اشعار مرثیه حضرت رقیه (س) – سال ۱۳۹۹

شعر مرثیه حضرت رقیه (س)
من دلم پیش تو هست این جا زمینگیرم نکن
دختری بابایی ام، با دوری ات پیرم نکن
با نگاهم می زنم آتش به جان کاروان
آتشی هستم، به جان عمه، تکثیرم نکن
بر روی نی تا سلامت می کنم بر خود نیپچ
دوری از این اشک های غرق تاثیرم نکن
من به جان کندن دل از گلبوسه هایت کنده ام
رخ نپوشان از من و از جان خود سیرم نکن
با همین خاری که در پایم شکسته، آمدم
صحبتی از دیر کردن یا ز تاخیرم نکن
خواب را پس می زنم خوابم شده بیداری ام
غرق رویای توام با خواب تعبیرم نکن
زیر باران نگاه عمه جاری می شوم
فکر سیلاب بر این گونه سرازیرم نکن
قول دادم شام را ویران کنم با ناله ام
شانه ام بفشار اما بیش از این شیرم نکن
با غزالت همسفر بودی تشکر می کنم
باش صیادم ولی درگیر نخجیرم کن
آبرویت را نبردم، عمه جانم شاهد است
آیه ات بودم به جز با عشق تفسیرم نکن
گفته اند الحمدلله می شوی مهمان من
تا در این جایی پدر، با اشک درگیرم نکن
دست و بالم بسته، با جانم پذیرایت شدم
جز نگاه مهر بر این عذر تقصیرم نکن
از تمام عمر من یک تار مویی مانده است
شک به طرح و نقشه و پایان تدبیرم نکن
کم ندارم در شهادت از برادرهای خود
کشته میدان عشقم فکر تطهیرم نکن
مثل عموجان اباالفضلم شدم مشکل گشا
زائرم بودی؛ به چشم طفل تصویرم نکن
کودکی نام آورم، دیوان عشقم خواندنی ست
شعر عاشورایی ام، بی اشک تحریرم نکن
شاعر:سیدعلی میری رکن آبادی
_______________________
شعر مرثیه حضرت رقیه (س)
از دردهایم با تو میگویم پدرجان
از گوشواره از النگویم پدرجان
تنها نشانی مانده آن هم جای زخم است
دشمن شبیخون زد به گیسویم پدرجان
شاعر:امیررضا قدیری
_______________________
شعر مرثیه حضرت رقیه (س)
لب های او جز ناله آوایی ندارد
دیگر برایش خنده معنایی ندارد
اکنون که اینجا آمدی باید بگوید
جز این خرابه دخترت جایی ندارد
باید بگوید از غم تنهایی خود
چون هم نشینی غیر تنهایی ندارد
یادش بخیر آن بوسه های گرم بابا
حالا لبش سرد است و گرمایی ندارد
در کوچه های شام هم با گریه می گفت
یک کاروان نیزه تماشایی ندارد!
تفسیری از ایثار و غیرت می شود چون
از نسل زهرا است و همتایی ندارد
هر چه مصیبت بود از آنجا شروع شد
وقتی که فهمیدند بابایی ندارد…
شاعر:محسن زعفرانیه
_______________________
شعر مرثیه حضرت رقیه (س)
تا ز دل ناله ویرانه نشینان برخاست
خون ز دل ، آه ز لب ، اشک ز مژگان برخاست
طفل هر وقت گرسنه ست نخواهد خوابید
تا رسیدند به ویرانه بوی نان برخاست
چقدر دخترکان با سر زانو رفتند
چونکه با پای پر از آبله نتوان برخاست
وقت و بی وقت سر سوختگان داد زدند
دختر قافله از خواب ، پریشان برخاست
تا ز ویرانه صدایش به لب طشت رسید
در همان طشت به پایش سر سلطان برخاست
هر که بنشست کنار جگر سوخته ام
از کنار جگرم سوخته دامان برخاست
وقت افتادنم از ناقه تماشایی بود
تا که خوردم به زمین خاک بیابان برخاست
گفتم ای دشت به من عرض ادب باید کرد
بهر پابوسی من خار مغیلان برخاست
دست هر که به دهان و به لبم خورد – فقط
به هواداری این طفل تو دندان برخاست
بخداوند قسم یک تنه جان همه بود
او کتک خورد ولی ناله طفلان برخاست
” ابتا یا ابتا … ” … تا نفس آخر گفت
صبح شد ناله ویرانه نشینان برخاست
شاعر:علی_اکبر لطیفیان
_______________________
شعر مرثیه حضرت رقیه (س)
خیلی دلم تنگ شده واست بابا
دلتنگتم با همه وجودم
چطور دلت میاد پیشم نمیای؟
من که برات دختر خوبی بودم
دلم گرفته بابا از زمونه
دلم گرفته بابا از روزگار
دل ربابم مث من گرفته
داری میای داداش علی رم بیار
اگه بیای حال منم خوب میشه
اگه بیای پائیزمون بهاره
قول بده اومدی برام بخندی
قول میدم اینجا کسی چوب نداره
بابامی با همین سر بریده
منم هنوز دخترتم مگه نه؟
یادته دوس داشتی که زود بزرگ شم
ببین ، مث مادرتم مگه نه؟
سکینه هم دلش برات تنگ شده
عکستو رو خاک می کشید بابایی
عمه میگه شبیه زهرا شدم
اونم شبا درد می کشید بابایی ؟
عروسکم گم شده توی صحرا
هیشکی دیگه ازش خبر نداره
بد نمیشه حالا که مو سفیدم
برام عروسک بخرن دوباره؟
خرابه فهمید که چرا بیدارم
چیکار کنم دلم بابامو می خواد
به عمه گفتم اگه امشب نیاد
برای تشییع جنازم میاد
صدای پا میاد میترسم بابا
صدای پا میاد میلرزه تنم
سربازا رفتن پا میشم دوباره
خودم رو از ترسه به خواب میزنم
شاعر:مجید رضایی
_______________________
شعر مرثیه حضرت رقیه (س)
دوباره بوی خوش مُشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
به صبح دولت من آسمان خورَد غبطه
که نیمهشب به برم آفتاب میآید
نسیم شام نگشته اگر به دور سرت
چرا به سوی خرابه، خراب میآید؟
هنوز در غم بیآبی لب تو ببین
که چشمهچشمه ز چشمانم آب میآید
قرار بود که در خواب بینمت ورنه
«شب وصال به چشم که خواب میآید؟»
جز اینکه شویَمَت از اشک خویش، ای گل من!
دگر چه کار ز دست گلاب میآید؟
هر آنکه دید سرت را میان دستم گفت:
چقدر عکس تو امشب به قاب میآید
رسید اگر به اجابت تعجبی نکنم
دعای خستهدلان مستجاب میآید
شاعر:جواد هاشمی تربت
_______________________
شعر مرثیه حضرت رقیه (س)
خبر آمد که ز معشوق خبر می آید
ره گشایید که یارم ز سفر می آید
کاش می شد که ببافند کمی مویم را
آب و آیینه بیارید پدر می آید
نه تو از عهده ی این سوخته بر می آیی
نه دگر موی سرم تا به کمر می آید
جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد
غالبا درد به دنبال جگر می آید
راستی گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیست!
سر که آشفته شود حوصله سر می آید
هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم
نیم عمامه از آن بهر تو در می آید
به کسی ربط ندارد که تو را می بوسم
غیر من از پس کار تو که برمی آید؟
راستی!هیچ خبر دار شدی تب کردم؟
راستی! لاغری من به نظر می آید؟
راستی!هست به یادت دم چادر گفتی
دختر من!به تو چادر چقدر می آید
سرمه ای را که تو از مکه خریدی، بردند
جای آن لخته ی خونم ز بصر می آید
شاعر:محمد سهرابی
_______________________
شعر مرثیه حضرت رقیه (س)
گفت: شأنم نیست رفتن در پی یک دخترک
میروم اما امان از لحظه ای که دیدمش
زجر راهی شد و باخود گفت در زیر لبش
لشکری را ریخته بر هم، به هم میریزمش
شاعر:محمد کابلی
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.