متن روضه و توسل به حضرت رقیه (س) شب سوم محرم ۱۴۰۱

متن روضه و توسل به حضرت رقیه (س)
از حرم رفتی و آتش زده شد بال و پرم
بعدِ تو ریخته شد خاک یتیمی به سرم
*يا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي! ..*
چه فراقی و چه داغی که ندیده چشمم
در همین فاصله از زندگی مختصرم
چند روزی ست که از حال دلم بی خبری
چند روزی ست که از حال سرت بی خبرم
شانهی سنگ شده جای سر دختر تو
جایِ آغوش تو ای کوه ترین مرد حرم
*گفت بابا: *
مو ندارم به سر و سوخته گیسویی که
میرسیده است زمانی قد آن تا کمرم
کاش میشد که دوباره به مدینه برویم
تا که انگشتری از شهر برایت بخرم
کفتر جلد سر و دوش عمویم بودم
حال با حرمله و شمر و سنان همسفرم
سیلی و هلهله کم بود که با زخم زبان
هر کسی زد نمک طعنه به زخم جگرم
گرچه گیسو و سرم سوخت ولی شکر خدا
معجر سوخته ای هست ببندم به سرم
کاش می شد که نخی از گل پیراهن تو
باخودم محض تبرک به مدینه ببرم
آبرو بود که از کاخ ستم می بردم
باهمین اسلحه ی اشک و همین چشم ترم
دست و پا گیر شدم مرحمتی کن بِبَرم
که در این قافله با تاول پا دردسرم
متن زمزمه و روضه حضرت رقیه (س) – قسمت پایانی
دست خودم نبود، یدفه پیر شدم
از خواب که پا شدم، دیدم اسیر شدم
دست خودم که نیست، خرابه حال من
بچه هاشون بابا، عمه رومیزنن
دست میندازن منو،
میگن میریم برات، گوشواره میخریم
دست میندازن منو،
دست میزنن بابا، همهش به روسریم
دست میندازن منو میون بازار
دست میندازن منو توی خرابه
میگن آروم بازی کنیم تو کوچه
بابای این دختر رو نیزه خوابه
چشمات و وا کن و، دخترت و ببین
تو صورتم بابا، مادرت و ببین
دیگه نمیشه که، مشکل و حل کنی
دستی نداری تا، من و بغل کنی
دست تو که نبود،
دستم شکسته از، دست یهود شده
یه جوری زجر زده،
که حتی دستای، خودش کبود شده
دستم نمیرسید بابا تا نیزه
زد نیزه دار رو دست من با نیزه
دست کدومشون تو رو کبود کرد
دستای خیزرون بوده یا نیزه
_______________________________________________________
متن روضه و توسل به حضرت رقیه (س) – قسمت اول
عجز اگر آید به دیدارم جوابش میکنم
کاخ اگر کوه اُحد باشد خرابش میکنم
پرده های قصر، افتاد از طنین ناله ام
کفر اگر در پرده باشد بینقابش میکنم
مدح بابِ عِلمِ طاها گر چه اینجا باب نیست
در میان شامیان امروز بابش میکنم
دارم از بابا بزرگ خویش ارث روشنی
در شُعاعم ذره باشد آفتابش میکنم
از خدایم اذن دارم زیر این سقف کبود
هر دعایی را بخواهم مستجابش میکنم
*بی بی جان! خیلی ها گرفتارن… خدا رحمت کنه اون پدرا و مادرایی که وقتی گرفتار می شدیم، میگفتن: یه سفره ی رقیه پهن کنین، من نمی دونم چرا سفره ی حضرت رقیه یه نون و پنیر بیشتر نداره، زیاد رنگی نیست، یعنی میخواد بگه: بچه وقتی گرسنه میشه، با یه لقمه ی نون و پنیر گرسنگیش تموم میشه، هی رقیه توی خرابه میگفت: بابا! دلم درد میکنه…*
آنکه حتی یک النگو در ضریح انداخته
با خدا در روزِ محشر بی حسابش میکنم
سفره دارِ روضهی بابا منم، با دست خویش
گندمی گر نذر گردد آسیابش میکنم
زنده باشم بعد از این، ای عمه جان گهوارهای
عاقبت میسازم و نذر ربابش میکنم
*دلم برا داداشم علی اصغر تنگ شده، همه دختر بچه ها دوست دارن داداش کوچیکشون رو بغل بگیرن…*
آستین پاره ای دارم خدا را شاکرم
بر سرم در پیش نامَحرم حجابش میکنم
*بابا! حُرمتم رو نگه نداشتن، بابا غرورِ دخترت رو شکستن، بابا! یادگاری های علی اکبر رو فروختن، بمیرم برات بابا! هی میگفت: عمه! کی بابام میاد؟ خیلی باهاش حرف دارم، خیلی باهاش درد و دل دارم، اما وقتی سر رو آوُردن، همه دردا یادش رفت، گفت: بابا! من میدیدم یزید داره با چوب به لبات میزنه، لبِ تو اینجور باشه، لبِ دخترت سالم؟…*
متن روضه و توسل به حضرت رقیه (س) – قسمت پایانی
بابا! سلام
خوش اومدی، گردِ سفر بروته
بابا! سلام
دیدی منو؟ رقیه روبروته
ابروی مردونه ی تو خورده عجب شکافی
روزایی که نبودی و حالا بکن تلافی
*چیکار کنم دخترم؟…*
مویِ منو میبافی؟
آئینه ی احساسِ من
اصلاً نبود حواسِ من
مویی نمونده واسِ من
بابا! ببین
رو صورتم، جای هزارتا دسته
بابا! ببین
گوشواره هام، تو گوشِ من شکسته
گناه من چی بوده که سیلی شده تقاصم؟
روزی که این دامنو تو خریده بودی واسم
پاره نبود لباسم
کاشکی نبینه زینبت
چه زخمایی داره لبت
حنجره ی نامرتب
*نیزه دارِ سرِ ابی عبدالله میگه: هر جایی می اومدیم، منزلی بودیم، سرها رو تکیه به جایی میدادیم، اما یکی از منزل ها سرِ بریده ی ابی عبدالله رو آویزان کرده بودن به یه شاخه ی درختی… گفت: تو خواب و بیداری بودم، همه ی اُسرا اینقدر خسته شده بودن، بعضی هاشون تب کرده بودن، آخه بیابون روزها گرمه، شب ها سرد، برا همین این بچه ها روزها عرق میریختن، شب ها نسیم سرما بهشون میخورد بعضی هاشون تا صبح تب میکردن…
نیزه دار میگه: یه مرتبه از خواب بلند شدم، شنیدم صدای قدم هایی میآد، خوب نگاه کردم دیدم یه دختربچه، از قافله جدا شد، آروم آروم، خمیده خمیده اومد پایِ سرِ بریده ی بابا، صدا زد: بابا! دلم برات تنگ شده، دوست دارم یه بار دیگه بغلت کنم، میگه: دیدم شاخه ی درخت پایین اومد، این دختر سرِ بریده ی بابا رو بغل گرفت…*
عمو کجاست؟
بهش بگم، مارو کجاها بردن
عمو کجاست؟
ببینه که دخترا سیلی خوردن
*بابا! یه پیغامی برا عموم دارم…*
بهش بگو: دستِ کسی نخورده به حجابم
بهش بگو: میدونه که چند روزِ تو خرابه ام؟
به روی خاک میخوابم
*کی طاقت داره دخترش روی خاک بخوابه؟…*
دل تنگشم یه عالمه
این وضعِ روز و حالمه
دیگه نگو سه سالمه
بابا حسین! بابا حسین!…
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.