اشعار مرثیه امام حسن (ع) – سال ۱۳۹۹

شعر مرثیه امام حسن (ع)
حُسن شرح خصائل حسن است
ماه عکس شمایل حسن است
چون کرم لطف کامل حسن است
هرکه شاه است سائل حسن است
با حسن من نمانده ام تنها
پس نماندم به وقت غم تنها
او کریم است؟نه،کرم تنها
کار خدام منزل حسن است
در معانی و در بیان خدا
شد زبان حسن زبان خدا
معجزات پیمبران خدا
قطره ای از فضائل حسن است
در کرامت به شهرت غایی
تا رسیده به عالم آرایی
تازه گفتند حاتم طایی
از گدایان کاهل حسن است
هر که آمد به جنگ او یک بار
در نهایت گذاشت پا به فرار
چاره ی فتنه ی جمل انگار
حکمی از تیغ عادل حسن است
کار دشمن مقابلش شد لنگ
سرشان بعد مرگ خورد به سنگ
آخر کار هر کسی در جنگ
سجده کردن مقابل حسن است
از زمانه چه زود سیر شده
بی سبب نیست گوشه گیر شده
در جوانی اگر که پیر شده
داغ یک کوچه در دل حسن است
در مدینه غریب بود اما…
درد او بی طبیب بود اما..
همسرش نانجیب بود اما…
در و دیوار قاتل حسن است.
شاعر:مجتبی خرسندی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
آن امامی که دلش را داغِ بی پایان گرفت
آخرش زهر آمد و از نیمه جانش..جان گرفت
بی رمق شد ناتوان افتاد بر روی زمین..
خواهری آمد سرش را بر روی دامان گرفت
بر سر و بر سینه زد ..نالید دختِ فاطمه
یاحسن گفت و به روی گونه ها باران گرفت
حضرت امّ المصائب طشت را دید و شکست
بعد از آن امیّدِ خود از دلِ درمان گرفت
موپریشان شد بهم زد محفلِ هجرانِ عشق
از حسین و از ابالفضلش سرو سامان گرفت
گفت قربانِ لبانِ چاک پاکت یا حسن..
چه کسی از زینب کبرا..برادرجان گرفت؟
در دمِ رفتن بیا حرفی بزن از کوچه ها..
کوچه ای که از سراپای وجودت جان گرفت
از سکوتِ خویشتن حرفی بگو یارِ غریب
از گذرگاهی که راهِ مادرم شیطان گرفت
رازِ این گوشواره را با من بگو..باشد حسن؟
قلبِ تو از چه سبب یک راز را پنهان گرفت
شاعر:محسن راحت حق
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
روزه بودی و همسرت ایکاش
با تو روراست بود و می شد قهر
تا مگر کینۂ پدر وَ جمل-
را نمی ریخت در پیالۂ زهر
جعده(لع) بد وعده داشت با ابلیس
کرَمت را چطور بُرد از یاد؟!
تشنه بودی و جای آبِ خنک
آتش ِ زهر را به خوردت داد
رنگت از رخ پرید و افتادی
همسرت بد به تو خیانت کرد
جگرت سوخت! با پریشانی-
خواهرت رفت و تشت را آورد
گریه میکرد و سینه ات شد تنگ
جان او بسته بود بر جانت
بر گلوی حسین(ع) خیره شدی
اشک جاری شد از دو چشمانت
درد پیچیده بود دورِ تنت
لااقل کاش میزدی فریاد
زنده شد در مقابل چشمت
خاطراتِ بدی که دقّ ات داد
بغض کردی و بعدِ چندین سال
بر دلت مانده بود تأثیرش
بعدِ مسجد؛ مقابلت قنفذ(لع)
بوسه زد بر غلافِ شمشیرش
داغ مادر، مزارِ بی زائر
از تمام مدینه سیرت کرد
تکیه زد بر ورودیِ کوچه
خنده های مغیره (لع) پیرت کرد!
شاعر:مرضیه عاطفی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
ما از لب مسیح شنیدیم این سخن
«صد مرده زنده می شود از ذکر»یاحسن
شاعر:علی اصغر یزدی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
نا امیدی نبود نزد گدایان حسن
دست ما را برسانید به دامان حسن
نشنیده است کسی خواهش روزی از ما
می رسد روزی ما صبح و شب از خوان حسن
حاجتم نیست در این شهر به احسان کسی
عادتم داده خداوند به احسان حسن
نشکند گوشه ای از نان کسی را همه عمر
آنکه یک روز نمک گیر شد از نان حسن
بنویسید جذامی زمین خورده نشست
سر یک سفره کنار لب خندان حسن
حُسن رفتار چنان داشت که از رحمت او
مرد شامی شده یکباره غزل خوان حسن
حرف او را نخریدند سپاهش غم نیست
آمده خیل ملک گوش به فرمان حسن
سفرایش همه رفتند و یکی بازنگشتت
در عوض این همه نوکر همه قربان حسن
و بدانند همه کوفه صفت های زمان
که فروشی نبود عشق محبان حسن
می رسد صبح ظهوری که بنا خواهد شد
مثل ایوان نجف گنبد و ایوان حسن
شاعر:حسن کردی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
نه فقط ثروت خود را نه،که حاتم گونه
شد کریم آن که کرم داشته خاتم گونه
شد کریم آن که به عالم اثرش را بخشید
حیدری مسلک و پیغمبر اکرم گونه
به تماشای تو آن گونه پُر از شوقم که
گونه ام پُر شده از گریه ی شبنم گونه
مجتبایی؟حسنی؟یا که کریم اللهی؟!
ای خدا سانِ ملک زاده ی آدم گونه
کاش از کوچه و غم های تو عبدالزهرا
مقتلی ثبت کند اِبْن مُقَرَّم گونه
گوش که جای خودش سُرخ تر از سُرخ شود
بی گُمان از اثر سیلی مُحکم،گونه
تحت تاثیر از این ضربه پریشان بشود
هم که چشم و مُژه هم دست و سر و هم گونه
ربط دارد به تو و عشق تو در باب حسین
این که شد ماه صفر نیز مُحرَم گونه
رفته از بین اگر بر اثر سُم گونه
از درون زخم شده بر اثر سَم،گونه
شاعر:مهدی رحیمی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع) مناجات امام زمان (عج)
ماه روشنگر من آینه ی اشک منی
گر نیایی به خدا قلب مرا می شکنی
بین عشاق رخت صحبت وصل است و فراق
چه کند عاشق تو جز تو ندارد سخنی
ساکن کلبه غم ، مویه کنان می گویم
ما چو یعقوب تو هم یوسف گل پیرهنی
گرچه داریم به دل شعله ی هجران آقا
تو فقط مایه ی دلگرمی هر مرد و زنی
این که مشتاق وصال تو بود چشمانم
یاس هر گلشنی و گلشن هر یاسمنی
باغ بی شمع و چراغی رخ تو می طلبد
می روی تا که در آن رحل اقامت فکنی
گریه کن با جگری سوخته در این ماتم
تو که خود جان نبی ، پاره قلب حسنی
دیشب از حنجره ای خون جگر ریخت به طشت
چه لبی غرق به خون بود و چه گلگون لگنی
“یاسر” از خون جگر بر دل آیینه نوشت
ای فدای تو که روشنگر هر انجمنی
شاعر:محمود تاری
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
جذبه و جاذبه و جلوهی اعظم حسن است
علی و عالی و علامه و اعلم حسن است
به خداوند بهشتش حسن آباد خداست
شرفالشمس خداوندِ دو عالم حسن است
بنویس از نفَسش فاطمه را میفهمند
بسکه آئینهیِ پیغمبر اکرم حسن است
از حسن جانِ علی بِینِ جمل فهمیدم
دومین حیدرِ این قوم مُسَلم حسن است
چهارده تَن همه اوصافِ حسن را دارند
دو حسن هست ولیکن همه از دَم حسن است
بیشتر داد به هر کَس که اهانت کردَش
بسکه بخشید که گفتیم خدا هم حسن است
او حسین است و حسین است حسن پس خوب است
بنویسیم که در هر دو مجسم حسن است
بارها گفت حسین اینکه کریم این آقاست
بارها گفت حسین اینکه مقدم حسن است
کیست او قبلهی اصحابِ اباعبدالله
نقشِ پُر جذبه ی هفتادو دو پرچم حسن است
شیخ عباس قمی ، مُنتهی الآمالش
گفت در کرببلا سیلِ دمادم حسن است
شش شهیدند از او ، پس به محرم سوگند
صاحبِ بیشترین سهم در این غم حسن است
کاش می شد که بگویم به ضریحِ حرمش
اینهمه غم حسن است اینهمه ماتم حسن است
ابن طاووس بخوان آه مُقَرَم بنویس
روضهی غربتِ شبهای محرم حسن است
شاعر:حسن لطفی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
غربت برای تو به وطن گریه می کند
هر مرد در غم تو چو زن گریه می کند
خونابه ی نگاه تو وقتی تمام شد
بر غصه ی دل تو دهن گریه می کند
باران گرفت و لاله ی عباسی ات شکفت
عباس بر تو سرو چمن گریه می کند
رفتی که حرف دل بزنی رخ خضاب شد
اینجا حنا به طرز سخن گریه می کند
تو روح زینبی، سر جدّت نگاه کن
بر روح زخم خورده، بدن گریه می کند
از شاهکار صلح تو طرحش بلند شد
هفتاد و دو سری که به تن گریه می کند
هفتاد روزن از کفن تو گشوده شد
در ماتم تن تو کفن گریه می کند
در هر کسی برای حسن اشک چشم نیست
معنی، حسین بهر حسن گریه می کند
شاعر:محمد سهرابی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
اگر می آمدی ایران تو مرقد داشتی حتماً
به جز گلدسته و نقاره گنبد داشتی حتماً
شمال شرق ایران یا جنوب غرب یا مرکز
تو هم در بخشی از این خاک مشهد داشتی حتماً
کنار مضجعت در آخرش با شوق با فریاد
پس از صل علی،ٰ آل محمد داشتی حتماً
کسی با کفشهایش در حریم تو نمی آمد
به دور مرقدت از صحن ها حد داشتی حتماً
«مُؤَیِّد» داشتی در مشهدت با شعرهای ناب
و در کل زمین کلی مُؤَیَّد داشتی حتماً
اگر می آمدی ایران شبیه حیدر کرار
تو هم بین اذان یک جفت اَشْهَد داشتی حتماً
همیشه سمت بابُ الْقاسمت غوغای زائر بود
خودت هم از همانجا رفت و آمد داشتی حتماً
شاعر:مهدی رحیمی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست
یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست
بر گریه ی زهرا قسم مدیون زهراست
چشمی که گریان عزای مجتبی نیست
وقتی سکوتش این همه محشر به پا کرد
دیگر نیازی به صدای مجتبی نیست
در کربلا هر چند با دقت بگردی
چیزی به جز عشق و صفای مجتبی نیست
کرب وبلا با آن همه داغ مصیبت
همپایه ی درد و بلای مجتبی نیست
طوری تمام هستی اش وقف حسین شد
انگار قاسم هم برای مجتبی نیست
او جای خود دارد در این دنیا مجال ِ
رزم آوری بچه های مجتبی نیست
یا اهل العالم ما گدای مجتبائیم
ما خاک پای خاک پای مجتبائیم
آیا شده بال و پرت افتاده باشد
در گوشه ای از بسترت افتاده باشد
آیا شده مرد جمل باشی و اما
مانند برگی پیکرت افتاده باشد
آیا شده در سن وسال کودکی ات
جایی ببینی مادرت افتاده باشد
آیا شده در لحظه های آخرینت
چشمت به چشم خواهرت افتاده باشد
من شک ندارم که عروس فاطمه نیست
وقتی به جانت همسرت افتاده باشد
آیا شده سجاده ات هنگام غارت
دست سپاه و لشگرت افتاده باشد
مظلوم و تنها و غریب عالمین است
گریه کن غم های این بی کس حسین است
شاعر:علی اکبر لطیفیان
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
اینکه از زهر جفا جای به بستر دارد
طشتی از خون دل خویش برابر دارد
چشمهایش به در و منتظر آمدنیست
زیر لب زمزمه مادر مادر دارد
جگرش سوخته از یک غم و یک غربت نیست
داغ ارثیست که در سینه مکرر دارد
زهر تنها کس و کار دل او گشت اگر
یادگاریست که از کینه همسر درد
پیش چشمش که توانسته بروی منبر
_ رود و دست به سبّ پدرش بردارد؟!
لحظه های سفرش در بغلش می گیرد
چادری را که بوی یاس معطر دارد
آرزو داشت نمی دید در آن کوچه تنگ
مادرش روی زمین لاله پرپر دارد
گفت با گریه حسینم… تو دگر گریه مکن
که حسن میرود و سایه خواهر دارد
آه… لایوم کیوم تو که در صحرا کیست؟
جسم صدچاک تو از روی زمین بردارد
شاعر:محمدعلی بیابانی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
نسیم پنجرهء وحی! صبح زود بهشت
“اذا تنفس ِ” باران هوای شبنم تو
تو در نمازی و چون گوشواره می لرزد
شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو
به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟
به راز عِزّةُ للّه نقش خاتم تو
من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم
که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو
تو کربلای سکوتی و چارده قرن است
نشسته ایم سر سفرهء مُحرم تو
چقدر جملهء”احلی من العسل ” زیباست
و سالهاست همین جمله است مرهم تو
هوای روضه ندارم ولی کسی انگار
میان دفتر من می نویسد از غم تو
گریز می زند از ماتمت به عاشورا
گریز می زند از کربلا به ماتم تو
فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
شاعر:سیدحمیدرضا برقعی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
بالا سر سنگ مزار خاکی تو
باید بسازم گنبدی مانند مشهد
شش گوشه با طرح جدیدی نذر کردم
بر قبر تو کوری چشم هر چه نامرد…
شاعر:محمد حبیب زاده
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
ای در هوای ماتم تو عرش، سوگوار
ای در غم تو چشم سماوات، اشکبار
اسلام در مصیبت تو میشود یتیم
دین در فراق روی تو بی تاب، بیقرار
ما را در اوج گنبد خضرای خود ببر
تا روی گنبدت بنشینیم، چون غبار
هرگز ز یاد حضرت زهرا نمیرود
چشمی که شد ز. ماتم تو ابر نوبهار
رفتی و از مدینهی تو رفت دلخوشی
کوچید مرغ عشق و محبت از آن دیار
سر زد پس از توای به همه خلق مهربان
از امت تو آنچه نمیرفت انتظار
هرچند از تو غیر محبت ندیده بود.
اما به اهل بیت تو بد کرد روزگار
گلچین رسید و بعد تو خشکید پشت در
یاسی که مانده بود ز. باغ تو یادگار
گر میگرفت آتش کینه به خانه و
میرفت سمت پهلوی گل دستهای خار
آن دست که به بازوی زهرا قلاف زد
انداخت دور گردن مولا طناب دار
در بین کوچه باز همان دست آمد و
دیوار کوچه خون شد و افتاد گوشوار
شاعر: محمدعلی بیابانی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
صحبت از خوان کریم است و تهی دستی ما
دستها گرم قنوتند، زحاجت لبریز
گوش این طایفه آوای گدا نشنیده است
قبل گفتن شده کاسه ز اجابت لبریز
دستهایم دم صبحی به ضریحش نرسید
مثل شمعی به تمنای حرم آب شدم
بیشتر حرف حسن بود میان سخنم
اربعین نزد حسینش که شرفیاب شدم
خاک گر نام حسن داشت به لب، دُر میشد
نام او را به روی سنگ یمن بنویسند
بی کفن بود حسین، ورنه وصیت میکرد
تا به روی کفنش نام حسن بنویسند
گرچه لایوم کیومک به روی لب دارد
گرچه او در غم غارت شدن خلخال است
تن غارت زده شاه شهادت بدهد
روز هجر حسنش سختتر از گودال است
طشت تنها شده از خون دل او آگاه
آه که محرم غمهای حسن چاه نبود
آی کوفی که حسن را به مذلت خواندی
نقش انگشتر او عزتُ لله نبود؟
جگر سنگ شود آب اگر گریه کند
شرح وقتی بدهد او جگر سوخته را
روضه اش کوچه تنگی است نمیداند که
میخ را گریه کند یا که در سوخته را
بیت الاحزان نگاهش شده راوی غم
قصه رد شدن آینه و کینهی سنگ
با کنایه بنویسید که آیینه شکست
دست سنگین و فدکنامه و یک کوچه تنگ
شاعر:محسن حنیفی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
روضه خوان خسته نباشی مادر
روضه خواندی ز شه بی کفنم
شصت روز است حسین میگویی
امشبی روضه بخوان از حسنم
روضه خوان روضه غربت سخت است
هیچکس با حسنم یار نبود
خانه هم امن نبوده بر او
همسرش یار وفادار نبود
جعده زهری به حسن خورانده
که از آن فتنه و شر میریزد
روی تشتی که برایش بردند
لخته خون، پاره جگر میریزد
روضه خوان روضه بخوان از حسنم
جگرش گرچه به زهر آغشته
پسرم غیرتی و مادری است
داغ کوچه حسنم را کشته
صورت من که از آن کوچه تنگ
تا دم مرگ فقط نیلی ماند
توی ذهن حسن مظلومم
تا ابد خاطره سیلی ماند
حسنم هیچ نرفت از یادش
آتش و دود چه غوغا میکرد
در که افتاد روی پهلوی ام
محسنم داشت تقلّا میکرد
شاعر:امیر عظیمی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
گر چه در مظلومیت احساس غربت میکنیم
میرسد از راه، روزی که قیامت میکنیم
میرسد روزی که میسازیم، صحنت را حسن؟!
بعد از آن دربارهاش هر روز، صحبت میکنیم
از مزارت گَردِ غم یک روز، جارو میشود
خاکهای روی آن را مُهر تربت میکنیم
ما حصارِ ظلم را از دورِ قبرت میکَنیم
زائرانت را از این دیوار، راحت میکنیم
عاقبت یک روز، از درگاهِ “باب القاسمت”
پرچمِ گنبدْ طلایت را زیارت میکنیم
عاقبت یک روز، رو به گنبدت میایستیم
دست بر سینه به تو عرض ارادت میکنیم
لذتِ بوسیدنِ دستِ ضریحت را حسن …
با تمام ساکنان عرش، قسمت میکنیم
ما برای روضه خوانی بین جمع زائران …
در حرم هر روز، یک مداح دعوت میکنیم
در حیاطِ صحنِ تو آنقدر، سینه میزنیم
بعد از آن در سایه سارت استراحت میکنیم
در میانِ کوچهی بغضِ تو هیئت میزنیم
در عزای مادرت ذکر مصیبت میکنیم
بغض کردن از غریبی مزارت کافی است
میرسد روزی که آخر ترک عادت میکنیم
میرسد روزی که ما در سرزمین مادری
از ظهورِ حضرت مهدی حمایت میکنیم
شاعر:رضا قاسمی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
حق از زلال چشم تو ساغر درست کرد
ازخاک پای تو دُر و گوهر درست کرد
ته ماندهی پیالهی آب تو را گرفت
تا سلسبیل و چشمه کوثر درست کرد
از گرد و خاک رزم تو کولاک آفرید
از شیوهی نبرد تو محشر درست کرد
باید برای وقت سکوتت ذبیح داد
باید هزارتا علی اکبر درست کرد
دل روی دل برای تو باید ضریح ساخت
باید حرم برای تو دلبر درست کرد
باید بجای شمع مزار تو آب شد
باید شبیه مضجع پاکت خراب شد
عاشق شدن به گوشه نگاهت عجب نداشت
هرکس که دید روی تو را روز و شب نداشت
ای قبله مدینه و درمان دردها
جز خانه تو، شهر مدینه مطب نداشت
با روی باز بر همگان لطف میکنی
حتی به سائلی که رسید و ادب نداشت
سهمش قبول توبه نشد هر که در قنوت
یا محسن و بحق حسن روی لب نداشت
بین صحابه تو کسی خوش مثل نشد
حیف! از زمانهی تو که آقا! وَهَب نداشت
اینجا نوادههای تو صاحب حرم شدند
یعنی ارادت عجمی را عرب نداشت؟
در شهر ری مزار تو را یاد میکنم
با یاحسن وجود خود آباد میکنم
شاعر: محسن حنیفی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
این نمکـدارترین روضه نمک گیرم کرد
پسرِ فاطمه با دستِ خودش سیرم کرد
روضه یِ کـوچه یِ غمهایِ کـریمِ طاها
در همین اوجِ جوانی به خدا پیرم کرد
مادر افـتاد زمـین و پسر افتاد زمین
مـَردک پست بلافاصله تحقـیرم کرد
چادرِ عصمت و پاکی شده خاکی اِی وای
معجرِ خاکی و خونیشْ زمین گیرم کرد
آمد و زد لگد و بد زد و بد گفت و سَند…
پاره کرد و پس از آن حادثه تکفیرم کرد
پس از آن واقعه هر روز به من گفت: سلام
آن سلام عـاشقِ زَهـر و اَجَل و تیرم کرد
خواهرم داخلِ این تشت اگرخونِ دل است
روضه یِ بند و غلِ کوفه به زنجیرم کرد
ندبه خوان باش که فرزندِ حسن میآید
جـمـعه یِ آمدنش عـاشقِ تکـبیرم کرد
شاعر:حسین ایمانی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
سخت است چگونه بنویسم محنت را
آتش زده این زهر تمام بدنت را
آن روز دوشنبه که در خانیتان سوخت
سوزاند تمام دل و باغ و چمنت را
از بغض گلوی تو کسی نیست خبر دار
نشنیده از ان روز کسی هم سخنت را
از کودکیت سوختی و شکوه نکردی
حالا همه دیدند، ولی سوختنت را
هر پاره جگر تکهای از غصهی کوچست
مادر تو کجایی که ببینی حسنت را
تشیع تو هر تیر که از چله برون شد
میدوخت به تابوت نخی از کفنت را
این صحنه خودش گوشهای از کربلا شد
صد حرمله با تیر نشان کرده تنت را
هرچند کفن پاره و گلگون شده،
اما غارت که نکردست کسی پیرهنت را
سنگین که نشد سینه ات از چکمهی شمری
پر خون که نکردست سنانی دهنت را
شاعر: امیر علوی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
در جگر می سوزد آهى در گذر از کوچه ها
خاطراتی دارم اما بیشتر از کوچه ها
آن چه دیدم را نگفتم لحظه ای با مادرم
آن چه دیدم را نگفتم با پدر از کوچه ها
یک کبوتر، نامه ای در دست… بس کن!بگذریم!
جمع کردم بعد از آن یک مشت پَر از کوچه ها
از دوشنبه می رود تا کربلا ، تیر سه سر
می رود بر حلق قاسم نیشتر از کوچه ها
کوچه ها یک روز سیلی، کوچه ها یک روز تیر
دائما می بارد آری دردسر از کوچه ها
شام کوچه، کوفه کوچه، در مدینه کوچه بود
زینب از من بیشتر دارد خبر از کوچه ها
شام اگرچه شام اما صبح محشر می شود
می رود بر نیزه خورشید و قمر از کوچه ها
شاعر:مجید لشکری
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
آنکه دارد به دلش غصهی بسیار ، منم
ساکن غمکدهی ماتم دلدار ، منم
همهی شهر ، سر سفرهی من نان خوردند
ولی انگار به یک شهر ، بدهکار ، منم
آنکه باران شده شرمندهی باریدن او
شب به شب بارش چشمش شده رگبار ، منم
آنکه یک عمر ، شبش سر شده با کابوسی …
که در آن مادرِ او میشود آزار ، منم
وسط کوچهی غم خانه خرابم کردند
آنکه دنیا شده روی سرش آوار ، منم
مقتل اصلی من در وسط آتش بود
آنکه جان داده میان در و دیوار ، منم
اشک هم داغ دلِ خون مرا سرد نکرد
سینهی سوخته از سرخی مسمار ، منم
دست سنگین کسی خورد به روی مادر
ولی آنکه شده نیلی رخش … انگار ، منم
شاعر:رضا قاسمی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
در کوچه ها برای خودت گریه می کنی
یک عمر پا به پای خودت گریه می کنی
سی سال می شود که تو در هیات دلت
با ذکر روضه های خودت گریه می کنی
تنها خودت برای خودت سینه می زنی
در محضر خدای خودت گریه می کنی
سیلی چرا؟ هجوم چرا؟ ناسزا چرا؟
با این چرا چرای خودت گریه می کنی
با تو فقط نه شهر، که این خانه خائن است
از بخت بی وفای خودت گریه می کنی
این روضه های لخته شده داغ مادر است
با تشت در بلای خودت گریه می کنی
تشت وحسین و زینب وذهنت کجا پرید؟!
با یااخا اخای خودت گریه می کنی
شاعر: امیر عظیمی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
در شهرِ غریب ، از وطن میگویم
از حسرت کربلا سخن میگویم
اما به خدا اگر که زائر بشوم …
در کرب و بلا هم از حسن میگویم
شاعر: رضا قاسمی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
ای مرثیه ها اشک بریزید برایش
خون گریه کنید دیده ها بهر عزایش
بر مرد غریبی که به خود یارندیده
ای حنجره ها روضه بخوانید برایش
حتما شده او محترمِ دیدهٔ زهرا
هر کس که حسن گشت به لب شورونوایش
مظلوم ترین زاده زهرا شده مسموم
زهری که بلا گشته ولی گشته دوایش
کشتند ولی دست ز کینه نکشیدند
تیر است که آید عوض دستِ عطایش
در لحظهٔ آخر به برادر نگهش بود
چون نیست عزایی به بزرگیِ عزایش
شاعر: حامد آقایی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
جانم فدای آن بنایی… که نداری
قربان آن گلدستههایی… که نداری
هرجا حرم دیدم سرودم زیر لب از
دلتنگی گنبدطلایی… که نداری
بابالرضا رفتم نشستم گریه کردم
با یاد بابالمجتبایی… که نداری
قالیچهی ارثیهی مادر بزرگم
نذر تو و صحن و سرایی… که نداری
من هر شب جمعه سلامی میدهم به
ششگوشهی کرببلایی… که نداری
ما سینهزنهایت حسن کم گفتهایم آه
در مجلس دارالبکایی… که نداری
دردی که داری در خودت میریزی آقا
حق میدهم درد آشنایی… که نداری
شاعر: محمدجواد پرچمی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
مرثیه حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام
علّتِ مرگش شده..آئینه ها ..زخمِ زبان
کشته است قطعاً امامِ مجتبا.. زخمِ زبان
طعنه خورد از کنار و گوشه و دور و بری
دل پریشان می کند آقای ما..زخمِ زبان
صبر می کرد و سکوتش عالمی بیچاره کرد
یک حسن بود و هزاران ناروا..زخمِ زبان
یا مذّل المومنین گفتند این دلداده را..
دوستانش هم جفا کردند با زخمِ زبان
همسرِ نامهربانش هم دلِ آقا شکست
با کلامِ ناصواب و باجفا…زخمِ زبان
زهر تنها چاره ی کار است بر قلبِ حسن
وَ شد کارِ دهانِ بی حیا ..زخم زبان
رو به قبله شد..شود راحت از این وضعِ شنیع
علّتِ مرگش شده ای شیعه ها ..زخمِ زبان
شاعر: محسن راحت حق
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
بالِ پروازی بده..چشم انتظاری می کِشم
من غریبِ عالمم، دل ناگرانی می کِشم
مادرِ پهلوشکسته !..یک نگاهی بر حسن..
این منم که سالها دل بیقراری می کِشم
کوچه های شهر باشد قتلگاهِ مجتبا..
خوب می دانی چها از نو جوانی می کِشم
خاطراتی دارم از یک کوچه ی باریک و تنگ
سالها بر دوشِ خود ..قامت کمانی می کِشم
خاطرت باشد..ندادی رخصتِ جنگیدنم.
زان سبب آهی به دل با ناتوانی می کِشم
(مُردم و زنده شدم این سالها پایان گرفت)
(دردهای سینه ام با رفتنت درمان گرفت)
لحظه ی پرواز شد دارم می آیم محضرت
از گلت ..مادر پذیرایی کن بیاید در برت
بعدِ تو غربت کشیدم از زمین و از زمان
با خودت امشب ببر این غم کشیده دلبرت
زینبت مادر پرستارم شده امّا ببین..
طاقتِ دوری ندارد لحظه ای این دخترت
از همین جا پر زدم تا کربلای پُر بلا..
من شدم گریه کُنِ فرزند پاکِ بی سرت
جمله لا یوم را گفتم به آوای جلی…
می شود برپا در آن وادی یقیناً محشرت
برحسینت گریه کردم بر سر و سینه زدم
حال..پروازم شروع شد سمتِ بالا می روم
شاعر: محسن راحت حق
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
دیده اش سرخ شد و سبز تمام بدنش
تکه های جگرش گریه کن و سینه زنش
چقدر حال و هوای بدنش گودالی است
شده پاشیده از آن زهر درون بدنش
پرکشیده است از آن خانه که نه، قربانگاه
کاش می بود به جای دگری جز وطنش
گر چه از غیرتِ خود لب به سخن باز نکرد
در همین موی سفید است تمامِ سخنش
در جوانی همه گفتند شکسته شده است
پیرِ آن ثانیه که انسیه را می زدنش
کوچه وا کرده ملائک که بر او نوحه کنند
روضه خوان، حضرت زهراست برای حسنش
شاعر: حامد آقایی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
تمامِ قلبِ مرا عشقِ تو ز جا کنده
تویی که رشته ی وصلِ خدایی و بنده
کرامتِ تو به روی زبانِ تاریخ است
نبوده مثلِ تو لطفی چنین پراکنده
تویی پناهِ دلِ مستِ آبرو رفته
تویی پناهِ دل مستِ هر سر افکنده
حسن برای تو نامی ست ، در خور شأنت
حسن برای تو نامی ست ، ناب و زیبنده
چقدر پاک و لطیفی، چقدر آقایی
هزار مرتبه احسن به آفریننده
تو را همیشه به این اسم ها صدا کردیم
غریب و بی کس و تنها ، کریم ، بخشنده
بیانِ وصفِ تو قلبی بزرگ می خواهد
برای وصف تو بیچاره این سراینده
نشد هر آنچه که گفتیم و گفته اند از تو
ببخش ای گُل زهرا ، ببخش ، شرمنده
شاعر: وحید اشجع
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
حاجات خویش را دل من از خدا گرفت
تا اینکه برد نام حسن(ع) را، دعا گرفت!
بیمارِ لاعلاج چه بسیار دیده ایم
عرض توسلی به تو کرد و شفا گرفت
هرکه هوای کرب و بلا می کند، چرا؟
با ذکر یا حسن(ع)، سفر کربلا گرفت!
با دیدن مزار غریبت دلم شکست
در جای جای صحن دلم روضه پا گرفت
یک روز می رسد که شوم خادمِ حرم
این هدیه را ز دست کریم شما گرفت
روزی که گنبد و حرمش را بنا کنیم…
باید تمام صحن حسن(ع) را طلا گرفت
شاعر: محسن زعفرانیه
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
جانم فدای سالهای غربتِ تو
بغضِ سکوتِ زخم های تربتِ تو
حقّا که تو داری چه دنیای غریبی
عمقِ جگر را می خراشد محنتِ تو
خانه نشینی و غریبی مثلِ بابا
شد سالهای سال سهم و قسمتِ تو
صبرِ تو برنده تر از تیغِ عدو است
بر ظلم و جور بی حد و بی غایتِ تو
صد لعن بر دنیای پستِ آن زمانه
از قصد بشکستند عهد و بیعتِ تو
روحِ امامت غوطه ور در زهرِ کینه
فرجامِ غم شد سهمِ جانِ راحتِ تو
کفرِ زمانه چاره ای جز این ندارد
از کینه برچیند وجودِ نعمتِ تو
با قتلِ تو هم عاقبت راضی نگردد
باز او اهانتها کند بر ساحتِ تو
تشییعِ تو تکرارِ داغِ کوچه و در
تیر از پیِ تیر آمده بر قامتِ تو
افسوس ای جانِ پیمبر عشقِ زهرا
دشمن نداند قدرِ شان و حرمتِ تو
موجِ غمت احساسِ ما را می خراشد
داد از غمِ زخمِ تن پُر جَرحَت تو
گل می کند خونِ دلِ آلِ محمد (ص)
کرببلا تدوینِ راه و حرکتِ تو
حالا تو و این وسعتِ خوانِ کریمت
الطافِ دو عالم همه از برکتِ تو
سردارِ مظلوم ای سپهرت اشکِ زینب
صد روضه ها دارد مزارِ خلوتِ تو
بالِ کبوترها فقط شد سایبانت
اشکِ ستاره میچکد در حسرتِ تو
بغضِ تو مانده در گلوی شعرهایم
عالم فدای هر چه درد و غربتِ تو
شاعر: هستی محرابی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
ما از تو به جز کرم ندیدیم
جز سفره ی محترم ندیدیم
روزی که بقیعمان کشاندی
گشتیم ولی حرم ندیدیم
شاعر: علی اکبر لطیفیان
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
باز هم دل آمده تا سائلش باشد
روسیاه است و الهی قابلش باشد
از ازل شد خانۂ قلبم حسن(ع)آباد
تا که این ویرانه جا و منزلش باشد
از سیاهی میرود رو به سفیدی مو
بالأخص که داغِ مادر عاملش باشد
بارها دار و ندارش را به سائل داد
تا که خیر هر دو دنیا شاملش باشد
وای از اینکه فاتح جنگ جمل یک عمر
دردِ بی یاری تمام ِ مشکلش باشد
قسمتش این بوده که هر لحظه با غربت
بغض ِ چندین ساله در کنج دلش باشد
مونس و غمخوارِ هر مردی زنِ خانه ست
فکر کن که همسرش هم قاتلش باشد!
شاعر: مرضیه عاطفی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
زهر کاری شد و آخر جگرش ریخت به هم
عاقبت صورت قرص قمرش ریخت به هم
ناله زد ناله که اینبار دگر رفتنی ام
خواهرش آمد و بالای سرش ریخت به هم
گفت خواهر به فدایت چه به هم ریخته ای
چه شد اینبار چنین دور و برش ریخت به هم
قاسمت تکیه به دیوار به تو خیره شده
سخت باشد که ببیند پدرش ریخت به هم
این به هم ریختنِ طایفه شان ارثی بود
مادرش هم ز پس در کمرش ریخت به هم
داد زد فضه خُذینی پسرم را کشتند
بعداز آن ضربه پسر نه سپرش ریخت به هم
ذکر “لا یوم” تو برده همه را کرببلا
کربلا هم قد سرو پسرش ریخت به هم
تا که در معرکه بر قاسم تو چیره شدند
نجمه در خیمه دل پر شررش ریخت به هم
خبر آمد که عسل های لبش ریخت زمین
ز سم اسب همه بال و پرش ریخت به هم
شاعر: مهدی جلالی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
همچنان که یک نشان از مادرت معلوم نیست
هیچ نامی مثل نامت در جهان مظلوم نیست
چون غریبی مثلِ نامِ تو کجا پیدا شود؟
هیچ کس از حق خود قدرِ شما محروم نیست
هر چه می گوییم زین مظلومیت کم گفته ایم
قطره ای از ماجرای کوهی از غم گفته ایم
روضه هایت حاکی از آزرده جانی شماست
از صفر غافل شدیم و از محرم گفته ایم
خاطرات کوچه ها و ماجرای پشتِ در
آتش کین در کشاکش پشت در شد شعله ور
جاده ها گم می شود در ازدحام فتنه ها
دستهای بسته و آهِ نفس گیرِ پدر
جاده ها بی تو کجا می برد جانان تو را
آیه های زخمیِ گلبرگ قرآنِ تو را
کور باشد دیده ای که روشن از خورشید نیست
لعن بادا آن که آزرده چنان جان تو را
می گذاری سر به روی شانه ی تنهاییت
همدمِ جانِ تو باشد خانه ی تنهاییت
سینه ات دلتنگِ مادر شد به یاد کوچه ها
پر شد از دستِ زمان پیمانه ی دلتنگیت
گر چه باشد هر دو عالم از ازل مالِ شما
لیک قبرت راویِ خوبیست از حال شما
وارثِ رنجِ زمینی، شهره ی مظلومیت
هر چه طوفان بلا باشد در اقبالِ شما
ای که قلبت مخزن الااسرارِ نجوای پدر
شاهد سوز و گدازِ اشکِ غمهای پدر
شمعِ جانت ذره ذره آب شد از غربتش
کوچه ها شب تا سحر همراه و هم پای پدر
جان به قربان تو و آن قبر بی شمع و چراغ
سالها در حسرت آغوش جدت از فراق
کاش می شد که عیان بوده مزار مادرت
در دل تو شعله شعله آتش این درد و داغ
ناله هایت غرق ماتم می کند آفاق را
سینه ی تنگت ندارد طاقت این داغ را
وارثِ رنج و غم دنیای زهرا و علی
می خراشد آهِ دردت سینه ی عشاق را
شاعر: هستی محرابی
______________________________
شعر مرثیه امام حسن (ع)
صبر از کرامت های او صاحب عَلم شد
آنجا که حتّی سویِ تابوتش ستم شد
سخت است پای منبری حاضر شوی که
بوزینه رویَش پیش مردم محترم شد
با دستِ بسته ، شاهِ مردان را ببینی….
قاضی اَسیر فرقه های متّهم شد!!
پروانه ای می سوخت بینِ آتش و دود
از ماجرای میخِ در ، آغاز غم شد
ای شیعه غربت را ببین ، آنجا که همسر
در خانه اش با دشمنِ او هم قسَم شد
خونی که عمری رفته اندر دل ، به یکجا
در تشت شد صد پاره و نا منتظم شد
گفتیم تشت و تشت سر در خاطر آمد
در پیش عمّه نوگلی دردانه خم شد
ای کاش روزی بشنَوم با لطف مهدی (عج)
اندر مدینه مجتبی (ع) صاحب حرم شد
شاعر: حسن نبی جندقی
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.