آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

  • کربلایی امیر برومند

    کربلایی امیر برومند

    نماهنگ تصور کن

اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع) سال ۱۴۰۰

0
اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع) سال 1400

شعر مدح حضرت عباس (ع)

قسمت شده تا که قدم در جاده بردارم

تسبیح و مهر تربت و سجاده بردارم
قرآن تلاوت میکنم با این لب تشنه
تا رزق هایی که شده آماده بردارم
در بین سجده حاجتم را عرضه خواهم کرد
تا بوسه از پای یک آقا زاده بردارم
ساقی ام از فضل خدا امشب ابالفضل است
مستانه اینجا آمدم تا باده بردارم

تا ریزه خوار سفرهء آن مهجبین باشم
باید دخیل مادرش ام البنین باشم

محتاج، سائل، پادشاه اینجا یکی شد باز
بیت علی و عالم بالا یکی شد باز
گفتم یکی حیدر، صد وسی وسه تا عباس
دیدم صد وسی و سه تا معنا یکی شد باز
چه مجلسی دارند دور بازوی این طفل
اشک علی، ام البنین، زهرا یکی شد باز
قبل حسن، امشب حسین او را بغل کرده
یعنی میان این سه تا، سقا یکی شد باز

درچشم او ظرفیت دریاشدن پیداست
توحید او در انتخاب پنج تن پیداست

خود را رساندم میکده دیدم کمی دیر است
اصلاً مهار این جنون ها کار زنجیر است
گفتم صدای گریه می آید صدایی گفت
که یا عباد الصالحون این بانگ تکبیر است
نان حلال مرتضی تاثیرش اینجا بود
شیر علی در دامن قنداقه هم شیر است
در گاهواره چشم می چرخاند از حالا
این چشم های حیدری دنبال شمشیر است
این کودکی که پای کار روز پیکار است
ذخر الحسینِ روز عاشورا، علمدار است

در چهره خود نوری از انوار رب دارد
این ماه، لطف دائمش را هم به شب دارد

پشت سرش حرفی بغیر خیر و خوبی نیست
از بسکه لیلای بنی هاشم ادب دارد
زینب سر سجاده هر شب شد دعاگویش
چون یاحسین و یاحسن بر روی لب دارد
از چاه و نخلستان بپرسی کار می کرده
عباس هم از نخل ها سهم رطب دارد

هرچه گدا پشت در او مشکلش شد حل
رزق مرا اصلاً خودش داده همان اول

رد کرده ام در عرش اعلا پیچ و خم ها را
دیدم میان آسمان ها پاقدم ها را
عباس تا روز قیامت کاشف الکرب است
دستش سپردند از ازل پایان غم ها را
فوراً سبک تر می شود بار گناهانم
وقتی به شانه می کشم بار علم ها را
چوب گناه خویش را خوردیم و محرومیم
باب الحوائج باز کن امشب حرم ها را

یا دائم الفضلی که دست جود تو باز است
کنج قفس ماندیم، دیگر وقت پرواز است

حرف حرم شد، باز شد پای حرامی ها
شد خیمهء آل عبا جای حرامی ها
چه خوب شد در علقمه افتاده بودی که
نشنیدی آنجا ناسزاهای حرامی ها
معجر کشیدند و سپس خلخال را بردند
دعوای غارت بود، دعوای حرامی ها
موی رقیه در میان شعله ها می سوخت
در ازدحام بی محابای حرامی ها

حالا حرم داریم و اشکی محترم داریم
این ها که داریم از دو تا دست قلم داریم

شاعر:رضا دین پرور

_____________________________________________________

شعر مدح حضرت عباس (ع)

شب جنون‌شب لیلی شب خداوند است

شب ارادت و خم گشتن دماوند است
شبی که عطر وجودش ز عشق آکنده ست
شبی که روی لب بوتراب لبخند است

خدای کعبه نظر کرده یار آمده است
برای ساقی ما نوبهار آمده است

چه لعبتی چه نگاری چه دلبری امد
چه هیبتی چه امیری چه حیدری امد
چه خنده ای چه شکوهی چه محشری امد
چه رفعتی چه غلامی چه نوکری امد

علی شده است پریشان برای دستانش
هزار جان‌ گرامی فدای دستانش

ذخیره است برای امام عاشورا
ضمانت است به خونش قیام عاشورا
حسینِ روز نهم در تمام عاشورا
ادامه ی ملکوت سلام عاشورا

امیر عشق میان حرم اباالفضل است
تمام دین من و باورم اباالفضل است

گهی شبیه حسینی گهی شبیه حسن
خروش و طنطنه ی لهجه ی صریح حسن
حسن مسیح حسین و تویی مسیح حسن
دخیل هر شبه ی مضجع و ضریح حسن

شبیه ابر بهاری به من ببار از عشق
قسم به جان تو لایمکن الفرار از عشق

تویی که قافله سالار مهد عشاقی
بلندمرتبه ای صدر زین آفاقی
زبان زد همه!استاد رزم و‌ اخلاقی
تمام قصه پس از تو حدیث مشتاقی

خدای عزوجل هم دم دقایق توست
خوشا به حال تویی که حسین عاشق توست

سپرده ام به تو دل را دگر چه باک از غم؟
چرا که دل به تو قرص است مثل اهل حرم..
تو بودی و دل دریا و گریه ی نم نم..
کنار آب بریدی از این جهان کم کم

چرا که مشک تو خالی و بچه ها عطشان
حرم شبیه درختان زرد در آبان..

شاعر:آرمان صائمی

_____________________________________________________

شعر مدح حضرت عباس (ع)

قصیده‌ی ولادت حضرت ابالفضل (ع)

نوشته ام به مقامش دلاور و دلبر
که بارور بشود نطق من از این باور

منِ کویر چه گویم که مدح حضرت آب
مقدس است چنان آیه‌ آیه‌ی کوثر

به واژه واژه‌ی هر بیت میخورم سوگند
شروع منقبت اوست انتهای هنر

چنان به مدحت نامش قلم به وجد آمد
که مست واژه‌ و احساس می‌شود دفتر

علی چه گفت به ام البنین؟ که می‌روید
به دشت دامن گلدار تو چهار پسر

چه کهکشان قشنگی‌ شود به خانه‌ی نور
سه تا ستاره‌ی پر نور در کنار قمر

رسید قصه به آنجا که بعد چندین سال
خدا به نخل ولایت دوباره داده ثمر

زبان علم نجوم از قیاس در مانده‌ست
گرفت حضرت خورشید، ماه را در بر

بغل گرفت کسی را که برق چشمانش
شد از خزانه‌ی الماس عرش زیباتر

گرفت لحظه‌ای آیینه را مقابل خود
صدف چگونه گرفته‌ست در بغل گوهر

بنازمش که فقط طرح سیب لبخندش
به کام عاطفه آورد طعم قند و شکر

چه خنده ها که به روی پدر کند عباس
چه بوسه ها که به بازوی او زند حیدر

علی خودش که یدالله بود و عباسش
به روی دست خداوند بوده انگشتر

روا بود که ملائک به محضرش آیند
چنانکه حضرت جبریل نزد پیغمبر

که جبرئیل سراسیمه با وضو آمد
و ریخت در پر قنداقه‌ی شریفش پر

می‌آورند که خوشبو کنند جان‌ها را
ملائک از ختن عرش یک جهان عنبر

زمان بارش نقل و بلور و نور رسید
که اوست از همه‌ی آسمانیان انور

به صورت ملکوتش که کاشف الکرب است
برادرانه همیشه حسین کرده نظر

همیشه نزد برادر چنان ادب می‌کرد
چنانکه که محضر مولای ما بُود قنبر

همان که کوه ادب بوده است سر تا پا
همان که کوه حیا بوده است پا تا سر

همان که با نگهش کیمیاگری بلد است
اگر ز روی محبت کند به خاک نظر

کسی که گرد و غبار عبا و نعلینش
گران تر است برای جهان ز قیمت زر

فقط نبود اباالفضل صاحب شمشیر
که بود حضرت علامه صاحب منبر

به نور رحمت او ارمنی مسلمان است
به دین معجزه اش نیست یک نفر کافر

چنان کریم که لایمکن الفرار از مهر
چنان رحیم که باران شود به هر آذر

دلم خوش است که در کشتی نجات حسین
به روز حشر اباالفضل می‌شود لنگر

بنازم آن خم ابروش را که در صفین
چگونه لرزه برانداخت بر تن اشتر

قیام کرد و قیامت شده‌ست بسم الله
که تیغ تیغ پسر بود و حکم حکم پدر

چنان علی که چنان درب قلعه را انداخت
نمانده است به دیوار قلعه هیچ اثر

علی عذاب برای یهود آورده‌ست!
خدا به جنگ یهود آمده‌ست یا که بشر؟

صدای اشهد ان لااله الا الله
بلند می‌شود از سوی مردم خیبر

پدر هرآنچه که باشد پسر همانگونه ست
همیشه ارث پدرها رسد به دست پسر

چنان حسن که جمل را ز فتنه خوابانید
چنان حسین که در کربلا کند محشر

رسید قصه به آنجا که در دل تاریخ
امامزاده شود بر امام ها یاور

چه لقمه‌های حرامی که چشم و گوش همه
زمان خطبه‌ی ارباب کور بوده و کر

دوباره قصه به آیات انشقاق رسید
نشست تیر قضا بین چشم‌های قدر

بعید نیست که زهرا به علقمه برسد
همان که از نفس افتاد در حوالی در

بعید نیست که او را صدا زند پسرم
بعید نیست که او را صدا زند مادر

نوشته‌اند سرش رفته بود و قولش نه
گواه اوست لب تشنه‌ی علی اصغر

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
بلند مرتبه ماهی در آن سوی دیگر

بگو که شمر چه کرده؟ چرا نفس تنگ است؟
نشسته بود بر آن سرزمین پهناور

قسم به‌ صفحه‌ی سرخ تمام مقتل ها
قسم به حرمت عباس و غیرت اکبر

حسین سر دهد اما به فاطمه سوگند
نمی‌رود ز سر دختران او معجر

صدا زند رحم الله عمی العباس
که بود کوه وفادار لحظه های خطر

به صفحه صفحه‌ی تاریخ نام او پیداست
از اولین نفس واژه ها الی آخر

هزار سال گذشت و دخیل می‌بندند
به سفره های اباالفضل مردم مضطر

برای از نفس افتاده ها تنفس اوست
به هر کویر ترک خورده اوست آب آور

چه گویمش که کُمیتم همیشه می‌لنگد
که اوست حضرت آب و ز قطره ام کمتر

قسم به کاسه‌ی آبی که دست مادرهاست
که نام اوست موثرتر از دعای سفر

همیشه زندگی‌ام از امید لبریز است
و پر شده‌ست جهانم ز عشق سرتاسر

چرا که در سفر عشق بُعد منزل نیست
رسیده ام به حریمش چنان نسیم سحر

دلم به کرببلا رفت و برنخواهد گشت
نوشته ام به مقامش دلاور و دلبر

شاعر:احمد ایرانی نسب

_____________________________________________________

شعر مدح حضرت عباس (ع)

خدا بخشیده بر رویت جهانی از لطافت را

هنرمندانه طرحی نو زده، این قد و قامت را

الا بالا بلندِ سر به زیرِ محضر خورشید
که کامل کرده چشمانت، نشانی نجابت را

تو آن ماهی، که یک ایل عاشقانه خیره ات می شد
به رخسارت خدا گویا، تراشیده ملاحت را

کدامین واژه ات را شرح باید داد ای ساقی
ولایت یا اصالت یا شجاعت یا شرافت را؟

دعای خسته گان قوم را، آمین بگو ای مرد
که با نامت عجین کردند نام استجابت را

به قلب تشنه ام ساقی، به غیر از تو که می بخشد
چنان باران، به جای جرعه، دریای کرامت را؟

کنار نام تو آیینه بگذارند شاعر ها
به جای آنکه بنویسند اوصاف شهامت را

قیامت محشری خواهد شد از حظِ حضورت، پس
به عشق دیدنت من عاشقم، صبح قیامت را

چنان شد پیشکش پای برادر دستهای تو
که اخلاصش عوض کرده ست تعریف سخاوت را

کنار علقمه، سقا ترین تشنه، حسینت خواند
از آن خون گریه های زخم چشمانت، خجالت را

علم افتاد و دست خیمه از دستت جدا
افتاد
و زینب دید از آن لحظه به چشمانش اسارت را

شاعر:حسن کردی

_____________________________________________________

شعر مدح حضرت عباس (ع)

نه اينكه سر بزند ماهتاب از دستش

على ست سرزده يك آفتاب از دستش
براى ثبت نگين عقيق عباسى
على ست ساخته امشب ركاب از دستش
على ست ساخته با چهارچوب حيدريش
براى عكس ابالفضل،قاب از دستش
سوال بوسه به صورت به سر به لب رفته
گرفته است وليكن جواب از دستش
كسی كه ساقى مستان گرفته در بغلش
عجيب نيست بريزد شراب از دستش
براى ساغر و ساقى شدن همين كافيست؛
كه حيدر آمده نوشيده آب از دستش
چه غنچه ايست به دست على كه گل نشده
به كوچه آمده بوى گلاب از دستش

كمند صيد ز زلفش بهار از ابرويش
شروع زخم ز پلكش،شكار از ابرويش
به جاى كُشتن فی الفور ميكُشد كم كم
اگر چه ميرود اين انتظار از ابرويش
اگرچه ابروى زيباى او كشيده است ولى؛
كشيده است خودش نيز كار از ابرويش
خدا به خير كند كار آن كسى را كه
شده ست يك تنه زخمى دوبار از ابرويش
فرات سر برود،پا برهنه در برود
اگر كه در برود اختيار از ابرويش
به جنگ، معنی لايُمكن الفِرار اين است؛
نكرده هيچ دليرى فرار از ابرويش
نشسته است دو زانو و درس ميگيرد
در اوج معركه ها ذوالفقار از ابرويش

شروع می شود اين شعر كم كم از چشمش
كسى كه نيست دو ابروى او كم از چشمش
كسى كه در وسط پلک گل به وقت سحر
گرفته الگوى تهذيب،شبنم از چشمش
به جنگ اوست كه دشمن دوبار می ترسد
هم از دليرى ابروى او هم از چشمش
گذاشت بر بدن رود زخم از دستش
گذاشت بر جگر آب مرهم از چشمش
سپيدتر شده شعبان به خاطر رويش
سياه تر شده ماه محرم از چشمش
چكيده گريه ى كاتب به صفحه هرجا كه؛
نوشته مقتل ابن مقرم از چشمش

شاعر:مهدی رحیمی

_____________________________________________________

شعر مدح حضرت عباس (ع)

اگر در خاک آذربایجان جانان اباالفضل است
دلیل جان به اسم شهر زنجان جان ابالفضل است

ستون خیمه‌ی کرب و بلا در باد و در طوفان
نمی‌افتد یقین تا تکیه‌گاه آن اباالفضل است

اذا الشمس است چشمانش، لبش در اصل والصبح است
مراد از سوره تکویر در قرآن اباالفضل است

نماز و روزه و اسلام خیلی‌هاست یعنی که؛
امام کربلا بالقُوه در ایران اباالفضل است

رسیده چارم شعبان پس از ارباب در واقع
نخستین منتظر بر نیمهُ شعبان اباالفضل است

بگو روز برادر روز میلاد همامش را
اباالفضلی در این عالم برادرجان اباالفضل است

اگر طوفان یاتار یاتماز حسینین پرچمی گفتی
بگو بعدش که پرچمدار این سامان اباالفضل است

برای آن کسی که جان خود را می‌دهد با عشق
نگو عباس، وقتی بهترین عنوان اباالفضل است

برای مادر پیرم به وقت روضه‌خوانی ها
بالام جان شد علی اکبر، سَنَه قربان اباالفضل است

دلیل نم نم باران علی‌اصغر اگر باشد
یقین دارم دلیل شدت باران اباالفضل است

شاعر:مهدی رحیمی

_____________________________________________________

شعر مدح حضرت عباس (ع)

زنده کند نامِ تو دوباره علی را

باز نمایان نما تبارِ علی را
چشمِ بهشت است فرش ، پیش قدمهات
تا که کند توتیا غبارِ علی را
قیمت یوسف شکست اگر ، که هنر نیست
گرم کند رویِ تو بازار علی را
پنج امامِ تو همه گرم ببوسند
دست علی‌وارِ علمدارِ علی را
در صفِ صفین گفت: مالک اشتر
کیست چنین می‌کند او کارِ علی را؟

روی تو داروندارِ اُم‌ِبنین است
فاطمه باتو کنارِ اُم‌ِبنین است

نام تو را تا علی به رزم عَلَم کرد
هرچه سپاه آمد از شکوهِ تو رَم کرد
صحبت رزم تو شد میانه‌ی میدان
لشکرِ پاشیده آرزوی عدم کرد
فکر نبردت عرقِ شام درآورد
کوفه زمین گیرشد و علقمه دَم کرد
مردی و مردانگی و غیرت و همت
نامِ ابالفضل را نقش عَلَم کرد
سایه‌ی تو تا که بود ابر نمی‌خواست
در وسط ظهر هم خواب حرم کرد

اَبروی تو تیغ آبدار حسین است
تا که تو هستی علی کنارِ حسین است

مردِ خطیبِ فصیحِ آل یقین تو
سینه ستبرِ رشیدِ اُم‌ِبنین تو
حضرتِ باب‌الحوائجِ همه عالم
ارمنیان را اُمیدِ روزِ پسین تو
دست تهی من ، فقیرِ خورده گره من
بازوی مشگل گشای کار زمین تو
شهپر جبریل فرش نافله‌هایت
شمسْ جمال علی و ماهْ جبین تو
اهل حرم را پناه و پله‌ی زینب
مایه‌ی آرامش هر پرده نشین تو

با ادب سربه‌زیر سنگر زینب
خاک دوعالم مریز بر سرِ زینب

خیز برادر که داغ و درد زیاد است
خیز ببین گردِ تو نامرد زیاد است
تا که سرت خورد زمین خواهرم اُفتاد
بینِ حرم بعدِ تو سردرد زیاد است
گرچه فقط خرج تو شد هرچه که تیر است
بعد تو سرنیزه‌ی خونسرد زیاد است
گوش کن از اهل خیام از لب طفلان
ناله‌ی -از علقمه برگرد- زیاد است
بعد تو باغارت این قوم چه سازم
دورِ حرم سارق ولگرد زیاد است

دست خودم نیست اگر خم شدم عباس
بر سرِ تو خیمه‌ی ماتم شدم عباس

شاعر:حسن لطفی

_____________________________________________________

شعر مدح حضرت عباس (ع)

“یا علی! این کیست می‌آید شتابان سوی تو؟

با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟

او که می‌آید تو احساس جوانی می‌کنی
باز یاد رزم و شور پهلوانی می‌کنی

آمده پیش تو تا مشق سپه‌داری کند
تا به سبک حیدری تمرین کرّاری کند

می‌زند زانو که رسمت را بیاموزد، علی!
با چه شوقی بر لبانت چشم می‌دوزد، علی!

مانده‌ام در بهت شاگردی که استادش تویی
هم چراغ رفتن و هم نور ایجادش تویی

بارها آن اسم زیبا را شنیدم من ولی
چیز دیگر بود عباسی که تو گفتی علی!

با صدایی مهربان گفتی: بیا عباس من!
تیغ را بردار با نام خدا عباس من!

نور چشمان علی! پیش پدر چرخی بزن
شیرِ من! شمشیر را بالا ببر، چرخی بزن

این چنین با هر دو دستت تیغ را حرکت بده
دست چپ را هم به وزن تیغ خود عادت بده

فکر کن هر حالتی بر جنگ حاکم می‌شود
دستِ چپ، عباس من! یک وقت لازم می‌شود

الامان از چشم شور و تیر پنهانی پسر!
کاش می‌شد چشم‌هایت را بپوشانی پسر!

بی‌نقاب ای جلوهٔ حُسن خدادادی نجنگ
سعی کن تا می‌شود بی خُودِ فولادی نجنگ…

تشنه‌ای، فهمیدم از آنجا که شیداتر شدی
تا لبانت خشک شد عباس، زیباتر شدی…”

شاعر:قاسم صرافان

_____________________________________________________

شعر مدح حضرت عباس (ع)

“مست‌اند همه، ساقی و ساغر که تو باشی

از سر نپرد مستی، در سر که تو باشی

در هیچ دلی هیچ غمی راه ندارد
دلدار و دلارام و دلاور که تو بای

تکرار اباالفضل اباالفضل اباالفضل
ذکری به من آموخته مادر، که تو باشی

از گرگ هراسی به دلی راه ندارد
بر یوسف این قوم، برادر که تو باشی

بین‌الحرمین امن‌ترین جای جهان است
این سو که حسین و سوی دیگر که تو باشی”

شاعر:محمد حسین ملکیان

_____________________________________________________

شعر مدح حضرت عباس (ع)

“اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب

شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب‏…

دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت
اوج گذشت ديد و كمال كرامت، آب‏

بر دفتر زلالىِ شط خطّ «لا» نوشت
لعلى كه خورده بود ز جام امامت آب‏

لب، تر نكردى از ادب اى روح تشنگى!
آموخت درس عاشقى و استقامت، آب‏

ترجيع درد را، ز گريزى كه از تو داشت
سر می‌‏زند هنوز به سنگ ندامت، آب‏…

سوگ تو را، ز صخره چكد قطره قطره، رود
زين بيشتر سزاست به اشك غرامت آب‏

از ساغر سقايت فضلت قلم چشيد
گسترد تا حريم تغزّل زعامت، آب‏

زينب، حسين را به گل سرخ خون شناخت
بر تربت تو بود نشان و علامت: آب!

از جوهر شفاعت تيغت بعيد نيست
گر بگذرد ز آتش دوزخ سلامت، آب‏

آمد به آستان تو گريان و عذرخواه
با عزم پاى‌بوسى و قصد اقامت، آب‏

مى‌‏خوانمت به نام ابوالفضل و، شوق را
در ديدگان منتظرم بسته قامت، آب”

شاعر:خسرو احتشامی

_____________________________________________________

شعر مدح حضرت عباس (ع)

کِی نخل نجف چون تو رُطب داشته است

کِی بنده چنین حضرت رَب داشته است

هنگام تماشای تو و وقت نماز
تکبیر علی به روی لب داشته است

ای ماهِ بلندِ خانه ی اُم بَنین
کِی با تو مدینه رنگِ شب داشته است

گویند نقاب را که از چهره گرفت
یک هفته سپاهِ کُفر تب داشته است

یک روز پس از حسین به دنیا آمد
او قبل تولدش ادب داشته است

شاعر:سید حسین میرعمادی

_____________________________________________________

شعر مدح حضرت عباس (ع)

نیست کم مادر، که در عالم پسر دارد

جای آن، ام‌البنین قرص قمر دارد

در میان هاشمی‌ها، شاخ شمشاد است
از جوانی، در کنار پیر و استاد است

هم معلم، هم پدر، وقتی علی باشد
آن پسر باید که یک همچون یلی باشد

کم در این عالم، به غیر از او برادر نیست
هست، از عباس اما، باوفاتر نیست

او نه تنها برده با نامش، دل ما را
عاشق خود کرده حتی، ارمنی‌ها را

این جهان کوچکتر از درک مقام اوست
این که عالم دید، یک مو، از مرام اوست

در جوانمردی، جوانمردی نظیرش نیست
هیچکس چون او، علمدار امیرش نیست

عشق مثل عقل، حیران مقامش بود
این برادر، کاشف الکرب امامش بود

کیست این ساقی؟ که گشته عالمی مستش
او که زد دست خدا هم، بوسه بر دستش

او نمی‌نوشد، از آبی که به لب دارد
چون که یکجا، قد یک عالم، ادب دارد

عشق اگر دارد بهایی، آبرویش اوست
یوسف زهرا، بنازد که عمویش اوست

بر لب مستان عالم، یا اباالفضل است
خوش به حال آن دلی که با اباالفضل است

شاعر:قاسم صرافان

_____________________________________________________

شعر مدح حضرت عباس (ع)

شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست

بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟

قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی‌ست
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟

حدیث حُسن تو را نور می‌برد بر دوش
شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست

چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
وگرنه بود شما را به آب کوثر دست

چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟

برای آن‌که بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست

بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست

فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معامله‌ای داده است کمتر دست

صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست

هوای ماندن و بردن به خیمه، آب زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟

به خون چو جعفر طیار، بال و پر می‌زد
شنیده بود شود بال، روز محشر، دست

حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت
و زین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟

به همدلی، همه کس دست می‌دهد اول
فدای همّت مردی که داد آخر دست

به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشهٔ چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست…

شاعر:ابوالفضل زرویی نصرآباد

_____________________________________________________

شعر مدح حضرت عباس (ع)

به دلبرانه ترین شکل آفریده شدی

تو آن گلی که به دست امیر چیده شدی

خدا به خال تو آغاز کرد خطّش را
به هیبت اسدالله علی کشیده شدی

همین که آب ، حیاتی همیشگی میخواست
دمی کنار لبت آمد و چشیده شدی

تو آن نوای خوشی که به نفخ صور زمین
برای یاریِ شاه ازل دمیده شدی

اگر تو را همگان سرو عشق می نامند
به نزد آل علی دائما خمیده شدی

از اولین لحظات و به آخرین ساعات
فقط کنار قدمهای یار دیده شدی

ادب، چنان به تو بخشید شان والا که
پس از حسین به ذکر همه شنیده شدی

مدیحه ، راه به جایی نمی برد وقتی
به چشمِ آل کسا ، ای قمر پدیده شدی

شاعر:حامد آقایی

 

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.