اشعار مرثیه امام رضا (ع) – سال ۱۴۰۰

شعر مرثیه امام رضا (ع)
ای که مرآت خدایی مددی حضرت سلطان
معدن جود و سخائی مددی حضرت سلطان
هر گدائی که به سویش بنمایی تو نگاهی
رسد آخر به نوایی مددی حضرت سلطان
تو نگفته بدهی حاجت و این رسم رئوف است
مهد احسان و عطایی مددی حضرت سلطان
چه شهیدان که گرفتند برات از حرم تو
که حبیب شهدایی مددی حضرت سلطان
روضههای سحر کوی تو دارد چه صفایی
صاحب هر چه بکائی مددی حضرت سلطان
قبله ی کعبه تویی جملۀ شاهان سگ کویت
کی تو حج فقرایی مددی حضرت سلطان
پرچم سبز سر گنبد تو هادی عشق است
چون کند قبله نمایی مددی حضرت سلطان
تحت آن قبه ی زردت که بود عرش الهی
گریه دارد چه صفائی مددی حضرت سلطان
بی خود از خود شده دل هر دمی آید به حریمت
بشود کرببلائی مددی حضرت سلطان
زیر ایوان طلایت چو نجف غرق غرورم
شهریار دو سرائی مددی حضرت سلطان
شاعر: قاسم نعمتی
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
کار تو همه مهر و وفا بود، رضا (ع) جان
پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا (ع) جان
آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی
معصومه مظلومه (س)، کجا بود رضا (ع) جان؟
بر دیدنت آمد چو جوادت (ع) ز مدینه
سوز جگرش، یا ابتا بود رضا (ع) جان
تنها نه جگر، شمعصفت شد بدنت آب
کی قتل تو این گونه روا بود، رضا (ع) جان
تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا (س)
بالای سرت نوحهسرا بود رضا (ع) جان
یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت (ع)
چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا (ع) جان
جان دادی و راحت شدی از زخم زبانها
این زهر، برای تو شفا بود رضا (ع) جان
از آتش این زهر، تن و جان تو میسوخت
اما به لبت، ذکر خدا بود رضا (ع) جان
روزی که نبودیم در این عالم خاکی
در سینه ما، سوز شما بود رضا (ع) جان
از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را
عمری در این خانه گدا بود رضا (ع) جان
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
مسافری که اجل گشت همسفرش
سفر رسیده به پایان در آخر صفرش
هنوز آید از آن حجره غریب به گوش
صدای ناله آهسته پسر پسرش
چه خوب اجر رسالت به مصطفی دادند
که پاره جگرش، پاره پاره شد جگرش
اگر چه کار گذشته، اجل شتاب مکن
جواد آمده از ره به دیدن پدرش
ز اشکهای جوادالائمه پیدا بود
که شسته دست دگر از جهان محتضرش
پسر به صورت بابا نهاد صورت خویش
پدر گرفت به زحمت سرشک از بصرش
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
هر چند ناتوان شدی اما ز پا نیفت
ای هشتمین عزیز، عزیز خدا نیفت
میترسم آن که در بریزد به پهلویت
باشد ز پا بیفت ولی بی هوا نیفت
کوچه به آل فاطمه خیری نداشته
دیوار را بگیر و در این کوچهها نیفت
مردم میان شهر تماشات میکنند
این بار را به خاطر زهرا (س) بیا نیفت
دامان هیچ کس به سرت سر نمیزند
حالا که نیست خواهر تو پس ز پا نیفت
تکه حصیر خویش از این حجره جمع کن
اما به یاد نیمه شب بوریا نیفت
ای وای اگر به کرببلا بوریا نبود
راهی برای دفن شه کربلا نبود
شاعر: علی اکبر لطیفیان
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
دل همیشه غریبم هوایتان کرده است
هواى گریه پایین پایتان کرده است
وَ گیوههاى مرا رد پاى غمگینت
مسافر سحر کوچههایتان کرده است
خداش خیر دهد آن کسى که بال مرا
کبوتر حرم باصفایتان کرده است
چگونه لطف ندارى به این دو چشمى که
کنار پنجرههایت صدایتان کرده است؟
چگونه از تو نگیرم نجات فردا را؟
خدا براى همینها سوایتان کرده است
چرا امید ندارى مدینه برگردى؟
مگر نه آنکه خدا هم دعایتان کرده است؟
میان شهر مدینه یگانه خواهرتان
چه نذرهاى بزرگى برایتان کرده است
تو آن نماز غریب همیشهها هستى
که کوچههاى خراسان قضایتان کرده است
سپیدهاى و به رنگ شفق در آمدهاى
کدام زهر ستم جابجایتان کرده است
شاعر: علی اکبر لطیفیان
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
آمد از راه و کشید آرام عبا روی سرش
یعنی امروزست روز نالههای آخرش
هر قدم رفت و نشست و دست بر پهلو گرفت
میکشد خود را به سوی خانه مثل مادرش
روی خاک کوچه دنبالش اگر دقت کنی
بنگری آثاری از خاکیترین بال و پرش
او زمین میخورد و میخندید بر حالش عدو
این هم ارثی بود که برده ز جدّ اطهرش
صحنه جان دادن او روضه مستوره شد
حجره در بسته میداند چه آمد بر سرش
بار دیگر صورت خاکی و دست و پا زدن
خادمش دید و ولی هرگز نمیشد باورش
یک بُنَیّ گفت و از کام پسر بوسه گرفت
از مدینه بهر یاری زود آمد دلبرش
کربلا بابا رسید اما پسر افتاده بود
قلب شاعر آب شد در این دو بیت آخرش
هر چه قدر آغوش خود وا کرد اکبر جا نشد
تا که آخر در عبا پیچید جسم اکبرش…
شاعر: قاسم نعمتی
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
با سینهای که آتش از آن شعله میکشید
ناله برای کشته دیوار و در کشید
او بود و خاک حجره و یک ناله ضعیف
آری نفس نفس زدنش تا سحر کشید
یک روزه زهر بر دل زارش اثر نمود
گاه سحر به جانب جانانه پر کشید
در انتظار آمدن میوه دلش
پا را به سوی قبله چنان محتضر کشید
سینه زنان دریده گریبان پسر رسید
دستی به روی ماه کبود پدر کشید
شمس الشّموس روی زمین اوفتاده و
فریاد ای پدر ز دل خود قمر کشید
آه از دمی که زینب کبرای غم نصیب
آمد تن امام زمانش به بر کشید
با دست زخم خورده خود دختر علی
تیر شکسته از تن ارباب در کشید
گل مانده بود در وسط تیغ و نیزهها
آمد ز پای ساقه یاسش تبر کشید
شاعر: حسن لطفی
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
کوثر اشک من از ساغر و پیمانه توست
دل آتشزدهام، شمع عزاخانه توست
جگر سوخته، خاکستر پروانه توست
شعلههای دلم از آه غریبانه توست
ای تراب قدم زائر کویت گُل من
وی خراسان تو تا صبح قیامت دل من
درد جان را تو طبیبی تو طبیبی تو طبیب
بزم دل را تو حبیبی تو حبیبی تو حبیب
بی تولّای تو دل را نه قرار و نه شکیب
تو غریب الغربایی و همه خلق، غریب
نه خراسان که سماوات و زمین حائر توست
دور و نزدیک ندارد، دل ما زائر توست
ای قبول غم تو گریه ناقابل ما
آتش عشق تو در روز جزا حاصل ما
مایه از خاک خراسان تو دارد گل ما
ما نبودیم که میسوخت به یادت دل ما
سالها آتش غم شمع صفت آبت کرد
زهر در سینه شراری شد و بیتابت کرد
تو به خلقت پدری و تو به زهرا (س) پسری
مثل جد و پدرت از همه مظلومتری
تو جگر پاره پیغمبر و پاره جگری
بلکه بیتابتر از بسمل بیبال و پری
میزبان تو شد ای جان جهان قاتل تو
کس ندانست ندانست چه شد با دل تو
تو که سر تا به قدم آینه توحیدی
به چه تقصیر چو بسمل به زمین غلطیدی
مرگ را دور سرت لحظه به لحظه دیدی
همچنان مار گزیده به خودت پیچیدی
که گمان داشت که با آن غم پیوسته تو
قتلگاه تو شود حجره در بسته تو؟
«بابی انت و امی» که چه آمد به سرت
داغ معصومه مظلومه به جان زد شررت
تو زدی بال و پر و کرد تماشا پسرت
بس که بر شمس رُخت ریخت ستاره قمرت
شرر آه بر آمد ز نهادت مولا
صورتت شسته شد از اشک جوادت مولا
طایر روح غریبانه پرید از بدنت
قاتلت اشکفشان بود به تشییع تنت
خبر از غربت تن داشت فقط پیرهنت
کرد با خون جگر دست جوادت کفنت
چوب تابوت تو بر شانه جان همه بود
جای معصومه تو اشکفشان فاطمه بود
بانوان چشم ز مهریه خود پوشیدند
دور تابوت تو پروانه صفت گردیدند
اشکها بود که بر غربت تو باریدند
لاله از خون جگر بر سر راهت چیدند
مردها مثل زنان شیونشان برپا بود
دور تابوت تو ذکر همه یا زهرا (س) بود
ای خدا سوختم از گریه، دل از کف دادم
کاش میسوخت فلک از شرر فریادم
کاش میداد غم شام بلا بر بادم
یاد خاکستر و سنگ لب بام افتادم
پای تابوت رضا (ع) چنگ و نی و دف نزدند
همه سیلی زده بر صورت خود، کف نزدند
دور تابوت تو بر چهره اگر چنگ زدند
لیک پای سر جد تو همه چنگ زدند
دور تابوت تو ناله ز دلِ تنگ زدند
دور زینب همه از چار طرف سنگ زدند
تا شرار از جگر و ناله ز دل برخیزد
اشک «میثم» به تو و جد غریبت ریزد
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
آمد از راه و کشید آرام عبا رویِ سرش
یعنی امروز ست روزِ نالههایِ آخرش
هر قدم رفت و نشست و دست بر پهلو گرفت
میکشد خود را به سویِ خانه مثلِ مادرش
رویِ خاکِ کوچه دنبالش اگر دقت کنی
بنگری آثاری از خاکی ترین بال و پرش
او زمین میخورد و میخندید بر حالش عدو
این هم ارثی بود که برده ز جدِّ اطهرش
صحنۀ جان دادن او روضۀ مستوره شد
حجره در بسته میداند چه آمد بر سرش
بار دیگر صورت خاکی و دست و پا زدن
خادمش دید و ولی هرگز نمیشد باورش
یک بُنَیّ گفت و از کام پسر بوسه گرفت
از مدینه بهر یاری زود آمد دلبرش
کربلا بابا رسید امّا پسر افتاده بود
قلبِ شاعر آب شد در این سه بیت آخرش
هر چه قدر آغوش خود واکرد اکبر جا نشد
تا که آخر در عبا پیچید جسم اکبرش
تا قیامت هم نمیفهمند اهل معرفت
از چه آمد دست بر سر بین لشگر خواهرش
آنکه حتّی تارِ مویش را ندیده جبرئیل
دست بُرده بر سرِ نعش علی بر معجرش
شاعر: قاسم نعمتی
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
آقا جون من به فدایِ کرم و صفای تو
بس که دارم تو سرم اون عطشِ هوای تو
متحیّرم از اون ذوقِ کبوترای تو
دمادم پَر می کشن رو گنبدِ طلای تو
دونه دونه می چینن دعای زئرای تو
قصدِ حاجت می برن به ساحتِ خدای تو
اون آغوشِ قشنگِ تو
برای زائرا بازه
هر کی به پا بوست می یاد
چه زود دلش رو می بازه
چه قصه داره غریبیِ تو
کسی ندیدم به خوبیِ تو
ز هر نگاهِ تو گل می باره
فضای صحنت چه سوزی داره
بس که رحمت می باره ز آسمونِ حرمت
دستامو پُر میکنی تو با نگاهِ کرمت
زائرا دخیل می شن بر ضریحِ مطهرت
عطرِ حاجت می گیرن تو روضه ی منورت
آقای مهربونیها، آقای هم زبونیها
بیا وُ دستامو بگیر، منو ز خود نکن جدا
خودت میدونی غرقِ گناهم
به جرمِ عصیان چه رو سیاهم
تو رو خدا کن تو سر به راهم
جونِ جوادت بده پناهم!
شاعر: هستی محرابی
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
قطره بودیم و هم مسیر شدیم
با ولای علی کثیر شدیم
دست ما نه… نگاه زهرا بود
پای این عشق اگر اسیر شدیم
یا علی گفت و هو کشیدیم و
راوی خطبه ی غدیر شدیم
ذره بودیم و بی نوا بودیم
دم باب الجواد امیر شدیم
سائل وادی خراسانیم
رعیت زیر دِین سلطانیم
شکر، گاهی به سینه آهی هست
ذوق خشکیده از گناهی هست
آخر کار عشق بازی ما
راه باز است و بارگاهی هست
صوت نقاره خانه می گوید:
بی پناهی؟ بیا پناهی هست
سر این سفره ی کرم حتی
جام کوثر اگر بخواهی هست
از سرم شوق و بیم افتاده
گذرم بر کریم افتاده
با نگاهش دوباره خواند مرا
سوی دارالشفاء کشاند مرا
دید تنها و بی کس افتادم
در رواق حرم نشاند مرا
هر کجا گیرِ دام افتادم
ضامنم شد خودش، رهاند مرا
بیشتر از قدیم ها امسال
حرم کربلا رساند مرا
همه جا در پناه او بودم
نائب روی ماه او بودم
ازدحام صفوف یعنی این
بار عام عطوف یعنی این
بین باب الجواد و گنبد شاه…
….ماندن ما، خسوف یعنی این
بیشتر از خودم به فکرم هست
“یا امامَ الرئوف” یعنی این
دم گرفتم هزار و یک دفعه
عاشقیِ حروف یعنی این
می روم پشت پنجره فولاد
بعد از آن هر چه باد، بادا باد
با رضای دل امام رضا
می رسم محفل امام رضا
موج دل را کشید سوی خودش
جذبه ی ساحل امام رضا
بین آب و گل تمامی ما
ریختند از گل امام رضا
چه مقامی رفیع تر از این؟
شده ام سائل امام رضا
بی بهانه، بهانه می گیرم
روضه ای عاشقانه می گیرم
رنگ، از روی باغ افتاده
گیر دام نفاق افتاده
ترسم از خدعه های مأمون بود
گوییا اتفاق افتاده
از عبایش بخوان که چندین بار
در مسیر رواق افتاده
دست و پا می کشد به روی زمین
گوشه ای از اتاق افتاده
لخته های جگر سرازیر است
اشک های پسر سرازیر است
کربلا عطر جان فزا پیچید
خبری بین خیمه ها پیچید
چقدر یاس خوش بوی لیلا
به خودش زیر دست و پا پیچید
پدرش قطعه های اکبر را
وسط سطح یک عبا پیچید
گریه ها کرد و نسخه ی خود را
با دم “…بَعْدَکَ الْعَفٰا” پیچید
آهِ زینب فقط حیاتش داد
قسم خواهرش نجاتش داد
شاعر: محمدجواد شیرازی
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
تیزی شمشیر هم تسلیم ابرو می شود
شیر هم در پای چشمان تو آهو می شود
نیست فرقی بین رب و عبدِ عین رب شده
گاه ذکرم یا رضا و گاه یا هو می شود
مِهر تو در سنگ هم کار خودش را می کند
شیشه در همسایگیِ عطر خوشبو می شود
تو به ما پا می دهی و ما کلیمت می شویم
لال هم در این حرم مرغ سخنگو می شود
دست خالی بودن ما نیست کتمان کردنی
دست ما هر بار سائل می شود، رو می شود
چشم جاری از تمام چشمه ها بالاتر است
آب سقاخانه هم محتاج این جو می شود
این مژه هایم اگر پیش تو باشد بهتر است
لااقل یک گوشه از صحن تو جارو می شود
پنجره پولاد تو آخر شفایم می دهد
باز هم در صحن های تو هیاهو می شود
شاعر: علی اکبر لطیفیان
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
خادمت پشت در قصر خبر می خواهد
از شب مبهم این فتنه سحر می خواهد
کاش آن خوشه مسموم زبانش می گفت:
لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟
تو عبا روی سرت می کشی و پا به زمین
رفتنت تا به در خانه هنر می خواهد
ای جگر گوشه که در حجره غم تنهایی
زهر از جان تو انگار جگر می خواهد
دل تو سوخته از درد به خود می پیچی
لب خشکیده تو دیده تر می خواهد
خوب شد اینکه جوادت به کنارت آمد
پدر از نفس افتاده پسر می خواهد
لحظه رفتن خود در نظرت می آمد
روضه مرد غریبی که نفر می خواهد
یاد آن حرف تو با ابن شبیب افتادم
یاد آن دشنه که از جد تو سر می خواهد
شاعر: محمدامین سبکبار
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
در ظل روزگار شما یاابالحسن
هستیم ریزهخوار شما یاابالحسن
چون شمع جاننثار شما یاابالحسن
آهوی در حصار شما یاابالحسن
از خیل دوستدار شما یاابالحسن
مشهد زمین نیست ولی آسمان که هست
مشهد بهشت نیست ولی بیش از آن که هست
مشهد کرانه نیست ولی بی کران که هست
شکر خدا برای سرم آستان که هست
شد قبلهام دیارِ شما یاابالحسن
باید گرفت زیر پر جبرئیل را
باید که پا برهنه ببینی خلیل را
در صحن انقلاب ، می سلسبیل را
لطف کثیر حضرت و ظرف قلیل را
چشمِ من و غبارِ شما یاابالحسن
عالم علی و در همه جا سر به سر علی
آئینه شد خدا و علی ضرب در علی
دل گفت علی و دیده علی و جگر علی
هشت است روبروی من و جلوهگر علی
جانم فدای چار شما یابالحسن
از شوق و عشق تا به قیامت بایستد
هرکس که روبروی ضریحت بایستد
حتی زمان ، زمان زیارت بایستد
دریا از این شکوه به حیرت بایستد
در پای آبشار شما یاابالحسن
وقتی که چشمهام سحر خیز میشود
شبها حرم عجیب دل انگیز میشود
از بس عنایت است سرازیر میشود
حج مشهد است ، قسمت ما نیز میشود
حاجی شدم کنار شما یاابالحسن
یک ذره کم نمیشود این اشتیاقها
شکر خدا دوباره من و این رواقها
امشب نشستهام بنوسيم به طاقها
اینجا پر از شفاست از این اتفاقها
کارخداست کار شما یاابالحسن
پیری رسید و پنجره فولاد را گرفت
یک گریه باز صحن گوهرشاد را گرفت
یک اشک چشم جامع الاضداد را گرفت
عطری وزید و یک دل آباد را گرفت
از سمت کفشدار شما یاابالحسن
بعد از حرم همیشه منم با خماریاش
دل تنگ لحظه لحظهی شادی و زاریاش
مبهوت شمسههای طلا ، نقره کاریاش
حس وداع با همهی بی قراریاش
ماییم بی قرار شما یاابالحسن
امشب حرم قرق شده دل تا خدا رود
مادر رسیده است به ایوان طلا رود
بالای سر نشیند و پایین پا رود
تا که زیارتی کند و کربلا رود
مردیم در جوار شما یاابالحسن
امشب زیارت تو اگر مادر آمده
عباس آمدهاست و علیاکبر آمده
عمه دوباره با دو سه تا دختر آمده
حتی رباب آمد ، علی اصغر آمده
جمعاند در مدار شما یاابالحسن
دارالکرامه است اگر با حبیبها
دارالاجابه است برای غریبها
دارالهدایه و شب ابن شبیبها
مانند کربلاست حرم بوی سیبها
میآید از مزار شما یاابالحسن
نون و قلم نبیست و ما یسطرون حسین
طاق فلک علیست به عالم ستون حسین
خلقت تمام حضرت زهراست خون حسین
هستی تمام ظاهر و ما فی البطون حسین
ذکر حسین کار شما یا ابالحسن
شاعر: حسن لطفی
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
نیلی ترین رنگ ها بر پیکرش بود
معلوم بود امروز روز آخرش بود
معلوم بود آقای ما را زهر دادند
وقتی که می آمد عبایش بر سرش بود
دستی به پهلوی پر از درد خویش داشت
بر شانه دیوار دست دیگرش بود
دختر ندارد تا که دستش را بگیرد
پس لااقل ای کاش آنجا خواهرش بود
پا شد خودش را جمع کرد اما زمین خورد
این ضعف خیلی مایه درد سرش بود
اصلاً زمین خوردن برای او طبیعی است
از بس که دنبال صدای مادرش بود
در حجره بی فرش خود افتاده بود و
تصویری از گودال در چشم ترش بود
می گفت یا جدا چرا خاکت نکردند
حتی کفن بر جسم صد چاکت نکردند
شاعر: علی اکبر لطیفیان
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
زیر ایوان طلایت بخت با من یار شد
شور و حالم قیل و قالِ کوچه و بازار شد
هرکسی عُمّان نخواهد شد مگر در خانه ات
در حرم بودم، دلم گنجینه ی اسرار شد
از گداها شهر ما یکباره خالی تر شد و
در حرم کم کم گداهای شما بسیار شد
چون دلش میخواست راه گفتگویش وا شود
زائرت از عمد پای پنجره بیمار شد
پیش تو فرقی ندارد حال دارا با ندار
هرکسی بار دعا آورد، بارش بار شد
یک ضمانت کردی و صیاد آهو را رهاند
چاقوی صیاد از آن تاریخ،ضامن دار شد
شاعر: محسن ناصحی
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
دوش دیدم از لبت پیمانه حاجت می گرفت
از شراب کهنه ات میخانه حاجت می گرفت
عاشقي در گريه می زد حرفهایش را به تو
سرخوشي با نعره ی مستانه حاجت می گرفت
عاقلی سودی نمی بخشید ، در کوی جنون
زودتر از هر کسی دیوانه حاجت می گرفت
بی صدا می سوخت شمع و در طواف شعله اش
تا سحر بال و پر پروانه حاجت می گرفت
با همان یک بار در سالی که آمد تا حرم
نوکرت با نام تو روزانه حاجت می گرفت
آنکه دستش بود کوتاه از توسّل بر ضریح
بیشتر از آب سقّاخانه حاجت می گرفت
شاه شاهان جهان هستی تو، پس با این حساب
سائل از درگاه تو شاهانه حاجت می گرفت
نیمه ی شب رفتم از کنج حرم تا شهر شام
پیش بانويي که در ویرانه حاجت می گرفت
شاعر: محمد قاسمی
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
تهی رسید از این جام و لب به لب برگشت
رئوف خواست بدهکار با طلب برگشت
برای عرض ارادت چو نوکری خورشید
چقدر صبح به سوی تو رفت و شب برگشت
چقدر از حرمت لات چاله ی میدان
به شهر خویش که برگشت با ادب برگشت
دلم شبیه به یک هسته پرت شد سویت
به یک نگاه تو نخلی پر از رطب برگشت
پس از ادای رضا مست شد تمام تنم
همین که خواندمش و لب به روی لب برگشت
همین کمال رئوفی ست اینکه در حرمش
هنوز گریه نکرده به من طرب برگشت
دلیل گنبد او هست پس نگو امشب
به سمت طوس چرا قبله بی سبب برگشت
نماز واجب اگر بود پس چرا قبله
برای خاطر یک امر مستحب برگشت
جلوتر از همه ی دیگران بهشتی شد
کسی که از حرم تو عقب عقب برگشت
شاعر: مهدی رحیمی
____________________________
شعر مرثیه امام رضا (ع)
قطره بودیم و هم مسیر شدیم
با ولای علی کثیر شدیم
دست ما نه… نگاه زهرا بود
پای این عشق اگر اسیر شدیم
یا علی گفت و هو کشیدیم و
راوی خطبه ی غدیر شدیم
ذره بودیم و بی نوا بودیم
دم باب الجواد امیر شدیم
سائل وادی خراسانیم
رعیت زیر دِین سلطانیم
شکر، گاهی به سینه آهی هست
ذوق خشکیده از گناهی هست
آخر کار عشق بازی ما
راه باز است و بارگاهی هست
صوت نقاره خانه می گوید:
بی پناهی؟ بیا پناهی هست
سر این سفره ی کرم حتی
جام کوثر اگر بخواهی هست
از سرم شوق و بیم افتاده
گذرم بر کریم افتاده
با نگاهش دوباره خواند مرا
سوی دارالشفاء کشاند مرا
دید تنها و بی کس افتادم
در رواق حرم نشاند مرا
هر کجا گیرِ دام افتادم
ضامنم شد خودش، رهاند مرا
بیشتر از قدیم ها امسال
حرم کربلا رساند مرا
همه جا در پناه او بودم
نائب روی ماه او بودم
ازدحام صفوف یعنی این
بار عام عطوف یعنی این
بین باب الجواد و گنبد شاه…
….ماندن ما، خسوف یعنی این
بیشتر از خودم به فکرم هست
“یا امامَ الرئوف” یعنی این
دم گرفتم هزار و یک دفعه
عاشقیِ حروف یعنی این
می روم پشت پنجره فولاد
بعد از آن هر چه باد، بادا باد
با رضای دل امام رضا
می رسم محفل امام رضا
موج دل را کشید سوی خودش
جذبه ی ساحل امام رضا
بین آب و گل تمامی ما
ریختند از گل امام رضا
چه مقامی رفیع تر از این؟
شده ام سائل امام رضا
بی بهانه، بهانه می گیرم
روضه ای عاشقانه می گیرم
رنگ، از روی باغ افتاده
گیر دام نفاق افتاده
ترسم از خدعه های مأمون بود
گوییا اتفاق افتاده
از عبایش بخوان که چندین بار
در مسیر رواق افتاده
دست و پا می کشد به روی زمین
گوشه ای از اتاق افتاده
لخته های جگر سرازیر است
اشک های پسر سرازیر است
کربلا عطر جان فزا پیچید
خبری بین خیمه ها پیچید
چقدر یاس خوش بوی لیلا
به خودش زیر دست و پا پیچید
پدرش قطعه های اکبر را
وسط سطح یک عبا پیچید
گریه ها کرد و نسخه ی خود را
با دم “…بَعْدَکَ الْعَفٰا” پیچید
آهِ زینب فقط حیاتش داد
قسم خواهرش نجاتش داد
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.