آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

  • کربلایی امیر برومند

    کربلایی امیر برومند

    نماهنگ تصور کن

اشعار شب ششم محرم – سال ۱۳۹۹

0
اشعار شب ششم محرم - سال 1399

شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)

هست قالو به لبش گر که بلامی آید
از سما نعره لا حول و لا.. می آید
از حرم آمده و قبله نما می آید
بر دل کفر ببین شیر خدا می آید

داده با هُرم عطش خنجر خود را صیقل
هر کجا حمله برَد رفته به آن سمت اجل

رجز اوست نهفته به کفِ شمشیرش
اَلفرار است فقط هر طرف شمشیرش
وای بر آنکه شود او هدف شمشیرش
زنده و مرده نشسته به صف شمشیرش

ذوالفقارست بحق ، لایقِ این شه زاده
شده در رزم عمو ، عاشقِ این شه زاده

رفت میدان که دگر ، جان عمو حفظ شود
این شده حرف پدر ،‌ جان عمو حفظ شود
ضربه گر خورد به سر، جان عمو حفظ شود
سینه شد خورد اگر ، جان عمو حفظ شود

باز یک نقطه پر از نیزه و خنجر شده است
باز دور بدنی غارت پیکر شده است

پیکرش حرف دلم را به معما آورد
غربتش باز غمِ آل عبا را آورد
باز انگار دلم روضه زهرا آورد
مرکبی سینهٔ او را به صدا تا آور‌د

گو به زینب که دوباره به برش طشت آرد
جگرِ خون حسن را زِ زمین بردارد

شاعر: حامد آقایی
__________________________________

شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)

هم پریشانِ حسینم هم پریشان حسن
ای بقربان حسین و ای بقربانِ حسن

روزِ اول مادرم چشمانِ من را نذر کرد
این یکی آنِ حسین و آن یکی آنِ حسن

هرشبی که فاطمه بر روضه‌ها‌مان می‌رسَد
هست گریانِ حسین و هست گریانِ حسن

نه که دنیا ، دینمان را هم کریمان می‌دهند
من که ایمان دارم از اول به قرآنِ حسن

زیرِ ایوانِ نجف دیدم که روزی می‌رسد
یاحسن جان می‌نویسم زیرِ ایوانِ حسن

هرکجا رفتم دیدم کار دستِ مجتبی است
بشکند دستم نباشد گر به دامانِ حسن

نه که تنها این دوشب کُلِ محرم می‌شویم
شب به شب تکیه به تکیه باز مهمانِ حسن

قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت :
می‌رود جانِ حسین و می‌رود جانِ حسن

نعره شد : إن تَنکرونی فأنا ابنُ المُجتبی”
تیغ را چرخاند و گفت این است طوفانِ حسن

شد حسن یک ضربه زد اَزرق همانجا شد دوتا
نعره زد عباس ؛ ای جانم به قربانِ حسن

روضه‌های ما همه لطفِ امام مجتبی است
شُکر هرشب می‌روم در زیرِ بارانِ حسن

پیشِ زهرا آبرو داری کنیم و آوریم
هِی گلاب و دسته گُل یادِ یتیمانِ حسن

شاعر: حسن لطفی
______________________________

شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)

من برایت پدرم پس تو برایم پسری
چه مبارک پسری و چه مبارک پدری

یاد شب های مناجات حسن می افتم
می وزد از سر زلف تو نسیم سحری

همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو
نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری

من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم
می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری

بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد
نیست ممکن بروی و دل ما را نبری

قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم
قمری را به روی دست گرفته قمری

نوعروست که نشد موی تو را شانه کند
عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری

تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی
دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری

بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم
از روی قامت تو رد شده هر رهگذری

جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم
وای عجب درد سری وای عجب درد سری

شاعر: علی اکبر لطیفیان
__________________________

شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)

او بود و یک لشکر، ولی لشگر، چه کردند
با یاس سرخ باغ پیغمبر، چه کردند

گرگان کوفه، جسم او در بر گرفتند
با هم گلاب از آن گل پرپر گرفتند

با سوز دل زخم تنش را تاب دادند
آن تشنهْلب، را از دمِ تیغ آب دادند

جسمش ز نوک نیزه با جوشن یکی شد
پیراهن خونین او، با تن یکی شد

“بن‌سعد ازدی” بر تنش زد نیزه از پشت
هر سنگدل، یکبار آن شهزاده را کشت

افتاد، روی خاک و عمو را صدا زد
مانند مرغ سر بریده دست و پا زد

فرزند زهرا همچنان باز شکاری
آمد به بالای سرش با آه و زاری

در دست گلچین، دید یاس پرپرش را
می‌خواست، کز پیکر جدا سازد سرش را

با تیغ بر او حمله، چون شیر خدا کرد
دست پلید آن ستمگر را جدا کرد

لشکر، برای یاری او حمله کردند
آوخ! که با آن پیکر خونین چه کردند

از میهمان خویش استقبال کردند
قرآن ثارالله را پامال کردند

با آنکه بر هر داغ، داغ دیگرش بود
این داغ دل، تکرار داغ اکبرش بود

شاعر: استاد غلامرضا سازگار
________________________

شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)

چون حسین نامۀ حسن برداشت
خط او دید و روی دیده گذاشت

قاسم بن الحسن تمنا کرد
اذن میدان گرفت و پر وا کرد

کفنی بر تنش عمو پوشاند
و نقابی به روی او پوشاند

پاره ماه سوی میدان شد
لرزه ای در سپاه عدوان شد

ای عجب هیئتی عجب کفنی
هیبتش هاشمی قَدَش حسنی

و انا بن الحسن که افشا شد
لشگر کوفه در تماشا شد

نوجوان و به لشگر افتادن
با یلان عرب در افتادن

هرکه از هر طرف تهاجم کرد
لاجرم دست و پای خود گم کرد

به دَرَک رفت خصم رسوایش
اَزرَقِ شامی و پسرهایش

رزم جانانه اش که غوغا کرد
کینه های مدینه سر وا کرد

دور تا دور او گره افتاد
در میان محاصره افتاد

نیزه ها بود و ماجرای حسن
تیر باران تازه ای به کفن

دشمن از هر طرف که راهش بست
زیر نعل ستور سینه شکست

نالۀ او بلند شد: عمّاه
به حرم می رسید وا اُماه

شاعر : محمود ژولیده
____________________________

شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)

خدا میخواس مثِ حیدر
تو میدون بی زره باشی
شده تَرسَم که از اکبر
تو بدتر ارباً اربا شی

به جنگِ لشکری میری
که کینه از جمل داره
آخه بوی علی میدی
آخه چشمات حسن واره

تمومه عالم و آدم
شدن مدهوش و مست تو
هزارن ازرق شامی
هلاک ضرب شصت تو

عمو قربون لبخندت
چقد دلبر شدی قاسم
تو زیر سُم مرکب ها
چه رعناتر شدی قاسم

ولی حالا که برگشتم
تورو انگار نمیشناسم
آخه اینجور نبودی تو
شدی هم قدِ عباسم

رکاب مرکبت میخواس
ببوسه هی کفِ پاتو
نداره حسرتی دیگه
بنازَم قدوبالاتو

برای روضه هات بسه
همین که تو تک و تنها
هنوزم زنده بودی که
فتادی زیر مرکب ها

خجالت میکشم قاسم
نزن هی پیش من ناله
شده دور لبات مثلِ
لبِ بابات پر از لاله

شاعر: محسن کاویانی
_______________________

شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)

می رفت میدان و زره شد شرمگینش
آیینه بود و سنگ کینه در کمینش

آغوش گرم او ضریح مجتبی بود
او را زیارت کرد امام سومینش

او با امام خویشتن معراج می رفت
می‌خواست روی نیزه باشد هم نشینش

مقتل روایت میکند که کشت او را
دلواپسی لحظه‌های واپسینش

دلواپسی خیمه ها و گوشواره
یک دشت گل با داس های لاله چینش

بر روی لب آوای “اَحلی مِن عسل” داشت
لبیک جاری بود از زخم جبینش

“العِزّهُ لله” روی خاک افتاد
یعنی شکست انگشتری، نقش نگینش

سینه به سینه نقل قول نعل ها بود
شرح حدیث سینه و آه حزینش

بین غبار نیزه گم شد آستانش
می جست او را نوعروس از آستینش *

انگار تابوت حسن بر شانه میرفت
برگشت سوی خیمه جسم نازنینش

* اشاره به نقلی دارد که در آن آمده، نوعروس حضرت قاسم علیه السلام از ایشان پرسید روز قیامت به چه نشانی تو را بیابم.

قاسم گوشه ای از آستین خود را پاره نمود و فرمود: به این نشان که در کنار پیامبر (صلی الله علیه وآله) می‌باشم و به این آستین پاره شده.

شاعر: محسن حنیفی
________________________________

شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشه می در بغل شکست
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست

پروانهء رها شده از پیرهن شده است
او بی قرار لحظهء فردا شدن شده است

بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس
بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس
سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟
بگذار تا رها شوم از بند این قفس

جز دست خط یار به دستم بهانه نیست
خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست

گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را
پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را
می خواند از نگاه ترش آن چکامه را
هفت آسمان قریب به مضمون نامه را

این چند سطر را ننوشتم، گریستم
باشد برای آن لحظاتی که نیستم

آورده است نامه برایت، کبوترم
اینک کبوترم به فدایت، برادرم
دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم
جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم

آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان
برگشت چند صفحه به ماقبل داستان

یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت
سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت
یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت
همواره باز بود درِ خانه ای که داشت

هرچند خانه بود برایش صف مصاف
جز او کدام امام زره بسته در طواف

اینک دلم به یاد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است
شعری که چشم حضرت مادر گرفته است ”

از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد
وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد”

اینک برو که در دل تنگت قرار نیست
خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست
راهی برای لشکر شب جز فرار نیست
پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟

مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذوات
می رفت و رفتنش متشابه به محکمات

بغض عمو درون گلو بی صدا شکست
باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست
او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست
در ازدحام هلهله او… بی صدا شکست

شاعر: سید حمیدرضا برقعی
___________________________

شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)

تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت
پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت

می‌رفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو!
سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت

گویند بو کشیدن گل؛ مرگ مؤمن است
بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت

من سینه ام دُکان محبّت‌فروشی است
آهن‌فروش از چه دُکان مرا گرفت

دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت
سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت

از پیرهای زخمی جنگ جمل رسید
هرچه رسید و عمر جوان مرا گرفت

لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی
مومِ عسل چگونه زبان مرا گرفت؟

چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است
این نیش‌های نیزه توان مرا گرفت

پر شد ز خاک سُمّ فرس چشم زخم من
ریگ روان، همه جریان مرا گرفت

شاعر: محمد سهرابی
________________________

شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)

از ازل در جام ِ جانش داشت عشقِ لم یزل
قاسم بن المجتبی(ع)، فرمان پذیرِ بی بدل

متن بازوبند او تلفیقی از ایثار و عشق
شد رجزهایِ گوهربارش خودِ خیرالعمل

در مرامش حفظِ ناموس ارجحیّت داشت و
شد برای اهل عالم، غیرتش ضرب المثل

سمبلِ از جان گذشتن بود و با اذن عمو
گفت بسم الله را و شد هماوردش اجل

با غضب ابرو گره میکرد و میچرخاند چشم
مثلِ بابایش حسن(ع) در صحنۂ جنگ جمل

سیزده ساله ست اما در مسیرِ رزم او
سخت جان دادند؛ بی تیر و سپر شیرانِ یَل

یکّه می تازید و افتادند فوراً یک به یک
آن حرامی های باقی مانده از لات و هُبل

بسکه با شیرینیِ طعم شهادت شد عجین
از لبِ شمشیر او میریخت در میدان، عسل

بد نظر خورد و تنش شد نیزه باران و نماند؛
محض ِ لبهای عمو یک جایِ سالم لااقل

رفت اما کاشکی می ماند تا جای پدر…
چشم هایِ عمه زینب(س) را بگیرد رویِ تل!

شاعر: مرضیه عاطفی
_____________________________

شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)

نوجوانی از حسن(ع) چون عزم میدان می کند
شرم از تابیدنش ، خورشید تابان می کند

تازه دامادی به میدان می رود چون قرص ماه
مادری در پیش رو ، آیینه قرآن می کند

قاسم است او ، مجتبی را شیر در جنگاوری
جای بابا جان خود آورده قربان می کند

جنگ او یادآوری می کرد از جنگ جمل
عرصه را رنگین زِ خون جمع عدوان می کند

تا صدا زد ، ای عمو جانم فدای اکبرت
مرگ را همچون عسل بر خویش مهمان می کند

داغ اکبر تازه شد ، جانم فدایِ سرورم
سوز داغش دیده ها را غرق باران می کند

نو عروسی میزند بر سر به صد آه و فغان
حضرت خیرالنسا هم مو پریشان می کند

ای خوشا راهی که در آن جان من گردد فدا
مادرم چشم تَرش از عمّه پنهان می کند

شاعر: حسن نبی جندقی
__________________________________

شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)

چون ثبت کند حضرت حق هر عملی را
با گریه سرودیم به یادش غزلی را

تا اینکه سخن گفت همه قافله دیدند
در چهره ی او غیرت و شوری ازلی را

پرسید عمویش که شهادت به چه طعمی است؟
با پاسخ خود گفت چه ضرب المثلی را!

مرگی که گرفته است به خود چند برابر
شیرینی و خوش طعمیِ ظرفِ عسلی را

شمشیر به دست آمده، با سنِ کمِ خود
تا خلق کند منظره ی بی بدلی را

دیدند همه لحظه ی جنگیدنِ قاسم
در قامتِ او، هِیبَت و کردارِ علی را

شاعر: محسن زعفرانیه
______________________________

شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)

باده ها سرمست چشم می فروش او شدند
موج ها غرق تلاطم از خروش او شدند

مجتبی زاده سکوت قبل رزمش محشراست
رعدها سرباز لبهای خموش او شدند

زهر نوشاندند براو جعده های نیزه دار
نیزه ها گریان جسم سبز پوش او شدند

قد و بالایش شبیه ساقی این دشت شد
تیغ های تشنه یعنی جرعه نوش او شدند

سخت جان داد و دل دلسنگها را آب کرد
سنگها گریه کنان سخت کوش او شدند

شعر لایوم کیومک خواند با پهلوی زخم
کوچه ها وصل به گودال از سروش اوشدند

روی نی ماه عسل می رفت داماد حسین
در کنارش عون و اکبر ساقدوش اوشدند

شاعر: محسن حنیفی
_______________________________

شعر شب ششم محرم – مناجات امام حسین (ع)

درد داریم از ازل،دنبالِ تسکینیم ما
شب به شب در کوچه می گردیم،مسکینیم ما

مثل پروانه در آتش هم مطیع کامِلیم
شمع می داند که خیلی اهل تمکینیم ما

سوختن را لابه‌لای گریه معنا کرده ایم
در میان آب می سوزیم ما..،اینیم ما

عالم ذَر پیرُهَن مشکی تن ما کرده اند
قرن ها قومی عزاداریم،غمگینیم ما

خاک ما را با گِل فرهاد توام کرده اند
بی قراران دو قطره اشکِ شیرینیم ما

ظاهراً تعبیر خواب هر شبِ ما کربلاست…
پس نیازی نیست،یک پا اِبن سیرینیم ما

فرشِ روضه‌خانه ها را روز جارو می زنیم
با کتیبه نیمه شب سرگرم تزئینیم ما

دستگرمی است این شب‌گریه های هفتگی…
تا محرم ماه‌ها مشغول تمرینیم ما

روضه خوان لب وا کند،ما گریه را سر می دهیم
آنقَدَر شب‌های عاشورا دهن بینیم ما!

سال ها در عمق آن گودال گیر افتاده ایم
سال ها گریه کن آن جسم خونینیم ما

بیشتر از شمر،خولی را خدا لعنت کند…
باخبر از ماجرای راس و خُرجینیم ما

داغدار روضه ی بزم شراب و خیزران
داغدار روضه ی آن تشت زرّینیم ما

شاعر: بردیا محمدی
_______________________________

شعر شب ششم محرم – مناجات امام حسین (ع)

دشمن شناس بود و سربازِ بی بدل بود
فرزندِ بی مثالِ جنگاور جمل بود

شمشیر میکشید و «سر» روی خاک میریخت
مثل علیِ اکبر(ع) در رزم، بی مثل بود

ارثیۂ پدر بود عشقِ عمو حسینش(ع)
در کربلا شد اثبات، عشقی که بی خلل بود

ترسیده بود «أزرق»! چون در کشاکش ِ جنگ
همواره کارِ قاسم(ع)، آوردنِ اجل بود

هر کس که در جدالِ با چشم هایش افتاد
مستأصل و پریشان، دنبال راهِ حل بود

تاریخ غبطه خورده، «إن تَنکُروني» اش را
اینکه همیشه حرفش، همراه با عمل بود
¤
یک عمر مثلِ قاسم(ع)؛ در نزد «حاج قاسم»-
-طعم خوش ِ شهادت، «أحلی مِن العسل» بود!

شاعر : مرضیه عاطفی
___________________________

شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)

چون بود انتخاب تو احلی من العسل
شد مرگ در حساب تو احلی من العسل

پرسید: از شهادت؟ و گفتی که: ای عمو
مرگ است در رکاب تو احلی من العسل

ای صاحب رساله مستی ، نوشته در
هر صفحه از کتاب تو احلی من العسل

می خواستی که شاعر کرب و بلا شوی
این گونه شد خطاب تو احلی من العسل

با دیدن تو طعم دهان ها عوض شده است
پس روی در نقاب تو احلی من العسل

ما نیز مست جام تو هستیم تا ابد
ای مزه ی شراب تو احلی من العسل

روزی اگر بقیع شود صاحب حرم
خواهد شد اسم باب تو احلی من العسل

در پاسخ سوال تو شد مرگ رو سیاه
وقتی که شد جواب تو احلی من العسل

شاعر: مجتبی خرسندی
___________________________

شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)

تویی که از همه خوبان جدایی
چرا- چون نخلِ باغِ مجتبایی

پدر را گر کنارِ خود ندیدی
ولی دامانِ نجمه پروریدی

فدای سایه ی لطفِ عمویت
چو نوری بعدِ بابا بوده رویت

تو داری محرمی چون عمه زینب
به سینه مهرِ تو دارد لبالب

تو جویی از عسل داری به کامت
خوش آن صهبای عشق افتاده نامت

بوَد پشتِ عمو گرم از وجودت
سرِ ماه و ستاره در سجودت

خرامان می روی ای ماهِ پاره
به وجد آمد جهان از این نظاره

صفِ کرببلا جانا چه کردی؟
که ثابت کرده ای آن شیر مردی

در آن لحظه که تو افتادی بر خاک
شده سیلِ خلایق جامه در چاک

بهارِ عمرِ تو غم بود و کوتاه
سرت بر دامنِ دشتی پُر از آه

نگنجد شعر تو در فهمِ خادم
فدای رویت ای شهزاده قاسم

شاعر: هستی محرابی
__________________________________

شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)

چقدر شهد عسل میچکد زلبهایت
چو موم گشته تنت درهم است سیمایت

از این حرارت در عمق سینه ات پیداست
چه کرده است سم اسب با سراپایت

یتیم دیده و لشگر نوازشت کردند
من امدم به کنار تو جای بابایت

کنار پیکرتو آه میکشم قاسم
رسد شکسته شکسته صدای آوایت

به هر کجای تنت ‌دست میبرم خرد است
چگونه نجمه نگرید به قدو بالایت

چقدر زود رسیدی به ارزوی دلت
مبارک است عزیزم وصال زیبایت

شاعر: محمد جواد مطیع ها

 

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.