آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

  • کربلایی امیر برومند

    کربلایی امیر برومند

    نماهنگ تصور کن

اشعار و غزل های دهه اول محرم

7
اشعار و غزل های دهه اول محرم

غزل مصیبت حضرت مسلم (ع)

وسط کوفه گرفتار شدم یار نیا
میهمانم که مرا داده غم آزار نیا

اوّل صبح همه جمع به دورم بودند
شب رسید و سر من ماند به دیوار نیا
آه حسرت کشم و دست زنم بر دستم
هر قدم ذکر لب من شده صد بار نیا

خسته ام زخمی ام و سخت به تو محتاجم
تو طبیب منی امّا سرِ بیمار نیا

خجلم بیشتر از تو ز روی مادر تو
که کشاندم ، گُلش را وسط خار نیا

هر چه از کوفه کشیده پدرت فهمیدم
شیر تنها شده در حلقهء کفتار نیار

بین گودال که با سر به زمین اُفتادم
یاد گودال تو اُفتادم و اشرار نیا

دست من بست کسی قافله آمد یادم
بُرد با چکمه مرا تا دَمِ دربار نیا

سنگ باران که شدم داد زدم یا زینب(س)
سنگ تیز است شود مقنعه گُلدار نیا

پایِ زینب برسد وای اگر در کوفه
می شود مضحکهء شهر به بازار نیا

روسری دزد در این شهر فراوان باشد
محض ناموس در این قوم بزه کار نیار

گیسویم را که کشیدند کشیدم ضجّه
مو بُلند است رقیّه زنم جار نیا

______________________________________________

غزل اول جلسه ای شب دوم محرم

من آمدم که گریه کنم دست من بگیر
ترسم زمان رود شود این عرصه زود، دیر

قسمت نشد اگر که جوانمرگ تو شوم
لطفی نما شوم درِ این خانه پیرِ پیر

باشد مرا به نوکری خود مکن قبول
من داد میزنم که شمائی به من امیر

ماه محرّم است خودم که نیامدم !
زهرا(س) مرا کشانده دوباره به این مسیر

چونکه شفای تو اشک است، فاطمه(س)
بر گریه بر عزای تو کرده مرا اجیر

آخر شنیده ام به غمت خنده کرده اند
بر خشکی لبان تو در خشکی کویر

مثل زنی که مُرده جوانش شبانه روز
من زار میزنم به تن رفته در حصیر

______________________________________________

غزل ورود کاروان به کربلا

از آنزمان که خیمه را برپا نمودی
در بین این صحرای غم مأوا نمودی
دوش مرا تکیه گه غمها نمودی
خونِ دوباره بر دلِ زهرا نمودی

غم ذرّه ذرّه قلب من را آب کرده
این سرزمین روح مرا بی تاب کرده

تو گفته بودی میهمان کوفیانیم
تو گفته بودی در امانِ کوفیانیم
آرام از دست و زبانِ کوفیانیم
محبوبِ هر پیرو جوان کوفیانیم

از چه به استقبالمان لشکر رسیده؟
سدّ ره ما نیزه با خنجر رسیده

دلشوره افتاده به جانم جانِ خواهر
کج کن مسیر رفتنت را سوی دیگر
برخیز برگردیم تا شهرِ پیمبر
بازی نکن با قلب زینب ای برادر

یک دل فقط دارم که آن بر تو سپُردم
اصلا نزن حرف از جدائی تا نمُردم

عبّاس را فرمان بده جولان نماید
با غُرّشی این قوم را حیران نماید
شاید که دشمن خویش را پنهان نماید
سوی مدینه رجعتم آسان نماید
عباسِ من قرص قمر تو آفتابی
می ترسد این لشکر زعباسم حسابی

اُطراق کردی بین این صحرا چه سازی
گر سَد شود بر روی ما دریا چه سازی
با آفتاب و خشکی لبها چه سازی
خواهی که با اهل حرم آقا چه سازی

با من نگو با چشم خود حرف از جدائی
با من نگو زینب میان کربلایی

در ذهن من زیباترین تمثال هستی
از چه پریشان خاطر و احوال هستی
تو محو معبودی کمی خوشحال هستی
آخر چرا خیره به آن گودال هستی

ایکاش راهت لحظه ای آنجا نیفتد
کارت به عصر روز عاشورا نیفتد

از این سراشیبی به دیدارت می آیم
دنبال چشم خسته وتارت می آیم
شاید که خوردم یار به کارت می آیم
وقتی دهد سر نیزه آزارت می آیم

امّا دعا کن تا نباشم من به پیشت
وقتی که پنجه میزند قاتل به ریشت

______________________________________________

غزل مصیبت ورودیه شب دوم

نگرانی من از چهرهء زردم پیداست
تو مگو خواهر من منزل آخر اینجاست

دلهُره کُشت مرا خواهر خود را دریاب
باورم نیست که این دشت همان کرب و بلاست

آیه میخوانی و ارکان تنم می لرزد
نیستی فکر من انگار دو چشمم دریاست

نگران توأم ای یار بیا برگردیم
با تو بودن همه اُمّید دلم بعد خداست

از بَرم دور مشو بَندِ دلم پاره شود
بازی اینگونه مگر با دل بیمار رواست؟

شانه ات را برسان تا که به آن سر بنهم
از نگاهم تو ببین درد دل من پیداست

به مدینه ببری کاش رُباب و طفلش
منّت آب از این کور دلان بی معناست

از سرت مویی اگر کم بشود می میرم
چه رسد تا که ببینم سرِ نعشت دعواست

من چگونه سرِ جسم تو به گودال آیم
تا ببینم تن تو بی زره و خود و عباست

نگرانم که نوک نیزه به حلقت برسد
یا ببینم به شکم خُفته تنت در صحراست

همهء دلخوشی ام مثل تو بر عبّاس است
بی ابالفضل شوم مُشکل من معجرهاست

حاضرم تا ابدالدّهر بسوزم امّا
من نبینم سرِ تو سایه ء من از بالاست

______________________________________________

غزل اول جلسه ای شب سوم محرم

خانه زادیم در این خانه که بیت النّور است
قبله گاه مَلَک و جنّ و پری و حور است

گریه کردیم و به ما اذن زیارت دادند
اشک ما را به حرم بُرد، حرم کِی دور است؟

اشک ارثی است به هر بی سر و پایی ندهند
طعم شیرینی محض است اگر چه شور است

مجلس روضه بساطی است که بر خادمی اش
از فرشته چِقَدَر دور و بَرش مأمور است

شب سوم که رسیدیم تأمّل کردیم
بین عُشّاق شب قدر شبی مشهور است

دست هر کَس که به دامان رقیّه نرسد
نوهء فاطمه چون مادر خود مستور است

چقَدَر بهر دفاع از حرمش جان دادند
هر که شد مُنکر آن بُقعه یقینا کور است

هر کسی خوب نداند که رقیّه چه کشید
روضه چیز دگری با نفس منصور* است

گفته منصور که مو شعله بگیرد سخت است
گره اش وا نشود سوختگی ناجور است

*حاج منصور ارضی(حفظه الله)

______________________________________________

غزل مصیبت حضرت رقیّه (س)

بی تو بابا رَمق بال و پرم را بردند
شادی زندگی مختصرم را بردند

تا که خاموش شوم رأس تو را آوردند
سود کردم تو رسیدی ضررم را بردند

عوض اینکه بخوانند برایم قصّه
بسکه فریاد کشیدند سَرَم را بردند

بی تو هر صبح لگد بود که بیدارم کرد
خوشیِ اوّل صبح و سحرم را بردند

تار صوتی من از ناله زدن بسته شده
غصّه ها جوهر و نای جگرم را بردند
پای پُر آبله نگذاشت به نیزه برسم
قدرت آمدنِ تا گُذرم را بردند

نوک انگشت شناساند به من روی تو را
مُشت ها سوی دو چشمان تَرم را بردند

ساعد دست نحیفم وسط کوچه شکست
سنگ ها رنگ سفید سِپَرم را بردند

گَردنم بسکه چپ و راست شده با سیلی
حالت خیره شدن از نظرم را بردند

مانده مویم به زیر ناخُن زجر ای بابا
گیسوی بافته تا به کمرم را بردند

بین این قافله همبازی من اصغر بود
نیزه ای دُزد شد و همسفرم را بردند

هیچ کس مثل من از فاطمه ارثیه نبُرد
روضه خوان های پریشان خبرم را بردند

______________________________________________

غزل اول جلسه ای شب چهارم محرم
حضرت حُرّ (ع)

حُرمت گذاشت هر که به زهرا(س) بزرگ شد
اندازهء تمام دو دنیا بزرگ شد

در وادی حسین(ع) هرآنکه قدم گذاشت
قطره ولی به وسعت دریا بزرگ شد

مجنون خلوص داشت اگر ماندگار ماند
مجنون بزرگ شد که لیلا بزرگ شد

اینجا ادب مسیر رسیدن به قُلّه هاست
سَر خَم نمود حضرت حُر تا بزرگ شد

او سجده کرد و قبلهء خود را عوض نمود
تیره نماند و چون شب یلدا بزرگ شد

آغوش وا نمود و پذیرفت توبه را
در پیش خلق بیشتر آقا بزرگ شد
حُرّ پیر وادی همهء اهل توبه است
بر اهل توبه مُرشد و بابا بزرگ شد

آزاده بود و رفت و به آزاده ها رسید
با یک نگاهِ بهتر از امضا بزرگ شد

ترسید اگر چه اهل حرم از اُبُهتش
کوچک شد و به اذن مسیحا بزرگ شد

امّا نبود تا که ببیند که کربلا
داغش برای زینب کبری بزرگ شد

گر چه سرش شکست ولی سر جُدا نشد
نیزه فرو که رفت گلوها بزرگ شد

در بین آن همه سرِ بر نیزه روضهء
نیزه به گوش رفتن سقّا بزرگ شد

______________________________________________

غزل مصیبت شب چهارم محرم
طفلان زینب (س)

باید که راه بر دل تو واکنم حسین
تا کِی به غربت تو مُدارا کنم حسین

یک گوشه مینشینم و هِی گریه میکنم
شاید میان قلب تو غوغا کنم حسین

حالا که از غم علی اکبر تو تا شدی
باید به محضر تو کمر تا کنم حسین

موی سفید بعد علی در سرت نماند
هر غصّه تو را به دلم جا کنم حسین

پیش زنان و اهل حرم خجلتم نده
پیش تو من چقدر تقلّا کنم حسین

من حاضرم به جای تلافی خنده ها
با خون دوای غربتت امضا کنم حسین

طفلان خانه زاد مرا هم قبول کن
خواهم که سر به پیش تو بالا کنم حسین

*” وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست”
مجبورم اینکه صحبت زهرا کنم حسین

راضی مشو که همره طفلان بیایم و
در زیر سنگ جسم تو پیدا کنم حسین

راضی مشو که ببینند بر سرت
با قاتلان مست تو دعوا کنم حسین

راضی به مو کشیدن من پیش شان مشو
دیگر چگونه درد خود افشا کنم حسین

پیش پسر کشیده به مادر زدن رواست؟
آیا دوباره فاشِ مُعمّا کنم حسین

______________________________________________

غزل اول جلسه ای شب پنجم محرم

هر کَس برای تو به تن خود کند سیاه
او را خدا ز عرش مُعلّی کند نگاه

اشکِ برای توست همانند کیمیا
سازد سفید ، رویِ هر آنکه بود سیاه

این خانه مأمنی ست که زهراست صاحبش
چادُر سیاه او به همه هست جان پناه

شوینده تر ز آب بهشتی ست گریه ها
گردد ثواب بار تو باشد اگر گناه

بردار یک قدم تو برای حسین و بعد
بنشین ببین که کوه بخشد خدا به کاه

شانه به شانه مهدی زهرا کنار توست
در بین روضه میکشد او همره تو آه

امشب خدا کند ببرد همره خودش
ما را کنار تشنهء گودال قتلگاه

عبدالله آمده که عمو را کند کمک
جای پدر رسیده سرآسیمه در سپاه

او آمده که دست خودش را سِپَر کند
بر پیکری که پا خورد از هر که بین راه

شاید کمک کند به عمو تا که بیش از این
با نیزه جا بجا نشود جسم پادشاه

با نیزه بر گلوی عمو ضربه میزنند
بازیچه گشته گیسوی یوسف میان چاه

بیرون زده زبین سِپَر دندهء حسین
یا رب برای هیچ شهیدی چنین مخواه

______________________________________________

غزل مصیبت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)

من آمدم عمو نگرانی برای چه؟
فکر خیام و فکر زنانی برای چه؟

من آمدم تا که نگویند بی کسی
در زیر تیغ و نیزه نهانی برای چه؟

گویند زینت سَرِ دوش پیمبری
بر روی خاک و رمل روانی برای چه؟

من آمدم به نام حسن جلوه ای کنم
خواهی مرا ز خویش برانی برای چه؟

برخیز مثل ظهر نمازت اقامه کن
اینجا نماز عصر بخوانی برای چه؟

درگیر عقل و عشق شدم تا که آمدم
با من مگو تو تازه جوانی برای چه؟…

اینجا رسیده ای بخدا عشق من توئی
هستی شکار نیزه پَرانی برای چه؟

از شعلهء لبت جگرم سوخت چون پدر
مانند تشنهء رمضانی برای چه؟

فوّاره میزند زتنت خون چه سازمت؟
از هم گسیخته شریانی برای چه؟

این دست ها به درد من اصلا نمیخورد
از علقمه تو خون به دهانی برای چه؟

شمشیر و تیر و نیزه و زخم زبان و سنگ
بر کشتن تو کرده تبانی برای چه؟

با نیزه جسم تو به زمین دوخته مگر؟
آخر نمیخوری تو تکانی برای چه؟

یک نیزه در گلوی تو بد گیر کرده است
خون میرود ز تو فَوَرانی برای چه؟

اجزای پیکرت به زمین ریخته شده
چون برگِ پای دارِ خزانی برای چه؟

دُزدیدن سرِ تو زده بر سر کسی
اسباب خنده های سنانی برای چه؟

______________________________________________

غزل اول جلسه ای شب ششم محرم

در بین روضه ایم و به ما شد عنایتی
جز گریه بر حسین نداریم عادتی

ما وارثان گریه ء آدم شدیم پس
داریم تا ابد به خلائق شرافتی

این افتخار ماست که در زیر آسمان
فرموده فاطمه که به روضه تو دعوتی

در نامه ء عمل چه هراسی است روز حشر
که غیر آه و گریه نباشد عبادتی

این اشکها دوای تمامیِ زخم هاست
اشکی ببار تا که نماند جراحتی

جز مهر و لطف چیز دگر ما ندیده ایم
در این بساط شامل خیر و محبّتی

این خانه ، خانه ایست که جُونِ سیاه رو
گردد سفید رو و شود دُرِّ قیمتی

آقای خانه بر سر هر چه شهید رفت
بهتر از این کجاست چنین اُوج عزّتی

این خانه ایست مرگ عسل میشود در آن
بر کام هر که کرد ز جانان حمایتی

قاسم اگر به معرکه آمد اراده بود
تا که حسن به جلوه نماید قیامتی

قاسم به معرکه رُخِ بابا سفید کرد
اَزرق دو نیمه شد چه خروشی چه هیبتی

پایش نمیرسید اگر بر رکاب اسب
شد قد کشیده مثل عمو بعدِ ساعتی

با نعل ها زبس به رُخش بوسه ها نشست
دیگر چه چهره ای چه جمالی چه صورتی

بالا سرش صدای شکستن زیاد بود
شد کربلا مدینه که دارد حکایتی..‌

______________________________________________

غزل مصیبت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

ای ماه خون گرفته عمو مضطرت شده
مثل تن علی دل من پرپرت شده

تا گرد و خاک بر سر جسمت بلند شد
گفتم خدا به خیر کند محشرت شده

رفته فرو تنت به دل خاک ها چرا
پا خورده ای مگر که زمین بسترت شده

چشمت زدند چشم پلیدان این سپاه
که لخته خون عذار رُخ انورت شده

داماد سنگ خوردهء من سر بلند کن
که نو عروس تو نگران خاطرت شده

پا بر زمین مکش که مرا میزنی زمین
بنگر مُقلّدم که چه با رهبرت شده

خوردی عسل ولی ز لبت چکّه میکند
از بسکه پُر ترک لب تو، ساغرت شده

ایکاش با زِره تو به میدان می آمدی
تا لِه نمیشدی چه به این پیکرت شده

چشمت به لب رسیده چه خاکی به سر کنم
چه دلخراش چهرهء خوش منظرت شده

گیسوی تو کنار تنت ریخته زمین
سر پنجه ها مگر که شکنجه گرت شده

مانند مادرم شده خُرد استخوان تو
این ارث کوچه سهم تو از کوثرت شده

تو درد میکشی و دلم تیر میکشد
دردِ جناق وا شده درد سرت شده

در زیر نعل ها بدنت قد کشیده است
مثل عموی خود شده ای باورت شده؟

______________________________________________

غزل اول جلسه ای شب هفتم
حضرت علی اصغر (ع)

عجب حال خوشی در روضه ها هست
به قدر وسعت عالم صفا هست

در این شهر سیه رو بین روضه
نفس تنگی نمیگیری هوا هست

به دور هم جمعند عاشقان و
به قدر وُسع عشق است و وفا هست

حرم را در حسینیه ببینید
به هر جا روضه باشد کربلا هست

سگ کهف حریم کربلا شو
فنای جای دگر اینجا بقا هست

اگر داری مریض لا علاجی
بیا روضه بیا دارالشّفا هست

به این خانه بیا تا که ببینی
سر این سُفره شاه است و گدا هست

خضاب دیگران رنگی ندارد
در این وادی زخون آری حنا هست

اگر با گوش دل، دل داده باشی
صدای گریهء یک آشنا هست

هزار و چار صد سال است مهدی(عج)
عزادار غمِ خون خدا هست

روایت از امام صادق(ع) آمد
که گریه بهر جدّم کیمیا هست

خدا این اشک را از ما نگیرد
که هر چه خیر از حال بُکا هست

بخوان ای روضه خوان تا که بگرییم
برای تشنه ای که سر جدا هست

به لطف مادرش زهرا همیشه
میان روضه ها آب و غذا هست

اگر چه آب مهر مادرش بود
ولی شرح غمش پُر ماجرا هست

به منّت بهر طفلش آب خواهد
ز قومی که تماما اشقیا هست

پدر فریاد زد رحمی به طفلم
اگر یک مرد در بین شما هست …

بگیرد طفل من سیراب سازد
اگر یک ذرّه ای لطف و عطا هست

به جای آب تیر آمد چه تیری
که بهر صید زخمش بی دوا هست

چه تیری اُستخوان حلق بشکست
چنین ذبح عظیمی در کجا هست؟

علی را تا نبیند مادر او
چه جایی بهتر از زیر عبا هست

به حیرانی بابا خنده کردند
بگو آیا که یک ذره حیا هست

الهی مادرش اصلا نبیند
سرِ ششماهه در طشت طلا هست

______________________________________________

غزل مصیبت حضرت علی اصغر (ع)

پسری که پدرش بُرد به میدان اورا
کرد بر دست چو مه پاره نمایان اورا

مانده بودند که این نور هدایتگر چیست
چونکه دیدند دَمی پارهء قرآن اورا

کیست این طفل که خود آیتِ کُبریِ خداست
کرده سجده به دَرَش خیل بزرگان اورا

سرش امّا ز عطش بر سر شانه خَم بود
کاش آبی بدهد یک تن از آنان اورا

هر دری زد پدرش تا که به آبی برسد
بُرد زین رو وسط معرکه سُلطان اورا

کار شَه وای به منّت کِشی از قوم رسید
کاش لاقل برسد آب ز باران اورا
تا که گفت آب همه لشکریان خندیدند
گویی اصلا نشمردند مسلمان او را

وسط خُطبهء شه بود که یک تیر پرید
تیرِ وحشیِ سه سر بُرد به پایان اورا

تیرِ چرخیده شده بین گلو جا خوش کرد
خِیرش این بود فقط داد سه دندان اورا

با سه شعبه عَصبِ گردنش از کار اُفتاد
کُند شد دم به دم آن حالت لرزان اورا

مادرش در بر خیمه چِقَدَر دلخوش بود
که به طفلش پدرش هست نگهبان اورا

دو قدم سمت حرم رفت دوباره برگشت
همه دیدند گرفتار و پریشان اورا

بُرد در پشت حرم تا که نهانش سازد
تا که شاید کند از معرکه پنهان اورا

ولی انگار قرار است به نیزه برود
نیزه پیداش کند شام غریبان اورا

______________________________________________

غزل اول جلسه ای شب هشتم
حضرت علی اکبر (ع)

هر کَس به کربلا نرود میکند ضرر
شاید نداشته ز معانی حق خبر

صدها کلام حضرت صادق چنین بُود
دوری مکن ز فیض فراعقل این سفر

این راه پُر نشیب رسد تا خودِ خدا
عرش خداست خانهء خورشید وآن قمر

ارباب اگر اراده کند بنده می شوی
ظلمت کنار میرود و میشوی سحر

پا پس نکش اگر به حرم راه دادنت
با سر برو ، نمان که نیفتی تو در خطر

آنقدر گریه کن که تورا هم دهند راه
پا بر زمین بکوب در این خانه پشتِ در

کربُ بلاست خانهء اَمنی که صاحبش
آن کِشتی نجات خدا هست بر بشر

به مادرش بگو که تو را دعوتت کند
باشد دعای فاطمه والله مُعتبر

امّا اگر شدی شب جمعه تو زائرش
روضه نخوان کنار پدر از غمِ پسر

بابا کنار نعش علی خورد بر زمین
جانش به روی لب شد و اُفتاد مُحتضر

گفت ای عزیز من تو چرا تکّه تکّه ای
شد پاره پاره از غم تو از پدر جگر

باید که جسم پرپر تو در عبا نهم
گویی که ضربه خورده ای از هر که در گُذر

این لخته خون اگر بگذارد ببوسمت
گر چه نمانده از لب پُر خون تو اثر

برخیز عمّه را ببر از بین این سپاه
تا کم کنند بر قد و بر قامتش نظر

______________________________________________

غزل اول جلسه ای شب تاسوعا
امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف

بیا که محفل ما بی تو آسمانی نیست
اگر نظر نکنی اشک دیدگانی نیست

تو پیر گریهء مایی مرا دعائی کن
که بی دعای تو خیری در این جوانی نیست

بهار بودن من دیده های نمناک است
به روضه ها که ببارم دگر خزانی نیست

چقدر دوری از تو ز گریه دورم کرد
برای وسعت این رزق جُز تو بانی نیست

شباهت من و تو این لباس مِشکی شد
وگرنه بهر رسیدن به تو توانی نیست

گذشت هم رمضان و گذشت هم عرفه
هنوز غرق گناهم غمم نهانی نیست

به دستهای عمویت بگیر دست مرا
که بهتر از تو مرا چاره و اَمانی نیست

بیا به روضهء دستِ قَلم سراسیمه
بیا و روضه بخوان جز تو روضه خوانی نیست

بیا بگو که علمدار بر زمین اُفتاد
ز چشم پاره بگو قدرت بیانی نیست

بگو چه شد که ز پهلو سرش به نیزه نشست
که بعد از آن به تن اهل خیمه جانی نیست

مگر چه بوده عمودی که بر سرش آمد
که بهر ساقیِ طفلان لب و دهانی نیست

ز علقمه که می آمد حسین شَک کردند
صدا زدند که بابای ما کمانے نیست

______________________________________________

غزل مصیبت حضرت عبّاس (ع)

رفتی و رفت دگر سایهء تو از سرمن
بی تو پاشید زِ هم هیمنهء لشکر من

همه از قَدّ رشید تو سخن میگفتند
شده ای از چه کنون مثل علی اصغر من

با زمین خوردن تو شاه زمینگیر شده
این قد و قامت درهم نشود باور من

روبھان آمده بالای سرت می رقصند
غُرّشے کن که بترسند ز شیر نَرِ من

دستھايت که دلِ معرکه بر خاک اُفتاد
همه گفتند دگر خاک شده بر سر من
کاش میشد که نقابے بزنی بر چھره
چشم خوردی که شدی مُحتضری در برِمن

تیر ، هَم مردُمکِ چشم تورا پاشیده
هم که انداخته از پا و کمر پیکر من

خونِ پیشانے تو پاک شده قبل از من
گوئیا دست کشیده به سرت مادر من

بی تو سردار به بَد دردسرےاُفتادم
می شود ختم به بد غائله ای آخر من

بی نگهبانے زن های حرم از یک سو
تشنگیِ حرمم دردسرِ دیگر من

نَبرم خیمه تورا روے سرت میریزند
ببرم خیمه تو را جان بدهد دختر من

زده صدھا گرهء کور غمت بر کارم
بی تو بر باد رود مقنعهء خواهر من

______________________________________________

غزل اول جلسه ای شب عاشورا

دل که عاشق بشود واله و سر گردان است
چشم هم در پِیِ این عشق فقط گریان است

راه تسکین فراق و غم و محنت اشک است
دل که خشکید فقط چارهء آن باران است

حلقهء روضهء ارباب بُوَد عرش خدا
هر چه فیض است در این دایرهء امکان است

شاه و رعیت درِ این خانه همه مُحترمند
نوکر این حرم عشق خودش سلطان است

این سخن را سرِ بازار محبّت بزنید
هر کَسی شد سگِ دربار حسین انسان است

کربلا یک کلمه هست ولی در معنا
شرح آن باطن آیات همه قرآن است

شرح بی تابی زینب شب عاشورا چیست
که از این مصرعِ غم بر لب عالم جان است
باید امشب به سر و سینه زنان دَم بدهیم
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ولی افسوس قرار است ببیند زینب
صبح فردا بدنش زیر سُمِ اسبان است

بدنش هیچ چه سازد که ببیند به درخت
سر بُبریدهء یار است که آویزان است

لطمه اینجاست روا، هر که غروب فردا
موی زینب بِکِشد پست تر از حیوان است

______________________________________________

غزل مصیبت شب عاشورا

بنشین برادرانه دوباره کنار من
پایان بده به گریهء بی اختیار من

از رنگ و روی زرد خودم مُلتفت شدم
فصل خزان رسیده به فصل بهار من

امشب بیا و مجلس ختم مرا بگیر
بالا سرم بمان که نمانده قرار من

دارم شبیه مادرمان میشوم کمان
مگذار این فراق شود شود کوله بار من

امشب اگر به صبح رسد میشود شروع
تلخیِ روزگار تو و روزگار من

فردا اگر که زخمیِ گودال بینمت
آغاز میشود همهء اضطرار من

فردا اگر گلوی تو با نیزه وا شود
آتش رود به عرش ز داد و هوار من

من بوسه میزنم به گلویت بعید نیست
حلقوم پاره پاره بیاید به کار من

رخصت بده که موی تو کوتاهتر کنم
تا که به پنجه ها نرسد شاخسار من

منکه هنوز سیلیِ مُحکم نخورده ام
از گریه پُر ورم شده شده چشمان تار من

همسایه ام که سایهء من را ندیده است
فردا چگونه شمر شود هم قطار من ؟

زَجر و سنان و اَخنس و خولی و حرمله
مُشتی شرابخوار بگردد حصار من

شمشیر و تیر و نیزه کِشد انتظار تو
بازار و سنگ کوفه کِشد انتظار من

قرآن بخوان اگر به سرِ نیزه جا شدی
تا جان بگیرد این نفسِ ذوالفقار من

حتّی اگر که پَرت شوم با لگد حسین
می ایستم که کم نشود اقتدار من

______________________________________________

غزل اول جلسه ای روز عاشورا

عاشق شدن غریبیِ ایّام بودن است
حیرانی و بدون سرانجام بودن است

مقصود کعبه کرب و بلا رفتن است و بس
این حجّ واقعی و در اِحرام بودن است

بوسه اگر که لب ، نزند بر ضریح یار
معنی دور بودن و ناکام بودن است

پُخته شدن ز سوز جگر میشود نصیب
چشم بدون اشک همان خام بودن است

*خاموش شد چراغ ، نرو که مسیر حق
با یار خویش ماندن و همگام بودن است

دنیا طلب اگر که شدی *اِبن حُرِ شوی
کاین مرزِ خاص بودنت از عام بودن است

اینجا برای دیده شدن نوکری نکن
جلوه گری به وادی گمنام بودن است

در این مسیر چون *حُججی ها قدم بنه
که راه وصل غرق در آلام بودن است

واقف مگر نبود به احکام ذبح ، شمر
این ادّعایِ خادم اسلام بودن است!؟

از پشت سر برید و به او آب هم نداد
این روضه داغ سینه ، در اِبهام بودن است

با قتل صبر و زجر کُشی شد جدا سرش
این شرح مرغ بِسملِ در دام بودن است

* اشاره به خاموش کردن چراغ به فرمان امام در شب عاشورا
* عبیدالله ابن حرّ جعفی که دعوت امام را نپذیرفت
* شهید حججی مدافع حرم

______________________________________________

غزل مصیبت قتلگاه عاشورا

بر شاه تشنه نیزه و شمشیرها زدند
چون ماجرای کوچه به او بی هوا زدند

آنانکه در مدینه نبودند آمدند
مُحکم به روی پهلوی او ضرب پا زدند

سر دستهء اراذل کوفه اشاره کرد
یکباره با اشاره ء آن بی حیا زدند

تشویق می شدند کسانی که میزدند
او را میان هلهله با مرحبا زدند

بودند نان خور پدر و جدّ او ولی
این صید را طایفه ای آشنا زدند

جز سنگ و تیر و نیزه و تیغ این درنده ها
با هرزه گی به معرکه با ناسزا زدند

در پیش چشم خواهر او بین قتلگاه
بر جای جای پیکر او هر کجا زدند

عبّاس تا که بود که جرأت نداشتند
شه را جدا زچشم یلِ با وفا زدند

با پا به روی سینهء زخمش پریده و
با قهقهه چقدر به او بی اِبا زدند

بازی شان گرفت که تا خنده ای کنند
با پنجه بر محاسن خون خدا زدند

تا ضربهء دوازدهم هِی ادامه داد
بی وقفه ضربه تا که سرش شد جدا زدند

بر روی خاک با شکم افتاده بود چون
دیوانه وار گَردن او از قفا زدند

زینب رسیده بود که خاکی بسر کند
با پشت دست خواهر او را چرا زدند !

یک عدّه پیرمردِ سیه دل رسیده و
با نیّت ثواب به او با عصا زدند

______________________________________________

غزل امام حسین (ع)

از هرچه لعل و دُرّ و گُهر قیمتی‌تر است
این اشکِ‌ تو که ماهیتش‌ آب‌ِ کوثر است

محصول‌ِاِستحاله‌ی‌خون‌است‌پُشت چشم
پس قطره‌های اشک تو کبریت‌اَحمر است

ما گریه می کنیم به شوق ثواب؛ نَه
قصد من و تو یاری زهرای اطهر است

مشروط بر ولای علی؛ گریه بر حسین
اسباب دستگیری فردای محشر است

تا پای جان به پای تو باید بایستد
هرکس که فکر دادن اجر پیمبر است

هرگز بعید نیست که خورشیدمان کند
از بس که طفل شیری تو ذرّه‌پرور است

پیداست با تمامی قرآن‌ برابر است
جایی‌که‌ رَحلِ سینه‌ی‌تو جای‌‌ِاصغر است

دیدی اگر چه آب ندادند کوفیان
لبهای شیرخواره ز خون گلو تَر است

بالای‌ نیزه داشت تبسّم اگر به لب
احساس‌ کرده‌بود در آغوش‌مادر است

______________________________________________

غزل امام حسین (ع)

حال‌خراب و فکر پریشانم آرزوست
در ماتم تو اشک فراوانم آرزوست

امسال که وظیفه‌ی من سخت‌تر شده
شعر و شعور و شورِ دو چندانم آرزوست

ای آتشی که میل به سردی نمی‌کنی
در‌ شُعله‌ی‌تو سینه‌ی‌سوزانم آرزوست

پای برهنه در دل آن دشت‌ پر بُلا
رفتن به روی خارِ مغیلانم آرزوست

بی پیرهن به یاد تن غرق تاولت
خُفتن به روی ریگ بیابانم آرزوست

تا‌ پیش‌مرگ‌‌ روضه‌ی اهل‌حرم‌ شَوَم
پرواز قبل شام‌ِ غریبانم آرزوست

مثل سه ساله تا که بیایی به دیدنم
جایی شبیه کلبه ی احزانم آرزوست

بالای نی که دید سرت را به خویش گفت:
گُلبوسه‌ای از آن لب عطشانم‌ آرزوست

یک‌مُشت‌خاک زیرسرش جمع کرد و گفت
گرمای دست‌های پدر جانم آرزوست

______________________________________________

مناجات محرمی – گودال قتلگاه

به استعانت از اشکِ عَلَی الدَّوامِ حسین
شروع می کنم این ماه را به نام حسین

دوباره چشمه ی خونی ز عرش جوشیده
تمام عالمِ امکان سیاه پوشیده

هزار شکر عجینیم با غم تو حسین
رسیده ایم به ماه محرم تو حسین

هزار شُکر که درگیر ماتمت شده ایم
دوباره مُحرِم ماهِ مُحَرَّمت شده ایم

قَبای بندگیِ خویش را کفن کردیم
لباس نوکری شاه را به تن کردیم

اجازه داده خدا تا ثواب کسب کنیم
سیاهه های عزا را دوباره نصب کنیم

میان سینه ی ما آهِ تازه..،دم شده است
بساط چایی و اسپند هم علم شده است

چقدر فرش حسینیّه جا به جا کردیم
چقدر پادویی روضه ی تو را کردیم

بقای نوکری از ربَّنای فاطمه است
به روضه آمدن ما دعای فاطمه است

در این حسینیه تحت لوای مولائیم
به زیر سایه‌ی چادر نماز زهرائیم

خوشا به حال دو چشمی که غرقِ دریا شد
کسی که گریه‌کُن‌ات شد..،عزیز زهرا شد

قسم به کوثر و زمزم،شفاست گریه ی تو
برای هرچه مریضی،دواست گریه ی تو

قسم به تذکره‌ی قدسی خدای جهان
“حسین”..،راه علاج است..،آی بیماران

اسیر معصیتِ ممتدم نکن ارباب
تو را به جان رقیه ردم نکن ارباب

مرا فقیر نگاهت بدانی ام خوب است
گدای شاه خراسان بخوانی ام خوب است

رکوع اشک شدم،گریه‌ی نماز شدم
به جان دختر تو کربلا‌نیاز شدم

چه می شود که به سمتت قدم قدم برسم
چه می شود که دم اربعین حرم برسم
چراغ سرخ دم قتلگاه روشن بود…
هزار نیزه‌ی خونین درون یک تن بود

نفس نفس زدن او به آه بند شده
صدای چکمه ی یک بددهن بلند شده

به خشکی لب آقا لگد نزن ای شمر
به پیش مادر او حرف بد نزن ای شمر

سنان کشانده عقب جمع نیزه‌داران را…
خدا بخیر کند حلق شاه عطشان را

شاعر: بردیا محمدی

______________________________________________

غزل شب دوم محرم

خیمه بر دوشم ولی من را کجا آورده‌ای
وای بر زینب مگو که کربلا آورده‌ای

آمدی تا قتلگاهت تا کنارت دق کنیم؟
آه می‌بینی چه‌ها بر روزِ ما آورده‌ای

از میان محملم وافاطمه آورده‌ام
از میان قافله واغُربتا آورده‌ای

مادرم را در پیِ خود موپرشان کرده‌ای
خواهرت را در زمینی آشنا آورده‌ای

سایه‌ام را چشم نامحرم ندیده بازگرد
اهلِ خود را پیش جمعی بی حیا آورده‌ای

گَه به اکبر خیره‌ای گاهی به قاسم ، گاه من….
وای فهمیدم چرا چندین عبا آورده‌ای

بازگرد آقا مدینه تا نبینم با عبا…
پیکری را اِرباًاِربا… نخ نما… آورده‌ای

هم مغیلان است هم تیغ است هم شن‌های داغ
مرحمی آیا برای زخم پا آورده‌ای؟

از چه می‌پرسی عزیزم چند معجر پیش ماست ؟
چند پیراهن برای بچه‌ها آورده‌ای ؟

گفتی از زخمِ هزار و نهصد و پنجاه تیغ
ای زبانم لال آقا بوریا آورده‌ای

حرمله آنجاست خولی هست با شمر و سنان
من که هیچ اما رُبابت را چرا آورده‌ای ….

شاعر:حسن لطفی

______________________________________________

غزل حضرت زینب (س)

عشق یعنی بی کرانی که کرانش زینب است
عشق خورشید است اما آسمانش زینب است

عشق یعنی آن ظهوری که شکوهش از علی است
عشق یعنی آن نمازی که اذانش زینب است

دین بجز حُب نیست* یعنی که ستونش فاطمه است
فاطمه آن بی نشانی که نشانش زینب است

قبله‌ای دارد جهان با نامِ ایوانِ نجف
در نجف دیدم که نقشِ آستانش زینب است

حاء و سین و یا و نون و عین و شین و قاف اوست
کاف و ها و یا و عین و صاد* جانش زینب است

کعبه است آن محملی که پرده‌دارش اکبر است
کعبه است آن خیمه‌ای که در میانش زینب است

کربلا رود است و اقیانوس آرامش حسین
کربلا منظومه است و کهکشانش زینب است

شام چون خاک است و کاخش پیش او بر باد رفت
کوفه چون کاه است تا کوهِ گرانش زینب است

روی زانوی علمدار است نقشِ پای او
حضرتِ عباس می‌داند توانش زینب است

آنکه آهش شد حسین و آنکه دادش شد حسن
خوش بحالش که همیشه خانمانش زینب است

هفت دفعه می‌دهد حق را به نام او قسم
حضرت صاحب الزمان هم بر زبانش زینب است

زینبیون سرفرازانِ قیامت می‌شوند
سربلند است آنکه در محشر امانش زینب است

*حدیث: هل الدین الا الحب
*سوره مریم ، آیه۱

شاعر: حسن لطفی

______________________________________________

غزل شب دوم محرم – مناجات با امام حسین

بهتر که این دل دست تو دلبر بیفتد
ای کاش دل در دام تو با سر بیفتد

این دل بمیرد بهتر از آنکه مبادا
در بند دام دلبری دیگر بیفتد

هر کس ادب کرده به تو تاج سر ماست
هر کس به پایت پا نشد، بهتر بیفتد

در کار ما اصلا گره بنداز، شاید
دست تو روزی کار این نوکر بیفتد

فردا تمام حشر دنبال تو هستند
ای کاش راه ما به تو، محشر بیفتد

ای کاش که پرونده ی اعمال من هم
آن روز دست حضرت مادر بیفتد

این بیت های آخرم را روضه بِنْویس
تا اشک از این چشم های تر بیفتد
……
اینجا همان جایی است که فرمود حیدر:
روی زمین هفتاد و دو سرور بیفتد

برگرد آقا قبل از آنکه چشم شومی
بر قد و بالای علی اکبر بیفتد

برگرد قبل از آن که راه تیرهاشان
با حنجر پاک علی اصغر بیفتد

برگرد آقای غریبم قبل از آنکه
این ساربان در فکر انگشتر بیفتد

برگرد آقا قبل از آنکه شمر دون با
خنجر به جان گودی حنجر بیفتد

برگرد قبل از آنکه جسمت روی سینه
در گودی گودالشان بی سر بیفتد

طاقت ندارد خواهرت زینب ببیند
در چنگ های گرگ این پیکر بیفتد

ای وای اگر بی دست از مرکب، سواری …
ای وای اگر از ناقه ای دختر بیفتد

شاعر: وحید محمدی

______________________________________________

غزل شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)

سخت است دختر باشی وماتم ببینی
منزل به منزل در اسیری غم ببینی

از خواب برخیزی بجای ناز بابا
گیسوی خودرا دست نامَحرَم ببینی

آن چادری که سالها محکم گرفتی
در دست ِ این وآن چنان پرچم ببینی

گفتم نزن ،لج کرد،تازه ناسزا گفت:
فریاد زد بدتر از این را هم ببینی

خورده کسی تا حال سیلیِّ دودستی
تا چند ساعت چهره را مُبهَم ببینی

یک دختر شامی به همبازیِ خود گفت :
دختر شده تاحال ، قامت خم ببینی

گفت آن یکی، پیشش نرو از خارجی هاست
باید که مویش را چنین در هم ببینی

امشب سرت را می کشانم تا خرابه
از نِی، نه ، از نزدیک احوالم ببینی

ای سربریده من بغل می خواهم امشب
اصلاً دلت آمد که من را کم ببینی

یا چشم من تار است یا تغییر کردی
چشمان خود واکن که من را هم ببینی

موی بلندی داشتم با معجرم سوخت
یک فاطمیه غم در این چشمم ببینی

عمه نبود امروز می رفتم کنیزی
جای تو خالی بود که ترسم ببینی

شاعر: قاسم نعمتی

______________________________________________

غزل شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)

با غم تو این اسیری از رهایی بهتر است
دردمند عاشقی را بی دوایی بهتر است

نیست وقتی هیچکس ناز یتیمی را کشد
برجراحتهای تن بی اعتنایی بهتر است

عمه ی پیرم عصای پیری ام هر وقت نیست
شانه ی دیوارها از هرعصایی بهتر است

میهمان دیرراهب میشوی باشد ولی
دامن طفل یتیم از هرکجایی بهتر است

یا ببر بابا مرا یا جان من را هم بگیر
جان سپردن از غم تو از جدایی بهتر است

میشناسد هرکسی ، با طعنه میخندد به من
گه غریبی بین شهراز آشنایی بهتر است

بین طوفان بلا از کس نمیخواهم کمک
بین کشتی نجاتم ناخدایی بهتر است

لحظه لحظه پیر گشتم حال وقت رفتن است
زودتر بابا برس با سر بیایی بهتر است

از شکایت تا که لب بندم خلاص از جان شوم
با لبت ازکار من مشکل گشایی بهتر است

شاعر: موسی علیمرادی

______________________________________________

غزل شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)

آنقدر که پیش من اسم پدر آورده اند
گریه ام را بچه های شام در آورده اند

من چطور آغوش گرمت را شناسایی کنم
در طبق، بابای مفقود الاثر آورده اند

عمه میسوزد دلش موی قشنگم سوخته
باز، دختر بچه ها سنجاق سر آورده اند

بی تعارف! راستی بابا گرسنه نیستی؟
آب و نان خشک، آنهم مختصر آورده اند

خوب میدانم کجا بودی لب تو سوخته
از تنور روشن و هیزم خبر آورده اند

مردم این شهر مهمان های خود را می زنند
چوب تر را هم کنار تشت زر آورده اند

شایعه است اینکه کنیزی خواستند از جمع ما
شایعه است اینکه مرا با صد نفر آورده اند

شاعر: رضا دین پرور

______________________________________________

غزل شب دوم محرم – ورود به کربلا

دیده‌ام بر نینوا افتاد ، دلواپس شدم
بارها از ناقه تا افتاد،دلواپس شدم

نام این صحرا حسین، با قلب زینب آشنا‌ست
بر لبانت کربلا افتاد دلواپس شدم

خاکِ سرخ این بیابان بوی کوچه می‌دهد
گوئیا مادر ز پا افتاد دلواپس شدم

این دمِ پیری مرا آواره صحرا مکن
راهمان دیدی کجا افتاد، دلواپس شدم

من کنارِ تو نباشم زود می‌میرم حسین
تا عمود خیمه جا افتاد، دلواپس شدم

این دلم از کودکی بر گیسویت حساس بود
باد در موی شما افتاد دلواپس شدم

حنجر تو معجر من هر دو پاره می‌شود؟
حرف بین ما دو تا افتاد دلواپس شدم

حنجرت را بازیِ دستان این و آن نکن
چشم من بر نیزه‌ها افتاد، دلواپس شدم

حرمله زانو زده، ای وای بیچاره رباب
صحبت شش ماهه تا افتاد دلواپس شدم

دردِ گوشِ پاره کمتر از شکافِ نیزه نیست
دیده‌ام بر بچه‌ها افتاد، دلواپس شدم

شاعر : قاسم نعمتی

 

 

 

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.