آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

  • کربلایی امیر برومند

    کربلایی امیر برومند

    نماهنگ تصور کن

اشعار شب هشتم محرم – سال ۱۴۰۰

6
متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

جای یک بوسه به روی بدنت نیست علی
قدر یک پلک زدن جان به تنت نیست علی

آنقدر غرق به خونی و به هم ریخته ای
اثر از زلف شکن در شکنت نیست علی

باز برخیزو به تکبیر دلم را خوش کن
گر چه از زخم توان سخنت نیست علی

گوش خودرا به کنار لبت آوردم آه …
سهم من بوسه ی خون از دهنت نیست علی

چه خزانی به گل تازه ی باغم زده اند
دلم اماده ی پرپر شدنت نیست علی

وقت آن است در آغوش عبا جمع شوی
وای برمن که مجال کفنت نیست علی

وقت آن است که از معرکه آزاد شوی
بال بگشا،برو اینجا وطنت نیست علی

شاعر: مهدیه نژاد ابراهیم

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

برو ولی به تو ای گُل سفر نمی آید
که این دل از پس داغ تو بر نمی آید

به خون نشسته دلم اشک من گواه من است
که غیر خون دل از چشم تر نمی آید

تو راه می‌روی و من به خویش می‌گویم
به چون تو سرو رشیدی تبر نمی‌آید

رقیه پشت سرت زار می‌زند؛ برگرد
چنین که می‌روی از تو خبر نمی آید

کسی به پای تو در جنگ تن به تن نرسید
ز ترس توست حریفی اگر نمی آید

نگاه ها همه محو تو بود … نعره زدی
خودم بیایم اگر یک نفر نمی آید

به ناتوانی شان دوره می‌کنند تو را
به جنگ با تو کسی بی سپر نمی آید

غزال من که تو را گرگها نظر زده اند
ز چشم زخم به جز دردسر نمی آید

عمو رسیده به دادم وگرنه بابایی
به پای خود سر نعش پسر نمی آید

کجای دشت به خون خفته ای بگو اکبر؟
صدای تو که از این دور و بر نمی آید

دهان مگو که پر از لخته لخته خون است
نفس مگو نفس از سینه در نمی آید

به پیکر تو مگر جای سالمی مانده
چطور حوصله ی نیزه سر نمی آید

شاعر: هادی ملک پور

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

وَ من موندم و شانِ تو تا کجاست
که پایینِ پایِ تو عرشِ خداست

چه عشقی تو داری در اون سینه که
سرا پات همه غرقِ شور و صفاست

چجوری مگه کشتنت ای گلم_
غمِ روضه ات اعظمِ روضه هاست

چه کردی که اینگونه در پای تو
به هفت آسمون در سلام و ثناست

گلِ باغِ لیلا چی تو جوونته
زمین و زمان مات و حیرونته

تو صورت به چون ماهِ پیغمبری
توو سیرت همون هیبتِ حیدری

اذان گویِ بابا چی اومد سرت
چقد اِرباً اِربا شده پیکرت

بُلن شو گلِ من تنهام مزار
پیشِ چشمِ دشمن ناکام مزار

چرا نخلِ شادم شدی رنگِ خون
کی گفته تو رو من ببینم به چون

علی اکبر ای ماهِ کنعانِ من
دمی سر بزار رو دامانِ من

تو با زخمِ داغت مسوزان منو
به تن رختِ ماتم مپوشان منو

کدوم آهِ خود رو شماره کنم
به زخمِ تنِ تو نظاره کنم؟!

شاعر: هستی محرابی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

سوی میدانِ بلا ، شَه پسری آمده است
اَشهد اَنّ علیّا قَدَری ، آمده است

شده نامش چو علی کوریِ چشمان عدو
یا علی بهر پسر چون سپری آمده است

بس که از جِلوه شبیه است به رخسار رسول
شده شایع که رسول دگری آمده است

بین آن لشکر تاریک دلِ بی همه چیز
صحنه روشن شده ، قرص قمری آمده است

پیش چشمانِ پدر راه برو ، اکبر من
مادرت سوی تو با چشم تری آمده است

داغ عبّاس اگرچه کمرم را بشکست
رفته گیر از همه اعضا ، خبری آمده است

اِرباً اِربا شده اعضای تنت از دمِ تیغ
روی نِی بهر سفر ، همسفری آمده است

خامس آل عبا را برسانید عبا
نه تنی مانده نه پا و نه سری آمده است

این خبر را برسانید به لیلای حزین
با عبا سوی حرم یک پدری آمده است

شاعر: حسن نبی جندقی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

نور چشمم، شبه پیغمبر، نکش پا بر زمین
آمدم بابا! علی اکبر(ع)، نکش پا بر زمین

کینۂ نام ِ تو را دارند این سرنیزه ها
شد عجب دور و برت محشر، نکش پا بر زمین

تیرهایش شد تمام و دید جان داری هنوز
بر تنت شمشیر زد بدتر! نکش پا بر زمین

بسکه با سرنیزه ها بر سینه ات ضربه زدند
از نفس افتاده این حنجر، نکش پا بر زمین

خشکی لب های خود را غرق خون بر هم نزن
پیش من بیتاب و مضطر پا نکش روی زمین

إرباً إربا یعنی افتاده ست از تو رویِ خاک-
تکّه تکّه هایی از پیکر، نکش پا بر زمین

رحم کن بر سنّ و سالم، جان سپردم تا تو را…
جمع کردم در عبا…دیگر نکش پا بر زمین!

غزل دوم :

دارد از جام ولایت باده می‌ریزد زمین
ذره ذره داغِ فوق العاده می‌ریزد زمین

شبه پیغمبر(ع) ندارد جای سالم در تنش
عضو عضوِ این پیمبر-زاده می‌ریزد زمین

إرباً إربا یعنی آنجا که گلاب از برگ گل
قطره قطره میشود آماده می‌ریزد زمین

پاره کرده ضربهٔ نیزه نخ تسبیح را
دانه دانه از دلِ سجاده می‌ریزد زمین

از نفس افتاده و چشمش سیاهی رفته است
جویِ خون از پیکری افتاده می‌ریزد زمین

گل که پرپر شد همه گلبرگهایش بی رمق
با نسیمی، با تکانی ساده می‌ریزد زمین

می‌رساند با سرِ زانو خودش را یک پدر
اشک از چشمانِ یک دلداده می‌ریزد زمین

می‌رود با دست لرزان…دارد از بین عبا
تکه تکه پیکرِ شهزاده می‌ریزد زمین!

شاعر: مرضیه عاطفی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

گر بر چهره‌ی ماهَت قمر بودن نمی‌آید
به من انگار باباجان پدر بودن نمی‌آید

خیالش هم نمی‌کردم که از تو اینقدر ریزد
به قد و قامتِ تو مختصر بودن نمی‌آید

صدایت سویِ چشمم بُرد به زین خوردم زمین خوردم
که بر این پیرِ تنها بی پسر بودن نمی‌آید

تورا اینسو و آنسو باد دارد می‌بَرَد با خود
عزیزِ من به تو مانندِ پَر بودن نمی‌آید

برای اولین بار است می‌خندند بر بابا
به من در پیشِ لشکر خونجگر بودن نمی‌آید

مرا عباس آورد و مرا زینب به خیمه بُرد
به بابایِ غریبت دردِسر بودن نمی‌آید

بمان ای غیرتی اینجا که بر ناموسِ این خیمه
میانِ قاتلانت در به در بودن نمی‌آید

عصایم شانه‌ات بود و عصایم بر زمین اُفتاد
به این دستِ شکسته بال و پَر بودن نمی‌آید

خدایا زحمتِ من را چه بد پاشیده‌اند از هم
به تو اصلا به زیر دشنه و تیغ و تبر بودن نمی‌آید

تو را باید که از دستِ سپاهی جمع سازم آه
زِمن دنبال تیغِ صد نفر بودن نمی‌آید

سرت را خوب شد نگذاشتم با نیزه بردارند
به ما در بینشان دنبال سر بودن نمی‌آید

غزل دوم :

رفت وقتی اسبِ او بینِ کمین پیدا نشد
“اسب زخمی شد رکاب اُفتاد زین پیدا نشد”

حلقه گشتند و سرِ فرصت سرِ او ریختند
حلقه وا شد عاقبت اما نگین پیدا نشد

بی رکاب آمد سرش از هول می‌دانی چه شد ؟
خواست تا خونابه گیرد آستین پیدا نشد
* *
در عبا چیدم تو را از چند جا کم آمدی
از علیِ اکبرِ من جُز همین پیدا نشد

خواستم تا بوسه گیرم بارِ آخر گشتم و..‌
هیچ جایِ سالمی غیر از جَبین پیدا نشد

عمه‌ات آمد نگاهی دور و بر انداختم
غیرِ نامحرم میانِ این زمین پیدا نشد
* *
بعد از این یک نیزه جایِ تو برای من ولی
هیچ جایی بهتر از یک خورجین پیدا نشد

شاعر: حسن لطفی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

بازدلشوره ای افتاده به جانم چه کنم
تندترمیزند آخرضربانم چه کنم

پسرم رفته و چندیست از او بی خبرم
باز هم بی خبری برده امانم چه کنم

آه یا راد یوسف پسرم برگردد
نگرانم نگرانم نگرانم چه کنم

همه ترسم از این است صدایم بزند
دیر خود رابه کنارش برسانم چه کنم

گرگهادور وبر یوسف من ریخته اند
پدری پیرم وافتاده جوانم چه کنم

به زمین خورده انار من وصد دانه شده
جمع باید کنم او راو ندانم چه کنم

جگرسوخته ام را زحرم پوشاندم
مانده ام زار که باقد کمانم چه کنم

شاعر: محسن عرب خالقی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

بِهَم آنقدر می‌آمد نمازم با اذانِ تو
گره عمری بِهَم خورده توانم با توانِ تو
تمامِ تو از آنِ من تمامِ من از آنِ تو
بمان پیشم که میمیرد بهارم با خزانِ تو

همیشه با تو می‌گفتم کنارم اکبرم که هست
چه غم از پیریَم وقتی نگاهِ آخرم که هست
کنارش گرچه لیلا نیست اما خواهرم که هست
دلت در گیسوانِ من دلم در گیسوانِ تو

به تو گفتم برو اما پدر پشتت به راه اُفتاد
نگاهِ بر نگاهِ تو ، لبم اما به آه اُفتاد
صدای شیونِ عمه میانِ خیمه‌گاه اُفتاد
کمان اَبرویِ ما رفتی حرم شد قَدکمانِ تو

از این بدتر نمی‌گردد که اسبت اشتباهی رفت
از این بدتر نمی‌گردد که چشمانت سیاهی رفت
میان حلقه‌ی جمعِ سپاهی بی پناهی رفت
انارِ فاطمه دیدم اناری شد لبانِ تو

سبکتر گشته‌ای اما شبیه پَر نمی‌مانی
چرا بر رویِ دستانم علی‌اکبر نمی‌مانی
چرا حرفی نمی‌گویی مگر دیگر نمی‌مانی
کدامین خشک‌تر بوده زبان من زبانِ تو

علی‌جان زندگانی از جوانمرده نمی‌آید
توانِ راه رفتن از زمین خورده نمی‌آید
نفَسهای مرا داغِ پسر برده نمی‌آید
لبت بوسیدم و خون شد دهانِ من دهانِ تو

زمین خوردی زمین خوردم پدر گفتی پدر گفتم
بهَم خوردی بهَم خوردم جگر گفتی جگر گفتم
مفَصل نیزه‌ها خوردی ولی من مختصر گفتم
چرا با فاصله مانده تمامِ استخوانِ تو

نگاهم تار می‌بیند کجا چیدم کجا چیدم
کشیدم دست بر خاک و تو را رویِ عبا چیدم
هزار و نهصد و اندی کنارِ هم تو را چیدم
ولی خیره به من مانده نگاهِ مهربان تو

تمام زخمهای تو تَرک خورده نمک خورده
شدی مانند زهرایی که در کوچه کتک خورده
فقط تنها تویی که ضربه‌های مشترک خورده
رسیده عمه و حالا کم آوردم به جان تو

شاعر: حسن لطفی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

علی را میفرستد سمت میدان یا محمد را؟
قلم بنویس با خون شرح این اندوه بی حد را

چه حالی میشوی وقتی میان لشکر دشمن
عزیزت مرکبش گم کرده باشد راه مقصد را

چه حالی میشوی وقتی ببینی که پذیرا شد
تنش شمشیرهای تشنه ی در رفت و آمد را

چه حالی میشوی وقتی بدانی که دمی دیگر
به خون آغشته خواهی دید گیسویی مجعد را

چنان جان اذان را تیغ هاشان اربا اربا کرد
که دیگر در دم آخر فقط می‌خواند اشهد را

رشیدا اکبرا جانا تنت چون آیه ای گشته
که وقت خواندنش قاری فراوان میکشد مد را

به آهی که کشید از سینه راحت شد ولی بگذاشت
به روی سینه ی ارباب عالم آه ممتد را

اگر دنبال مفهومی برای عشق میگردی
بیا در کربلا بنگر علی شِبه محمد را

شاعر: سمانه خلف زاده

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

عصای پیری من میشود نری بابا
بمان به کوری چشم حریص این دنیا

بمان کنار من ای روشنای چشمانم
بمان تو تاب و توان تمام زانو ها

مگر که قول ندادی به دخترم نروی
مگر که قول ندادی به من در این صحرا

بمان که تا نشود خاک بر سر دنیا
بمان که “تا” نشود قد مادرت لیلا

تمام دشت پر از پاره های جسمت شد
خدا کند که نگردد کسی چنین اِربا

ببین که عمه رسیده ست بین نامحرم
ببین که داغ تو کردست پیر بابا را

بیا به جان رقیه ز خاک برخیز و
دوباره راه برو مثل مادرم زهرا

نخواهم از تو دگر زحمت اذان گفتن
فقط دوباره صدا کن فقط بگو بابا

شاعر: مهدی جلالی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

نه كسی دیده دلی بی سر و سامان‌تر از این
نه شنید‌ه‌ست كسی دیدۀ گریان‌تر از این

دیدۀ ابری یعقوب و دل‌سوخته‌اش
نه بیابان‌تر از این بوده، نه باران‌تر از این…

«زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم»
مپسندم كه شوم بی‌تو پریشان‌تر از این

اَشبهُ‌الناس تویی خَلقاً و خُلقاً به رسول
یک نفر نیست بگوید كه مسلمان‌تر از این؟

تو رجز خواندی و در یاد ندارد جنگی
که سپرها شده باشند هراسان‌تر از این

هیچ‌كس چون تو نرفته‌ست سراپا با شوق
جانب مرگ خودش با لبِ خندان‌تر از این

بی‌تو از حال دل سوخته‌ام پرسیدند
خیمۀ شعله‌وری گفت كه سوزان‌تر از این…

شاعر: سیده تکتم حسینی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

تنها اگر ماندم ندارم غم علی دارم
حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم

شکر خدا که قلب اهل خیمه آرام است
وقتی که هم عباس دارم هم علی دارم

شکر خدا که پرچمم در دست عباس است
از دست او افتاد اگر پرچم، علی دارم

آری عصای دست دارم، قامتم روزی
از داغ عباسم اگر شد خم علی دارم

با خویش می‌گفتم اگر روزی نباشم هم
زن‌ها نمی‌مانند بی‌محرم، علی دارم

دور و برم کم‌کم شد از اصحاب هم خالی
اما دلم خوش بود می‌گفتم علی دارم

می‌خواستم عالم پر از نام علی باشد
حالا به روی خاک یک عالم علی دارم

شاعر: سید محمد مهدی شفیعی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!

قدری بمان، به دل نگران‌های این حرم
مهلت بده برای تماشا علی علی!

باید «وَ إن یکاد» بخوانم که دور باد
چشمان بد از این قد و بالا علی علی!

یک سوی خیره چشم همه: این پیمبر است
یک سوی باز مانده دهان‌ها: علی… علی

این گونه پا مکش به زمین، می‌کُشی مرا
بنگر نفس نفس زدنم را علی علی

از هم گسست رشتۀ تسبیحم آه… آه…
از هم گسست… ارباً… اربا… علی… علی…

جز آب چشم و آتش دل بعد از این مباد
بعد از تو خاک بر سر دنیا علی علی…

شاعر: محمد مهدی سیار

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

چگونه جمع کند پاره‌های جانش را؟
به خیمه‌ها برساند تن جوانش را

شکفت روی لبانش: علی عَلَی الدنیا…
همین که غرق به خون دید پهلوانش را

علی، همان که جهان محو در شمایل اوست
ندیده هیچ‌کجا، هیچ‌کس نشانش را

همان که در شب میلاد او پدر فهمید
پیمبر آمده زیبا کند جهانش را

به آن‌که تشنۀ معنای «قاب قوسَین» است
بگو نظاره کند ابروی کمانش را

میان سجده خدا را فقط صدا می‌زد،
جهان کفر، اگر می‌شنید اذانش را

چقدر زخم مصور، چقدر مصرع سرخ
خبر دهید جوانان نوحه‌خوانش را

به هر طرف که نظر کرد اکبرش را دید
خبر دهید ندارد دگر توانش را…

به خیمه آمدن او دوباره ممکن نیست
نگیرد عمه اگر زیر بازوانش را

شاعر: فائزه زرافشان

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

چه شد از لخته لخته خون بیابان غرق دریا شد
به جای جسم تو صدها هزار آلاله پیدا شد
برای زخمه هایی که بهاران از زمستان خورد
در آن صحرای سوزان غنچه غنچه غم شکوفا شد
به جمع ذره هایت درب چندین کهکشان وا شد
چه شد آیینه هفت آسمان در یک عبا جا شد
بگو خورشید و اهل آسمان خون میکردند
بگو جای عزا در ماتم تو جشن برپا شد

غروب ای کاش لختی جان به پلک خواب بسپارد
که یک دم فجر صورت بر رخ مهتاب بگذارد

چگونه نظم باید داد این سرو پریشان را
تن آشفته را، ذرات جانی نابسامان را
به پا خیز و بخوان الله اکبر، سربلند دهر
که اینگونه شکسته قامت سرو اذان خوان را
چرا اینسان فراوان و پراکنده شدی در دشت
به جسم خویش دشت لاله کردی این بیابان را
چنان داغ تو پیرش کرده، بابا را توانی نیست
برای بردنت باید صدا میزد جوانان را..

غروب ای کاش لختی جان به پلک خواب بسپارد
که یک دم فجر صورت بر رخ مهتاب بگذارد

شدی صد قطعه، شد یک دشت سرتاسر علی اکبر
علی اکبر، علی اکبر، علی اکبر، علی اکبر
چنان پاشیده ای از هم که بابا را توانی نیست
چگونه بی کمک گیرد تو را در بر، علی اکبر
نرو ای خلق و خویت خاتم و رزم آور خیبر
بمان همتای حیدر، شبه پیغمبر، علی اکبر
به جز تو وقت دلتنگی برای مادر و حیدر
که آرام دل بابا شود دیگر، علی اکبر
غروب ای کاش لختی جان به پلک خواب بسپارد
که یک دم فجر صورت بر رخ مهتاب بگذارد

شاعر: فاطمه معصومی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

بسوخت آخر جگرم، بگوی با من سخنی
دریغ منما پسرم، چرا دلم می‌شکنی؟

جهان همه رفته زهوش، منم سراپا همه گوش
مگر از آن لعل خموش، رسد بگوشم سخنی

تو صید خونین دهنی، تپیده در خون بدنی
تو میوه قلب منی، عقیق سرخ یمنی

مخور غم ای لاله عذار، خزان ندارد به تو کار
همیشه حسن تو بهار، گل بهشت عدنی

به باغ خلقت گل من، به زندگی حاصل من
زداغ همچون دل من، چراغ بیت‌الحزنی

بریزد اشک از بصرم که رفته عطشان پسرم
همه تویی در نظرم، همیشه در قلب منی

کند فغان طبع «حسان» که بر لب آب روان
تو را به لب آمده جان، تو تشنه دور از وطنی

شاعر: زنده یاد استاد حبیب الله چایچیان

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

با سر نیزه تنت را چه به هم ریخته اند
ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند

سنگها روی لب خشک تو جا خوش کردند
این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند

وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی
سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند

تابه حالا نشده بود جوابم ندهی
وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند

چشم من تار شده به چه مداواش کنم
یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند

عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد
پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند

ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست
این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند

شاعر: علی اکبر لطیفیان

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

ثمر دلم که وجود تو شده پاره چون جگرم علی
منم آسمان ولایت و تو ستارۀ سحرم علی
بنگر ز داغ تو ای پسر، که چه آمده به سرم علی

تو بگو چگونه نگه‌کنم، که تو جان دهی به برم علی
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی

نه مراست طاقت داغ تو، که تو در جمال، پیمبری
پدرت قتیل غم تو و تو شهید نیزه و خنجری
به کدام زخم تو بنگرم، که قتیل این‌همه لشکری

تو ز زین فتادی و آسمان، شده تیره در نظرم، علی
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی

مه آرمیده به خون من، بدن لطیف تو یکسره
ز هجوم نیزه و تیرها شده حلقه‌حلقه‌تر از زره
همه زخم‌های تن تو را، زده نوک نیزه، به هم گره

به شهادت همه تیغ‌ها، شده سینه‌ات، سپرم علی
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی

به صدای گریۀ عمه‌ات، به سرشک دیدۀ خواهرت
به رباب و اشک خجالتش، به گلوی خشک برادرت
که دریده فرق تو را ز هم؟که نشانده نیزه به حنجرت؟

به‌کدام زخم تو خون‌ دل، چکد از دو چشم‌ترم علی؟
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی

به کدام عضو تو بنگرم؟ که جدا شدند جدا جدا
تن پاره‌پاره نشان دهد، که هزار بار شدی فدا
ز هزار زخم تو می‌رسد، به فلک صدای خدا خدا

به چه طاقتی بدن تو را، سوی خیمه‌ها ببرم علی
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی

شاعر: استاد غلامرضا سازگار

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

میهمان کن به نگه بار دگر بابا را
جمع کن از دل صحرا جگر بابا را

چند گامی به تنت مانده ز اسب افتادم
پیش نعشت علی اکبر بنگر بابا را

چه کنم تا که دوباره تو ز جا برخیزی
ابر خون سخت گرفته قمر بابا را

به خدا داغ جوان سخت تر از هر داغی است
لب خود وا کن و مشکن کمر بابا را

این چنین پیش رود ، پیش تنت می میرم
عمه باید برساند خبر بابا را

اربا اربا شده ای یا که غلط می بینم ؟
اشک و خون بسته ره چشم تر بابا را

دیدن پهلویّ زخمیت زمین گیرم کرد
پاشو اکبر به سوی خیمه ببر بابا را

شاعر: عرفان ابوالحسنی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

کمرم خم شده تا خوش قد و بالا شده‌ای
به‌خدا پیر شدم تا که تو رعنا شده‌ای

ای جوان مرگ حرم مادر تو نیست ولی
باعث و بانی موت من و لیلا شده‌ای

پاشو پاشو پسر سعد به من میخندد
چه کنم تا که ببینم پسرم پا شده‌ای؟

معجر خواهر من بعد تو افتاد زمین
باعث دیدن این زینب کبری شده‌ای

هر طرف می‌نگرم پیکر تو پخش شده
علی‌اصغر شده‌ای، پخش به صحرا شده‌ای

بعد تو سوی دو چشمم به‌خدا رفت علی
باورم نیست که تو ارباً اربا شده‌ای

کفنی نیست عبا را به تنت میپیچم
در عبایم چقدَر خوش قد و بالا شده‌ای

شاعر: حامد جولازاده

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

یک نـفـر بـرخاسـته
یک نفـر در هیبـت یک شـیر نَـر برخاسته

در دفاعِ از حُـسـین
تیـغ بُـرّانی به شـکل یک سِــپر برخاسته

قـبل احـلیٰ مِنْ عَسَل
نغمه‌ شیرینی از کوهِ شکر برخاسته

در غـریبستان درد
قـبل قــومِ خـود، به یاری پـدر برخاسته

وقـت رزمش”یاعلی»
از دهـانِ بـاز شمــشیر دو سر برخاسته

از تماشایش مَلَک
با نـوایِ”هٰا عَلیْ، کیفَ بـشر» برخاسته

مصطفی و مرتضی ست
آمده خورشیدْ میدان، یا قمر برخاسته؟

آمـده خـیر البَشَـر
نالـه‌ واویلتــایِ اهـلِ شَـر برخاستــه

از صفوفِ دشمنان
وقت رویارویی اش”أَیْنَ المَـفَر» برخاسته

تیغ هاشان شد غلاف
چون تصوّر شد، نبی بار دگر برخاسته

آتشی برپا شـده
از مـیان دشـت، بـویِ دردِسـر بـرخاسـته

وای وای از آن عمود
که به قصدِ بوسه بر این فرقِ سر برخاسته

نیزه‌ای در پهلویش
پیش پایِ شاه عطشان تا کمر برخاسته

میخَرد سُـلطانِ عـشق
هرکسی را در غمش آه از جگر برخاسته

شاعر: محمد قاسمی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

نازنین حالا که دیدی حرف ؛ حرف ناز شد
جان به لب کردی مرا تا که لبانت باز شد

دست بردم زیر جسمت تا در آغوشت کشم
ناگهان دادم در آمد برملا این راز شد

بس که جسمت ارباً اربا گشته زیر ضربه‌ها
تا کمی دادم تکانت پیکر از هم باز شد

یک فزع کردی تمام صورتم را خون گرفت
هرچه آمد بر سرم با یک نفس احراز شد

می‌شود از زخم‌هایت لشکر دشمن شمرد
باز کن بال و پرت را لحظه‌ی پرواز شد

ای مسیحا مرده بودم پای جسم پاره‌ات
حُرمت گیسوی زینب بود تا اعجاز شد

حالت ترکیب جسمت شد علی در فاطمه
در شکاف فرق و پهلو بغضشان ابراز شد

زیر دست و پای دشمن دنده‌های تو شکست
هرچه آمد بر سرت از کوچه‌ها آغاز شد

شاعر: قاسم نعمتی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

قد رعنای تو، چون سرو سپیدار شده
کربلا محو رخ احمد مختار شده

دور تا دور سرت آیینه می‌چرخانم
بسکه گیسوی بلند تو دل آزار شده

تا کمی راه روی این دل من می‌لرزد
قد طوبایی زهراست پدیدار شده

چشم بد دور از آن قد رشیدت پسرم
قامتت شانه به شانه با علمدار شده

گر ترک خورده لبت غصه مخور‌ای بابا
تشنه‌ی وصلی و هنگامه‌ی دیدار شده

تا صدای تو شنیدم که پدر زود بیا
گفتم‌ای وای علی بی کس و بی یار شده

نیزه‌ها رفت چو بالا به سر خویش زدم
وسط معرکه این یاس گرفتار شده

کوچه‌ای باز شدو هر که زره آمدو زد
ماجرای تو شبیه در و دیوار شده

زشکافی که به پهلوی تو خورده پیداست
نوک نیزه اثرش، چون نوک مسمار شده

دشمن آن بغض علی را سر تو خالی کرد
تن تو طعمه هر گرگ جگر خوار شده

بین محراب دو ابروی تو از هم شد باز
صورتت جلوه‌ای از حیدر کرار شده

خیز و زیر بغلم گیر و سوی خیمه ببر‌
ای جوانم ز غمت دیده‌ی من تار شده

اربا اربایی و کس معنی آن کی فهمد
این عبا تا به ابد محرم اسرار شده

شاعر: قاسم نعمتی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

دیگر استاد شده دشمن‌مان در «کشتن»
آخرین شیوه‌ی قتل است، پیمبر کشتن

کوفیان درس گرفتند، از «ابن ملجم»
تا رسیدند، در این جنگ، به «حیدر کشتن»

مشقِ این قوم، سرِ کشتنت «ارباً ارباست»
با تو آموخته شد «چند برابر کشتن»

سرِ جان دادنِ من پای تنت؛ باور شد
پدری را تَهِ مقتل نه؛ جلوتر کشتن

قصدشان کشتنِ من بود، چه فرقی دارد ؟!
علی‌اصغر کشتن؛ یا علی‌اکبر کشتن

پهلوی زخم، به دستم چه گریزی داده
روضه‌ی «دستِ پدر بستن و مادر کشتن»

اولِ راهِ جدایی؛ پسرم را کشتند
با سرم می‌رسد این قوم، به «دختر کشتن»

شاعر: رضا قاسمی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

میانِ خون تنم پرپرم فدای سرت
چنین جراحتِ بال و پرم، فدای سرت

تو را صدا زدم اینگونه تا دمِ رفتن
بگویمت نفسِ آخرم فدای سرت

سرِ شکسته سردارِ سربلندت را
به دامنت بگذار ای سرم فدای سرت

فقط نه ماهِ بلند سپاه امِّ بنین
چهارتن پسرِ مادرم فدای سرت

نبینمت شده ای قدکمان، که سقایت
فدای عشق، فدای حرم، فدای سرت

شاعر: فاطمه معصومی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

بخوان به گوش سحرها اذان علی اکبر
بخوان دوباره برایم بخوان علی اکبر

لب ترک ترکت را به هم بزن اما
تکان نخور که نپاشد جهان علی اکبر

دوباره داغ پیمبر تحملش سخت است
نرو جوانی حیدر بمان علی اکبر

به دست غصه نده چشم دخترانم را
تمام دل خوشی کاروان علی اکبر

ببین که تیر فراقت نشسته بر جگرم
ببین قدم ز غمت شد کمان علی اکبر

عصای پیری بابا مقابلم نشِکن
توان بده به منِ ناتوان علی اکبر

کنار جسم تو رسم جهان عوض شده است
نشسته پیر کنار جوان علی اکبر

مسیح زندگی ام روی خاک افتاده ست
عجیب نیست شدم نیمه جان علی اکبر

بریده گریه امانِ مرا کنار تنت
میان هلهله ها الامان علی اکبر

اگر چه پهلوی تو یاد مادرم افتادم
شکسته کوفه سرت را چنان علی… اکبر

شاعر: عطیه سادات حجتی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

بیا که خشکی لبهات داده آزارت
بیا بنوش لبم را مگر شود یارت

برای نام تو ابرو گره زدند ، علی
فزون تر از همگان، کوته است دیوارت

عنان اسب بگیر و به این طرف برگرد
که نیست در صف دشمن یکی هوادارت

نیامدند طوافت ، که دوره ات کردند
سواره ها همگی گشتنده اند پرگارت

همینکه لشکرِ نامرد با هم آمده اند
نشان مردیِ تو شد نشان ایثارت

به خط نیزه ی کوفی چقدر پاچیدی
عمودها همه پیچیده اند طومارت

حریف نیزه شدم ، داغ تو زمینم زد
ببین که تا به کجاها کشیده شد کارت

برای بردن تو این دو دست کافی نیست
بگو چگونه از اینجا حسین بردارت

پس از تو وایِ بر این خاک ، اف بر این دنیا
مگر که دهر ببیند به خواب ، تکرارت

در انتظار تو پیغمبر است پروا کن
عصایِ پیری لیلا خدا نگه دارت

شاعر: حامد آقایی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

به میدان آمده شیر نره نسل علی ابن ابی طالب
خدایی هم شبیه مرتضی بر لشکر دشمن شده غالب
به لب نام علی دارد به سر سربند زهرا را
قیامت کرده انگاری زمین و آسمان ها را
سپاه کفر را حیران خود کرده دلاور مردِ این بیشه
شروع کرده رجر خوانی برای نسل بی ریشه
که ای اف بر شما و دین و دنیاتان
بترسید از عذاب قبر و فرداتان
به جنگ آیه ی نور خداوند آمدید اما دریغ از اندکی توحید در بین شما…آری..شمایی که ندارید از خدا ترسی و فکر روز محشر را نکردید و نمی داندید با زهرای مرضیه چه باید کرد از خجلت که مهرش را به روی پاره ی جانش شما بستید و او را خارجی خواندید و‌ قصد کشتنش دارید اما نه…
به نامِ نامی حیدر
مدد از ساقی کوثر
تمام دشت را پر می کنم از سر
منم اولاد پیغمبر
علیِ اصغر کرب و بلایم من که بعد از مرتضی خوانده است بابایم علی اکبر
اگر مردی میان این جماعت هست بسم الله
کسی را ذره ای در دل شجاعت هست بسم الله
بیاید تا ببیند ضرب شست حیدر کرب و بلا را..هان
من از نسل اباالفضل عملدارم
جهانگیرم..جهان دارم
به جان مادرم زهرا سر از جسم سپاه کفر بردارم
یکی آمد که با پای خودش سیری کند قعر جهنم را
غضب دارد علی اکبر
نگاهش کرد پا تا سر

به یک ضربه چنان روی زمین انداخت آن ملعون بزدل را که لشکر بر خودش لرزید از ترس علی و کار مشکل شد
حریفان یک به یک،پرمدعا
بر جنگ اکبر آمدند اما
نماند از هیبت آنها
به جز نعشی بدون سر
بنازم بر علی اکبر..بنازم بر علی اکبر
ندارد چاره ای دشمن به جز نامردی و حیله
علی را دوره اش کردند از هر سو و بستند راه را بر او و با ضرب عمود نانجیبی یک شکاف آمد میان فرق و ابرو و حجاب خون میان او و چشمش نیز حائل شد
ز اشک آسمان خاک زمین گل شد
ز خودش خون فرقش روی چشم اسب را پوشاند و راه خیمه را گم کرد و آمد در دل دشمن
همین اندازه می گویم که اکبر شد علی اصغر..
حسین آمد به یاری اش رود اما بمیرم من که یک لحظه برایش سخت شد دیدن..
به پای نعش اکبر آمده اما به زانویش
پر از خون است گیسویش
بغل کرده علی را می کند بویش
تصور کن جوانت روی خاک افتاده لب تشنه
تنش را جست و جو کردی به زیر چندصد دشنه
چه حالی و چه احوالی
خودت راهیِ گودالی
تصور کن همان موقع بیاید خواهرت از خیمه و افتد به روی نعش بی جان جوانی که نمانده از تنش چیزی به جز جسمی پر از خالی
نمیدانی چه می آید سرت وقتی که میبنی به اشک خواهرت یک عده میخند با شادی و خوشحالی
جوانش اربابا بود و زینب هم پریشان بود و بی تابش
صدا میزد که خیز از جا و زینب راببر تا خیمه بابایت فدای قد و بالایت
ببین دیگر ندارد چاره بابایت
صدای دیگری از عمق دل میزد
جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید

شاعر: آرمان صائمی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

تو کیستی که پدر اینچنین اسیر تو شد
جوان ترین قبیله، قبیله پیر تو شد

اذان بگو که اذانت دل از بلال ربود
صفا بده به نمازم، نماز گیر تو شد

تو می روی به سلامت، دعام پشت سرت
نگاه عمه ی تو جوشنِ کبیر تو شد

برای العطشت، کام تشنه ی من و تو
ببین برادرم عباس سربزیر تو شد

چقدر دور و بر تو شلوغ شد ناگاه
چقدر دست اجل راهی مسیر تو شد

چه آمده به سر من که خواهرم زینب
ز خیمه آمده بیرون و مستجیر تو شد

چه آمده به سر تو، علی اکبرمن
کنار این تن پرپر، حسین پیر تو شد

برای بدرقه ی شرحه شرحه‌ی جسمت
ببین پیمبر خاتم عبابگیر تو شد

شاعر: امیر عظیمی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

سپاه شمر رسیدند درهمش بکنند
به تیغ و نیزه سپردند تا کمش بکنند

قرار بود که باشد مقطعه بدنش
عیان که شد نوه ی فاطمه ست می زدنش

خدا کند پدرش در زمان خود برسد
به احتضار غریب جوان خود برسد

صدای آه شنید و غرور شاه شکست
رمق نداشت به پایش، به زانو آمده است

به یاری اش که نشد، پس به جستجو برسند
کشیده آه، جوانان به داد او برسند

به آسمان عبایش ستاره می چینند
کنار هم بدنی پاره پاره می چینند

هنوز علی نشده بس که درهم آمده است
گمان کنم دو سه تا تکه اش کم آمده است

هوای بی کسی او هوای بی پسریست
بلند کردن او از زمین چه دردسریست

حسین کرده سفارش به پاره های تنش
که از عباش نریزد به خاکها بدنش

شاعر: ناصر دودانگه

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

به گمانم به سرت هست مهیا بشوی
پیش بابای خودت گرم تمنا بشوی

لحظه ای صبر کن و پیش نگاه پدرت
دو قدم راه برو تا که تماشا بشوی

تا بدانی دل بابات چرا می لرزد
کاش آنقدر زمان بود که بابا بشوی

با قد و قامت طوبات کجا می دیدم
که تو در بین عبای پدرت جا بشوی

این چه پاشیده شدن بود، گمان می کردی
که تو را جمع کنم باز تو منها بشوی

شاعر: محسن ناصحی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

قطعه هایی از تنش قطع یقین پیدا نشد
دشت را گشتند و اکبر بیش از این پیدا نشد

تیر ها اجزای اکبر را به صحرا دوختند
اسب زخمی شد،رکاب افتاد ،زین پیدا نشد

تا عقیقی که سلیمان داشت افتاد وشکست
بر رکاب سبز پیغمبر نگین پیدا نشد

ناگهان شیرازه اش پاشید از هم بعد از آن
شرحی از آیات قرآن مبین پیدا نشد

هر دو عالم را ملایک زیر و رو کردند و هیچ
سرزمینی برتر از این سرزمین پیدا نشد

گشته ام اما برای زائر کویش شدن
بهتر از حال وهوای اربعین پیدا نشد

کربلا را از علی هایش فقط باید شناخت
جز علی در این جهان حبل المتین پیدا نشد

صفحه صفحه بارها تاریخ را خواندم ولی
غیر حیدر یک امیر المومنین پیدا نشد

شاعر: احمد علوی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

گرفته‌اند، جوان‌دارها جوان مرا
شکسته‌اند، کمان‌دارها نشان مرا

به ساقه‌ی گلِ‌سرخم زدند، اما نه
تبر زدند شکستند، استخوان مرا

غروبِ ظهرِ دَهم را زمینیان دیدند
به خاکِ سرخ کشیدند، آسمان مرا

به روی برگِ درختم قدم زدند، همه
بهارِ لِه شده‌ی من ! ببین خزان مرا

عصای پیریِ بابا ! نلرز، می‌لرزم
ببین ستونِ ترک‌دارِ زانوان مرا

شکستن از تو؛ صدای شکستنت با من
کنار آینه‌ات گوش کن فغان مرا

دواتِ خونِ تو جاری‌ست روی دفترِ خاک
چقدر نیزه نوشته‌ست، داستان مرا

تمام زندگی‌ام را کنار هم چیدم
بغل گرفته عبایم تمامِ جان مرا

دهان سرخ زمین گفت، هم‌نوا با من
خدایِ من بکُشد مَردمِ زمان مرا

نمازِ مغرب‌مان را بهشت می‌خوانیم
مؤذنِ صفِ محشر ! بگو اذان مرا

شاعر: رضا قاسمی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

بچه‌ها با گریه می‌گیرند پاهای تو را
بوسه‌باران می‌کند عمه سروپای تو را

قبل رفتن از حرم بابا کمی قرآن بخوان
عمه خیلی دوست دارد صوت آوای تو را

صبر کن ای سروقامت که خرامان می‌روی
صبر کن تا که ببینم قد و بالای تو را

بین این جنجال پیدا کردنت دشوار نیست
از هجوم نیزه پیدا می‌کنم جای تو را

چشم‌زخم از کافران خوردی رسول الله من
کاش که پوشانده بودم روی زیبای تو را

چشم دنیا دید همتای پیمبر را ولی…
بعد از این دیگر نخواهد دید همتای تو را

گفته بودی با تو اشکم را نمی‌بیند کسی
ای پسر رفتی و دیدند اشک بابای تو را

بی‌جوانان بنی‌هاشم نمی‌شد یک تنه…
…برد سمت خیمه جسم ارباًاربای تو را

از دم شمشیرها و نیزه‌ها و تیرها
یک به یک جمع‌آوری کردیم اعضای تو را

یارسول الله شاهد باش این بی‌رحم‌ها
زجرکش کردند فرزندان زهرای تو را

شاعر: آرش براری

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

دق ام دادند جانم را گرفتند
همه تاب و توانم را گرفتند
جوانی داشتم خوش قدّ و بالا
فلک دیدی جوانم را گرفتند ؟

فلک دیدی چه خاکی بر سرم شد
علی اکبر ؛ علیِ اصغرم شد
برایش کوچه واکردند ای وای
چقدر اکبر شبیه مادرم شد

به چشم خود خزانش را نبیند
غم آرام جانش را نبیند
دعا کردم سر نعش جوانم
کسی داغ جوانش را نبیند

مبادا گلشنی پژمرده باشد
که بی گل باغبان افسرده باشد
کسی میفهمد از حال دل من
که در غربت جوانش مرده باشد

” گلی که خود بدادم پیچ و تابش
به اشک دیدگانم دادم آبش
در این گلشن خدایا کی روا بود
گل از من دیگری گیرد گلابش “

زمین خوردی خزانی شد بهارت
نزارم میکند حال نزارت
ندارد قوتی پاهایم اما
می آیم با سر زانو کنارت

امان از ضربه با شدت علی جان
تو را کشتند با سرعت علی جان
شبیه فاطمه مادربزرگت
زمین خوردی تو با صورت علی جان

ترک خورده شبیه من لبانت
شبیه تکه چوبی شد زبانت
رمق دیگر ندارد دست هایم
بگیرد لخته خون را از دهانت

همین حس و همین حال ات مرا کشت
همین زخم پر و بالت مرا کشت
نمانده جای سالم در سر تو
همین لبهای پامالت مرا کشت

چه آهنگین چه با آواز کشتند
تو را یک عده تیر انداز کشتند
اسیر لشگر جرّاحه بودی
تو را با چندتا مقراض کشتند

علی اکبرم ! دردت به جانم
نبی دیگرم! دردت به جانم
نکش پا بر زمین در پیش بابا
عزیز پرپرم دردت به جانم

” به هرجا بنگرم تنها تو بینم
نشان از روی زیبای تو بینم
به هر جا ردی از جسم تو پیداست
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم “

بنازم لحن باباگفتنت را
نکش از دست بابا دامنت را
نشستم روی خاک و باتحیر
تماشا میکنم جان کندنت را

فراقت میکند پیرم همین جا
به من باشد که میمیرم همین جا
ندارم پای رفتن سوی خیمه
کنار تو زمینگیرم همین جا

نخواهد کرد داغ تو رهایم
بلرزد مثل دستانم صدایم
پس از وقتی که تابوت تنت شد
گرفته بوی تو دیگر عبایم

شاعر: علیرضا خاکساری

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

کار من نیست تنت را ز زمین بردارم
مثل این است که از خاک نگین بردارم

عضو های تو در این بادیه تکثیر شدند
همه ی گرگ صفت ها ز تنت سیر شدند

تا کنار تو مرا محتضر و گریان دید
پدری در صف دشمن پسرش را بوسید

من کنار تو شکستم همه این را دیدند
نیزه ها یک به یک اعضای تو را دزدیدند

شده یک تیر ولی چند نشان کشتن تو
مجلس ختم حسین است کنار تن تو

خیز از جا و ببین سخت ترین مرحله ها
از حرم آمده عمه وسط حرمله ها

نیزه ها از کمر تا شده اش دور شوید
هر چه از جسم علی برده به من پس بدهید

ترسم این است که در دشت تنش گم بشود
نکند زینتیِ نیزه ی مردم بشود

شاعر: حسن کردی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

یا به جایی خبر مرگ پسر را نبرید
یا که بردید به تشییع پدر را نبرید

پدری داغ جوان دید ملامت نکنید
روی زانو اگر افتاد شکایت نکنید

چون‌رمق نیست تکانی بدهد پایش را
پس بگیرید همه زیر بغل هایش را

نکند ناله که زد طبل برایش بزنید
جلوی چشم همه زشت صدایش بزنید

آی مردم جگر سینه زنان غم دارد
غم سنگین شب هشت محرم دارد

غم ان لحظه که ارباب به شهزاده رسید
ولدی گفت نشست و ز جگر ناله کشید..

ای جوانمرد، جوانمرگ شدی یا نشدی؟
پیش پای پدر خویش چرا پا نشدی

خنده ها بیشتر و جسم تو کمتر شده است
نیستی و همه دشت، پیمبر شده است

زرهت حرز علی داشت،دریدند چرا
گرگها چنگ به روی تو کشیدند چرا

داغ سنگین تو را شانه من تاب نداشت
تشنه بودی، پدر تشنه تو آب نداشت

قوت چشم تر من، کمرم را نشکن
حرمت ریش من و اهل حرم را نشکن

نیزه نگذاشت که آه تو پایان برسد
جان به لبهای تو ای محتضر آسان برسد

مانده ام با تو و اینگونه گرفتار شدن
رشته رشته شده ای مثل عبای تن من

آیه ها چیده شد افسوس که کوثر نشده
نه هنوز این تن پاره علی اکبر نشده

زخم های تنت از موی سرت بیشتر است
بردن پیکر تو کارهزاران نفر است

چشم زد قامت طوبای تورا چشم حسود
پای جسم تو می افتادم اگر عمه نبود

شاعر: سید پوریا هوشمی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

والا علی اکبر
زیبا علی غوغا علی رعنا علی اکبر

باد موافق را
با گیسویش انداخته ازپا علی اکبر

اصلا به جای زلف
پیچیده دور سر شب احیا علی اکبر

با تیغ ابرویش
جمعِ عدو را میکند منها علی اکبر

یا مظهر الوالی
یا مصطفی، یا مرتضی و یا علی اکبر

تکثیر شد حیدر
اینجا علی آنجا علی هرجا علی اکبر

اعلان ختم جنگ؛
می شد اگر می تاخت با سقا علی اکبر

پس خُلقاً و خَلقاً
پیغمبری گویاست پس گو…یا علی اکبر

الدَّهرُ یومان است:
امروز علی اصغر و فردا علی اکبر

بابا زدنیا و
می برد هرلحظه دل ازبابا علی اکبر

بعد از تو بابا گفت
ای خاک عالم بر سر دنیا علی اکبر!

این آخر روضه ست
مثل علی اصغر شده حالا علی اکبر

شاعر: مهدی رحیمی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

هر که از داغ جوان مرد به او حق بدهید
هر که از اشک روان مرد به او حق بدهید

بار داغ پسر از قد پدر معلوم است
هر که از بار گران مرد به او حق بدهید

قامتش خم شده تا قد پسر راست شود
هر که از قد کمان مرد به او حق بدهید

جگرش ریش شده دست خودش نیست که نیست
هر که از حزن نهان مرد به او حق بدهید

می دود سوی پسر گر شنود آهش را
هر که از راه دوان مرد به او حق بدهید

ماتم گل طرفی خنده مردم طرفی
هر که از زخم زبان مرد به او حق بدهید

باید از مرگ جوان آه فقط آه کشید
هر که از آه و فغان مرد به او حق بدهید

شاعر: اسماعیل روستایی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

کاش که در باغ اضطراب نیفتد
روی زمین شیشه ی گلاب نیفتد

چشم‌‌ ابوالفضل در حرم نگران است
پای علی اکبر از رکاب نیفتد

می‌رود ارباب مثل باز شکاری
شیر حرم از روی عقاب نیفتد

کرده کمین نیزه ای به قصد تقرب
نقشه کشیده‌ست از ثواب نیفتد!

آمده شیطان ز صحنه‌ عکس بگیرد
حرمله نزدیک‌ شد ز قاب نیفتد

فاطمه ی کربلاست حضرت زینب
آمده تا باز ابو تراب نیفتد

خیمه‌ی لیلا غریق اشک حرم شد
خانه‌ی کس اینچنین در آب نیفتد

گفت که از ما‌ گذشت کاش خدایا
ولوله در خیمه‌ ی رباب نیفتد

شاعر: میلاد حسنی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

بزن به چوبه محمل فلک کنون سر خود را
حسین راهى میدان نمود اکبر خود را

وداع کرد ولى هشت مرتبه که نفهمیم
چگونه آمد و آرام کرد خواهر خود را

چنان براى لقاء خدا ز خویش برون شد
به چشم هم زدنى ترک کرد محضر خود را

بپرس از همه گبریان, نظیر ندارد
که مسلمین بکشند این چنین پیمبر خود را

پدر محاسن خود را گرفته بود به دستش
پسر شنید صداى فغان مادر خود را

گمان کنم که اگر مانده بود, عمه سکینه
گرفته بود به بر, دختر برادر خود را

گمان کنم که اگر مانده بود, شاه شهیدان
ز نیزه پاره نمى دید گوش دختر خود را

کسى که زد سر او را به نیزه, جایزه اش را
گرفت و خرج پسرهاش کرد این زر خود را

سخن خالصه کنم, عرض روضه این دو سه خط است
حسین گفت که محکم کنید معجر خود را!

شاعر: پیمان طالبی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

به پیمبر قسم که چشم زدند!
قد و بالای حیدری ات را
نیزه ای از شکاف پهلویت
می برد عطر کوثری ات را
با چه سختی گرفتی از این زخم
کمی از ارث مادری ات را

یاس های حرم پریشان اند
ای بهارم, اسیر پاییزی
به تنت کافی ست دست زنم!
مثل تسبیح پاره می ریزی
ای جوانم! عصای دستم باش
با امید آمدم که برخیزی

عمرسعد با پسرهایش
به من داغ دیده می خندید
به سر شانه هایشان می زد
به من قد خمیده می خندید
من, بریده بریده ناله زدم
او بریده بریده می خندید

پیکرت را چگونه جمع کنم!؟
دست لرزان سر کمر دارم
کار من نیست خیمه بردن تو!
پیرم, از حال خود خبر دارم
بوریای خودم که دستم نیست
با عبا بایدت که بردارم

به غرورم چه قدر برخورده!
حرمله طبل می زند از شوق
لشکر کوفه کف زنان آن سو
شده دریای جزرومد از شوق
تا کنار تنت زمین خوردم
خنجری کهنه برق زد از شوق

شاعر: وحید قاسمی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

سپردمت به خدا اى عزیزِ جان پدر
ترحمى پسرم بر قدِ کمانِ پدر

به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند
که بردنِ تنِ تو نیست در توانِ پدر

همینکه خودِ تو افتاد زانویم شُل شد
رسید آتشِ داغت بر استخوان پدر

تمام دشت عزیزم پر از على شده است
بگو چه آمده آخر سرت جوانِ پدر؟

بیا و فرصت یک بوسه را مهیا کن
زبان گذار دوباره تو بر دهان پدر

شاعر: آرمان صائمی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

بار من را کمرم نه سر زانو برداشت
کاسه‌ زانوی من در طلبت مو برداشت

در خداحافظی‌ات بود که من افتادم
آه راحت نتوان چشم ز آهو برداشت

آهوی خوش قد و بالای حرم، می‌کُشَمَش
نیزه‌زن را که رسید از رویت ابرو برداشت

هر چه کردم بخدا روی به قبله نشدی
علتش نیزه‌ آن بود که پهلو برداشت

دیدم از دور کسی رَختِ تو را می‌پاید
آمدم زودتر از من او همه را او برداشت

زخم‌های بدنت از دو طرف مرتبط اند
هرکسی نیزه‌ای از پشت زد از رو برداشت

بین ِ میدان نشد اما وسطِ خیمه که شد
آخرش عمه‌ تو دست به گیسو برداشت

بخدا خسته شدم آه کجایی اکبر
کاسه‌ زانوی من در طلبت مو برداشت

عاقبت توی عبایی جگرم را بردم
با چه وضعیتی آخر پسرم را بردم

شاعر: علی اکبر لطیفیان

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

خواهم که بوسه ات زنم اما نمی شود
جایی برای بوسه که پیدا نمی شود

لب را به هم بزن , نفسی زن که هیچ چیز
شیرین تر از شنیدن بابا نمی شود

این پیرمرد بی تو زمین گیر می شود
بی شانه ی تو مانده اگر پا نمی شود

هر عضو را که دیده ام از هم گشوده است
جز چشم تو که بر رخ من وا نمی شود

خشکم زده کنار تو و خنده هایشان
خواهم بلند گردم از این جا نمی شود

ای پاره پاره تر ز دل پاره پاره ام
گفتم بغل کنم بدنت را,نمی شود

باید کفن به وسعت یک دشت آورم
در یک کفن که پیکر تو جا نمی شود

حجله گرفته پای تنت مادرم ببین
اشکم حریف گریه ی زهرا نمی شود

شاعر: حسن لطفی

________________________________________________________________

متن شعر شب هشتم محرم – حضرت علی اکبر (ع)

آرام کن اهل حرم را با قدمهایت
با آیه‌ی چشمان خود پیغمبری کن باز
لب باز کن حرفی بزن با من علی اکبر!
با لحن شیرینت برایم دلبری کن باز

از شوق تو در عاشقی دارم خبر اما
آرامِ جان! آرامتر رو سوی میدان کن
مویت نمانَد از پَرِ عمامه‌ات بیرون
کمتر پدر را این دمِ آخر پریشان کن

خیلی ندیدم صورتت را خوب در خیمه
وقتی که خود را ماه من! آماده می‌کردی
رو می‌گرفتی از من اما خوب می‌دانم
دل کندن من از خودت را ساده می‌کردی

دیدی خدا ! در عشقت از اکبر گذشتم من
دل کندن از این نور حق, الحق که مشکلبود
می‌دانی از حس پدر بودن نمی‌گویم
عشق است در پرده, تمامش قصه‌ی دل بود

اکبر شبِ سجاده‌اش روشن تر از روزاست
تو خوب می‌دانی که مست نور ذات است او
خُلق محمد دارد و انوار زهرایی
مثل علی تصویر اسما و صفات است او

با دیدنش آه از دل اهل حرم برخاست
تا روبروی خیمه چون آهو قدم می‌زد
میدان نرفته, برق چشمانش رجز می‌خواند
صفهای دشمن را دو ابرویش به هم می‌زند

بر مرکبش بنشست و «لا حول ولا…»ییگفت
با ذکر «یا قهار» تیغش را به کارانداخت
می‌زد چنان انگار شمشیرش دو دم دارد
پیران میدان را به یاد ذوالفقارانداخت

با «یا علی» هر ضربه‌اش یک جان دیگرداشت
با «یا حسین» از میسره تا میمنه می‌رفت
گاهی میان رزم اگر می‌گفت «یا زهرا»
تا قلب لشکر مثل حیدر یک تنه می‌رفت

یک عده مبهوت شجاعتهای بی حدش
یک عده مقهور توان و سرعتش بودند
آنقدر زیبا بود این شمشیر زن, حتی
سرهای روی خاک محو صورتش بودند

آمد به سویم با لب خشکیده از میدان
آمد به جانم آتشی دیگر زد و برگشت
این بار هم تا رفت این قلب پریشانم
پشت سرش یک چند باری آمد و برگشت

دیدم که فرقش چون علی وا شد دلم لرزید
حس می‌کنم «فزت و رب الکربلا» می‌خواند
چه اتفاقی داشت در آن نقطه می‌افتاد؟
یا رب! چرا اعضا و رگهایش مرا می‌خواند؟

در گرد و خاک صحنه اکبر را نمی‌شد دید
از مشرکانِ بدر آنجا هر که بود آمد
وقتی که دیدم نا‌له از هفت آسمانبرخاست
فهمیدم آن شهزاده از مرکب فرود آمد

دیدم دلم را «اِرباً اربا» کرده‌اندانگار
من زودتر از عمه پی بردم به راز تو
اما خودش را زودتر زینب رساند آنجا
من مانده بودم غرق در راز و نیاز تو

می‌خواستم یک بوسه, اما هر چه ‌می‌گشتم
در پیکرت بابا! دریغ از گوشه‌ای سالم
دیدم توانی نیست در پای من و زینب
گفتم: بیایید ای جوانان بنی هاشم

بابا برای بردنت حسرت به دل ماندم
کم بود آغوشم, عبایی پهن لازم بود
تشییع تو زیبا شد آخر این عبا تابوت
در دست عون و جعفر و عباس و قاسم بود

شاعر: قاسم صرافان

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.