متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع)

متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
آفتابِ علی الدوامِ حسن
سحرِ مسجد الحرامِ حسن
ماهِ زیبای پشتِ بامِ حسن
حسنی زاده ای به نام حسن
ای حسینی ترین سلامِ حسن
*کیا امشب با ابن الکریم کار دارن آقا جانم یا قاسم بن الحسن*
جلوهی نور پنج تن قاسم
دومین نسخۀ حسن قاسم
مرد پیکارِ تن به تن قاسم
یل بی باکُ صف شکن قاسم
ای قیامت شده قیامِ حسن
چهار شانه نه آبشاری تو
استواری تو اقتداری تو
نوهی شاه ذوالفقاری تو
صاحب تیغ آب داری تو
ای علی اکبرِ نیام حسن
*هی اومد اجازه بگیره اباعبدالله فرمود اجازه نمیدم ، غمگین شد اومد تو خیمه زانوهاشو بغل کرده هی میگه مادر یه کاری برام کن مادر دیگه سختمه بمونم به دادم برس .. گفت چیشده گفت عمو اجازه نمیده برم میدان. گفت بابات فکرِ امروزم کرده، بازوبندُ باز کن در اون نامه ای برات نوشته . نامه رو باز کرد تا دستخط بابا رو دید شروع کرد گریه کردن دید بابا نوشته فرزندم ، قاسمم ، کربلا عموت حسینُ تنها نذار به عجله دوید حالا سر از پا نمی شناسه اومد خدمت عموجان، عموجان ببین بابام چی نوشته ابیعبدالله وقتی نامه رو دید اینقدر گریه کرد هی میگفت حسنم .. مقتل میگه برادرزاده رو بغل کرد هی قاسم گریه میکنه عمو گریه میکنه ساعتی گریه کردن هر دو غش کردن امام صدا زد زینب بیا قاسم داره میره میدان ..*
وقت میدان شدنش جای حسن خالی بود
تا که در حُسن ببیند چه بساطی چیده است
*سوار مرکب میخواست بشه اولا زرهی به تن قاسم نمیخورد ، (تموم شدا .. فردا شب دیگه شب هفتمه) فردا شب آبُ رو خیمه ها میبندن بعضیاتون یه جوری صداتون در نمیاد انگار چند روزه آب نخوردید نکنه بچه شیرخواره دارید که صداتون بالا نمیاد از فردا شب دیگه کار به ابی عبدالله سخت شد .. (من میگما) خیلی سمت خیمۀ رباب نمیرفت .. چون هر بار میرفت خجالت میکشید میدید این بچه بی حال افتاده ..
علی لای لای ..
گلم لای لای ..
بالام لای لای ..*
بشتاب ای عمو جان
در خیمه قحط آب ست
اصغر فتاده مدهوش
در دامن رباب ست
*زره به تنش نمیخوره سوار مرکب تاریخ میگه پاهاشم به رکاب اسب نمیرسه سوار مرکب داره میره برگشت دستشو تکون میده عمو جان منم رفتم ، عباسم ایستاده هی نگاه میکنه خدا به دلِ حسین صبر بده آخه یتیمه ، این بابا نداره .. اینقدر برای ابیعبدالله سخته اومد وسط میدان إن تَنکرونی فأنا ابنُ الحسنِ .. (کی؟کی بودی؟گفتن این پسر حسنِ ..) همون که تو جمل پدر همه رو در آورد .. امیرالمومنین گفت حسن برو کار و تموم کن ..
همه به هم تعارف میکردن تو برو تو برو ؛ گفتن ازرق تو برو میدان به ازرق برخورد ازرق شامی مرد پهلوانِ آقا بعضیا میگن برابر صد مرد جنگی بوده برگشت گفت منو میخواید به جنگ یه بچه بفرستید؟ گفت بچه هام هستن بچه اول دوم سوم همه رو به درک واصل کرد .. دیدن ازرق عصبانی شد اومد تو میدان ابیعبدالله گفت زود به مادرش نجمه بگید بره تو خیمه موهاشو پریشون کنه دستاشُ به آسمون ببره .چرا؟! گفت پهلوان نامدار عرب اومد به میدان .. اومد سمت قاسم بابا فرزند حسنِ .. گفت ازرق تویی گفت آره مگه چمه؟! گفت تو ازرقی من باور نمیکنم گفت مگه چیشده چرا اینقدر هول کردی گفت از کجا فهمیدی من هول کردم گفت بند این چکمه هاتو نبستی حالا میخوام برای امام حسن غوغا کنی و داد بزنی تا خم شد قاسم ضربتُ زد به درک واصلش کرد دیدن اینجوری نمیشه دورش کردن اینقدر با سنگ زدنش ابیعبدالله اومد بالاسرش دید یادگار برادر پاشنهی پاهاشو رو خاک میکشه هی میگه عمو جان کمکم کن ..
سینشو به سینهی قاسم گذاشت گفت برای عمو سخته صداش کنی نتونه کاری کنه*
به روی خاک جا به جا شده ای
هدف زخم سنگ ها شده ای
زیر سم خرد و نخ نما شده ای
زیر پا مانده بی صدا شده ای
قد کشیده شدی تمامِ حسن
*بغلش کرد داره میارتش میگه با اینکه حسین رشیدِ قاسمُ به سینه چسبونده باز پاهاش به زمین میکشه .. یا باید قد آقا خم شده باشه ، یا باید زیر سم اسب ها بدن قاسم ..*
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
من برایت پدرم پس تو برایم پسری
چه مبارک پسری و چه مبارک پدری
یاد شب هایِ مناجات حسن می افتم
می وزد از سر زلف تو نسیم سحری
همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو
نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری
من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم
می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری
بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد
نیست ممکن بروی و دل ما را نبری
قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم
قمری را به روی دست گرفته قمری
نوعروست که نشد موی تو را شانه کند
عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری
تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی
دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری
بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم
از روی قامت تو رد شده هر رهگذری
جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم
وای عجب درد سری وای عجب درد سری
شاعر : علی اکبر لطیفیان
پاگشای قاسم داماد ، پای نیزه بود
لاجرم گلبانگ تبریکش ، صدای نیزه بود
سنگها کِل میکشند و نعلها دف میزنند
این عروسی ، سر گرفت اما دعای نیزه بود
جایسالمدر تناین شاخهی شمشاد نیست
هر کجایی را عمو بوسید ، جای نیزه بود
از فرس افتادقاسم ، استخوانش خرد شد
باعثش هم ضربه های بی هوای نیزه بود
آنبلاییکه عظیمستُ عظیمستُ عظیم
هم بلای نعل بود و هم بلای نیزه بود
وقت رفتن یک سرُ گردن زنیزه داشت کم
وقت برگشتن قد قاسم دوتای نیزه بود
نو عروس خیمه ها در لا به لای سلسله
تازه داماد حرم هم ، لا به لای نیزه بود
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
شبهای جمعه حال تو یک جور دیگر است
حال و هوات ، از همه اوقات بهتر است
مگه چه خبر میشه شبهای جمعه؟!
شبهای جمعه ، کربُبَلا ظرف سینهات
لبریز بوی سیب و پر از عطر مادر است
مادر کجایی این شب جمعه .. مادر به داد ما برس .. چقدر زیبا شما به ما یاد دادید باید چه کنیم ، فرمودید:
مرحوم حقیقت رفت داخل حرم ، عرض کرد بیبی یعنی ما باید مهمان تو باشیم و گرسنه باشیم !؟ اینقدر آبرو داشت که بره شکایت کنه ، من با خودم گفتم منِ بیچاره کجا برم ؟! به کی بگم ؟!
درد من خیلی سنگینتره ، آقا شکمم رو سیر کرده ولی روحم گرسنه هست .. جانم تشنهی توئه حسین جانم ، جان علی اکبرت یه نگاهی ..
بیا راضی نشو مهمونات گرسنه و تشنه باشن حسین جانم .. گرسنهی فهم و معرفتت هستم آقا جانم ..
تا کی همینجوری بیام و برم .. آخه میخوام دورت بگردم .. حسین ..
قربونتون برم ، شماها که میدونم چقدر مارو دوست دارید ..
نفسهای آخر حسن ابن علی هست فرمود زینب جان بگو بچههام بیان یکی یکی وداع کنن ، هشت، نه تا بچه های امام حسن توی کربلا فدایی عمو شدند علاوه بر حضرت قاسم ، حضرت عبدالله علیهماالسلام ..
خانوم زینب دید نوبت رسید به قاسم
حضرت قاسم سه سالشه .. قاسمُ چسبوند به سینهش ، پدر و پسر توی آغوش هم … یه چیزایی زمزمه میکنه کنار گوش قاسم ، قاسم هم عرض میکنه سمعاً و طاعتا ..
خیلی طولانی شد ، زینب سلام الله جلو آمد گفت حسن جان انگار قاسم رو یه جور دیگه دوستش داری توی بچههات ؟!
فرمود آری زینب جان .. توی کربلا یه بلایی سر این بچهم میارن ، اون بلا فقط سر حسین میاد ..
عرضم اینجاست ، خانوم زینب سوال کرد حسن جان . هست زیر این آسمون کسی که شما به اندازه قاسم دوستش داشته باشی ؟!
فرمود بله زینب جان هست ..
حضرت زینب فرمود داداش ، اون خوشبخت باسعادت کیه که شما اندازه قاسم دوستش داری ؟!
فرمود هرکسی برای حسینم گریه کنه من اندازه قاسمم دوستش دارم ..
امام حسن ، ببین قاسمات امشب دارن برای حسین گریه میکنند .. آقا بخدا وقتی دیگه نمونده ، کار همه مارو یه کاسه کن ..
یه نگاه کردی زهیر رو گرفتی، یه نگاه کردی حر رو گرفتی، یه نگاه کردی وهب مسیحی رو گرفتی ، یه عمر باباهامون رو درست نمیشناختیم ، لفظ حسین رو درست نمیتونستیم بگیم .. مادرامون کیف میکردن ، میگفتن بچهم زبون باز کرده .. به بابام میگفت نگاه کن ببین چه جور بچهم داره حسین حسین میکنه ..
آقا امام صادق فرمودند: هرجا مجلس امام حسین برقرار میشه دوستان ما دور هم مینشینند ، برای جد غریب ما گریه میکنند ، مجلس میگیرند ، وقتی روضه خوان شروع میکنه به روضه خوندن ، روح مادرم زهرا میاد توی مجلس بالاسر عزاداران به پرواز درمیاد ، وقتی روضه خون شروع میکنه به روضه خوندن قلب مادرم پاره میشه .. میخواد گریه کنه ولی مادرم به عزادارها احترام میذاره میفرماید اول شما تا شما گریه نکنید ..
لذا امام صادق به یکی از دوستانشون فرمود میخوای مادر ما زهرارو یاری کنی ؟! عرض کرد آقاجان مگه میشه ؟! زمانه بین من و مادر شما فاصله انداخته . فرمود نه؛ اگر میخوای مادرمُ خوشحال کنی هرچی میتونی برای حسین گریه کن ..
جان ابی عبدالله ساکت نباش حس کن کربلایی ، شب ششم تموم شد، چهار روز دیگه مونده دهه محرم امسال هم تموم بشه ها ..
آی ملائکه به ما غبطه بخورید ، ما توی مجلس روضه شاه سرجدای عالم حضرت اباعبدالله نشستیم ، داریم میگیم حسین ..
این صدارو رها کن ، مرهم بذار رو زخم دل مادر سادات ، حسین ..
واله و مست سوی معرکه عازم شده است
به لفظ نگاه نکنیا… این دولت مقدسه مستیشون با همه عالم فرق میکنه .. همه چیزشون با همه عالم فرق میکنه ، اونقدر مست که بند نعلینش رو نبسته .. تا عمو اجازه داد پرید پشت زین ..
واله و مست ، سوی معرکه عازم شده است
رفتنش بدرقه با اشک محارم شده است
خانومای حرم ابی عبدالله به قد و بالای قاسم نگاه میکنند ، پاش به رکاب نمیرسه ..
از مقامات این آقا یکیش اینه ..
او به دست ولیالله ، معمم گشته
قطب علمیِ دو صد مرجعُ عالم شده است
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
عمامه رو بست ، تحتالحنک عمامه رو آورد رویِ صورت قاسم ، عزیز دلم چشمت میزنن ..صورت حسن رو در صورت تو میبینن ، سوار بر اسب نه زره پیدا شد به اندازهش ، نه کلاهخود پیدا شد به اندازهش… پاهای مبارکش به رکاب نمیرسه ..
هِی زد به اسب ..
ان شالله امام حسن صدقه سر حضرت قاسم مهمون نوازی کنه ، یه ذره معرفتش رو به ما بچشونه ، ما بفهمیم با کی طرف هستیم ..
مرگ بازیچهی دست همه اولاد علیست
اومد توی میدان ، امیری حسین و نعم الامیر ..
روی زین نشست رفت توی میدان ، ابن سعد ملعون صدا زد کسی نیست جواب این جوونرو بده !؟ هیچکس جرأت نمیکرد جلو بره ..
ازرق شامی یه گوشه ایستاده از شجاعان عربِ، ازرق شامی کسی بود که تا اون لحظه هنوز زره به تن نکرده بود و میگفت این جنگ جنگی نیست که من بخوام خودنمایی کنم ، اینقدر مدعی بود . عمر سعد خطاب به ازرق گفت توأم که وایسادی ! تعریف شجاعت و رزم تورو زیاد کردن ، زیاد شجاعتتو شنیدیم ، چیزی ندیدیم ازت هنوز ! بهش برخورد ..
پسرشو فرستاد گفت برو سر این جوون رو بردار بیار ..
ملعون پسر اولشُ فرستاد ، پسر اول اومد توی میدان ، حضرت قاسم دست آموخته و پرورش یافتهی قمر بنی هاشم ..
عباس داره نگاه میکنه ، ببینم چیکار میکنی قاسم ..
آمد جلو، حضرت قاسم یه جوری با اسب مانور داد تا دشمن اومد بیاد به خودش بپیچه ببینه چه خبره یکدفعه کلاهخود از سرش افتاد ، آقای ما قاسم ابن الحسن دستارو پیچید به موهاش ، دشمنرو با اسب میکشید … بلند کرد و به زمین کوبید و درجا به درک واصلش کرد .
ازرق شامی داره نگاه میکنه دید کار پسر اول تموم شد ، نگاه به پسر دوم کرد گفت برو سر این جوونرو بردار بیار که داغ به دل ما گذاشت ..
آقا قاسم ابن الحسن از اسب پیاده شد ، شمشیر گران قیمتی داشت پسر اول .. شمشیر رو برداشت ، این خیلی توهینه توی عرب ، دشمن رو کشت و شمشیرشو برداشت گرفت به دست ..
برادر دوم اومد گفت چه کردی ، داغ به دل بابام گذاشتی ، داغ به دل بابات میذارم ، شمشیر داداشم توی دست توئه ، تا آمد به خودش بپیچه حضرت نیزه رو برداشت به پهلوش زد ، درجا افتاد . برادر دوم به درک واصل شد .. برادر سوم آمد به درک واصل شد .. چهارمین پسرش رو فرستاد ، گفت اومدم انتقام هر سه برادرم رو بگیرم ازت .
حضرت قاسم فرمود : برادرانت جلوی در جهنم منتظرت هستند ، الان میفرستم تو هم بری کنار برادرانت .. هفتا از بچه های ازرق ملعونُ به درک واصل کرد ..
خوده ازرق رفت زره پوشید اومد ، گفت اومدم انتقام بچه هامو بگیرم .. الحمدلله خدا دشمنان اهلبیت رو ، دشمنان شیعه رو از احمقها آفریده ، حضرت بهش فرمود :
تو میخوای انتقام بگیری ؟! تو اومدی بجنگی با من؟! تویی که هنوز زین اسبتُ کامل نبستی؟! تو چه رزمنده ای هستی ؟!
برگشت تا نگاه کنه ، حضرت یه جوری از وسط نصفش کرد .. دوست و دشمن تکبیر گفتند .. هم لشکر آقا اباعبدالله ، هم لشکر دشمن ..
یه چرخی زد توی میدان ، برگشت سمت خیمه ، رفت پیش عمو عباس ، عرض کرد عمو جان ، خیلی تشنم شده ..
آقا قمر بنی هاشم فرمودند عزیز دلم ، صبر کن ، میدونی که آخه .. منو خجالت نده ..
نمیدونم از کجا خبردار شدند وقتی دوباره قاسم ابن الحسن رفت میدون یکی داد زد : اومد داماد حسین ..
همه جا داماد رو گلبارون میکنند ..
دیدند تن به تن حریف نیستند ، دورهش کردند ، هرکسی از یه طرف یه سنگی پرت میکنه ، کاشکی شماها بودید سر آقامون گل میریختید ، قربون قد و بالات برم ، داماد خوشگل حسین ..
این دوتا حرف داره :
یکیش اینه که کاش بودیم کربلا روی سر تو عزیز زهرا گل میریختیم
یه حرف دیگه اینه رفقا ، قاسم رو والله وقتی ابیعبدالله بلندش کرد از بین انگشتان حسین ..
دوبیت و التماس دعا .. همه کینههاشون از جنگ جمل رو خالی کردن .. همهی کینه هاشون از علیرو سر قاسم خالی کردند ..
خواست یکبار دگر نام عمو را ببرد
نیزه ای در وسط سینه مزاحم شده است
یا فاطمه الزهرا بی بی جان خاک به دهنم شما ببخشید ، میخوام روضه بخونم میترسم قلب شما جریحه دار بشه ..
خواست یکبار دگر نام عمو را ببرد
نیزه ای در وسط سینه مزاحم شده است
یک نفر قصد نموده که سرش را بِبَرد
آه که موقع تقسیم غنائم شده است
ای حسین ..
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْك مولای یا سیدنا الغریب یا حسن ابن علی، سیدنا الفرید، سیدنا الوحید، یا مولایی
نه این که حرف تو باشد نه این که حرف من است
حسین گفتن ما از عنایت حسن است
یکی مدینه یکی کربلا به ظاهر لیک
حکایت دو برادر دو روح یک بدن است
نه هرکه لایق خونین بدن شدن بوده است
نه هر غریب سزاوارِ خون جگر شدن است
که گفته صلح به معنایِ ترس از جنگ است
که گفته رزم توان یکی از این دو تن است
تفاوتی ست میانِ رباب با جعده
که فرق این دو برادر ز فرق این دو زن است
گمان کنم به دلیل همین تفاوت نیز
میان این دو برادر غریب تر حسن است
یافتم در گذرِ راه بر این
از شه تشنه تو مظلوم تری
همسری داشت حسین همچو رباب
بود عمری ز غمش در تب و تاب
لیک دلها همه غم پرور تو
که بود قاتل تو همسر تو
غریب آقام .. غریب آقام ..
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
جانِ عالم فدای این دو تا آقازاده .. شب ششم ماه محرم ؛ روضه ، روضه قاسم ابن الحسن .. دهه ی عاشورا ، کربلا غوغا .. آروم آروم زائرا میان ، عاشورا کربلا باشن .. روز عاشورا غوغایه دسته هایِ عزا میان به سر میزنن به سینه میزنن .. شب جمعه زائرا از اطرافِ کربلا آروم آروم میان حرم ابی عبدالله باشن ..
این یه برادر ، اما بمیرم مدینه کنارِ قبرِ خاکیِ امام مجتبی نه زائری ، نه گریه کنی ، نه شمعی ..
گل آوردن تو مجلس ، کاشکی این دسته گلا رو میزاشتن میبردیم بقیع .. کاشکی کنارِ قبر امام مجتبی میزاشتن یه روضه قاسم بخونیم ..
دستِ قاسم رو گذاشت تو دست ابی عبدالله ، برادر؛ خودم کربلا نیستم یاریت کنم جانمُ فدات کنم .. قاسممُ پیشکش قبول کن .. او فدایی توِ ..
با عمو بزرگ شد ، با عمو قد کشید تا اومد کربلا .. شب عاشورا ، دونه دونه رو حسین نشانشون داد شهادتشون رو ..
مودب گوشه خیمه نشسته هی رو پا بلند میشد دیگه طاقت نیاورد ، عمو جان فردا منم شهید میشم یا نه ؟؟.. سیدالشهدا فرمود فردا اوضاع یه جوری میشه شیرخوارَمَم شهید میشه .. یعنی اینا اینقدر به خیمه ها نزدیک میشن ..
دلش طاقت نیاورد ؛ عمو من چی؟! همه رو گفتی ، من چی!! فرمود قاسمم مرگ در نظر تو چگونه ست؟! حرف حسین تموم نشده ، با شوق صدا زد : احلَی مِنَ العَسَل ..
از عسل شیرین ترِ ..
ابی عبدالله یه نگاهی کرد فرمود قاسمم تو هم شهید میشی و به بلای عظیم دچار میشی ..
آمد از خیمه همچو قرصِ قمر
آنکه آماده بهر پرواز است
اشتیاق است و ترس جاماندن
بندِ نعلین او اگر باز است
نو غزال هاشمی میکند نسلِ گرگ را
گر عوض میکرد دستی از قضا تقدیر را
قدرت بازوی او در بند بازوبند بود
باز کرد از دست شیری نامه ای زنجیر را
*حمید بن مسلم میگه من ایستادم دارم نگاه میکنم یه وقت دیدم یه ماهپاره از خیمه بیرون آمد .. مثل ماه شب چهارده میدرخشه .. خود ابی عبدالله عمامه دورِ سرش پیچید ، روی قاسم رو پوشاند .. عباس قاسم رو سوار مرکب کرد .. حمید بن مسلم میگه من نگاه میکردم پاهاش به رکاب نمی رسید .. اما عموها و عمو زاده ها و اهل حرم دورش بودن تا بره میدان ..
آمد از خیمه همچو قرصِ قمر
آنکه آماده بهر پرواز است
اشتیاق است و ترس جاماندن
بندِ نعلین او اگر باز است
کربلا با نسیم گل برگش
رنگ و بویِ گلاب میگیرد
حسنی زاده است و حق دارد
چهره اش را نقاب میگیرد
آخر او ماهپاره می باشد
مثلِ خورشیدِ عرشه ی زین است
آن گلی که به چشم می آید
زودتر در نگاهِ گلچین است
قامت سبز و قد کوتاهش
بویِ کامل ترین غزل دارد
این که شوق زبان زدِ عشق است
سیزده شیشۀ عسل دارد
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
عمو بهش یاد داده ، مقابل دشمن قرار گرفتی چشم ها رو تنگ کن دشمنُ حقیر ببین ؛ رجز خواند ، هفتا از پسرایِ ازرق حرامزاده رو به درک واصل کرد .. خودشم به درک واصل کرد ، فریاد تکبیر اهلِ حرم بلند شد .. دیدن حریفش نمیشن ..
در نبردِ تن به صد تن هم هماوردی نداشت
چون کند با یک سپر باران سنگ و تیر را
گفت اینطوری نمیتونید جلوشُ بگیرین حریف همه لشکر هست .. گفت اینجوری فایده نداره ، زره که نداره .. کلاه خود که نداره .. جوشنی به تن نداره .. حسینم داره نگاه میکنه .. یه وقت صدا زد برید به نجمه بگید دعا کنه برای پسرش .. دوره کردن قاسمُ .. بد کشتن قاسمُ .. حالا معنای بلای عظیم رو آدم میفهمه ..
علی اکبر که جوشن داشت آن شد
تو که جوشن نداری وای بر من ..
دوره کردن نتونست ازحلقه محاصره فرار کنه .. خم شدن سنگ ها رو برداشتن .. آی بی رحم مردم کوفه .. هدف ثابته هدف ایستاده .. (ناشی ترین هام دیگه تونستن بزنن).. آخه نوجوان ۱۳ ساله باید گل بارون بشه ولی جایِ این گلا رو سرش سنگ میریختن .. هر سنگی به صورتش میخورد نالش بلند میشد .. یه نامردی اومد با نیزه به پهلوش زد .. از رو مرکب افتاد ..
جشن دامادی و بلوغش بود
که به تکلیف خود عمل می کرد
مثل یک غنچه زیرِ مرکب ها
داشت خود را کمی بغل می کرد
سینه گاهش کمی تحمل داشت
آن هم از دستِ نعل ها وا شد
معجزه پشتِ معجزه آمد
نونهالی شبیه طوبی شد
گر عمو را شکسته می خواند
گر کلامی به لب نمی آرد
در مسیر صدایِ بی حالش
استخوانِ مزاحمی دارد
دو نفر کربلا بدنشون زیر سم اسب ها رفت .. یکی خود حسین بود ، یکی هم این آقازاده ..( ولی یه فرقی داشتن ) .. ابی عبدالله سر به پیکر نداشت ولی این آقازاده نفس میکشید ..
تجسم کنید یه نوجوان ۱۳ساله .. اسب ها بیان .. واویلا .. (میخوای بدونی بلای عظیم یعنی چی ؟!) ابی عبدالله اومد ، هر جوری بود شمشیر کشید دشمن فرار کرد از کنار قاسم .. گرد و خاک خوابید دیدن حسین نشسته سر قاسم رو
گذاشته روی زانو .. دیگه نفسش بالا نمیاد .. میخواد بگه عمو کمکم کن .. دید هی داره پاشنه ها رو رو خاک میکشه .. یعنی عمو نفسم بالا نمیاد .. فرمود قاسمم برا عمو سخته کمکی از او بخوای نتونه انجامش بده .. همون بالاسر قاسم دلش رفت مدینه ..
در استخوانِ خورده ، جناغ تو دیده ام
تصویر درب و سینه و مسمار و مادرم
*حمید بن مسلم میگه من ایستاده بودم ببینم آخر سر این بچه رو حسین چه جوری بر میگردونه!
وقتی میدون میرفت پاهاش به رکاب اسب نمیرسید .. اما یه وقت دیدم از بین جمعیت حسین داره میاد .. آقایِ ما رشید بوده ، پنجاه خوردی سال سن داره ابی عبدالله ، قاسم رو سینه به سینه چسبوند بود .. اما دیدم عقب سر پاهاش رو خاک کشیده میشه .. همه مادرایِ شهدا فیض ببرن .. آورد قاسم رو خیمه دارالحرب گذاشت کنار بدنِ علی اکبر خودش نشست بین این دو تا بدن .. گاهی صدا میزد پسرم علی .. گاهی صدا میزد پسرم قاسم .. زن ها خبر دار شدن همه اومدن خیمه دارالحرب جمع شدن دور کشته ی قاسم ، ابی عبدالله یه چشم گردوند دید همه دارن گریه میکنن ، اما نگاه کرد دید نجمه داره خیره خیره نگاه میکنه … آی بیچاره مادرت .. هیچ جا امام حسین نگفت به زنها بلند گریه کنید (زبانِ حال دارم میگم) ولی اینجا صدا زد زنا بلند گریه کنید ..بلند گریه کنید مادرش باهاتون هم نوا بشه .. آخه قاسم شده هم قد علی اکبر ..
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع)
امشب صاحب عزا حضرت مجتبی صلواتُ الله علیهِ .. ببینید اینا چه درسی دادن به بشریت .. شبِ عاشورا شد سیدالشهدا با اصحاب صحبت کرد بیعتُ برداشت ؛ اینا بال بال زدن ، قمربنی هاشم شروع کرد به صحبت کردن بعد ظهیر حرف زد وقتی حضرت دید اینا نمیرن (البته بگما از همین جمعِ شبِ عاشورا ، یکی دو نفر فردا رفتن) الله اکبر یعنی هیچ لحظه ای لایمنُ مکرالله الا القوم الخاسرین .. کسی که خیال کنه دیگه تموم شد ، دیگه من در خطر نیستم ، حضرت میفرماید خسارت میبینه . دو تا از اینا روزِ عاشورا رفتن . یکی شون لحظاتِ آخرِ سیدالشهدا که تنها شد گفت آقا من کشته ام که بشم دیگه نمیتونم جلو کشته شدنِ شما رو بگیرم اجازه بدید من برم.. چقدر فرق بین این آدم با حضرت عبدالله سلام الله علیه .. سیدالشهدا تو قتلگاه بود ضربه ام نمیزدن لحظاتی بعد کار تمام بود ولی گفت یه ضربه رم به جون بخرم من این کارُ میکنم .. این والله لا افارق عمی .. یعنی من از بُنِ دندان قبول دارم سیدالشهدا اولی بالمومنین من انفسهم ولو هیچی سپر ندارم ، دست که دارم .. توانِ جنگیدن ندارم ، سپر که میتونم بشم! ..
یک لحظه دنیا دیرتر از وجودِ سیدالشهدا محروم که میشه ؛ اون یکی کسیِ که شبِ عاشورا دیده ، جاهاشون رو تو بهشت دیدن ولی گارانتی نکرد سیدالشهدا کسی رو .. یعنی ما لحظه به لحظه باید بترسیم به حالتِ آخرتمون ، خدا یه لحظه ما رو از این مجالس دور نکنه .. به خدا بودن کسانی که تو مجلس سیدالشهدا شرکت میکردن الان نزدیکه محرم که میشه برا دستگاه سیدالشهدا بازی در میارن ..
یه جمله دیگه ام بگم و روضه بخوانیم ، رفقا میخواید انصار سیدالشهدا باشید؟! یکیش همین مشکی که به تن کردید ، یکیش اینه که مجالسش رو گرم کنید خبرش به دیگران برسه .. کمک کنید صدایِ مظلومیتش به دیگران برسه .. یکی از مصادیق بارزِ جهاد کنید با اموالتون ، با نفستون اینجاست نزارید دستگاه سیدالشهدا کم رنگ بشه .. امام حسین به ما احتیاج نداره .. معاذالله خودمون رو محروم نکنیم از یاری او .. او صدای هل من ناصر ش داره میاد ..
خوش به حال اون کسی که پول خرج میکنه ، مایه میزاره کاری بلده میاد تو دستگاه سیدالشهدا خرجش میکنه .. این انصارالحسینِ .. کسی میخواد بگه یا لیتنی کنت معکم زمینه ش اینه که فعلا این استعدادی که دارم رو خرجش میکنم بعد یا لیتنی .. اقازاده های امام مجتبی روحی له الفدا اینطوری هستند.
حضرت قاسم عقب ایستاده انقدر اقا مودبِ .. عزیز دوردونه ی امام حسینِ ولی انقدر ادب کرد خودشُ جزء اصحاب قرار نداد گفت اینا مجاهدن .. یه گوشه وایساده بود .. به به به این ادب .. اونایی که ادعای اقازادگی میکنن باید بیان آقازاده ی حقیقیِ عالمه وجود رو ببینن ..
چون توان جنگیدن مثل رزمنده ها رو نداره و نوجوانِ یه گوشه ایستاد ..
حضرت جایِ بقیه رو بهشون نشون داد خلوت شد رفتن ..اومد جلو عرض کرد که عمو فردا عاقبتِ من چی میشه؟!..
ناامیدانه ، بدونه اینکه ادعا کنه .. (ادب داره) سیدالشهدا یه لبخندی زدن فرمودن مرگ در نظر تو چگونه است؟! عرض کرد اهلی من العسل .. (جونم رو فدای شما کنم .. اهلی من العسل ..) خوش به حالِ کسی که جونشُ فدای تو کنه ..
سیدالشهدا یه نگاهی کردن یتیم امام حسنُ فرمودن فردا به یه بلایِ عظیمی گرفتار میشی .. یا صاحب الزمان .. حضرت فرمود نه فقط تو به بلای عظیمی گرفتار میشی این طفلِ شیرخوارِ ما هم کشته میشه .. حضرت قاسم وارثِ امام حسنِ تا فرمود شیرخوارِ ما هم فردا شهید میشه ، بلافاصله عرض کرد مگه به خیمه ها حمله میکنن؟!.. قربونِ غیرتت برم … اینجا سیدالشهدا فرمود فداک عمک .. عموت فدات بشه با این غیرتت ..
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع)
گذشت با اینکه این وعده رو شنید بازم روز عاشورا مودب یه گوشه وایساده تا این سرداران هستند(رفقا نورِ چشم رسول خدا هستا) یکی یکی رفتن میدان علی اکبر که رفت میدان ، سیدالشهدا بدنِ مبارکش رو برگردوند آورد خیمه دارالحرب راوی دشمن میگه هنوز یادمه این صحنه
یه نوجوانی اومد مقابل حسین ابن علی قرار گرفت بند کفش ها باز بود ، لباسِ عربی تنش بود ، لباسِ رزم نداشت .. صورتش مثلِ ماه پاره میدرخشید ..
اومد مقابل حضرت قرار گرفت ، اجازه گرفت بره میدان .. سیدالشهدا به شدت امتناع کرد .. ولی بلد بود قاسم .. قربونِ همتت برم .. خم شد دستِ سیدالشهدا رو بوسید .. دید آقا راضی نمیشه (او بلده ..) میدونه امام حسین در مقابلِ یتیم امام حسن مقاومتش کمه . افتاد رو پایِ سیدالشهدا .. تا افتاد رو پای اقا ، حضرت بغلش کرد .. سینه ش رو به سینه چسباند وجعلا یبکیان حتی غُشیّ علیهمـا .. کان امام حسن رو میدان میخواد بفرسته ..
رفت میدان .. صورتش خیسِ اشک بود .. وقتی رفت میدان ، جمله ای گفت که اونها رو تحریک کرد .. إن تنکرونی فأنا ابن الحسنِ .. دورش کردن .. کار به جایی رسید که صداش بلند شد یا عماه ..
خودشُ مثلِ بازِ شکاری رسوند به اون کسی که بالاسرِ قاسم بود .. ضربه ای به سرِ قاسم زده بود که کار رو تموم کنه .. سیدالشهدا خودش رو رسوند اون ملعون رو به درک واصل کرد .. گرد و غبار اسب ها که نشست راوی میگه وقتی غبار کنار رفت فإذا أنا بالحسين قائم على رأس الغلام بالاسرِ این آقازاده وایساد والغلام يفحص برجليه .. این آقازاده پا به زمین میکشید ..
اینجا نمیدونم با چه صحنه ای مواجه شد ولی فرمود : عز والله على عمك أن تدعوه فلا يجيبك أو يجيبك ثم لا ينفعك صوت .. به خدا سخته برا عموت این صحنه رو ببینه .. قاسم رو در آغوش کشید .. باز دوباره سینه رو سینه چسباند نمیدونم سیدالشهدا خم شده بود یا قاسم قد کشیده بود .. سینه ش رو سینه چسباند پاهایِ قاسم رو زمین بود .. لایوم کیومک یا اباعبدالله .. قربون سینه سنگینت بریم .. اون لحظه ای که والشمر جالس علی صدرک ..
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
لا اقل این جسم عریان مانده را دفنش کنید
نامروتها! کسی اینقدر ظالم میشود؟!
*اگه یه حادثهای پیش بیاد، یه نفر از دنیا بره، حتی اگه کس و کارم نداشته باشه، بالاخره یه عده ای میان زیر بدنشُ میگیرن، زود میبرن خاکش میکنن .. آخه میگن بَده میت نباید رو زمین بمونه ..
بیبی زینب همچین که اومد وارد خیمه شد دید امام سجاد داره گریه میکنه؛
_چی شده عزیز برادرم؟!
فرمود: عمه جان ! این نامردا دارن کشتههای خودشونُ خاک میکنن، اما بابای بدن منو همینطور برهنه رها کردن و رفتن…
پیغمبر وارد شد دید بیبی دوعالم داره گریه میکنه؛
_چی شده دخترم؟!
عرضه داشت: بابا!! بچهم داره باهامحرف میزنه؛
فرمود: دخترم تو هم که در رحم خدیجه (س) بودی باهاش حرف میزدی ، آرومش میکردی ..
عرضه داشت: آخه باباجان آرامم نمیکنه، تازه یه حرفایی میزنه منو بهم ریخته.
_چی داره میگه دخترم؟!
دوسه روزه هی داره میگه؛” اَنَا الغریب” اما امروز منِ فاطمه رو بهم ریخته.
_چرا؟!
_ آخه هی داره میگه: “اَنَا العطشان”
پیغمبر شروع کرد روضه خواندن، گریه کن هم بیبی دوعالمه. فرمود: دخترم، حسینت رو اینجوری کربلا میکُشنش..
نمیدونم چجوری پیغمبر روضه خوانده، اما همه میگن صدای این خانم بلند شد، شروع کرد بلند بلند برای حسینش گریه کنه ، مادر برات بمیره*
مونده روی زمین پیكر تو رها
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَ أَهْلَ قُرىٰ
خواهرت اگه نیست ، رفته شام بلا
ریگ و رمل بیابان برات گرفتن عزا
همه منتظرن مادرش برسه
کاش صدای برادر به خواهرش برسه
دست قاتل اگه به سرش برسه
آخ خدا به داد موی دخترش برسه
آن ردا و آن عبا آن امان نامه بس نبود
کهنه پیراهن مگر جز غنائم میشود
*قاسم اومد اجازهی میدان بگیره. مادرش راهیش کرد گفت برو، بابات خیلی به من سفارش کرده. اومد پیش عمو؛ عموجان به منم اجازه بده منم مثل علی اکبرت برم بجنگم، برات فدایی بشم.
آقا اباعبدالله به قاسم اجازه نداد. رفت گوشهی خیمه، زانوهاشو بغل کرد؛ چرا عمو منو نمیخره؟! مادرش اومد: چی شده قاسمم؟ عزیز دلم! گفت: عمو بهم اجازه نمیده، میگه تو بالاسر این زن و بچهها باش. نمیتونم یه لحظه زنده باشمبدون عموم..
عجب مادری .. گفت: غصه نخور؛ یه بقچه آورد گذاشت جلوی قاسم. تا این بقچه رو آورد یهو بوی امام حسن تو خیمه پیچید ، هم مادر گریه کرد هم این بچه. یاد شبِ آخر امام حسن افتادن؛ اون شبی که تو بستر افتاده بود… میخواست سفارش قاسم و بکنه..
_مادر جان این چیه؟!
گفت: قاسمم، عزیر دلم، بابات فکر اینجاهاشو هم کرده بود، میدونست عموت بهت اجازه نمیده؛ یه دست خط نوشت به من داد گفت اینو بده به قاسمم به حسینم نشون بده.
همون لحظه که به حسین گفت:
“لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ” ..
همه نگران حسینن، مادرشم وقتی میخواست جون بده علی رو صدا زد گفت:« علی جان، خیلی مراقب حسینم باش».
پیغمبر، علی، بیبی، خود امام حسن، همه سفارش حسین و کردن..
نامه رو داد دست قاسم؛ قاسمم عزیز دلم این نامه رو ببر به عمو نشون بده.
نامه رو گرفت، سریع دوید، خوشحال ، اومد پیش عمو؛ عموجان یه چیزی آوردم دیگه نه نمیتونی بیاری! تا نامه رو گرفت باز کرد؛ بهبه، دست خط برادرشه؛ همونجا رو زمین نشست این دست خط و توو بغلش گرفت هی میگفت حسنم. حسن جان کجایی غریبی حسینت رو ببینی..
شیخ جعفر شوشتری میگه: عمو و برادرزاده همدیگه رو بغل کردن، اینقدر گریه کردن که ابی عبدالله پس افتاد..
همچین که این نامه رو گرفت یاد قصههای مدینه افتاد .. قاسمم چه کاری با دل حسین کردی امروز ابی عبدالله پس افتاد مثل باباش..
امیر المومنین هم همینجور شد. علی کجا غش کرد؟!
امیرالمومنین هم تو مسجد نشسته بود. یهو دید از در حسن و حسین دوان دوان دارن میان؛ بابا بیا مادرم از دنیا رفت. علی پس افتاد..
چی تو نامه نوشته امام حسن نمیدونم. ولی مضمون اینه که نوشته حسین جان من کربلا نیستم بهجای من این بچه هست..
(ولی من میگم شاید این نباشه ،وقتی ابی عبدالله غش میکنه شاید یه چیز دیگه تو نامه دیده)
شاید امام حسن نوشته:حسین جان اگه بودم مثل کوچهها وایمیسادم .. فقط فرقش این بود اون روز کوچیک بودم نتونستم برا مادر کاری بکنم لااقل اینجا برات جبران میکنم ..
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
الحمدلله که مثِ علی اکبر
جونم فدای تو ، شد ای عمو آخر
قدم بذار رو چشمای پر از خونم
بیا که بدجوری گُلت شده پرپر
اباعبدالله بهش اجازه داد ، گفت: باشه برو ، حالا که حسنم گفته رو چشام میذارم ..
اینقدر این خیمهها رو گشتن یه زرهای برای قد و قوارهی این نوجوان پیدا کنن پیدا نشد.
شیخ جعفر میگه وقتی میخواستن سوار بر مرکبش کنن اومدن بلندش کردن، قاسمُ قد و قوارهش به رکاب مرکب هم نمیرسه، رکابُ بالا آوردن. اما صدا زد: حسین جان، فقط بایست تماشا کن ببین فرزند حسن میخواد چی کار کنه…
همچین زد تو دلِ لشکر، پیرمردایی که اونجا بودن، میشناختن، گفتن: فرار کنید. این درسته قد و قوارهش کوچیکه اما پسر حسنِ ..
اما یکی داد زد گفت: نه، فرار نکنید راهشُ من بلدم:
اول دورهش کنید .. سنگ بیارید .. با سنگ از دور بزنینش .. همچین که از مرکب افتاد بعد بریزید سرش .. این باباش تو جمل همهی ما رو بیچاره کرد .. حالا بیچارهش میکنیم ، داغشُ به دل مادرش میذاریم ..
الحمدلله که مثِ علی اکبر
جونم فدای تو ، شد ای عمو آخر
قدم بذار رو چشمای پر از خونم
بیا که بدجوری گُلت شده پرپر
زیر و رو شده تنم با نیزه
غرق خون شد بدنم با نیزه
با صورت افتادم از روی اسب
بیهوا تا زدنم با نیزه
پهلوهام شکسته مثل زهرا
بدنم زخمی شده سرتا پا
زیر سُم مرکبا افتادم
یکی شد تنم با خاک صحرا
شاعر: بهمن عظیمی
یه لشکر پر از داد و هلهلهست
به لشکر پر از شور و ولولهست
یه لشکر پر از شمر و حرملهست
دلشوره دارم ..
شده بغض جنگ جمل شدید
حسن دیده دشمن تو رو که دید
واسهت نقشهی تازهای کشید
ای تکسوارم ..
با تیر و نیزهشون ، شد قامتت نشون
از پیکر عسل ، میریزه جای خون
اسبا یکی یکی ، رد میشن از تنت
ضرب المثل شدی ، با قد کشیدن
عجب روضهای شد تو کربلا
به یاد غم و رنج کوچهها
بازم تازه شد داغ مجتبی
عزا به پا شد ..
یه دشت و یه قاسم، یه دشمن و
با اسبا تنش رو فشردن و
توو خیمه زَنا غرق شیوَن و
غوغا بپا شد ..
اسم علی رو برد ، فرق سرش شکست
خون لختهها چه زود ، راه گلوشُ بست
پهلوی زخمی و ، بازوی پُر ورم
زینب رسید و گفت ؛ « ای وای مادرم»
ای حسین….
علی اکبر که جوشن داشت آن شد
تو که جوشن نداری وای بر من
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
بی رزه رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است
دست خطی حسنی داشت که ثابت میکرد
سیزده سال به دنبال حسینی شدن است
جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو جانِ من است
*یه شباهتی داره روضه ش با باباش امام مجتبی .. یه تفاوتی هم داره ؛ اینجا هر کاری کرد عمو اجازه نداد اومد تو خیمه مادر اومد دید قاسم سر روی زانوها گذاشته داره چنان گریه میکنه شونه هاش داره میلرزه ..
عزیزِ دلم نبینم اینطوری گریه کنی چرا زانوی غم بغل گرفتی؟.. گفت مادر هر کاری کردم عمو بهم اجازه نداد..گفت ناراحت نباش الان یه چیزی بهت میدم اگر ببری به عمو نشون بدی محاله دیگه بهت اجازه نده..
دیدن نجمه خانم (س) یه ساروق بسته ای رو باز کرد از داخلش یه نامه ای رو بیرون آوورد گفت ببین بابات حسن نوشته برا عمو جانت نوشته برا یه همچین روزی نوشته .. احتمال میداده ابیعبدالله بهت اجازۀ رفتن نده .. دیدن نامۀ بابا رو گرفته در دست داره خوشحال میاد .. باباشم یه روزی یه نامه ای در دست گرفته بود خوشحال داشت میومد .. امسال روضه مون گره خورده به روضه حضرت زهرا دیگه .. میگفت الان میرم به بابام میگم مادرم چیکار کرد .. اما این خوشحالی برا امام حسن چند دقیقه بیشتر طول نکشید .. یه وقت دید وسط کوچه نانجیب اومد .. جلو مادرشو سد کرد گفت
بردم پناه هرچه به دیوار بیشتر
اون بیشتر رسید و رهم بیشتر گرفت
تفاوت روضۀ پسر و بابا اینه او اول سر گذاشته بود روی پاهاش گریه میکرد بعد خوشحال نامه رو گرفته بود دستش .. اما باباش اول خوشحال نامه در دستش بود اما تا آخر عمرش هی سر روی زانو گذاشت به هیچکسم نتونست بگه چه خبر شده .. آخه وقتی مادر با ضرب سیلی روی زمین افتاد ..*
ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی
تیرها پر بگشایید که او هم حسن است
*میخوام دلتو اینجای روضه ببرم ؛ یه موقعی عمو رو صدا زد که نانجیب نشسته بود رو سینه ش .. کاکلِ قاسمُ در دست گرفته نتونست به هدفش برسه. ابیعبدالله با عجله خودشُ رسوند چنان شمشیر و رها کرد دست این نانجیب قطع شد صدای نحسش بلند شد قومش برا نجات دادنش اومدن ، چنان همه ریختن وسط معرکه همۀ این نانجیبا با اسب از رو بدن قاسم ..
یه وقت یه صدای نحیفی به گوش عمو رسید عمو استخونایِ بدنمُ خرد کردن .. ابیعبدالله رسید بالاسرش:
خنکای دل تب دیدۀ این دشت شدی
چه شبیه جگر ریخته در تشت شدی
عذر تقصیر اگر آمدنم دیر شده
زیرِ تابوت پسر رفته عمو پیر شده
نعل ها سخت به پامال تو سرگرم شدن
تار و پود تو چنان موم عسل نرم شدن
شده اسراف به سن تو نشاید این قد
بیشتر از تو به عباس می آید این قد
*شنیدید اومد سوار مرکب بشه قاسم، عمو سوارش کرد پاش به رکاب نمیرسید .. حالا وقتی داره بدنُ میاره سمت خیمۀ دار الحرب ابیعبدالله سینهی قاسمُ به سینه ش گذاشته روایت میکه پاهای قاسم روی زمین کشیده میشه ..*
چنگ ها معتکف طرۀ مویت گشتند
سنگ ها جذب دلارایی رویت گشتند
حسن و حیدر و زهرای مجسم شده ای
پشت و روی تو کدام است چه در هم شده ای
بهره از سفرۀ حسن تو به یوسف نرسید
کار تقسیم تو قاسم به تعارف نرسید
کارِ سختی است ولی تا به حرم میبرمت
پسرم بودی و پیش پسرم میبرمت
*چون این روضه برای این لحظه ست میگم .. نوشتن وقتی آورد بدنُ تو خیمهی دارالحرب کنارِ بدن قاسم گذاشت ،شنید زینب داره میاد سریع یه پارچه ای روی بدن انداختش ابی عبدالله .. بی بی اومد نشست مقابل ابیعبدالله شروع کرد گریه کردن .. خانوما هم دارن گریه میکنن مادرش حضرت نجمه هم هست.. همه نشستن دارنگریه میکنن ، بدنِ علی اکبر که ارباً ارباً ست .. بدن قاسمم که برات خوندم روضه شو بدن غرق خونه .. یه وقت زینب این منظره رو دید میخواد لطمه بزنه اما اول از ابیعبدالله اجازه میگیره جانم به این خانم اجازه میدی حسین جان تا ابیعبدالله بهش اجازه داد میگن مقنعه از سر کشید شروع کرد لطمه زدن به صورت ..
این لطمه هایی که زینب به صورت زد برای بدن قاسمه .. آخه کنار بدن علی اکبر بود اما این کار و نکرد ، زینب انگار اینجا خجالت زدۀ داداشش حسن بود ..
چند بار دیگه زینب لطمه به صورتش زد ایام محرمه از همه التماسِ دعا .. اون لحظه ای بود که دید نانجیب داره وارد گودال میشه .. تا نشست روی سینه والشمرُ جالسٌ علی صدرک ..
پس با زبانِ پر گله آن بضعۀ رسول
رو کرد در مدینه که یا ایها الرسول
این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
عمو جون ..
برام سخته واسه تو کاری نکردم
نکش پا رو خاکا که لبریز دردم
زیر سنگا دنبال جسمت میگردم
عمو جون ..
دیگه به همه آرزوهات رسیدی
برای خودت دیگه سرو رشیدی
زیر سم اسبا چقد قد کشیدی
بگو چی مسیرِ نفس هاتُ بسته
مگه چند تا نیزه تو سینه ت شکسته
میده شمشیراشون بوی پیرهنت رو
سم اسبا داره شمیم تنت رو
«عمو جان .. عمو جان ..»
عمو جون
میخوام بشنوم من دوباره صداتُ
به هم ریخته این سنگ و طرح چشاتُ
نزن دست و پا که میمیرم براتُ
عمو جون ..
دیدم توی چنگ یه نامردی موتو
میخواد که با شمشیر ببره گلوتو
صدای کمک خواستنت کشت عموتو
میترسم سرت رو یه نامرد بیاره
جلو چشم نجمه رو نیزه بذاره
میترسم با چشمی که پر اضطرابه
ببینی که زینب تو بزم شرابه
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
لا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكیلُ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصیرُ
دیگه کم کم داریم نزدیک عاشورا میشیم آقاجان دل ما تو حرم شماست .. خیلیا الان تو حرمش دادن عرض ادب میکنن .. عیبی نداره ؛ شیخ جعفر شوشتری رحمت الله علیه فرمود هرجا شما برای ابی عبدالله گریه کنید یا نام حسین رو ببرین همانجا تحت قبه اباعبدالله .. لذا بیاین امشب پشت سر شهدا بریم کربلا امشب .. قرارمونَم باب القبله باشه .. اجازه بدید ماهم بریم داخل حرم ..
به سرازیریِ باب القبله
سرازیریِ قبرم آقا ، منو تنها نگذار
به شلوغی شبایِ جمعه ت
تو شلوغیِ قیامت جانا ، منو تنهانگذار
منو تنها نگذار ،
من از این تنهایی میترسم
منو تنها نگذار ،
بی تو از هر جایی میترسم
آبرودادی کن
که من از رسوایی میترسم
آبروی دوعالم .. آبروی دوعالم ..
دیشب و امشب شبِ کریم اهلِ بیته .. ای کاش یه روزی بیاد از مدینه خادم ها بیان تو جلسات ، پرچم عتبه مقدس حسنی رو بیارن .. آخ ای بی حرم حسن .. ای بی کفن حسین ..
روایت از امام حسن علیه السلام که هر کسی هر حاجت دنیایی داشت چی کار کنه؟! آقا فرمودن استغفار کنید با استغفار گره از کارتون باز میشه لذا به فرموده امام مجتبی دستتُ بیار بالاتر از سرت خدایا به ناله هایِ امشب مادرشون زهرا الهی العفو …
شبی ای کربلایی پیش ما باش
میون گریه ها و روضه ها باش
شبی شالی بکش رویِ چشامون
شبی هم جای ما کربُبَلا باش
برای گریه هاتون گریه کردیم
برا اشکِ چشاتون گریه کردیم
دو شب صاحب عزامون یه غریبه
برا دردش براتون گریه کردیم
یابن الحسن .. یابن الحسن ..
رفیقم رفیقایِ قدیمی
رفاقت خوبه اما با کریمی
بیا امشب غریبونه بخونیم
یتیمی آی یتیمی آی یتیمی
وقتی اون مرد شامی میخواست بره امام حسن فرمود فلانی داری میری رو ما حساب کن «اَلْاِمَامُ اَلْاَنِیسُ الرَّفِیقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ وَ الْاَخُ الشَّقِیقُ» .. امام بهترین رفیق، بهترین پدر، بهترین برادر میتونه برا تو باشه ..
زمان امام صادق طرف نجاست خورده بود دهانش بوی بد می داد یهو دید آقا داره از تو کوچه میاد خودشو گم کرد چیکار کنم الان منو ببینه ابروم میره .. میگن آقا نزدیک شد تنها کاری که تونست انجام بده پشتشو کرد به آقا ، میگن یهو دید یه دستی آروم اومد رو شونش گفت فلانی تو هر حالی ام هستی از ما روبرنگردون ..
خدا میدونه ما بی تو یتیمیم
اگه بابا داریم اما ما یتیمیم
بزار امشب یتمونه بخونم
بیا آقا بیا آقا .. یتیمیم
بیا یابن الحسن دورت بگردم ..
امشب از قاسمی برات بگم که شب عاشورا همه ی اصحاب دوره ابی عبدالله حلقه زدن .. ارباب منو شما از بین دو انگشتِ مبارک نشون داد فردا رو ..
هرکسی یه حرفی زد یه سوالی پرسید .. یهو دیدن قاسم ابن الحسن عرضه داشت عمو جان ؛ گفت جانم پسرم فردا عموجان منم شهید میشم یانه؟ یه نگاه بهش کرد گفت قاسمم اگه شهید بشی شهادت در نظر تو چگونه است؟ یه نگاه کرد عرضه داشت: احلی من العسل ..
فرمود آره عموجان تو شهید میشی .. فردا به بلای عظیم دچار میشی .. تا این حرفُ شنید هی یه نگاه به اصحاب کرد یه نگاه به عموجانش گفت الحمدالله بلایِ عظیم فردا برا منه ..
باد وقتی که بر آن حلقه گیسو افتاد
دید در قلب حرم باز هیاهو افتاد
دید ده بار زمین بوسه زده پاییش را
بسته بر بازوی خود هدیه ی بابایش را
بنویسد که خورشید نقابش شده است
باز زانوی اباالفضل رکابش شده است
به جز این پیراهنش نیست نیازی هم نیست
زره ای قد تنش نیست نیازی هم نیست
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
آفتاب عاشورا که زد ، جنگ که شروع شد یکی یکی رفتن علی اکبر رفت ، همه رفتن شهید شدن .. هی میومد تو خیمه دارالحرب نگاه میکرد میگفت عمو پس چیشد من کی برم؟!.. اومد محضر عموجانش گفت عموجان اجازه هست یه چیزی بگم عمو شما دیشب به من قول دادی .. من تاصبح خوابم نبرده تاصبح قرآن خوندم هی شمشیرمُ صیقل دادم .. هی به همه گفتم فردا منم میرم میدان اینجا دیدن حسین نشست بغلش کرد .. نوشتن انقدر ابی عبدالله گریه کرد فغشی علیهما .. حضرت از حال رفت ..
اینجا بهش گفت باشه عموجان برو بگو مادرت آمادت کنه .. دیدن رفت تو خیمه اومد بیرون عباس آمد جلو زینب آمد جلو ، هرکاری کردن نه خودی نه زره ای اندازش نبود .. ابی عبدالله فقط تنها کاری که کرد عمامه ی امام حسنُ دورِ سرش بست ،بعد یه نگاه بهش کرد دید چقدر زیبا شده گفت صبر کن عمو جان ، تحت الحنک عمامه رو باز کرد جلوی صورتش نقاب کرد .. اومد سوار بشه یه نگا به عباس کرد گفت سوارش کن .. عباس بلندش کردلا حول ولا قوة إلا بالله .. رفت تو دل دشمن یه عده گفتن این کیه اومده .. پاش به رکاب نرسیده صدازد : إن تَنکرونی فأنا ابنُ الحسنِ سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی المؤتَمَن ..
یهو پیرِمردا گفتن حسن !! پسرِ حسن !! یه نامردی یه نگاه به ازرق شامی کرد گفت ازرق برو کاره خودته بهش برخورد به قول ما وقت نیست چهار تا پسر داره یکی یکی پسراشُ فرستاد همه رو به درک واصل کرد ..
بگذارید رود حوصله اش سر رفته
چه نیازی به زره داشت به حیدر رفته
آنکه مانندِ علمدار جگر دارد اوست
آنکه شمشیر حسن رابه کمر دارد اوست
رخصتی تا دهدش سمت عمو می آید
چقدر بیرق عباس به او می آید
رجزی خواند بدانند بلاغت دارد
شیر بر طرز کمین کردنش عادت دارد
شد جمل بال همه ریخت حسن را دیدن
یال و کوپال همه ریخت حسن را دیدن
ازرق شامی اگر چهار پسر آورده
چه خیالی ست علی تیغ دودم آورده
تا که هر ضربه ی او زیر گلو چرخید
زودتر از همه تکبیرِ عمو می پیچید
هرضربه ای میزد عباس میگفت الله اکبر .. یه وقت دیدن ازرق داره میاد تارسید جلو قاسم ، قاسم ابن الحسن یه چرخی زد گفت ازرق شامی که میگن تویی؟!.. گفت الان داغتُ به دل مادرت میزارم ..
گفت تو هنوز رزمُ بلد نیستی ، بند کفشت بازه .. میگن ازرق یه لحظه سرشُ اورد پایین چنان یه ضربه به فرقش زد ..
باد وقتی که بر آن حلقه ی گیسو افتاد
سنگ باران شد و میدان به هیاهو افتاد
یه نامردی گفت اینطوری فایده نداره حریفش نمیشیم .. بگو سنگ بارونش کنن ..
نه توانیست به دستُ نه رکابیست به پا
نیزه ای خورد از این سو و از اون سو افتاد
همچین که خورد زمین یه وقت صداش بلند شد .. یا عماه .. عبارت مقتل اینه روایت میگه حضرت مثله باز شکاری اومد .. باز شکاری خصوصیتش اینه هم سریع و تیز میاد ، هم چشماش زود هدف رو پیدا میکنه .. من یه سوال می پرسم بلای عظیمی که بهش دیشب گفت حضرت تا رسید ، دید این اسبا هی از این طرف به اون طرف میرن .. تارسید به قاسم دید داره پاهاشو به زمین میکشه .. اخ امان از این دیر رسیدن .. این دیر رسیدنا چه کرده با اهلبیت .. بگم یکی دوتا شو؟!
مدینه مولا تو مسجد بود یه وقت دید حسین به سر میزنه .. بابا بیا مادرم رو زمینِ .. علی دویید تو خونه دید پاهای زهرا رو به قبله ست .. میگن مولا نشست کنار فاطمه ، هرچی صداش زد دیر رسیده بود دید فاطمه جواب نمیده .. میدونید مولا چیکار کرد؟! یه نگاه به اسماء کرد گفت بچه هامو ببر بیرون ..
اسماء میگه بچه هارو بردم بیرون ، دیدم علی قهرمان خیبر دو زانو نشست محضر فاطمه …
عمامه از سرش برداشت خیلی حرفه بالاییِ عبا از دوشش درآورد هی گریه میکنه ..
ممنونم اگر نروی ..
میمیرم اگر بروی ..
به سمت گودال از خیمه دویدم من
شمر جلوتر بود دیر رسیدم من
سرِ تو دعوا بود پیراهنُ بردن ..
یه وقت دیدن ابی عبدالله از کنار قاسم بلند نمیشه آخه تا بغلش کرد دید ای وای پاهاش داره به زمین کشیده میشه .. دید همه استخوان هاشئ خورد کردن …
حالا تو همین حالِ قشنگت ، شبه ششم ماه ، شبه یتیم نوازیِ .. هر حاجتی داری به نیابت از شهدا و علما و امام زمان پنج مرتبه
اللهم عجل لویک الفرج ..
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
هم پریشان حسینم هم پریشان حسن
ای به قربان حسینُ ای به قربان حسن
روز اول مادرم چشمان من را نذر کرد
این یکی آنِ حسینُ این یکی آنِ حسن
هر شبی که فاطمه بر روضه هامان میرسد
هست گریان حسینُ هست گریان حسن
نه که دنیا دینمان را هم کریمان میدهد
من که ایمان دارم از اول به قرآنِ حسن
زیر ایوان نجف دیدم که روزی میرسد
یا حسن جان مینویسم زیر ایوان نجف
هر کجا رفتم دیدم کار دست مجتباست
بشکند دستم نباشد گر به دامان حسن
نه که تنها این دوشب ،کل محرم میشوی
شب به شب تکیه به تکیه باز مهمان حسن
قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت
میرود جانِ حسینُ میرود جانِ حسن
نعره شد إن تَنکرونی فأنا ابنُ المجتبی
تیغ را چرخاندُ گفت این است توفان حسن
شد حسن یک ضربه زد اَرزق همانجا شد دوتا
نعره زد عباس ای جانم به قربان حسن
روضه های ما همه لطف امام مجتبی ست
شکر هر شب میروم در زیرِ باران حسن
پیش زهرا ابرو داری کنیمُ آوریم
هی گلابُ دسته گل ، یاد یتیمان حسن
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
آقازاده امام مجتبی انقدر مودب بود هرچی ابی عبدالله بغلش میگرفت سرش پایین بود.. باباشم همینجور بود انقد کریم بود مودب بود هرچی از دهنش دراومد به امام حسن گفت ، سرشو بالاآورد گفت ای مرد تو این شهرغریبی اگه جا نداری بهت جا بدم .. گرسنه تِ بهت غذا بدم اگه رفیق نداری خودم رفیقت میشم ..
تا این وضعیتُ دید با عجله اومد مقابل عمو گفت عموجان .. شب قبلشم وقتی سوال کرد جلو همه گفت: عموجان مرگ در نزد تو چگونه است؟بلند شد سرشو پایین انداخت صدازد عموجان مرگ در قاسم ابن الحسن(ع) احلی من العسل ..
اومدمقابل عمو عرض کرد عموجان دیگه این سینه م سنگینی میکنه .. عموجان اجازه میدی برم میدان؟.. فرمود عزیز دلم شما یادگارایِ داداشمی .. قربونت برم تو باید بعد ما مراقب زن وبچه ها باشی .. عمه ت تنهاست ، سکینه تنهاست ، مادرت نجمه تنهاست ، رقیه تنهاست .. خیلی حالش پریشون شد زودی اومد توخیمه زانوی غم بغل گرفت ، مادرش یه نگاه کرد چیشده عزیزم؟ اینجور غمت رو نبینم مادر.. چی شده مادر؟ گفت مادر رفتم از عمو اجازه بگیرم اجازه نداد .. همه دارن میرن .. گفت غصه نداره” یه مرتبه دیدن مادرش نجمه خاتون یه بقچه ای رو گره ش رو داره باز میکنه دید یه نامه ایِ .. صدا زد بگیر .. گفت چیه مادر؟گفت مگه نمیخای بری میدون؟.. مشکل توهمین نامه ست ،بگیر ببر بده به عمو بگو این نامه بابامه .. انقد خوشحال شد لبخند به لبش اومد از خیمه بیرون زد اومد پیشه عمو .. عموجان برات نامه آوردم .. همچین که ابی عبدالله همه غمای عالم تو دلشِ نامه رو باز کرد دید دست خط داداششِ ..
اول شروع کرد دست خطُ بوسیدن هی به چشمش میکشه .. هی میگه حسن جان کجایی که حسینتُ غریب گیر آوردن اونم بازن و بچه .. تو اون دست خط نوشته حسین جان من نیستم کربلا .. داداش جان اگه بودم کربلا یاریت میکردم .. حالا که من نیستم دوست دارم پسرم قاسمم شمشیر بزنه .. امرِ امامشِ باید اطاعت کنه .. صدا زد قاسم جان آماده شو ..
یه وقت ناله زنها بلند شد .. لباس رزم به تن این بچه نبود کفن تنش کردن .. شیخ جعفر شوشتری رحمت الله میگه ابی عبدالله دستشو گرفت آورد پشت خیمه .. این آقازاده رو بغل کرد انقد گریه کرد دیدن حسین(ع) غش کرده قاسم غش کرده …
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
با لباسایِ سبزُ چشم سیاه
با بابات مو نمیزنی قاسم
کجا میخوای بری عزیزِ عمو
تو علی اکبرِ منی قاسم
قربون بغضِ تو صدات پسرم
قربون اون دو تا چشم گریون
بی کلاه و زره کجا میری
اینجوری که نمیشه رفت میدون
قاسم اینا سپاهِ نامردن
هیچکی از روبه رو نمیجنگه
تیغ و نیزه که جای خود داره
اینا تو دامناشونم سنگه
حالا که بیقراره میدونی
به نرفتن نمیشه راضی ت کرد
بهت اجازه میدم بری به یه شرط
برو اما تورو خدا برگرد
یه نگاه یه محاسنم بنداز
توی قلبم عزا بپا نکنی
من یه داغ جون رو قلبم هست
پسرم داغمُ دو تا نکنی
رفت تو خیمه آماده بشه ، عمه ها دورشُ گرفتن ، مادرش دورش اومده .. سرمه به چشمش کشدن .. کفن تنش کردن .. اباعبدالله فرمودن اگه میشه روبند رو صورتش بزنید اخه انقد خوشگله میخام چشمش نزنن … حالا همه منتظر همه دارن دعا میخونن قاسم میخاد سوار بشه همچین که سوار شد نگاه کردن دیدن پاهاش به رکاب نمیرسه از عمو اذن گرفت رفت وسط دل دشمن ..
یه جوری جنگید همه اونایی که جمل یادشونه یاده امام حسن(ع) افتادن همه پیرِمردا دادشون دراومد یکی گفت بابا دورش کنید بنی هاشم کوچیک بزرگ نداره .. این طایفه اصغرشم اکبرِ .. این نوۀ فاطمه ست .. این نوۀ علیِ .. الان همه رو میزنه دیدی چطور داغ بچه های ازرق شامیُ تو دلش گذاشت همه از ترسشون ریخت دوره قاسم ..
جلو خیمه همه میگفتن باریک الله قاسم ، ببین چقد قشنگ شمشیر میزنه زینب نگاه میکرد میگفت جانم حسن .. کجایی ببینی قاسمت غوغا کرد اما یه جا ناله زن و مرد بلند شد دست حسین روسرشِ .. یه وقت دیدن نیزه دارا نیز رو بالا اوردن .. یه صدا رسید به خیمه عموبیا …
انقد زیره سمِ اسبا موند همه از ترسشون با اسبا روش رفتن صدا زدعمو استخونام .. ابی عبدالله اومد ، موقعی حسین رسید دید یه نامردی کاکل قاسمُ گرفته .. میخواست سر از بدنش جدا کنه ابی عبدالله چنان ناکارش کرد .. شیخ جعفر میگه ابی عبدالله قاسمُ بغل گرفت بیاره سمت خیمه اما همچین که حسین(ع) میورد این پاهایِ قاسم رو زمین کشیده میشد … مرحوم شوشتری میگه اینجا دو تا حالت داره یا مصیبت انقدر سنگین بوده حسین با قد خمیده آورده خیمه ، یا انقد بدن زیره سم اسب …
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
داغ مدینه دلتُ گرفته
پهلویِ این نیزه به تو گرفته
نمیشه وایسمُ تماشا کنم
دسته سیاه کاکلتُ گرفته
گفتی حسن همین برای تو بد شد
هرچی که شد سر همین حسد شد
زنده بودی هنوز ولی بمیرم
مرکب اومد از رو تنِ تو رد شد
نبینه مادرت این ردِ خنجرُ رو حنجرت
باید چیکار کنم با جایِ نعله روی پیکرت
پا میکشید زمین اخ نبینه مادرت
گلم چقد خوش قد و بالاشدی
رفتی تویِ لشکر و تنها شدی
چی شد تو اون شلوغیا که آخه
یه ساعتِ هم قدِ سقا شدی
با پره سوخته پر زدی عزیزم
میشه جوابمُ بدی عزیزم
چیکار کنم که پیش چشم تارم
مثلِ عسل کش اومدی عزیزم
امانت حسن چی اومده به روزت عشقِ من
شبیه مادرم یه کوچه وا شد و تو رو زدن
نفس نمی کشی امانت حسن
_______________________________________
متن روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن (ع) – شب ششم محرم ۹۸
او میدوید و من میدویدم
او سوی قاتل من سویِ مقتل
او می کشید و من می کشیدم
او از کمر تیغ من آه باطل
او می برید و من می بریدم
او از حسین سر من غیر از او دل
أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ ..
حسین ، آرام جانم روح و روانم ..
حسین ، دردت به جونم ..
حسین ، غریب گیر آوردنت ..
وقتی اومد بالایِ بلندی دستاشُ رو سرش گذاشت صدا زد یا جَدا ببین سر برادرمُ دارن میبرن ..
گریه کن برا مادری که تنها گیرش آوردن بچه ها ، اگه تو مدینه مادرشو نمیزدن ، تو کربلا چادر زینبشُ نمی کشیدن .. بچه های حسین اینجوری آواره ی بیابون ها شدن .. میگفت دامنش آتش گرفته دویدم آتش دامنشُ خاموش کنم ، تا منو دید گفت: نزن .. نزن .. دستاش میلرزید پاهاش میلرزید .. گفتم من نمیخوام بزنمت میخوام آتش دامنتُ خاموش کنم، اومدم پایین آتش دامنشُ خاموش کردم .. یه نگاهی کرد به من گفت آی مرد اگه آب داری بهم بده ، گفتم واسه خودت میخوای؟ گفت نه میخوام ببرم برا بابام لبایِ خشکش بهم میخورد …
شیخ عبدالزهرا سی شب چهل شب روضه خواند ، شب آخر ماه صفر رفت خونش خوابید تو عالم رویا امام حسن و دید گفت شیخ عبدالزهرا دستت درد نکنه ممنونم جلسه ی مارو محکم برگزار میکنی ممنونم اقامه ی عزا میکنی اما شیخ عبدالزهرا هنوز روضه ی مارو نخوندیا،گفتم آقاجون قربونت بشم من چهل شبه دارم روضه میخونم چطور میشه روضه ی شما رو نخونده باشم !..
فرمود روضه ی ما اینا نیست روضه ی من اون لحظه ای بود که تو کوچه ها دنبال مادرم میرفتم انچنان نامرد سیلی تو صورت مادرم زد .. کوچه ی بنی هاشم باریک ، خورد به دیوار رو زمین افتاد .. دیدم مادرم دیگه چشماش جایی رو نمیبینه …
شبی ای کربلایی پیش ما باش
میون گریه ها و روضه ها باش
شبی شالی بکش روی چشامون
شبی هم جای ما کرببلا باش ..
رفیقم هم رفیقایِ قدیمی
رفاقت خوبه اما با کریمی
بیا امشب غریبونه بخونیم
یتیمی آی یتیمی آی یتیمی ..
خدا میدونه بی تو ما یتیمیم
اگه بابا داریم اما یتیمیم
بزار امشب یتیمونه بخونم
بیا آقا .. بیا آقا .. یتیمیم ..
مزاری محترم میسازیم آقا
برا صاحب کرم میسازیم آقا
برای حضرتِ قاسم مدینه
ورودیِ حرم میسازیم آقا
حسین آرام جانم …
حسین روح و روانم …
حسین دردت به جونم …
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.