آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

  • کربلایی امیر برومند

    کربلایی امیر برومند

    نماهنگ تصور کن

اشعار مرثیه رسول اکرم (ص) – سال ۱۳۹۹

0
اشعار مرثیه رسول اکرم (ص) - سال 1399

شعر مرثیه رسول اکرم (ص)

لحظه های آخرش بود و به حیدر خیره شد
اشک از چشمش چکید و کنج بستر خیره شد

تا که عزرائیل وارد شد برای قبض روح
بر علی و فاطمه با حال مضطر خیره شد

خوب میدانست بعدش فتنه بر پا می شود
دود و آتش را تصوّر کرد و بر «در» خیره شد

دست هایش را گرفت و سخت بر سینه فشرد
آیه هایی خواند و بر بازوی کوثر خیره شد

روضه از عمق نگاهش داشت جریان میگرفت
پلک زد با ناتوانی؛ سمتِ دیگر خیره شد

آن طرف سر را به زانو داشت غمگین، مجتبی
بر غمش زل زد! به اندوهِ برادر خیره شد

طاقتِ بیتابی و اشک حسینش را نداشت
از نفس افتاد تا چشمش به حنجر خیره شد

رفت تا جایی که زینب بغض کرد از کربلا
تا سرِ بازارِ شهر شام؛ بر «سر» خیره شد

دل ندارم! روضه کاش اینجا به پایان می رسید
وای از وقتی که بر «سر» چشم دختر خیره شد!

شاعر: مرضیه عاطفی

______________________________

شعر مرثیه رسول اکرم (ص)

کم گریه کن که گریه امانت بریده است
گویا که وقت رفتن بابا رسیده است

حق داری از غمش به سرو سینه می زنی
چون مثل او کسی به دو عالم ندیده است

در روز آخرش چه شده این چنین نبی
جز اهل بیت تو زهمه دل بریده است

بر روی سینه اش حسنین ناله می زنند
اشکش بر ای هر دو زغم ها چکیده است

برگو که مرتضی چه شنیده کنار او
رنگش چنین زطرح مسائل پریده است

اینجا همه برای شما گریه می کنند
چون از سقیفه بوی جسارت وزیده است

این روزها به پشت در خانه ات مرو
گویا عدو که نقشه ی قتلت کشیده است

جان حسین و جان حسن جان مرتضی
کم گریه کن که گریه امانت بریده است

شاعر: کمال مومنی

______________________________

شعر مرثیه رسول اکرم (ص)

دیگر طبیب بر سر بالین نیاورید
بالینِ من حسین و حسن را بیاورید

این شرحِ صدر، مرهمِ جان کَندَنِ من است
از سینه ام حسینِ مرا از چه می برید؟

ای نور دیدگانِ من این گونه بی قرار
امروز بر رسول گریبان چه می درید؟

روزی رسد که هر دو جگر پاره می شوید
با این که در بهشت شما هر دو سرورید

بوسه اگر به روی لبان شما زنم
روزی ز تشتِ خون، جگر، سر بر آورید

زهرای من! تو اِذنِ دخولِ اَجَل بده
زیرا خدا به غیر تو کوثر نیافرید

او که دری به غیرِ درِ خانه اَت نزد
داند خدا مرا به ولای تو پَروَرید

تا می شود، حبیبۀ من پشت در نرو!
زود است، استغاثه کنان پشت این درید

ای دشمنان فاطمه از من حیا کنید!
بعد از پدر چه بر سر این دختر آورید

دور مرا کسا، بگیرید دخترم!
آخر شما تمامِ امید پیمبرید

بنشین علی! که خوب به رویت نظر کنم
آری خدا جمال تو از خویش آفرید

نعش مرا شبانه چو غسل و کفن کنی
مخفی ز بی کفن کَفَنم را بیاورید

حالا که من وصیّت یک عمر می کنم
کاغذ قَلم برای نوشتن بیاورید

شاعر: محمود ژولیده

______________________________

شعر مرثیه رسول اکرم (ص)

مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت
چه غریبانه ، غریبانه ، غریبانه گذشت

چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم
پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم

ای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگو
از غریبانه ترین لحظه ی تشییع بگو

او غریبانه ترین لحظه ی رفتن دارد
روضه ی رفتن او گفتن و گفتن دارد

اندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتاد
رویِ دامانِ علی بود توانش اُفتاد

شهر در مکر و سکوت است علی تنها شد
یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد

یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت
یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت

آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد
شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد

بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد
وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد

در عزای پدرش بود که سیلی را خورد
سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد

تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند
تا کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند

دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در
درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در

شاعر:حسن لطفی

______________________________

شعر مرثیه رسول اکرم (ص)

گرفته بوی شهادت شب وفاتش را
بیا مرور کن ای اشک خاطراتش را

مورخان بنوشتند با سرشک یتیم
هجوم درد به سر تا سر حیاتش را

سه سال شعب ابیطالب و شکنجه وبعد
چقدر مرگ خدیجه فسرد ذاتش را

چه سنگها که بر آیینهُ وجودش خورد
چه طعنه ها که ابوجهل زد صفاتش را

برای غارت جانش قریش خنجر بست
ولی خدای علی خواسته نجاتش را

دلش چو ماه شکست و دو نیم شد اما
ندید سبزی یِ باران معجزاتش را

حرا شروع رسالت غدیرخم پایان
ادا نمود تمامی یِ واجباتش را

…وبعد غیر علی هر که رفت در محراب
شنید نعرهُ ( لا تقربو الصلاتش ) را

شاعر: میثم مومنی نژاد

______________________________

شعر مرثیه رسول اکرم (ص)

من که این گونه پدر محو تماشای توأم
دخترت فاطمه ام غمزده زهرای توأم

گریه ام را بنگر خنده بزن بر رویم
باغبانا نه مگر من گل زیبای توأم

دم آخر سخنی گوی تسلایم بخش
زان که افسرده چو آیینه ی سیمای توأم

بارها از شفقت دست مرا بوسیدی
وینت آواز که من ام ابیهای توام

حالیا دست به پیش آر که بوسم دستت
من که پرورده ی این دست توانای توأم

پاسخش داد نبی کای گل زیبای پدر
از همه بیش به فکر تو و غم های توأم

بعد من باز شود باب ستم بر رویت
سخت امروز در اندیشه فردای توأم

صبر کن زآن چه رسد بر تو و بر جان علی
بس جگر سوخته بهر تو و مولای توأم

بینم آن شعله و دیوار و در و اندر بین
شاهد زمزمه ی وا ابتاهای توأم

لیکن از عترت من زودتر آیی به برم
در جنان منتظر دیدن سیمای توأم

شاعر: استاد سیدرضا مؤید

______________________________

شعر مرثیه رسول اکرم (ص)

اي غريب وطن يابن رسول ا…
سيدي يا حسن يابن رسول ا…

اي که خون شد دلت همسرت قاتلت
يا حسن يا حسن امام مظلوم

تو که حکم خدا از سخنت ريخته
ز چـه خون دلت از دهنت ريخته

اي به ماه صفر پاره پاره جگر
يا حسن يا حسن امام مظلوم

تو که جز لطف و جز کرم نداري حسن
در مـدينه چـرا حـرم نـداري حسن

شاهد صبر تو غربت قبر تو
يا حسن يا حسن امام مظلوم

غمت از کودکي آتشِ دلها شده
شاهـدم چادر خاکي زهرا شده

در دل کوچه‌ها با دلت شد چه‌ها
يا حسن يا حسن امام مظلوم

روز تشييع تو خون دل ياران شده
تنت از تيـر کينـه لالـه‌باران شده

پيش چشم حسين آن شه عالميْن
يا حسن يا حسن امام مظلوم

قبر بي زائرت شد سند غربتت
اشک مهدي روان در حرم خلوتت

شيعه گويد مدام به مزارت سلام
يا حسن يا حسن امام مظلوم

شاعر: ؟؟؟؟

______________________________

شعر مرثیه رسول اکرم (ص)

زهرا به خانه و ملک الموت پشت در
از بهر قبض روح شریف پیامبر

از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب
بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر

با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه
در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر

یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش
محو نگاه آخر خود بود بر پدر

اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی
روی حسین بر روی قلب پیامبر

دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار
بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر

زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن
از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر

هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه
گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه

شاعر: ؟؟؟

______________________________

شعر مرثیه رسول اکرم (ص)

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است
دیدم شروع محشر کبرای دیگر است

گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه
تاریک تر ز عرصه تاریک محشر است

گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین
اشک عزا به دیده زهرای اطهر است

گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر
دیدم که روز، روز عزای پیمبر است

پایان عمر سید و مولای کائنات
آغاز دور غربت زهرا و حیدر است

قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است

روی حسین مانده به دیوار بی کسی
چشم حسن به اشک دو چشم برادر است

ای دل بیا و گریه زینب نظاره کن
مانند پیروهن جگر خویش پاره کن

شاعر: ؟؟؟؟

______________________________

شعر مرثیه رسول اکرم (ص)

ای امت رسول، قیامت به پا کنید
لبریز، جام دیده ز اشک عزا کنید

در ماتم پیمبر و تنهایی علی
باید برای حضرت زهرا دعا کنید

داغ پیغمبر است و بلایی‌ست بس عظیم
حیدر غــریب گشتـه و زهـرا شده یتیم

ختم رسل به سوی جنان می‌کند سفر
جان جهانیان ز جهان می‌کند سفر

ریزید خون ز دیده که در آخر صفر
کز پیکر وجود، روان می‌کند سفر

دریای اشک، ملک خداوند سرمد است
بــاور کنیــد روز عــزای محمّد است

جان جهان ز پیکر هستی جدا شده
خاموش، شمع محفل نورالهدی شده

ملک خداست غرق در اندوه و اضطراب
واویلتا عزای رسول خدا شده

عالم ز دود فتنه سیه‌پوش می‌شود
حقّ علـی و آل، فـراموش می‌شود

شاعر: استاد غلامرضا سازگار

______________________________

شعر مرثیه رسول اکرم (ص)

ای در هوای ماتم تو عرش، سوگوار
ای در غم تو چشم سماوات، اشکبار

اسلام در مصیبت تو می شود یتیم
دین در فراق روی تو بی تاب، بیقرار

ما را در اوج گنبد خضرای خود ببر
تا روی گنبدت بنشینیم چون غبار

هرگز ز یاد حضرت زهرا نمی رود
چشمی که شد ز ماتم تو ابر نوبهار

رفتی و از مدینه ی تو رفت دلخوشی
کوچید مرغ عشق و محبت از آن دیار

سر زد پس از تو ای به همه خلق مهربان
از امت تو آنچه نمی رفت انتظار

هرچند از تو غیر محبت ندیده بود
اما به اهل بیت تو بد کرد روزگار

گلچین رسید و بعد تو خشکید پشت در
یاسی که مانده بود ز باغ تو یادگار

گر می گرفت آتش کینه به خانه و
می رفت سمت پهلوی گل دست های خار

آن دست که به بازوی زهرا قلاف زد
انداخت دور گردن مولا طناب دار

در بین کوچه باز همان دست آمد و
دیوار کوچه خون شد و افتاد گوشوار

شاعر: محمدعلی بیابانی

______________________________

شعر مرثیه رسول اکرم (ص)

وقتی که دردهایت آرامشم بهم زد
رفتی و بی تو داغت تقدیر را رقم زد

رفتی خوشی پس از تو نامِ مرا قلم زد
در شامِ شک و شبهه تابانده‌ای یقین را

نوری و نور کردی تاریکیِ زمین را
اَبری و آب دادی این خشک سرزمین را

از اول قیامت تا آخرین دقایق
ماندی و ساختی با نامردمی منافق

ماندی که تا بسازی این چند مرد عاشق
کارِ علیست کارَت کارِ تو کارِ حیدر

هشتادوچار غزوه شد کارزارِ حیدر
دینِ تو زد جوانه با ذوالفقارِ حیدر

با التهاب ماندی با اضطراب رفتی
با درد پاشدی و با درد خواب رفتی

دیدم میانِ بستر بابا چه آب رفتی
ماییم و هیچکس نیست لبخندِ شهر پیداست

دیدم که در نگاهت با درد صبر پیداست
اما به پیکر تو آثار زهر پیداست

گفتم دعا بفرما حکمِ قضا بگردان
گفتم بمان و غم را از مرتضی بگردان

“هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان”
تب داشتی و می‌برد این تب توانِ من را

دیدم به روی سینه داری دو جانِ من را
خوابانده‌ای حسین و چسبانده‌ای حسن را

گفتی به انتظارت هستند این جماعت
دارند خنجرِ کین در آستین جماعت

تا پشتِ در بیایند تا آخرین جماعت
با پنجه‌های لرزان دستت نوازشم کرد

تا با علی بمانم چشمت سفارشم کرد
تا پایِ او بسوزم با اشک خواهشم کرد

گفتی به پشت او باش من پیش روش رفتم
دشمن به پشت در بود من روبروش رفتم

آنقدر زخم خوردم تا که زِ هوش رفتم
آتش به خانه می‌زد آتش زبانه می‌زد

آن یک به بازویم زد این یک به شانه می‌زد
او با قلاف شمشیر این تازیانه می‌زد

شاعر: حسن لطفی

______________________________

شعر مرثیه رسول اکرم (ص)

صبر و شکیبایی به هر دردی روا است
جز در غمِ فقدانِ تو ای حضرتِ عشق

بعد از تو چشمِ آسمان را خون گرفته
شد روز و شب گریانِ تو ای حضرتِ عشق

هفت آسمان را در عزای خود نشاندی
داد از شبِ هجرانِ تو ای حضرتِ عشق

ای گوهرِ شب تابِ باغِ آفرینش
آیینه اشک افشانِ تو ای حضرتِ عشق

با مویه های یاسِ تو دل همنوا شد
این جانِ ما قربانِ تو ای حضرتِ عشق

مانده ز بعدت فاطمه در بیتُ الاحزان
آن کوثرِ قرآنِ تو ای حضرتِ عشق

جاریترین نورِ الهی گشته خاموش
حیف از رخِ تابانِ تو ای حضرتِ عشق

رفتی علی با فاطمه تنها نشسته
بر پیکرِ بی جانِ تو ای حضرتِ عشق

معراجِ روحانیِ تو سبز است و روشن
جاوید باد ایمانِ تو ای حضرتِ عشق

نورِ مبین ات تا قیامت مشعلِ ماست
دل در تبِ بارانِ تو ای حضرتِ عشق

بعدِ تو زهرا را به جوی خون نشاندند
شد اولین مهمانِ تو ای حضرتِ عشق

از تشتِ زهر و تشتِ زر زینب گواه است
خون بارد از چشمانِ تو ای حضرتِ عشق

بر آستانِ مهربانِ تو دخیلم
دستِ منو دامانِ تو ای حضرتِ عشق

شاعر: هستی محرابی

 

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.