آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

  • کربلایی امیر برومند

    کربلایی امیر برومند

    نماهنگ تصور کن

اشعار شب چهارم محرم ۱۴۰۱

0
اشعار شب چهارم محرم 1401

شعر دو طفلان حضرت زینب (س)

سلام حضرت دارالسلام‌ها زینب
سلام جامع جمع امام‌ها زینب
شکوه صبر و سکوت و صلابت و فریاد
حماسه‌ی ابدی و سَّلام‌ها زینب
سلام ای جگرِ فاطمه جهادِ علی
سلام خواهر صلح و قیام‌ها زینب
تمامِ پاسخِ پرسش برای خلقتِ زن
جواب کاملِ این احترام‌ها زینب
چه کس رسیده به نور نَوافِلت بانو
چه کس رسیده به شانت کدام‌ها زینب
حسین ملتمس یک قنوتِ تو تا که…‌
تمام با تو شود ناتمام‌ها زینب
سلام زمزمه هفت مرتبه سوگند
برای دیدن ختم کلام‌ها زینب

فقط نه روضه که باید کلام تو برسد
پیام داری و باید پیام تو برسد

برای خاکِ ترک خورده آب آوردی
هزار چشمه به جای سراب آوردی
تو از بهشت تو از نور از کنار خدا
تو با نهایت عزت حجاب آوردی
فقط تویی که در این روزگارِ پُر تشویش
برای عاطفه‌ی زن جواب آوردی
که جمع عاطفه و عقل و عشق و احساس است
و در کمال شرف انتخاب آوردی
تو نقطه چینی و باید ادامه‌ی تو شوند
تو خواهرانِ مرا در حساب آوردی
فقط خداست که آرامش تو را فهمید
که ایستادی و فصل‌الخطاب آوردی
تو روی دست هرآنچه که داشتی دادی
برای عشق دو عالیجناب آوردی

وداع نکردی و دیدی به شوقِ غم رفتند
خدای من دو جگرگوشه‌ی حرم رفتند

خدا کند نرسد ناله‌های آخرشان
خدا کند نرسد دادشان به مادرشان
میان خیمه نشسته چسان؟ نمی‌دانم
دعا کنید نبیند وداعِ آخرشان
نشسته فاطمه اینسو علی هم آنطرفش
نشسته‌اند بگِریند پیش دخترشان
سوارِ نیزه به دستی بقیه را می‌خواند:
زمانش آمده بازی کنیم با سرشان
سوارهای حرامی چقدر می‌چرخند
که حلقه تنگ شود دورِ حلقِ حنجرشان
که نیامده عباس کار خود بکنند
که تا گلاب کشند از تمام پیکرشان
جگرخراش بوَد ناله‌های وا اُمّا
سپاه ساخت خدایا علیِ اکبرشان

حسین آمد و در بِینشان زمین اُفتاد
بلندمرتبه شاهی زِ صدرِ زین اُفتاد

شاعر:حسن لطفی

_________________________________________________

شعر دو طفلان حضرت زینب (س)

اینک زمان، زمان غزل‌خوانی من است
بیتی‌ست این دو خط که به پیشانی من است

هان ای یزید! بشنو و ابرو گره نزن
این میهمانی تو نه… مهمانی من است!

غرّه نشو به آنچه سرِ نیزه کرده‌ای
این‌ها چراغ‌های چراغانی من است

هفتاد سر از این همه، با من برادرند
اما دو سر از این همه، قربانی من است

نذر من است و از پی احیای دین حق
خونِ دو چشم خانۀ بارانی من است

ایمن مباد از این همه مشعل، خزان تو
تا نوبت بهار گُل‌افشانی من است

ما را چو آفتاب به شامَت کشانده‌ای
اینک زمان قافله‌گردانی من است…

شاعر:مهدی بهارلو

_________________________________________________

شعر دو طفلان حضرت زینب (س)

خلوت شده دور و برت جانم فدایت
ای جان زینب، جان طفلانم فدایت

فرزند ها هستند بی شک جان مادر
من جان برایت هدیه آوردم برادر

ای کعبه ی من رنجشی از زائرت نیست؟
قربانیان من قبول خاطرت نیست؟

افسوس، من، از این دو گل بهتر ندارم
باید برایت عاشقانه سر بیارم

آه ای سلیمان هدیه ای ناچیز دارم
از هدیه ام حالی غرور انگیز دارم

در پیش مادر سربلندت می کنم من
عون و محمد را پسندت میکنم من

بر قامت این کودکان حق پرستم
با دست های خود لباس رزم بستم

از نیزه ها بر جانشان باکی ندارم
از کینه ی شمر و سنان باکی ندارم

شرط مواسات من است این جان خواهر
باید به خون غلطند این دو مثل اکبر

شاید که کارت با عدو بالا نگیرد
بگذار تا فرزند من جایت بمیرد

حتی تن این ها اگر شد ارباً ارباً
هرگز نخواهی دید اشک خواهرت را

من از همین دم دست از آنها کشیدم
از تو نه اما از پسرها دل بریدم

بر آسمان نیزه ها باید نشینند
بهتر که عصر غارت ما را نبینند

وقتی که دست مادر آنجا بسته باشد
خوب است چشم غیرتی ها بسته باشد

بهتر که جولان سنان ها را نبینند
بر صورت مادر نشان ها را نبینند

آنجا که دست و پای طفلانت بسوزد
آنجا که معجرهای طفلانت بسوزد

بر ناقه های بی حجاب افتاده باشیم
آنجا که در بزم شراب افتاده باشیم

باشد که در خیرات نان آنها نباشند
دروازه ی ساعات را آنجا نباشند

بهتر مرا با چادر پاره نبینند
در کوچه های شام آواره نبینند

تا دور بینم از سرت سنگ بلا را
نذر سپر کردم برایت بچه ها را

تا سنگ ها شان سمت این دو سر بیافتد
شاید سرت از نیزه ها کمتر بیافتد

شاعر:حسن کردی

_________________________________________________

شعر دو طفلان حضرت زینب (س)

درد من یا درد تو اینها ، چه فرقی میکند
زیـنبت با اکبر لیلا ، چه فرقی میکند

اذن میدان داده ای بر اکبر لیلای خویش آمده وقت نبرد ما چه فرقی میکند

جنگ توجنگ من است پس توبگوکه اکبرت
با یلان زینب کبـری چه فرقی میکند

فرق دارد اکبرت آری که او شه زاده است
در صف میدان شدن اما چه فرقی میکند

این کفن پوشان فدایی و غلام اکبرند
هردو قربانیـیتان مولا چه فرقی میکند

مادر اکـبر بود لـیـلا اگـــر من زیـنبـم
آه من هر کس کند لیلا چه فرقی میکند

او برایت یک جوان و من دوتا آورده ام
عشق من معلوم شد اینجا چه فرقی میکند

مادر این دو من هستم دختر شیر خدا
ماده شیر و شیر نر آقا چه فرقی میکند

گرجهاد آزاد بود بر ما زنان میشد عیان
زینبت در رزم با یلـها چه فرقی میکند

دست بر تیغ ار برم حیدر نمایان میشود
جنگ، اینجا میشود معنا چه فرقی میکند

من علمدار توام در بین زنـهای اسیر
کار من با حضرت سقا چه فرقی میکند

آنکه میخواد دهد جان را به راه عشق تو
کوهو دشتو خشکیو دریا چه فرقی میکند

من فدایی توام در هر زمان و هر مکان
شام،کوفه،کربلا،مولا چه فرقی میکند

کی جدا بوده غم و درد منو تو یاحسین
حال یا دیروز یا فردا چه فرقی میکند

این دو شاگردان عباسند در جنگ آوری
اذن میدان ده ببین حالا چه فرقی میکند

یا محمد یا که عونم ،هردو را راهی بکن
هردو در میدان کنند غوغا چه فرقی میکند

(جان و مال و همسرو فرزند من قربان تو
بی توروز و شب این دنیا چه فرقی میکند)

شاعر:سجاد قاسمی

_________________________________________________

شعر دو طفلان حضرت زینب (س)

همان سروی که تندیس وقار و استقامت شد
وجودش شاه تیغی با صلابت در علامت شد

علی مرتضی در باطن و زهراست در ظاهر
ظهور آیه ی نوراست و مروارید عصمت شد

صحیح ترجمان رب خدرالقدس یعنی که
غبار چادر او موجب ایجاد خلقت شد

مفاتیح لبش غرق زیارتهای مأثوره است
قنوتش جلوه کرد و قبه ای از استجابت شد

غزل ها حُرّ توّابند و منبرها به استغفار
تمامش دون شأن زینب است آنچه روایت شد

دو فرزندش دم “یا نور” و “یا قدوس” او هستند
دو تا قرص قمر تقدیم خورشید امامت شد

به سوی ماه روی نیزه قامت بست عاشورا
چه خوشحال است تقدیم امامش این دو رکعت شد

دو تا فرزند اسماء و دو تا اسماء حسنایند
دو حرف از اسم اعظم که در این مقتل تلاوت شد

یکی پهلوش شد زخمی، یکی بازوش شد زخمی
مصیبت های پشت در، میان این دو قسمت شد

دو لاله یا دو ریحانه، دو کوه شانه در شانه
به روی خاک افتادند، یعنی که قیامت شد

محمد پاسبان پیکر زخمی عونش شد
محمد تا زمین افتاد جسم عون غارت شد

ملائک تا دم خیمه، خبر بردند با گریه
به روی بالها تشییع دو خورشید طلعت شد

ولی از خیمه ی چشمش نیامد اشک یک لحظه
میان خیمه ی خود باز مشغول عبادت شد

از اینکه در میان معرکه زهرا نشد او را
از اینکه جان نداده پای او، غرق خجالت شد

دو تا دلبند روی نیزه ها دارد ولی هر شب
هلال خویشتن را دید و مشغول زیارت شد

کسی که پرده دار محملش بودند مریم ها
حریمش هتک حرمت شد، گرفتار اسارت شد

شاعر:محسن حنیفی

_________________________________________________

شعر دو طفلان حضرت زینب (س)

چون من اینگونه کسی پیش تو دلباخته نیست
مثل شمشیر غمت، تیغ کسی آخته نیست

ای گل سرخ که پرپر شده ای در گودال
هلهله دور و برت هست، ولی فاخته نیست

آه…شمر است و گلوی تو، از این میسوزم
کاری از دست من سوخته دل ، ساخته نیست

گونه دختر تو گرچه که سرخ است ولی
گونه ای کز اثر شوق گل انداخته نیست

دیگر از لطف لبت قاری شیرین دهنم
آنکه ما را وسط همهمه نشناخته نیست

به پریشانی زلف تو قسم در عالم
پرچمی چون سر تو روی نی افراخته نیست

شاعر:سید ابوالفضل عصمت پرست

_________________________________________________

شعر دو طفلان حضرت زینب (س)

مرا قابل نمی دانی و‌ یا اولاد خواهر را؟
قسم باید دهم یعنی تورا و جان مادر را؟
نگاهی کن‌ تو قد و قامت این دو دلاور را
به سر بستند یا زهرا به بازو نام حیدر را

به رگ هاشان فقط خون علی می جوشد از غیرت
علی هیبت علی شوکت علی سیرت علی صولت

به زینب نه نگو جان یل ام البنین..باشد؟
خدارا خوش نمی آید که زینب شرمگین باشد
خجل از روی لیلا و رباب و آن و این باشد
نبینم پیش خواهر چشم هایت بر زمین باشد

چه فرقی می کند بی تو برایم زندگی اصلا؟
نباشی تو برادرجان چه کاری بهتر از مردن؟

برادر جان ز عمق دل برایت آه آوردم
چرا که تحفه ای ناچیز بهر شاه آوردم
دوتا گلدسته آوردم دو پاره ماه آوردم
تو اوج قله ای و من به دوشم کاه آوردم

فقط‌ نه بچه های من سر زینب فدای تو
خودم هم میر‌وم میدان فدایی شم به پای تو

به فکر من مباش اصلا چراکه غم ندارم من
تورا دارم..همین کافیست..چیزی کم ندارم من
به غیر از تو کس و کاری در این عالم ندارم من
مبادا با خودت گویی..خدا..مرهم ندارم من

نمرده خواهرت اشک غریبی تورا بیند
ببیند بی کسی ات را به حال خویش بنشیند؟

مشو راضی ببینند این دو اشک و آه زینب را
میان خیمه ها وضع حجاب نامرتب را..
به رخساره کبودی و نشانِ خونِ بر لب را
تن بی جان تو روی زمین و نعل مرکب را

نمی آرند طاقت دست های بسته ی من را
مشو راضی ببینند این دو پای خسته ی من را

شاعر:آرمان صائمی

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.