ خون دیگه چی موند برامون
تو مشت این و اونه موهای هردوتامون…

خلاصه هردو مونو یه جور میدادن آزار
تو رو با چوب و نیزه منو میون بازار

بابا،بابا،بابایی …

خورشید من آمدی شبانه
قدری بغلم کن عاشقانه

نشناختمت در اول کار
نفرین خدا به این زمانه

من که همه عمر رفته بودم
تنها به مجالس زنانه

رفتم وسط شراب خواران
کَت بسته به زور تازیانه
بابا!
در راه شتر تکان نمیخورد
خوردم کتکی به این بهانه

من سیر غذا نخوردم امّا خوردم دل سیر تازیانه
کِی زیر گلوت را عزیزم اینطور بریده ناشیانه…

*این سه ساله سه تا جمله گفته تو خرابه یکیش اینه “مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ! “یه نگاه به این رگها کرد چه جوری سرتو بریدن بابا؟!..
عبیدالله ملعون با اون حروم زادگی و دل سنگیش،تا سر بریده رو براش بردن گفت این سر چقدر نامرتب بریده شده،برید اول مرتبش کنید بیاریدش میدونی چیکار کردن؟مِقراض آوردن سر و مرتب کردن…ای حسین…*

 

 

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.