آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

اشعار مرثیه امام حسن (ع) – سال ۱۴۰۱

0
اشعار مرثیه امام حسن (ع) - سال 1401

شعر مرثیه امام حسن (ع)

او واسطۀ رحمت حق بود و کرم داشت
ابر کرمش بر سر هر بام علم داشت

بخشید سه نوبت همۀ ثروت خود را
ارباب کرم بود که بر خلق کرم داشت

تن داد به صلحی که در آن مصلحتی بود
هرچند که مانند علی تیغ دودم داشت

زهر آمد و زد برجگر و زود برون زد
از بس دل او ماتم و اندوه و الم داشت

وقتی جگرش ریخت میان دل آن طشت
گفتند که این حجت حق اینهمه غم داشت؟

با دیدن اشک دو برادر همه دیدند
“دلهای غریبان جهان راه به هم داشت”*

حتی به تنش فتنه گران رحم نکردند
بر پیکر خود زخمه ای از تیر ستم داشت

بنویس «وفایی»که پس از این همه غُربت
ایکاش که این حجت معبود حرم داشت

شاعر:سید هاشم وفایی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

نه بوی مُشک نه چون بوی نافه ی خُتن است
نه بوی یاسمن است این نه بوی یاس من است

نه بوی چادر خاکی نه عطر آن گودال
بقیع روضه ی مکشوف کوچه و زدن است

برای گریه بر این صحنه یا که دیدارش
میان هر مژه با چشم جنگ تن به تن است

به جز بقیع که در اشک نیز می سوزیم
همیشه گرمی آتش دلیل سوختن است

کسی که دست به سینه است توی کرب و بلا
چگونه است که پیش تو دست بر دهن است؟!

غریب کیست کسی که هنوز بی حرم است؟
و یا کسی که به هنگام مرگ بی کفن است؟!

غمش ز جنس حسین است هرکه مظلوم است
حسن تر است کسی که غریب در وطن است

خراب هم که نباشد به اعتقاد من
تمام غربت اینجا به خاطر حسن است!

شاعر:مهدی رحیمی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

تنها ميان كوچه ها من ديده بودم
مادر زمين افتاد و من ترسيده بودم

ترسيده بودم مادرم درجا بميرد
چون غنچه از طوفان به خود لرزيده بودم

از بس كه سنگين خورد سيلي ، روي ياسش
من جاي او چون گل زهم پاشيده بودم

ضربه به جان خويش قطعاً مي خريدم
گر زودتر از مادرم جنبيده بودم

يادش بخير آندم كه بازوي كبودش
مخفي ز بابا نيمه شب بوسيده بودم

شد تلخ تر از گرية صد ساله بَهرم
آندم كه ناچار از پدر خنديده بودم

با كس نگفتم راز اين غم را كه تا حال …
از مادرم اين ناله ها نشنيده بودم

مثل عصا خود را نمودم تكيه گاهش
اطراف چادر را بر او پيچيده بودم

شد انتقام فتح خيبر درب و ديوار
سنگينيِ آن درب را سنجيده بودم

گر رازهايم زين جگر افشا نمي شد
روشن نمي شد تا چه حد رنجيده بودم

گر كه نمي بردي تو اي تشت آبرويم
تا زير خاك اين رازها پوشيده بودم

شاعر:محمود ژولیده

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

دنیا چه با عزیز دل بوتراب کرد؟
ابری رسید و خون به دل آفتاب کرد

سنی نداشت یک‌شبه مویش سفید شد
رویش حنا کشید غمش را خضاب کرد

از کوچه‌‌های تنگ دگر رد نمی‌شود
این کوچه‌ها چقدر حسن را عذاب کرد!

دستی که خورد بر روی مادر به کوچه‌ها
آن دست گنبد حسنش را خراب کرد

چون روزه بود تشنگی‌اش اوج می‌گرفت
وقت اذان رسید تقاضای آب کرد

فهمید آب نیست ولی باز سرکشید
این زهر لعنتی جگرش را کباب کرد

سوزاند زهر از نوک پا تا سرش ولی
چون راحتش نمود ز دنیا ثواب کرد

از دوست زخم خورد و ز بیگانه‌ها جدا
دنیا چه با عزیز دل بوتراب کرد…

شاعر:سید پوریا هاشمی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

از بس حسن بخشنده و مهمان نواز است
از عالم و آدم گدایش بی نیاز است

از سفره اش هر قدر می خواهی طلب کن
دستِ حسن در بذل و بخشش بازِ باز است

زانو بغل کردن دگر معنا ندارد
وقتی که آقای کریمت چاره ساز است

هر جای عالم چشم می چرخانم انگار
پرچم سیاهِ “یا حسن” در اهتزاز است

استاد عباس است، باید هم بگویند
شير جمل در هر نبردی یکه تاز است

در جنگ ها، الحق جلودارش نبودند
جنگاوری اش فخرِ تاریخِ حجاز است

سجاده را از زیر پایش می کشیدند
غافل از آنکه مجتبی اصل نماز است

اینکه چه ها شد در دل کوچه، بماند
از چادرِخاکی نوشتن جانگداز است

شاعر:احسان نرگسی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

زمین گدای عطای علی الدوام حسن
زمانه ریزه خور لطف مستدام حسن
بهشت مست کرامات ناتمام حسن
به نام باب نجات بشر به نام حسن

حسن امام من است و منم غلام حسن

به نام او که به ما اعتبار بخشیده
به پای هر یک ما صدهزار بخشیده
تمام هستی خود را سه بار بخشیده
فدای جود و جوانمردی و مرام حسن

حسن امام من است و منم غلام حسن

بهار لطف و عنایاتش از ازل جاریست
شکوه و هیبت او از رخ جمل جاریست
ببین ز مکتبش اهلا من العسل جاری است
به غیر مهر و وفا نیست در کلام حسن

حسن امام من است و منم غلام حسن

به لطف هرم نفسهای او زمین زنده است
به لطف عزت او نام مومنین زنده است
به لطف صلح حسن راه و رسم دین زنده است
معامله نبود با عدوپیام حسن

حسن امام من است و منم غلام حسن

حسن کریم حسن مهربان حسن دلخواه
حسن معز الائمه حسن عزیز الله
حسین شمس دل فاطمه حسن هم ماه
پیمبران همه در حسرت مقام حسن

حسن امام من است و منم غلام حسن

حسن حکیم حسن دلربا حسن والا
حسن حلیم حسن دل نشین حسن اعلا
به غیر او که نشسته ست با جذامی ها؟
فدای عاطفه و منطق و مرام حسن

حسن امام من است و منم غلام حسن

فدای او که فراوان غم و بلا دیده
از آشنا و غریبه فقط جفا دیده
شنیده های مرا بین کوچه ها دیده
نگه نداشت کسی شان و احترام حسن

حسن امام من است و منم غلام حسن

فدای او که ندارد رواق و صحن و سرا
ضریح و گنبد و گلدسته ای به رنگ طلا
نه خادمی نه غلامی نه زائری حتی
خدا کند که بگیریم انتقام حسن

حسن امام من است و منم غلام حسن

به وقتش ای گل زهرا به ظلم می تازیم
بقیع، صحن و سرا و ضریح میسازیم
فقط به آل علی صبح و شام مینازیم
تمام هستی ما نذر یک سلام حسن

حسن امام من است و منم غلام حسن

شاعر:محمود یوسفی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

مینویسم “یا حسن”حسن ختامش با خودت
بر لبم ذکر تو را دارم دوامش با خودت

لحظه های عمر خود را میسپارم دست تو
از سلام زندگی تا والسلامش با خودت

از ادب دور است نزدت دست خالی آمدن
زخم اوردم برایت التیامش با خودت

باز هم بال خیالم تا بقیع ات پر کشید
من کبوتر میشوم یک روز ،بامش با خودت

سر به دامان تو خواهم داشت یا زانوی غم؟
اینکه باشد لحظه ی مرگم کدامش با خودت!

از کریمان کم طلب کردن که کفر نعمت است
حاجتم را هم که میدانی ، تمامش با خودت

شاعر:محدثه آشتیانی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

از بارِ داغش پشتِ پیغمبر شکسته
تنهاترین سردارِ بی لشگر شکسته

سجاده‌اش بر غربتِ او گریه کرده
پایِ غریبی‌اش دلِ منبر شکسته

بخشید آنکَس را که زد نیزه به ساقَش
او دستگیری می‌کند از هر شکسته

تا زهر را نوشید فرمود: آه مادر
راحت شد این آئینه‌یِ یکسر شکسته

بُغضِ چهل سالِ مرا این زهر بشکست
اما غرورم را کسی دیگر شکسته

یک کوچه‌ی باریک و دو دیوارِ سنگی
یک راه بُن‌بست و دو برگ و بر شکسته

فهمید فرزند بزرگم ، ناسزا گفت
می‌خواست من باشم ولیکن سر شکسته

گفتم که با رویم بگیرم ضربه‌اش را
رفتم نبینم حرمتِ مادر شکسته

اول مرا زد بعد از آن هم مادرم را
من میزدم بال و پَر و او پَر شکسته

از رویِ چادر پایِ خود را بر نِمی‌داشت
پایی که قبل از این جسارت ، در شکسته

در زیرِ پاها گوشواره خوردتر شد
خندید وقتی دید نیلوفر شکسته

فهمیدم از اُفتادنِ مادر که بد زد
فهمیدم از دیوارِ کوچه ، سر شکسته

لایوم کَ یومَک حسینم گریه کم کن
تنها نه من ، از گریه‌ات خواهر شکسته

می‌بینمت با مادرم بر شیبِ گودال
در لابه‌لایِ نیزه و خنجر شکسته

ای کاش می‌شد تا نبینم ساربان هم
انگشت را دنبالِ انگشتر شکسته

شاعر:حسن لطفی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

ای نگارِ واجبُ التعظیم آقایِ حسن
ای بساطِ دائم التکریم دنیای حسن

چاکرانت در عَجم داراترینِ مردمند
خوب جایی زندگی دارند، در پای حسن

مادرش را اختیارِ هر دو عالم داده اند
اختیار نار و جنت را به بابای حسن

حا و سین و یا و نونی را که عالم عاشقست
حا و سین و نون آن نامِ دل آرای حسن

هفت شهر عشق را عطّار گشتی بی سبب
آنچه را دیدی ببین در سیرِ سیمای حَسن

شهر را تعطیل میکرد “راه رفتن های” او
راه بندان ، بارها شد از تماشای حسن

بخت یارست در دو دنیا با گدایان کریم
روزی آنهاست در دستِ توانای حسن

نذر کردم پای نذری های مادر تا روم
یکصد و هجده سفر تا صحن زیبای حسن
.
ارث از بابا رسیده بر کریمانِ حرم
کربلا پُر بود از شهدِ گوارای حسن

دست ما و دامنت شه زاده قاسم الدخیل
ای که دستت میرسد بر قدِّ رعنای حسن

گرچه راه انداخته است دنیای امروز مرا
دیدنی تر دستگیری های فردای حسن

شاعر:سید حسین میرعمادی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

فرمود نبی : حسن ز من می باشد
فرزندِ من و پاره تن می باشد

گر عقل به شکل مرد ظاهر گردد
آن مرد بدون شک حسن می باشد

شاعر:عاصی خراسانی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

من الازل علی است و الی الابد زهراست
به هر دل است حسین و به هر حرم حسن است

به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است
که در نجف حسن و در مدینه هم حسن است

طریقِ کرببلا هم که سفره داریِ اوست
میان راه ببین که قدم قدم حسن است

فقیرها همه در اربعین کریم شوند
چه جای حیرت ما تا ابالکرم حسن است

به روی تیرک این جاده‌ها به موکب‌ها
نگاه کن که ببینی به هر علَم حسن است

پیاده‌ها به حرم می‌رسند و می‌فهمند
کسی که رفتنشان را زده رقم حسن است

چو میزبانِ همه قاسم است و عبدالله
حسین نه به گمانم در این حرم حسن است

شاعر:حسن لطفی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

یک عمر فلک خون به دل و جانت کرد
بیدادِ دو زن زار و پریشانت کرد
لعنت به زنی که کرد مسموم تو را
لعنت به زنی که تیر بارانت کرد
.
لعنت به کسی که تیر کین زد به تنت
شد پاره شبیه جگر تو کفنت
زینب که شنید ناله زد وای حسن
ای کاش شبانه دفن می شد بدنت

شاعر:عبدالحسین میرزایی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

سیاست داشت، اما مثل حیدر بود در میدان
که ضرب تیغ میدان می دهد سیّاس را برهان

سراسر عزت و فتح است و باطل کردن نیرنگ
اگر هم بسته باشد مجتبا با دشمنش پیمان

ولایت چیست؟ رختی که فقط بر او برازنده است
خلافت چیست بعد از او؟ به مشتی چارپا پالان

حسن اصل کرامت بود عالم بر درش سائل
حسن عقل مجسم بود عالم بی حسن نادان

حسن تنها نه در منزل اسیر حیله ی زن بود
که بین لشکر خود بود تنها بین نامردان

حسن البته تنها نیست وقتی در کنار او
حسین و زینبش هستند با عباس یک گردان

به بازو حرز حیدر، بر سرش عمامه ی احمد
بروی لب همیشه ذکر مادر داشت تا پایان

بپرس از کوچه ها بعد از علی ابن ابی طالب
کدامین شانه در تاریکی شب می برد انبان؟

کسی که گرد فرشش را تبرک می برد جبریل
نشسته با موالی روی خاک و خورده آب و نان

معزّ المومنین است او بپرس از مردم نجران
کریم اهل بیت است او بپرس از سوره انسان

خوشا بر من که در عالم امامی این چنین دارم
که پشم اُشترش دارد شرافت بر ابوسفیان

شب و روزم به ذکر یا حسین و یا حسن روشن
سر و جانم فدای این دو سید این دو تا سلطان

شاعر:سعید تاج محمدی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

من زخمیِ نامردمانِ بی وفایم
در غربتم عیناََ شبیهِ مرتضایم

یک تشتِ پر خون رو به رویم، باشد اما
دیدارِ روی مادرم تنها دعایم

افتاده ام روی زمین از آتش زهر
اما به یاد کوچه‌های پر بلایم

میخواستم تا سدِّ راهِ ضربه باشم
پس ایستادم بر نوکِ انگشتِ پایم

دیدم که دستِ مادر از دستم جدا شد
تا به ابد محزون آن دست جدایم

مادر صدا میزد “حسین” اصلا نترسی
گفتم که قربانت شوم‌ من مجتبایم

گفتم‌ حسین و آهِ حسرت در دل آمد
حتی دم آخر به فکر کربلایم

واللهِ روزی مثل روز او دگر نیست
در اضطرابِ دشمنان بی حیایم

شاعر:علی گلچین پور

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

در هیئت حسینم و در هیئت حسن
در خدمت حسینم و در خدمت حسن
هم صحبت حسینم و هم صحبت حسن

هم رعیت حسینم و هم رعیت حسن

دست کرم حسن شد و احسان حسین شد
روح و روان حسن شد و جانان حسین شد
قبله حسن..،مساحت ایمان حسین شد

از ملت حسینم و از ملت حسن

در مجلس حسین و حسن روضه خوان خداست
آقا؛ حسین..،امام؛ حسن..،ماسوا؛ گداست
اصل بهشت..،سینه‌زنی پای این دوتاست

در جنت حسینم و در جنت حسن

روح اذان حسین شد و ربنا حسن
کشتی حسینِ فاطمه شد..،ناخدا حسن
شیرینیِ حسین حسین است یا حسن

در “یاحسین” ریخته شد لذت “حسن”

پیر نجف حسینیه را تا درست کرد
زینب گریست..،ماتم عُظمیٰ درست کرد
زهرا غذای هیئتشان را درست کرد

نان حسین خورده ام از برکت حسن

ظرف حسن فرات به جوی حسین بُرد
لب‌تشنه را به سمت سبوی حسین بُرد
ما را حسن پیاده به سوی حسین بُرد

دور حسین پُر شده با زحمت حسن

یک روح در میان دو تن بوده از قدیم
پائین پای این دو..،وطن بوده از قدیم
صحن حسین..،صحن حسن بوده از قدیم

پس خاک کربلاست همان تربت حسن

آن کوچه..،بی حسین..،حسن را اسیر کرد
سیلی‌زدن‌به‌فاطمه او را چه پیر کرد
در زیر چکمه چادر مادر که گیر کرد

آسیب دید بین گذر غیرت حسن

یک عمر اشک ریخت..،به گریه وضو گرفت
از هر مسیر تنگ که می دید..،رو گرفت
آن گوشوار را که شکستند..، او گرفت

این خاطره‌ است اوج غمِ غربت حسن

شاعر:سید پوریا هاشمی ، بردیا محمدی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

از پریشان شدنم بستر من ریخت به هم
بنگر از زهر،که بال و پر من ریخت به هم

جگرم پیشتر از زهر جفا سوخته بود
جگرم پاره شد و خواهر من ریخت به هم

جگرم سوخته از خنده ی قنفذ باشد
باورم نیست چنین باور من ریخت به هم

با تو سربسته بگویم که درآن کوچه،چه شد
مادرم پیش دو چشم تر من ریخت به هم

دست من بود به دستش که ره ما سد شد
بی هوا زد به رخ مادر من ریخت به هم

وسط کوچه سر مادرمان پایین بود
تا زمین خورد همه پیکر من ریخت به هم

سر او خورد به دیوار به یک ضربه ولی
تا که دیدم سر او را سر من ریخت به هم

زینبم گریه ی تو قلب مرا می شکند
ار تماشای تو خاکستر من ریخت به هم

پهلویم چکمه نخورده ست چرا بی تابی
فکر کردی نکند حنجر من ریخت به هم

چون به گودال رسیدی بگو از سوز جگر
غیرت الله ببین معجر من ریخت به هم

شاعر:محمود اسدی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

آری یک عمر دلش غرق عزاداری بود
تا چهل سال، فقط کار حسن زاری بود

از همان کوچکی اش کوچه گرفتارش کرد
جگر خون شده اش حامل اسراری بود

دمبدم تکیه به دیوار غریبی می داد
آنکه بر مادر خود فکر عصا داری بود

هفت بار از اثر زهر بخود پیچیده
بارها این جگرش صید جفاکاری بود

آخرین بار که زهر از گلویش پایین رفت
روزه بود و بخدا لحظۀافطاری بود

از همان روز که در خانۀآقا آمد
نقشۀجعدۀ ملعونه جگر خواری بود

زیر لب زمزمۀواحسنا زینب داشت
خواهری که همه جا در صدد یاری بود

ناگهان دید به احوال تعجب زینب
طشت رنگین شده و لَخت جگر جاری بود

با خبر کرد در آن حال برادرها را
باز هم دخت علی فکر پرستاری بود

بی خبر بود ز آثار هَلاهل ، ای وای
اثر سودۀالماس عجب کاری بود

قاسمش در بغل حضرت عباس گریست
کار عبداللَهِ دردانۀ او زاری بود

با وجودی که خودش حال عجیبی دارد
همه جا ام مصائب، پِی دلداری بود

آنکه در طشتِ بلا پاره جگر دید، همان
دید در طشتِ طلا اوج گرفتاری بود

«خیزران بود و لب قاری قرآن در طشت»
غرق در خون، دهن و لعلِ لب قاری بود

سرخ چشمی پی اظهار کنیزی خندید
شاهد خندۀاو گریۀخونباری بود

شاعر:محمود ژولیده

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

ای طشت یاریم‌ بده دیگر بریده ام
این زهر را به قصد شفایم چشیده ام

کم سن و سال بودم و پیری به من رسید
مانند شمع قطره به قطره چکیده ام

راضی به مردنم که نبینم‌ مغیره را!
من‌ ناز مرگ‌ را به دل و جان خریده ام

عمری ز کوچه رد شدم و سوخت صورتم!
کوچه‌ نرفته ای‌ که‌ بدانی چه دیده ام

نامحرمی به مادر من حرف تند زد
جایی نگفته ام که چه حرفی شنیده ام!

سنگین‌ شدست گوش حسن مثل مادرم
آزرده از صدای بلند کشیده ام!

ناموس مرتضی به کمک احتیاج داشت
فریاد زد حسن! کمکم‌ کن خمیده ام!

این تنگی نفس اثر زهر کینه نیست
از کوچه تا به خانه فراوان دویده ام

شاعر:سید پوریا هاشمی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

“حَسن” بگو و ببین اسم محترم این است
هزار شکر مرا ذکر دم به دم این است

بگو همیشه که یا محسن بحقّ حسن
که پیش حضرت حق بهترین قسم این است

سه بار زندگی اش را تمام بخشید او
به هر چه هست کشیدن خط عدم این است

گرفته لقمه برای جذامیان حتی
بگو به مدعیان ، معنی کَرَم این است

به وقت بذل کریم و به وقت رزم دلیر
سخاوت است و شجاعت ، هم آن و هم این است

جمل که رفت به میدان ، علی چنین می گفت :
محمد حنفیّه ببین جَنَم این است

که گفته است حسن بی حرم بُوَد ؟! بنگر
میان دل حرمش باشد و حرم این است

شاعر:عاصی خراسانی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

دیوار و در و روضه ی مادر ، کوچه
پرپر شـدن ِ سـوره ی کـوثر ، کوچه
لاحــول ِ و لا قــوة ِ الا بالـلّـه …!
والله حسـن شـهیـد شد در ، کوچـه

شاعر:روح الله قناعتیان

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

صبور شهر مدینه چقدر حوصله داری
غمی نهفته درون دلت ، بگو گِله داری

چه غربتی است از این بیشتر که در دل خانه
زنی خبیث تر از شمر و زجر و حرمله داری

حسین خواست بگوید که صلح کرببلا ساز
از آن توست که قاسم میان قافله داری

غریو نعره ی احلی من العسل همه جا رفت
به شور محتشم #اربعین چه ولوله داری

اگر چه قاسم تو رفت و قاسمِ دلِ ما رفت
ورای واقعه را دیده ایم ، زلزله داری

به پرچمی که کشیده است سایه بر سر کعبه
چه ذوالفقار بلندی ورای غائله داری

شاعر:محسن ناصحی

____________________________________________

شعر مرثیه امام حسن (ع)

رسیدم از سفر و هرچه دیده‌ام حسن است
که اربعین همه‌اش هم حسین هم حسن است

نفس نفس علی است و تپش تپش زهراست
و دم حسین اگر هست بازدم حسن است

مِن الازل علی است و الی الابد زهرا
به هر دل است حسین و به هر حرم حسن است

نوادگان حسین وحسن یکی هستند
و جَدِ ارشدِ این نسل محترم حسن است

به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است
که در نجف حسن و در مدینه هم حسن است

طریقِ کرببلا هم که سفره داریِ اوست
میان راه ببین که قدم قدم حسن است

فقیرها همه در اربعین کریم شدند
چه جای حیرت ما تا ابالکرم حسن است

به روی تیرک این جاده‌ها به موکب‌ها
نگاه کن که ببینی به هر علَم حسن است

پیاده‌ها به حرم می‌رسند و می‌فهمند
کسی که رفتنشان را زده رقم حسن است

چو میزبانِ همه قاسم است و عبدالله
حسین نه به گمانم در این حرم حسن است

رسید کرببلا زینب و بر حسین اش دید
کنار مادرشان روی خاک غم حسن اس

از آن زمان که حسین از حسن شنید چه شد
جگر خراش حسین و پُر از الم حسن است

از آن زمان که نشستند و حرفِ کوچه زدند
به پیچ و تاب حسین و به قدِ خم حسن است

شاعر:حسن لطفی

 

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.