متن روضه اصحاب حضرت اباعبدالله (ع)

متن روضه و توسل به جنابِ «جون» غلام حضرت اباعبدالله (ع) – شب چهارم محرم ۹۸
از موالی حسینی “جون” نام
او غلام شه ، شهان او را غلام
دکه عطار دین را ، مُشک تر
کعبۀ کوی حسینی را ، حَجَر
عشق را بس شهرهایِ محکم است
زان میان ، او چون سواد اعظم است
گاه عبدالله زیب دوش او
گاه اصغر زینت آغوش او
دید چون در کربلا اوضاع جنگ
در پی خدمت، میان بربست تنگ
بهر رخصت بوسه زد بر پای شاه
همچو هاله گشت بر اطراف ماه
*افتاد به پایِ ابی عبدالله ، آقا اجازه بدید منم برم خونم رو برا شما بریزم ..*
شاه گفتا کای غلام دل فکار
رو! به راه خود ، مرا تنها گذار
عرض کرد: ای سبط پاکِ مصطفی(ص)
دور باشد این زآئینِ وفا
روز نعمت ، کاسه لیس خوان تو
روز نقمت ، دور از سامان تو
هست آزادی من ، در بندگی
من نخواهم بی وجودت زندگی
من نخواهم زندگانی در جهان
بعد مولایان و مولا زادگان
*ایستاد مقابل امام ، باید دلِ امام رو بدست بیاره .. بدنم بویِ بد میده چهره ام سیاهه .. به من اجازۀ میدان رفتن نمیدید؟ ..دید اشک از گونه هایِ حضرت جاری شد .. قبل از اینکه بره دستاشُ بلند کرد : «اَللّهُمَّ بَیِّض وَجهَهُ وَ طَیِّب ریحَهُ وَ احشُرهُ مَعَ الأبرارِ وَ عَرِّف بَینَهُ و بَینَ مُحمدٍ و آلِ مُحمدٍ»*
دید چون خضر بیابانِ نجات
اندر آن ظلمت ، عیان آب حیات
طرفه بدری در شب دِیجور دید
لیلة القدری سراسر ، نور دید
طینتش را یافت علیین نژاد
لاجرم رخصت برای جنگ داد
یافت اذنِ جنگ چون از شاه دین
شد روانه جانب میدان کین
بر سپاه کوفیان شد حمله ور
زد به جان جمعی از ایشان شرر
ناگهان افتاد از زین بر زمین
همچو مُشک نافه از آهوی چین
شد به خاک و خون قرین تا پیکرش
از وفا آمد شه دین بر سرش
آن چه با فرزند خود اکبر نمود
باغلام خویش آن سرور نمود
خود نهاد از مهر رو بر روی او
گفت “اَللّهُمَّ بَیِّض وَجهَهُ”
گفت راوی در میان قتلگاه
دیدم او را ، با رخی مانند ماه
______________________________________
متن روضه اصحاب حضرت اباعبدالله (ع) – شب چهارم محرم ۹۸
سه نفر صورتشون رو خاک بود ابی عبدالله اومد صورت به صورتشون گذاشت .. یکی علی اکبر میوۀ دلش بود ، دید هرکاری میکنه دلش آروم نمیشه ، انقدر بدن پاره پاره بود بغل نمیتونست کنه .. (همه شبای محرم عاشوراست دیگه)
دلم خواهد تو را در بر کشم اما از آن ترسم
اگر دستم رسد بر پیکرت پاشیده تر گردی
خم شد صورتُ گذاشت رو صورتِ علی .. هی از جگرش میگفت : وَلَدی … جگرم آتیشِ بابا .. ؛ یکی ام غلام سیاهِ ، (پیغام داره ها) یعنی اهل عالم بدون هرکاره ای هستی هر شکل و شمایلی داری هر آیینی داری ، سیاهی ، سفیدی ، هرکی هستی بیا حسین قبولت میکنه .. ازین در ناامید نشو .. به نا امیدی ازین در مرو امید اینجاست ..
فضون تر از عدد قفلها کلید اینجاست
اینم برا غلام سیاه .. یک نفر دیگه ام صورتشُ گذاشت رو صورتش :
حُر تو بدی کردی ولی بد نیستی
نمره کم داری ولی رد نیستی
تو بلندی، چرخ دون پستت گرفت
خاک پای مادرم دستت گرفت
*یه جمله بگم برا امام حسین،
تازه نه برا مادرت گریه کرد، نه برای این که راهشُ تو کوچه بستن خودشو زد ، نه تا شنید پهلو شو شکستن داد زد، فقط به نام فاطمه احترام کرد، دستشو گرفت، من انقدر تو صورتم زدم برا مادرت امشب چشای قشنگتو بگردون منم ببین تو این شلوغیا
یه زخمی رو پیشونی حُر ایجاد شد ابی عبدالله وقتی این خون از پیشانی بیرون میزد نتونست طاقت بیاره با یه دستمال این سر حُر بست .. (آماده ای روضه بخونم؟؟) زینب داشت میدید ، یکی با سنگ زد پیشانی رو شکست .. گفت کاشکی میتونستم میومدم پیشونیتُ میبستم یا اباعبدالله … امام رضا فرمود: گریۀ بر جد غریب ما اگه به زجه برسه گناهای بزرگُ میریزه ..( برا این روضه بلند گریه کن )
خون جلو چشاشُ گرفت.. (چیکار کنه؟؟) دامنِ عربی رو بالا زد سفیدی سینه معلوم شد ..
یک سه شعبه دوباره حرمله زد
تپش قلب اطهرت افتاد …
امام زمان می فرماید دیگه جد ما رو پا نمیتونست وایسه .. (هر چه بادا باد هر کی فکر میکنه عاشورا زنده اس گریه نکنه ..) تیر یه جوری تو سینه اش بود از جلو باید تیرُ بیرون می آورد ، الله اکبر .. راوی میگه وقتی تیرُ بیرون کشید مثل ناودان خون فواره میزد …
مسلمانان حسین مادر نداره
غریب است و کسی بر سر نداره
حسین .. حسین ..
______________________________________
متن روضه اصحاب حضرت اباعبدالله (ع) – شب چهارم محرم ۹۸
لا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكیلُ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصیرُ
دلا بکوش که آینۀ خدات کنند
به خود بیایی و از دیگران جدات کنند
اگر خلافِ رضایِ خدا قدم بزنی
به اشکِ چشم تو البته التفات کنند
تو روزها ، گره از کار غنچه واکردی
که رهروانِ وفا ، نیمه شب دعات کنند
کمر به تزکیۀ نفس بسته ای که تو را
مقیم خیمۀ آتَيْتُمُ الزَّكاة کنند
سفر به محضر محبوب شرطها دارد
حبیب باش که دعوت به کربلات کنند
اگر چو حُر زِ اشتباه برگردی
تو را در آینۀ عشق محو و مات کنند
*یه وقت خبر دادند آقا حر داره میاد چکمه هاشُ دورِ گردنش انداخته اومد جلو خیمۀ ابی عبدالله هنوز نرسیده دیدن حسین داره میاد بیرون ، تا رسید ؛ ابی عبدالله دید حر سرش پایینه ، اول از همه دست گذاشت زیرِ محاسن حر صدا زد یا شیخ ؛ ارفع راسک .. حر چرا سرت پایینِ ؟.. دیگه اینجا اومدی نباید سرت پایین باشه ..
وقتی خورد زمین باخودش میگفت نه حر تو دلِ زینبُ لرزوندی .. نه ” حسین بالا سر تو نمیاد .. یه وقت دید یکی آروم سرشُ برداشت .. یه نگاه کرد دید به به ؛ آقاش حسینِ ..
سرم خاک کف پای حسینِ ..
به همین جا هم بسنده نکرد ابی عبدالله ، یه وقت دید فرق این سردار شکافته ، دیدن دستمالشُ درآورد پیشانی حرُ بست .. دلتون کجا رفت خبره هایِ روضه ؟.. یه دستمال داشت اینجا خرج شد ، یه وقتی هم خودش یه سنگ به پیشانیش خورد دستمالی نبود .. پیراهنشُ بالا زد صدر الحسین نمایان شد ..
حالا با ناله هایی که داری دستتُ بیار بالا بلند بگو الهی العفو ..
السلام علیکم یا انصار اباعبدالله
یک به یک آمدند کربُبَلا
دور اربابِ عشق جمع شدند
مثل هفتاد و دو گلِ عاشق
همه پروانههایِ شمع شدند
زینب آرام میشد آن وقتی
یار سوی غریب میآمد
آن طرف سی هزار میرفتند
این طرف یک حبیب میآمد
زن و فرزند را رها کرد و
رفت با عشق آشنا بشود
عشق یعنی زهیرِ عثمانی
خواست صد مرتبه فدا بشود
بیست سالِ تمام هر شب وروز
از اجل خواست تا امان بدهد
آرزوی بریر این بوده است
در رکاب حسین جان بدهد
تیر باران شروع شد بعدش
شد فدایی حُجَیر با پدرش
دست در دست هم شهید شدند
ای به قربان جُندَب و پسرش
در میان سوارههای یزید
این دلاور پیاده میجنگید
بویِ صفین داشت شمشیرش
مثل حیدر جُناده میجنگید
رفت عابس برهنه در میدان
مست مست از میِ سبوی حسین
ما همه عاشقیم اما اوست
شاهِ دیوانگانِ کوی حسین
آن زمانی که عشق میآید
هیچ چیزی مقابلش سد نیست
رو سفیدیِ «جون» ثابت کرد
روسیاهی همیشه هم بد نیست
کم کَمَک ظهر شد اذان گفتند
شد فدای نماز خواندن او
تیرها را به جان خرید سعید
تا نباشد گزند بر تن او
*همچین که ارباب ما سلام نمازُ داد دیدند سعید بن عبدالله با صورت خورد زمین ، ارباب ما اومد سرشُ برداشت یه نگاه تو صورت آقا کرد ، گفت : آقا راضی شدی یا نه؟ آقا وفا کردم یا نه ؟..
اجاره بدید اینم از زهیر بگم پیغام بهش فرستاد ابی عبدالله ، نمیخواست بره همسرش گفت : پاشو برو مرد ، میدونی این کیه ؟ پسر فاطمه است..
زهیر رفت ولی وقتی برگشت تا پردۀ خیمه رو کنار زد گفت : هر که دارد هوس کربُبَلا بسم الله .. گفت اگر میخوای بری برو حسین منتظر منه ..”
با حبیبان که راه می افتی
عشق را انتخاب باید کرد
مسلم عوسجه به ما فهماند
چهره با خون خضاب باید کرد
اومد دم خونش خانم مسلم گفت :نیست رفته بیرون ، حبیب گفت: نمیدونی کجا رفته؟ گفت میرم بازار ، اومد تو بازار دید مسلم ایستاده ، گفت بیا بریم ، نمیخواد حنا بخری”.. دستشو گرفت باهم اومدن کربلا ، رفیقِ چند ساله هستند از زمانِ پیغمبر با رسول خدا بودند تو تمام جنگ ها با امیرالمومنین بودند با امام حسن بودند ، تو کوفه هم بودند لذا با نائب امام هم دست بیعت دادند ، امر بر این بود که نمیتونستند خودشونُ نشون بدن ، اینا ذخیرۀ کربلا بودن ، لذا دوتایی باهم اومدن کربلا ..
______________________________________
متن روضه اصحاب حضرت اباعبدالله (ع) – شب چهارم محرم ۹۸
آی بچه سیدا قبل از اینکه برسن ، عمه جانتون اومد گفت داداش لحظه به لحظه داره به لشگر دشمن اضافه میشه کسی برا یاری ما میاد یا نه؟ گفت نگران نباش ، لشگر ما هم میرسه .. یه وقت گفت زینبم نگاه کن .. دید دو تا سوار دارن میان ، حبیب با مسلم عوسجه .. وقت گذشته ، از همه التماسِ دعا .. روز عاشورا اول مسلم رفت میدان جنگ نمایانی کرد با صورت خورد زمین .. یه وقت دیدن حبیب سوار بر اسبش شد رفت وسط میدان .. رسید سرشُ برداشت ، نگاهش افتاد تو چشم مسلم لحظۀ آخر گفت رفیق حرفی نداری ؟ وصیتی نداری ؟ یه وقت تو اون حال امام رو نشون داد امامی که بالا سرش بود ، گفت حبیب حواست به حسین باشه .. بعد حبیب رفته میدان ؛ حبیب که اومد میدان جنگ نمایانی کرد حبیب هم خورد زمین .. ابی عبدالله رسید بالا سرش .. چند کلامی با ابی عبدالله حرف زده ولی جانِ کلامم چیزه دیگه ست ؛ یه وقت دیدن دارن هلهله میکنن دوتا از بزرگای کوفه رو زده بودن که ما مسلم و حبیبُ کشتیم .. یه وقت دیدن شبث ابن ربعی ملعون ، کسی که نامه نوشت به ابی عبدالله ، با اون خباثتش فریاد زد ساکت باشید میدونید کی رو کشتید؟.. این حبیبِ .. این مسلم ابن عوسجه ست.. اما بگم صدا ناله ت بلند بشه .. یه ساعتی هم بود که عمه امام زمان اومد بالاِی گودال .. دید یکی رو سینۀ حسین نشسته .. دستهاشُ رو سرش گذاشت ..
وقتی از حبیب سوال کردند بعد از شهادت ، حبیب آرزویی داری؟ گفت بله آرزوم اینه که دوباره زنده بشم بیام تو روضه هایِ حسین بشینم براش گریه کنم ، سر حبیبُ که جدا کردن دعوا شد سر اینکه کدوم قبیله سر حبیب رو ببره امتیاز داشت براشون … یه وقت هم خواهر حسین دید یه جا دعوا شده یکی گفت سرش برای منه .. یکی گفت انگشترش برای منه .. یکی گفت پیراهنش برا منه .. یکی صدا زد عمامه اش برای منه ..
ای تشنه لب حسین ..
ای بی کفن حسین ..
یه وقت دید خولی وارد گودال شد سر و از بقیه گرفت .. خواهرش دید سر حسینش شام غریبان نیست خولی انقدر نامرد بود همون شب راه افتاد بیاد کوفه جایزه بگیره .. رسید دید دروازه ها بسته است دارالاماره بسته است اومد خونه نامرد ، هر چی نگاه دید سر بریده رو کجا بزاره ، یه نگاه کرد چشمش افتاد به تنور خونه .. درِ تنورُ باز کرد ..
زن خولی میگه نیمه های شب دیدم یه صدایی داره میاد ، میگه آروم آروم اومدم دیدم یه نوری داره به آسمان میره یه خانم قد خمیده میگه
کشتنت عزیزم خاکت نکردند ..
حسین ..
غریب گیر آوردنت
با هر چی داشتن زدنت …
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.