اشعار وفات حضرت ابوطالب (ع) و مبعث رسول اکرم (ص) سال ۱۴۰۰

شعر مبعث رسول اکرم (ص)
تنزیلِ آیات است یا باران گرفته؟
از بارش اشکت زمین هم جان گرفته
ای «رحمتٌ للعالمین»! روح تو انگار
آیینه رو در روی «الرحمن» گرف ته
.
«إقرأ» که از تو عشق ـ اِی خط نانوشته! ـ
سرمشقهای «عَلَّمَ الانسان» گرفته
.
«الیوم اَکمَلتُ لَکُم» یعنی که انگار
کار تو هم خاتم! به خُم پایان گرفته
پیمانه از دست علی پر کن محمد!
یادت که میآید؟ خدا پیمان گرفته
شاعر: قاسم صرافان
___________________________________________________
شعر مبعث رسول اکرم (ص)
دلدار تویی ، عشق تویی حضرت احمد(ص)
پایان رسل ، ختم کلامی تو محمد(ص)
ویران ز قدم های تو شد جهل و خرافه
مدیون تو شد هر که کندبهر خدا حمد
نورت ز ازل تا به ابد هست به عالم
ای خسرو خوبان که به عالم شده سرمد
مبهوت کمالت شده اند جمله خلایق
وقتی که خدا خود ز در وصف تو آمد
در روز جزا چشم امیدم به تو باشد
زیراکه تویی بر همه ی خلق سرآمد
شاعر:الهام نجفی
___________________________________________________
شعر مبعث رسول اکرم (ص)
مسلمانیم امّا آه از ،اینگونه مسلمانی
نصیب ما نشد غیر از پریشانی پریشانی
ندانستیم از اسلام جز نفرین و جز نفرت
نفهمیدیم از دین خدا غیر از رجزخوانی
چنان بیگانگان از هم جدا افتاده اند امروز
-به مکر نابرادرها- برادرهای ایمانی
برادرجان! بدان یوسف عزیز مصر خواهد شد
اگرچه چند روزی هم شود در چاه زندانی
مبادا تا برادر را درون چاه اندازیم
«یهودا» که ندارد سرنوشتی جز پشیمانی
قدم بردار با ما در صراط المستقیم اکنون
که از پایان این بیراهه ها چیزی نمی دانی
صدایی از حرا می آید اینک، گوش بسپارید:
«مسلمانان! مسلمانان! مسلمانی! مسلمانی!» *
شاعر:محمد میرزایی
___________________________________________________
شعر مبعث رسول اکرم (ص)
این بار آمدم ز دل و جان بخوانمت
پر شور آمدم که فراوان بخوانمت
از جای جای سوره ی انسان بخوانمت
رخصت بده طراوت باران بخوانمت
یا ایّها الرسول سر و جان فدای تو
این خسته ی غریب بیابان فدای تو
من آمدم شکوه سراسر بخوانمت
این بار آمدم که مکرر بخوانمت
عیبم نکن قیامت دیگر بخوانمت
با حشر و دهر و واقعه، محشر بخوانمت
تا کور گردد آن که نبیند شکوه تو
اسلام این تمامت فتح الفتوح تو
عالم سزاست یکسره ارزانی ات شود
دریا به جوش آید و طوفانی ات شود
افتد حرا به لکنت و حیرانی ات شود
دنیا بنا شده ست که نورانی ات شود
باید برای گفتن نامت وضو گرفت
نام تو برده ایم و دهان عطر «او» گرفت
حالا تمام عرش خدا زیر پای توست
جبریل محو قامت و قدّ رسای توست
با خنده ای زمین و زمان مبتلای توست
هفت آسمان برای تو و «هل اتی»ی توست
با آن زبان ناز بخوان با امین وحی
لختی بخند روی جهان، نازنین وحی!
جبریل کرده با کلماتش منوّرت
آورده کهکشان خدا را برابرت
روحی دمیده در تو و کرده ست محشرت
دیدند یک نظر همه آن جا «پیمبر»ت
پیغمبری که کون و مکان پرده دار اوست
حقّا که آسمان و زمین بر مدار اوست
از بهرت آفریده خداوند گوهری
درّی گرانبها و چه دُردانه همسری
از آسیه و مریم و هاجر مصوّری
مستوره ی عفافی و روح مطهّری
اصلاً خدا به شکل مَلَک آفریده اش
مهر تو خورده است به پهنای دیده اش
او لایق است مادر کوثر بخوانمش
از حوریان سزاست که بهتر بخوانمش
با مادر مسیح برابر بخوانمش
رخصت چنان بده که فراتر بخوانمش
تادیده است روی تورا در مقابلش
پر گشت از تو شعب ابی طالب دلش
حالا زمان آن شده تا افسرت دهند
از چشمه سار نور خدا ساغرت دهند
عنوان ناب آخرین پیغمبرت دهند
آن گاه با عنایت او کوثرت دهند
یعنی جمال حضرت جان است فاطمه
دیباچه ی فروغ جهان است فاطمه
شاعر:علی کفشگر
___________________________________________________
شعر مبعث رسول اکرم (ص)
نه اینکه سوره ابوطالب است و آیه علی ست
چنانکه قبل علی بوده مبتدای علی ست
همین که لب به سخن باز می کند انگار
هِجا هِجای نبی و صدا صدای علی ست
به استناد حدیث،او پدربزرگ همه است
فقط به خاطر این که پدر برای علی ست
به استناد به اصلاب شامخه،انگار
دلیل پاکی او نیز در ازای علی ست
پدر که جای خودش،جنتش شده تضمین
به روز حشر هر آنکس که آشنای علی ست
بریده باد زبانش کسی که مُشرک گفت؛
به آنکه حد پرستیدنش خدای علی ست
رضایت پسرش در رضایت پدر است
رضای حضرت حق هم که در رضای علی ست
چنانکه بردن نامش گره گشای همه ست
دعا به حق پدر هم گره گشای علی ست
شب مَبیت به بستر،غدیر بر منبر
علی به جای نبی و نبی به جای علی ست
نگو بهشت که عرش است زیر نعلینش
به روی دوش نبی چون که رد پای علی ست
شاعر:مهدی رحیمی
___________________________________________________
شعر مبعث رسول اکرم (ص)
“حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش
این نور از کجاست که همواره روشن است
این شعله چیست در دلمان جز محبتش
جاری شدهست چشمۀ آیات در حجاز
گلها شکفتهاند برای تلاوتش
حسن ختام و نقطۀ آغاز دهر بود
حسن ختام بود شروع نبوتش
از آسمان غار حرا نور میرسید
نوری که داد مژده برای رسالتش
دستان اتحاد نباید جدا شوند
آری امید داشت به دستان اُمّتش”
شاعر:عاطفه جعفری
___________________________________________________
شعر وفات حضرت ابوطالب (ع)
عروج، بال و پرش میشود ابوطالب
کمال، برگ و برش میشود ابوطالب
کسی که هست امیرِ تمامیِ عالم
بدون شک پدرش میشود ابوطالب
نگاه کردم و دیدم که از لحاظ نسب
علی، بزرگترش میشود ابوطالب
علیست صاحب بیت خدا و ازاین رو
کلید دارِ درش میشود ابوطالب
درخت دین نبی است و علی یقین دارم
که علت ثمرش میشود ابوطالب
قریش راه به جایی نمیبرد وقتی
رسول حق سپرش میشود ابوطالب
زمان گذشت و تمام معاندان دیدند
که شیعه تاج سرش میشود ابوطالب
_
تمام عمر باید شد غزل خوان ابوطالب
چه شاعرها مسلمان کرده دیوان ابوطالب
.
به سنجش گر که بگذارند ایمان خلایق را
ترازو بشکند از بار ایمان ابوطالب
تبوک این را به ما فهماند، موسی کیست هارون کیست
اشارت هاست پشت نام عمران ابوطالب
علیدستخدا بوده، گمانم پیش از اینها خود
کلید کعبه را داده به دستان ابوطالب
رسالت بار سنگینی ست اما بر رسول الله
از آن سنگینتر است انگار فقدان ابوطالب
ز شرح داغ رحلت کردنش این بسکه در تاریخ
به عام الحزن معروفاست هجران ابوطالب
شاعر:مسعود یوسف پور
___________________________________________________
شعر وفات حضرت ابوطالب (ع)
“سلام، حامی پیک و پیام، ابوطالب!
سلام، ای ملکوت کلام، ابوطالب!
نبود اگر کرم کامل تو، گُم میشد
یتیمِ آمنه در ازدحام، ابوطالب!
به کیش خویش، خدا را نظاره میکردی
فراتر از همهٔ ننگ و نام، ابوطالب!
کتیبهایست نگاهت به قدمت انسان
سلام ای جبروتِ تمام، ابوطالب!
نداشت کعبه اگر حفظ حرمت تو، نبود،
میان آنهمه بت احترام، ابوطالب!
چه گفت با تو بُحَیرا در آن شب شفّاف
چه گفت با تو؟ کجا؟ از کدام؟ ابوطالب!…
چه گفت با تو محمد به او چه گفتی تو؟
که گفته بود سخن از قیام، ابوطالب!؟
پدربزرگِ مُدارا! مُروّت خالص!
کهنتر از همه هرچه مرام، ابوطالب!
حسین خون تو دارد به رگ که میجوشد
علی گرفته به نام تو نام، ابوطالب!
فقط نبود محمد، که بود سایهٔ تو
مدام بر سر هر خاص و عام، ابوطالب!
تو سایهبان سَرِ تشنگان توحیدی
به پشتگرمی غیرت مدام، ابوطالب!
سلام ای کلمات کهن… سلام، سلام
سلام ای ملکوت کلام، ابوطالب!”
شاعر:مرتضی امیری اسفندقه
___________________________________________________
شعر وفات حضرت ابوطالب (ع)
کسی از شعر ، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
کسی بشکوه ، همچون بوقبیس و صور و نور است او
نفس گیر است وصف نام او ،صعب العبور است او
به جا مانده است در دوران هزاران رمز و راز از او
سخن گفته است در لفافه تاریخ حجاز از او
به تکلیف ازل باید برون از وزن و از قالب
تمام عمر بنویسم ابوطالب ابوطالب
ابوطالب که آرامش گرفت آرام از لحنش
نمک گیر است دنیا تا ابد از سفره پهنش
برای زنگیان لبخندهایش حکم آزادی است
کلید کعبه دور گردنش میراث اجدادی است
بخوان او را که طعم واژه هایش چون رطب باشد
قلم در دست او چون رقص شمشیر عرب باشد
زمین نشناختش در آسمان پیچیده آوازش
بخوان او را بخوان ابیات لامیه است اعجازش
دلش مانند آتش زیر خاکستر حرارت داشت
که پنهان بر سر سجاده با توحید خلوت داشت
چه توحیدی که در اندیشه انسان نمی گنجد
که ایمانش درون کفه میزان نمی گنجد
به قرآن از صمیم قلب بر این باورم مردم
اگر ایمان او کفر است من هم کافرم مردم
در آن دوران که دوران گرم انکار محمد (ص) بود
ابوطالب به تنهایی هوادار محمد (ص) بود
به توصیف وجودش این سخن از مصطفی کافیست
که در شعب ابوطالب ، ابوطالب مرا کافیست
زمینی نیست آغوشش پر از رمز و پر از راز است
چه دستی دارد او احمد نواز است و علی ساز است
خدایی که علی را با محمد آشنا کرده
مساجد را در آغوش ابوطالب بنا کرده
به قرآن از صراط مستقیمش قبله بود آگاه
به استقبال فرزندش ترک برداشت بیت الله
قدم از او صلابت را به هنگام خطر آموخت
علی ، حیدر شدن را از تماشای پدر آموخت
هلا شاعر هر آنجایی که غم شد بر دلت غالب
بگو آهسته با خود یا علی ابن ابیطالب
تو سلطان نجف هستی ، پر از دُر کن جهانم را
در ایوان طلایت از طلا پر کن دهانم را
خودت تقدیر شعرم را پر از شور و شعف بنویس
برایت از پدر گفتم ، برایم یک نجف بنویس
شاعر:سید حمیدرضا برقعی
___________________________________________________
شعر وفات حضرت ابوطالب (ع)
کفر یعنی همه را دیدن و حاشا کردن
کفر یعنی فقط از دور تماشا کردن!
کفر یعنی به بهای ثمنی بخس، شبی
یوسف خود را تسلیم زلیخا کردن
کفر یعنی به ابوجهلیِ خود مست شدن
بولهب بودن و بیهوده تقلّا کردن
کفر یعنی ولیُ الله تو را میخواند،
روی فرمانِ ولی شاید و امّا کردن!
روی فرمان ولی حرف دو پهلو گفتن
روی فرمان ولی امشب و فردا کردن!
اَلذینَ اشترَوُا الکفرَ بِاالایمان یعنی
“آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا” کردن
چیست ایمان؟ وسط معرکه شمشیر زدن
چیست ایمان؟ وسط معرکه غوغا کردن
چیست ایمان؟ وسط شعله گلستان بودن
شعلهها را همه بَرداً وَ سَلاما کردن
جان و مال و زن و فرزند و دل و دنیا را
همه را نذر تولّا و تبرّا کردن
زمزمی را که به دست دگران گِل شده بود
به خلیلانهترین شکل، گوارا کردن
به زبان حبشی “أشهدُ أن لا” گفتن
با زبانی که تقیّه است “خدایا” کردن
با دو خط شعر، مسیحیّت نجّاشی را
متمایل به پرستیدن یکتا کردن
عَلم شیعهی سرسختِ علی بودن را
پیش از آنی که غدیر آید، برپا کردن!
به ابوطالب سوگند ضرر خواهد بود
بی علیّبنابیطالب، سودا کردن
یاعلی اینهمه از نور ابوطالب توست
پدر توست سرآغاز توَلّا کردن
پدر ساقی کوثر، پدر کیفَ بشر
پدر شیر خدا را چه به پروا کردن؟
“دیدمش خرّم و خندان، قدح باده به دست
واندر آن آینه صد گونه تماشا” کردن
شاعر:مهدی جهاندار
___________________________________________________
شعر مبعث رسول اکرم (ص)
چنان که خوانده خداوندت بخوان تو نیز خدایت را
چنان که بشنودت تاریخ که آیه آیه صدایت را
اراده کرده برانگیزد خدا صدای تکامل را
در انعکاس خودت ریزد طنین غار حرایت را
و ما محمدٌ الّا تو که گل نکرده مگر با تو
ازل خروش تو را در خود ابد صدای رسایت را
جهان هرآینه می سوزد اگر که سایه نیندازی
بگیر بر سر این عالم تو سایه سارعبایت را
به راه مانده قیامت را سه سال شعب ابیطالب
زمان رسیده که بگذاری درون حادثه پایت را
بنای کفر براندازی به فتح مکه بپردازی
و تا همیشه برافرازی به روی کعبه لوایت را
هزار لات و هبل از رو هزار بولهب از یک سو
نشسته اند چه فرعونها که بشکنند عصایت را
چقدر مثل اباذرها نشسته دور تو سلمانها
بلالها قَرنی هایت رها نکرده ردایت را
الا مدینه ی دانایی ! نشسته پشت دریم امّا
اجازه ای که درون آئیم ، اجازه ای که ولایت را…!
شاعر:محسن ناصحی
___________________________________________________
شعر مبعث رسول اکرم (ص)
“با ریگهای رهگذر باد
با بوتههای خار
در خیمههای خسته بخوانید
در دشتهای تشنه
با اهل هر قبیله بگویید:
لات و منات و عزی را
دیگر عزیز و پاک مدارید
این مهر و ماه را مپرستید
اینک
ماهی دگر برآمد و خورشید دیگری
آه ای امین آمنه، ای ایمان!
باری اگر دوباره درآیی
روی تو را
خورشیدها چنان که ببینند
گلها آفتابپرست تو میشوند
ای آتش هزارۀ زرتشت
از معبد دهان تو خاموش!
ای امّی امین!
میلاد تو ولادت انسان است
-انسان راستین –
آن شب چه رفت با تو، نمیدانم
شاید
خود نیز این حدیث ندانی
با تو خدا به راز چه میگفت؟
باری تو خود اگر نه خداگونه بودهای
یارایی کلام خدا را نداشتی!
گر بعثت تو سبب عصمت تو بود
آنک چگونه کودک عصمت را
تا موسم بلوغ نبوت رساندهای؟
میلاد تو اگر نه همان بعثت تو بود!
هان ای پرندههای مهاجر
آنک پرندهای که به هجرت رفت
بیآنکه آشیانه تهی ماند
آن شب مشام خالی بستر
از بوی هجرت تن او پر بود
اما به جای او
ایثار
زیر عبای خوف و خطر خوابید
تا چشمهای خویش فرو بست
گفتی
آینۀ تمامنمای خدا شکست!
آه ای یتیم آمنه ای ایمان!
دنیا یتیم آمدنت بود
دنیا یتیم رفتنت آمد!
خیل فرشتگان
با حسرتی ز پاکی جبرآلود
در اختیار پاک تو حیراناند
تو
اسطورهای ز نسل خدایانی؟
یا از تبار آدمیانی؟
تردید در تو نیست
در خویش بنگریم و ببینیم
آیا خود از قبیلۀ انسانیم؟
در وقت هر نماز
من با خدا سخن ز تو بسیار گفتهام
بس میکنم دگر که تو را باید
تنها همان خدا بسراید!”
شاعر:قیصر امین پور
___________________________________________________
شعر مبعث رسول اکرم (ص)
“کيستی ای خندههايت رحمةٌ للعالمين
گيسوانت ليلةالقدر سماوات و زمین
ای اشارتهای ابروهای تو لا ريب فيه
مهربانیهای چشمانت هدیً للمتقين
ای شب معراج، سبحان الذی أسرای من
عروة الوثقیست دامان تو يا حبل المتين
ايّها المزّمّل امشب تا سحر بيدار باش
تا طلوع فجر قرآنها بخوانی با یقین
در رکوع کيست آن زيباترين انگشتری
راز بگشا ای نماز اولين و آخرين
نخلهای سالها خشکيده خرما میدهند
مینشينی تا کنار اين دل چادرنشين”
شاعر:مهدی جهاندار
___________________________________________________
شعر مبعث رسول اکرم (ص)
“بگو چگونه از عروج تو خبر بیاورد؟!
فرشته هر چقدر هم که بال در بیاورد
چگونه ممکن است که پیمبری در این جهان
از آیههای چشم تو زلالتر بیاورد؟!
تویی تو نور بیکران، اشاره کن که آسمان
برای سینه چاک تو شدن قمر بیاورد
هزار مدعی یکی حریف غم نمیشود
بگو به هر که مرد عشق شد جگر بیاورد
تو جادههای عشق را به انتها رساندهای
خدا چگونه بعد تو پیامبر بیاورد؟!”!
شاعر:سیده تکتم حسینی
___________________________________________________
شعر مبعث رسول اکرم (ص)
“به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
گلوی خاک پر از دردهای بغضآلود
و انجماد زمین، رنگی از بهار نداشت
از این کویر نسیمی سر عبور نداشت
به غیر تیرگی اینجا کسی حضور نداشت
صدای عشق به گوش زمین نمیآمد
در آن سیاهی سنگین، ستاره نور نداشت
سیاهچال زمین جای بتپرستی بود
فراز دیده نمیشد تمام، پستی بود
نه شوق پرزدنی، پرگشودنی، سفری
نه کورسوی چراغی به بام هستی بود
نه آفتاب به باغ جهان صفا میداد
نه ماه جاذبۀ خاک را صلا میداد
نه اختران به قناری سلام میگفتند
نه باغ، مژدۀ صبحی به شام ما میداد
به ناگهان گل وحی از حرا شکوفا شد
به کوه لرزه درافتاد و پُر ز آوا شد
به گوشهای محمّد صدا صدا پیچید
«بخوان به نام خدا» خواند و خواند و گویا شد
بخوان به نام خدایی که آفرید تو را
میان آینه و آب برگزید تو را
بخوان به نام خدایی که با عنایت خاص
برای زینت گلدان خویش چید تو را
به نام او که قلم را به دست انسان داد
بدین وسیله به اندیشۀ نهان، جان داد
تو را ودیعۀ پیغمبری عطا فرمود
بدین مقام تو را عزّت فراوان داد
بخوان که عالم اندیشه پر ز نور شود
تمام کوچه پر از جلوۀ حضور شود
بخوان که عطر خدا در جهان شود جاری
بخوان که قلب جهان غرق در سرور شود
و خواندی آن همه آیات کبریایی را
پیامهای روانپرور خدایی را
تو آمدی و به پرواز آشنا کردی
تمام سوختهبالان استوایی را
تو آمدی و بر این خاکدان بهار شدی
طلوع کردی و خورشید ماندگار شدی
کتاب نور به دست تو داده است خدا
که نوربخش شب تار انتظار شدی
تمام زندهدلان، سرخوش از سبوی تواند
همیشه سرخوش آیات مُشکبوی تواند
از آسمان و گل و نور آنچه میبینم
تمامشان متأثر ز خُلق و خوی تواند
به کائنات! که خورشید کائنات تویی
به جسم مُردۀ عالم گل حیات تویی
قسم به لوح و قلم! عرش و فرش میدانند
به روز واقعه، آیینۀ نجات تویی”
شاعر:سیمیندخت وحیدی
___________________________________________________
شعر وفات حضرت ابوطالب (ع)
پر از مدح محمد بود دیوان ابوطالب
که غیر از او نبوده در در دلوجان ابوطالب
اگر حتی تمام مکه با او دشمنی میکرد
شبیه کوه محکم بود پیمان ابوطالب
چنان دین زیر دِین جانفشانیهای او مانده
که مینامند ما را هم مسلمان ابوطالب
کسی حتی اگر فکر جسارت بر نبی میکرد
طرف میشد به برق تیغ برّان ابوطالب
به دستان خودش پروردگار عشق پروردهست
گلی مثل علی را در گلستان ابوطالب
بنیهاشم مسیر رستگاری را نمیپیمود
اگر سکّان نمیشد تحت فرمان ابوطالب
بدونشک بدل میشد به ویرانه تمام شهر
نمیافتاد اگر در دست عمران ابوطالب
پیام آورده جبریل امین از حق به پیغمبر؛
که “آتش دور باد از حول دامان ابوطالب”
کرامت نسل اندر نسل ارث خانهاش میشد
اگر میشد کسی یکبار مهمان ابوطالب
پیمبر سفرهی او را نمکگیر خودش کرده
چه بنویسیم ما از برکت نان ابوطالب
تمام روزی یکسال خود را با خودش میبرد
اگر یکوعده میآمد سر خوان ابوطالب
به یُمن مقدم پاک رسول مهربانیهاست
که حتی شعب شد ملک سلیمان ابوطالب
محمد جای خود را داشت، اما در همان دیدار
بحیرا بعد از او ماندهست حیران ابوطالب
علی سر نهانش بود و باید پرده برمیداشت
شکاف کعبه از این راز پنهان ابوطالب
اگر آن سال را پیغمبر “عامالحزن” نامیدند
سبب این شد که سنگین بود هجران ابوطالب
خجالت میکشد فردای محشر از رسولالله
مسلمانی که شک دارد به ایمان ابوطالب
شاعر:مجتبی خرسندی
___________________________________________________
شعر وفات حضرت ابوطالب (ع)
دین کجا؟ دین کِی؟ کدامین روز، بی صاحب شده است؟
مومنِ صادق کجا کِی کافرِ کاذب شده است؟
کفر یعنی بولهب باشی و بوسفیان ، ولی
کفّه ی اسلام سنگین با ابوطالب شده است
مزد اسلام ابوطالب همین کافی است که
حب فرزندش علی بر انس و جن واجب شده است
شِعب می فهمد چه سروی ایستاد و خم نشد
کوه را آن هجمه ی طوفان کجا غالب شده است
غربت مولای ما با اوست ، بی علت نبود
جان و قلب شیعه ی حیدر به او راغب شده است
از نجف تا جمکران نور است و منشأ ، صُلبِ اوست
او که جدّ آن امامِ حاضرِ غائب شده است
شاعر:محسن ناصحی
___________________________________________________
شعر مبعث رسول اکرم (ص)
برس به دادِ دلم ، گشته ام خراب ، محمد
بریز در قَدحِ خالی ام شراب ، محمد
فدای نازکیِ طبع و شیوه ی سکناتت
نمی رسد به زُلالیِ خُلقَت آب ، محمد
همیشه گرم گرفتی به نوکران و ضعیفان
نمی رسد به قَدِ لطفت آفتاب ، محمد
تمام آدم و عالم ، اسیر حُسنِ جمالت
برات جامه دریدست ماهتاب ، محمد
گُل احتیاج ندارد به بوی مُشک و گلابی
زدی به خود که معطّر شود گلاب ، محمد
تلالو نگهت روشنی ده مَه و انجُم
به شامِ تارِ منِ گمشده ، بتاب محمد
به روز حشر شفاعت کنی چنانکه “فتَرضی”
در آن شلوغیِ مَحشَر مرا بیاب محمد
برای دلبری از تو ، خدا به لیله الاسری
نموده است به صوتِ علی خطاب محمد
علیست جانِ محمد به حکم “اَنفُسَنا”، پس
عجیب نیست بگویم “ابوتراب محمد”
به روی کفّه ی میزان به روز حشر نباشد
گران تر از صلوات شما ثواب ، محمد
شاعر:عاصی خراسانی ، علی مقدم
___________________________________________________
شعر مبعث رسول اکرم (ص)
اقرأ… بخوان هر آنچه که از او شنیدهای
مهتاب رو! بگو که از آن سو، چه دیدهای؟
افسانه بود قبل تو، رویای عاشقان
تو پای عشق را به حقیقت کشیدهای
«تبت یدا»… ابیلهبان شعله میکشند
تا «لا» به لب، به خرمن بتها رسیدهای
رويت سپيدهايی ست، که شبهای مکه را…
خالت پرندهای ست، رها در سپيدهای
اول خدا، دو چشم تو را آفريد و بعد
با چشمکی، ستاره و ماه آفريدهای
باران گيسوان تو، بر شانهات که ريخت
هر حلقه، يک غزل شد و هر چین، قصيدهای
راهب نگاه کرد … وَ آرام يک ترنج
افتاد از شگفتی دست بريدهای
مستند آیهها، عرق عقلِ اوّلند
یا از درخت معرفت، انگور چيدهای
آه ای نگار من! که به مکتب نرفتهای
ای جوهر یقین! که مُرکّب ندیدهای
بالاتر از بلندی روحالامین، امین!
تا خلوت خدا، تک و تنها پريدهای
حق با تو، با صدای علی حرف میزند
سبحان ربِّنا! چه صدایی شنیدهای؟
دستت به دست ساقی و جایی ندیدهام
توحید را، چنین که تو در خُم چشیدهای
بر شانهی تو رفت و کجا میتوان کِشد
عالم، چنین که بار امانت کشیدهای؟
دريای رحمتی و از امواج غصهها،
سهم تمام اهل زمين را خريدهای
حتی کنار اين غزلت هم نشستهای
خط، روی واژههای خطايم کشيدهای
گاهی هزار بیتِ نگفته، نهفته است
محبوب من! در اشک به دفتر چکیدهای
گفتند از جمال تو، اما خودت بگو
از آن محمدی که در آيينه ديدهای
شاعر:قاسم صرافان
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.