آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

  • کربلایی امیر برومند

    کربلایی امیر برومند

    نماهنگ تصور کن

اشعار شب سوم محرم ۱۴۴۵-۱۴۰۲

0
اشعار شب سوم محرم 1445-1402

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

در کوچه‌ام زدند صدایم درآورند
طفلان رسیده‌اند اَدایم درآورند

با گوش‌های پاره نیازی نداشتم
از گوش‌های خویش طلایم درآورند

فهمیده‌اند بچه یتیمم، رسیده‌اند
اشکِ مرا میان دعایم درآورند

سنگی زدند تا که بدانند زنده‌ام
چنگی زدند رختِ عزایم درآورند

دیدند گیسویِ من و رفتند عمه‌ها
مو از میانِ شانه برایم درآورند

دورِ من‌اند زینب و کلثوم با رُباب
شاید که خار از کفِ پایم درآورند

شاعر:حسن لطفی

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

بابا رسید و آورد  گُل بوسه‌های خود را
عمه بیا درآور  رختِ عزایِ خود را

مَنکه نمرده بودم  بر روی نیزه باشی
آماده کردم از اشک  ویران‌سرای خود را

خوابم اگر نبرده  تقصیرِ عادتم بود
بابا بکش به رویم  امشب عبای خود را

انگشتهای لَمسم  انگار حس ندارند
بر دامنم تو بنشان  رأسِ جُدای خود را

طفلی که داده بودم  دیشب شفای او را
انداخت پیشم امروز  قدری غذای خود را

ای وای خیزران زد  مثل حصیر گَشتی
بدجور بر لبانت  انداخت جای خود

خون  گریه کرد نیزه  بر حالِ دخترانت
داده عمو به نیزه  حال و هوای خود را

تقصیر هیچ کس نیست  در سینه‌ام نفس نیست
زجر امتحان نموده  هِی ضربِ پایِ خود را

چیزی نخورده بودیم  بر حالِ ما دلش سوخت
دیدی تعارفم کرد  ته مانده‌های خود را

فهمیدم از سرِ تو  از وضعِ حنجرِ تو
رفته سنان و داده  بر شمر جای خود را

تا دق کنیم در راه  از دیدنش دوباره
آن بی حیا نَشُسته  خونِ ردای خود را

بویِ تو را گرفته  دستانِ سرخِ خولی
دادی چرا به دستش  مویِ رهای خود را

تنها نه نیزه‌ها را  تنها نه تیغ‌ها را
پیش فرات می‌شُست  پیری عصای خود را

شاعر:حسن لطفی

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

دارد این ضرب‌المثل را کُلِّ دنیا می زند
قلب دختر ها فقط با عشق بابا می زند

گرچه کم وزن است امّا جان ندارد دست من
پرده ی روی طبق را عمه بالا می زند

چهره‌ی برگشته را تشخیص دادن مشکل است
این سرِ سرنیزه خورده به پدرها می زند

ارث خود را زود از مادربزرگم بُرده ام
این چنین خَم‌راه‌رفتن‌ها به زهرا می زند

حسرت یک استراحت در دل من مانده است
می روم قدری بخوابم..،شمر با پا می زند

بانی سرگرمی هر روزه‌ی زجرم..،پدر
بی حیا یا می کِشد موی مرا یا می زند

این اواخر دخترت دارد طبابت می کند
بازوی دررفته‌ی خود را خودش جا می زند

شرط بندی کردن این نیزه داران را ببین…
می بَرَد آن کس که با سنگش علی را می زند

هدیه دارد میبرد آنرا برای دخترش
روسری دخترت را یک نفر تا می زند

گوشوارم را که غارت رفته پس خواهم گرفت
دختر تو عاقبت دل را به دریا می زند

بی اراده یاد چوبِ خیزران افتاده ام
هر زمان هرکس که حرفی از معما می زند

آنقَدَر شکل کبودی‌ تنم رعب‌آور است
آن زن غساله وقت غسل من جا می زند

شاعر:بردیا محمدی

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

بعد از تو هر کس گفت «بابا» گریه کردم؛
با خاطرات مشک و سقّا گریه کردم

با خنده رفتم کربلا اما از آنجا
تا شام را صحرا به صحرا گریه کردم

هم کربلا هم کوفه هم دروازه‌ی شام
نام تو را بردند هر جا گریه کردم

گفتم تو را قدر دو دنیا دوست دارم
آنقدر زد قدر دو دنیا گریه کردم

از کاروان وقتی که جاماندم، برایت
با هر نفس همپای زهرا گریه کردم

دیدم رباب آهسته دارد میکشد باز،
بر خاک با انگشت، دریا ، گریه کردم…

بر داغ گوش و گوشوار و زخم پهلو
تا درد دست و تاول پا گریه کردم

با گریه گفتم ای علی اکبر کجایی؟
بر صورتم زد بیشتر تا گریه کردم

تو روی نی بودی و زجر بی‌مروت
با نیشخند آمد من امّا گریه کردم

شاعر:میثم کاووسی

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

گفته بودم که تورا یک روز پیدا می‌کنم
باز می‌آیی و رویت را تماشا می‌کنم

می‌شود نازم کنی؟ یک ذره نازم را بکش
بعد در آغوش تو آرام لالا می‌کنم

من‌ اگر خلخال پایم نیست آن را برده‌اند
تو برایم هدیه خلخالی بخر پا می‌کنم

این همه این‌ها مرا هرروز دعوا می‌کنند
تو که هستی، شمر را امروز دعوا می‌کنم

دست‌های زبرشان آنقدر خورده بر رخم
پلک‌هایم را به زحمت پیش تو وا می‌کنم

زجر گفته گریه کردی قید جانت را بزن
بیخیال زجر، من کار خودم را می‌کنم!

آن‌قدر با مشت می‌کوبم به لب‌های خودم
تا خودم را آخرِ سر مثل بابا می‌کنم

گریه‌ام را ریختم بر صورتت پاکش کنم
صورتت را باز مثل قبل زیبا می‌کنم

از یزید و دوستانش بگذر و حرفی نزن
درد می‌گیرد سرم تا یاد آنها می‌کنم

به عموجانم بگو حرف کنیزی شایعه‌ست
هرچه مردم پشت من گفتند، حاشا می‌کنم

شاعر:سید پوریا هاشمی

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

من دختری دلسوزم و معصوم و بابایی
دورم هنوز از روز و شب‌های شکوفایی

سنی ندارم، با عروسک‌ها عجین هستم
شب‌ها نمی‌خوابم بدون زنگ لالایی

دور از تو این شب‌ها چه‌ها دیدم، نمی‌دانی!
موی سفیدم را ببین از رنج تنهایی

چشمی که تا دیروز غرق شادمانی بود
آن‌قدر باریده، شده چشمان دریایی

دیروز پنهان بوده‌ایم از چشم نامحرم
امروز گشته کاروان ما تماشایی

من که ندیدم مادرت را، عمه می‌گوید
پهلو و دست و صورتم گردیده زهرایی

آنقدر سنگین است دستان سنان، دیگر
رفته رمق از دست و از پایم توانایی

حالا که مهمان دارم و چیزی مهیا نیست
با جانم امشب می‌کنم از تو پذیرایی

شاعر:نفیسه سادات موسوی

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم

سراغ سرت را من از آسمان و
سراغ تنت از بیابان بگیرم

تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه
من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم…

قرار من و تو شبی در خرابه
پیِ گنج را کنج ویران بگیرم…

هلا! می‌روم تا که منزل به منزل
برای تو از عشق پیمان بگیرم

شاعر:محمد رسولی

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

اگه بازم اومدی سرای من
یه عصا هدیه بیار برای من

میدونی چرا نمیتونم پاشم
آخه پا خورده به دست وپای من

ممنونم که اومدی حالا دیگه
به همه میگم اینم بابای من

اِنقدر صدات زدم صدام گرفت
پس ببخش در نمیاد صدای من

یادته که می‌گرفتی دستمو
حالا توو دست توئه شِفای من

خیلی خستم من می‌بندم چشامو
تو  یکم لالا بگو برای من

من فقط تورو می‌خواستم از خدا
حالا مستجاب شده دعای من

می‌بینم عمه رو گریَم می‌گیره
خیلی تازیونه خورد به جای من

یه جاهایی بی تو بردن ماهارو
که نه جای عمه بود، نه جای من

مجلس یزیدو یادم نمیره
کاش می‌زد اون چوبُ رو لبای من

شاعر:محمد جواد مطیع ها

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

رفتنت مثل رفتن خورشید
بعد تو سهم دخترت شامه
توی تاریکی خرابه‌ی شهر
روی ماهت چیزی که میخوامه

حق داری حرف نمی‌زنی با من
خسته‌ای تازه از سفر اومدی
خیلی تحویل گرفتی دختر تو
تا که گفتم بیا با سر اومدی

اومدی و خرابه روشن شد
تو برا ما همیشه نور بودی
طوری که بوش میاد بابای گلم
چن شبی مهمون تنور بودی

نمیشه خوب ببینمت آخه
دشمنا نور چشمامو بردن
خدا می‌دونه مردای شامی
چی به روز سر تو آوردن

همونی که گرفته پیرهن تو
دوتا گوشواره‌ی منم برده
می‌شه از اخم صورتت فهمید
به رگ غیرت تو برخورده

نکنه دیدی دستامو بستن!
نکنه دیدی ماجراها رو!
نگو که دیدی می‌زدن طعنه!
نگو که دیدی می‌زدن ما رو!

شاعر:شهریار سنجری

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

ام ابیها شد رقیه در شب آخر
زهرایی‌اش تکمیل شد آخر، شب آخر

از وضع نامطلوب سر، بر صورت خود زد
دختر چه الهامی گرفت از سر، شب آخر

می‌گفت: بابا این چه رگ‌هایی‌ست داری؟
خیلی شکایت داشت از خنجر شب آخر

شب‌های قبل آشفته‌تر بودم اگر، افسوس
وضعم نشد بابا از این بهتر شب آخر

با ضربه‌های زجر، بابا کاملاً حس شد
اینکه چه دردی داشته مادر شب آخر

با اشک‌هایم فتح کردم شام را بابا
با گریه کردم کار یک لشکر شب آخر

شاعر:حسن معارف وند

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

به ظاهر در شب ویرانه سر آورده بود انگار
به واقع قصه را امشب به سر آورده بود انگار

نسیم از گیسوی بابا به سمت دخترش آمد
برای لیلی از مجنون خبر آورده بود انگار

خبر بسیار سوزان بود از عمق تنوری که
برای دختری بوی پدر آورده بود انگار

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید*
برای شام، رویای سحر آورده بود انگار

چه رویایی؟ سراسر خون! چه رویایی؟ لبالب زخم!
پدر را قطعه قطعه از سفر آورده بود انگار…

لب و دندان خونی حرف می‌زد بی صدا با او
خبر از ماجرای تشت زر آورده بود انگار

نوازش کرد بابا را چنان ام ابیها‌وار
که در آغوش مادر یک پسر آورده بود انگار

اگر چه دردها را یک‌به‌یک در گوش بابا گفت
زمانه بر سر او بیشتر آورده بود انگار

شاعر:عباس جواهری رفیع

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

رنگ آسمون چرا اینجوریه؟
صبحه یا که شب شده، اینجا کجاست؟
عمه من کی خوابیدم تو یادته؟
خواب بد دیدم بگو بابا کجاست؟

خوابه یا بیداریه این لحظه‌ها؟
خیمه‌مون عمه مگه اینجا نبود؟
جمعمون چرا پراکنده شده؟
از کجا داره میاد این بوی دود؟

راستی گهواره چی شد؟ علی کجاست؟
دل من پَرمیکشه واسه نگاش
توی آغوش کی خوابش می‌بره؟
کی الان می‌خونه لالایی براش؟

عمه از علقمه نیمده عمو؟
مشک پُر آب عمو جونم کجاست؟
دل من تنگه برای دیدنش
این سر کیه که روی نیزه‌هاست؟

چی می‌خوای از جون من مرد عرب؟
دیگه من چیزی ندارم به خدا!
شعله‌های دامنم رو می‌بینی؟
خسته‌ام دنبال من دیگه نیا

اومدی خاموش کنی دامنمو؟
لطفتو حتماً به بابا جون میگم
توی مشک تو یه ذره آب هست؟
واسه بابا ببرم تشنه‌اس یه کم

آخه من کار بدی کردم مگه
که منو زندونی کردن کوفیا؟
تو می‌دونی چیه این بزم شراب؟
حرفشون رو من نمی‌فهمم چرا؟

من نمی‌دونم چرا تو شهر شام
نون و خرما یه نفر به ما می‌داد؟
من نخوردم لقمه‌ای از این غذا
آخه خیلی بوی کهنگی می‌داد

کی میگه که من زبونم می‌گیره؟
خیلی هم شیرین زبونم عمه جون
خیلی وقته با کسی حرف نزدم
آخه من بی همزبونم عمه جون

عمه، تو، شطرنج، میدونی چیه؟
یا که اون طشت طلا واسه کیه؟
خیزران دیگه چرا تو دستشه؟
این‌همه گریه دیگه واسه چیه؟

واسه چی به ماها میگن خارجی؟
من مسلمونم، مگه نه عمه‌جون؟
این لباسا خنده داره؟ پس چرا
تا منو دیدن شرو(ع) شد خنده‌شون؟

عمه این سر کیه پیش منه؟
چقدم موی سرش خونی شده
این سر خونیه بابای منه؟
میگما اینجا چراغونی شده!

کی رگای گردن تو رو برید؟
کی یتیمی رو برای من نوشت؟
عمه میگه رفتی تو پیش خدا!
چطوری تنهایی رفتی توو بهشت؟

التماست می‌کنم منو ببر
راحتم کن از غم و از اضطراب
دخترت رو تو دیگه تنها نذار
با یه دنیا از سؤال بی جواب

شاعر:رضا جوان بخت

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

سخت است دختر باشی وماتم ببینی
منزل به منزل در اسیری غم ببینی

از خواب برخیزی بجای ناز بابا
گیسوی خودرا دست نامَحرَم ببینی

آن چادری که سالها محکم گرفتی
در دست ِ این وآن چنان پرچم ببینی

گفتم نزن ،لج کرد،تازه ناسزا گفت:
فریاد زد بدتر از این را هم ببینی

خورده کسی تا حال سیلیِّ دودستی
تا چند ساعت چهره را مُبهَم ببینی

یک دختر شامی به همبازیِ خود گفت :
دختر شده تاحال ، قامت خم ببینی

گفت آن یکی، پیشش نرو از خارجی هاست
باید که مویش را چنین در هم ببینی

امشب سرت را می کشانم تا خرابه
از نِی، نه ، از نزدیک احوالم ببینی

ای سربریده من بغل می خواهم امشب
اصلاً دلت آمد که من را کم ببینی

یا چشم من تار است یا تغییر کردی
چشمان خود واکن که من را هم ببینی

موی بلندی داشتم با معجرم سوخت
یک فاطمیه غم در این چشمم ببینی

عمه نبود امروز می رفتم کنیزی
جای تو خالی بود که ترسم ببینی

شاعر:قاسم نعمتی

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

همیشه باز خواهد شد گره از کار با گریه
شفا میگیرد آخر آدم بیمار با گریه

گرفتاری ندارد روز محشر آن که در روضه
سلامی داده سمت تو فقط یک بار با گریه

به یاد تشنگی ها و ترک های لبت با بغض
همیشه آب خوردم لحظه‌ی افطار با گریه

به یاد دخترت با دخترم دیروز با سرعت
گذشتم از میان کوچه و بازار با گریه

همیشه میگذارم در فراق صحن تو سر را
به جای شانه ات بر شانه‌ی دیوار با گریه

دوباره اسمی از دیوار آمد ناگهان در من
نوای روضه های کوچه شد تکرار با گریه

شنیدم از همان روزی که زهرا پشت در افتاد
چَکُش را می‌زند بر میخ در نجار با گریه

شاعر:سجاد روانمرد

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

باز گریانم و سوزانم و لبریز نوا
که به ویرانه ی من باز قمر آمده است

دید چون روز من از غم شده چون شام سیاه
مهر تابنده ی من وقت سحر آمده است

غم یاران و عطش دشت بلا یادش هست
که چنین دَرهم و با اشک بصر آمده است

از سر بام ببینید شما طعنه زنان
پدرم تاج سرم گر چه به سر… آمده است

آه ای عمه بیا قطره ی آبی برسان
با لب تشنه و صد چاک پدر آمده است

زحمتی نیست اگر  جمع شوید همسفران
تا وداعی بکنم وقت سفر آمده است

من خوشم عمه تو هم با من دلخون خوش باش
که دگر عمر من زار به سر آمده است

شاعر:داریوش جعفری

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

گونه هایم رنگ نیلوفر گرفته ..ای پدر
گیسوانت رنگ خاکستر گرفته.. ای پدر

آمدی بر دیدنم الحق که زیبایی هنوز
آتش عشقت دوباره در گرفته.. ای پدر

زخم پیشانی من را هم تماشا می کنی
وقت سیلی ضرب انگشتر گرفته ..ای پدر

جای جای پیکرم دارد به خود خون مردگی
مطمئنم ارث از مادر گرفته… ای پدر

نیست یک ذره تعادل هر دوپایم سست شد
این دو پا هم انس با کوثر گرفته.. ای پدر

با صدای گریه ام شامات را برهم زدم
شام را بنگر تب محشر گرفته ..ای پدر

خوش به حال دخترت بعد از فراقی بی امان
راس پاکت را کنون در بر گرفته.. ای پدر

شاعر:محسن راحت حق

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

دردهایی کشیده ام که مپرس
زهرِ هجری چشیده ام که مپرس

اصلا از حال خسته ام که نگو
از دلِ رنج دیده ام که مپرس

از هراس عدو پدر آنقدر
در بیابان دویده ام که مپرس

با زبانِ کنایه از دشمن
حرف هایی شنیده ام که مپرس

اضطرابِ بدون وصفی داشت
دلِ در خون تپیده ام که مپرس

آنقَدَر تشنه ی پریدن بود
جانِ بر لب رسیده ام که مپرس

از هیاهوی باد و سایه ی زجر
زجرهایی کشیده ام که مپرس

خواب دیدم شبی،برای شما
خاتمی را خریده ام که مپرس

آه بابا شبیه مادرِ تو
آنچنان قد خمیده ام که مپرس

شاعر:محمد معین پوریلان

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد
گفتم من چیزی نگفتم، بی امان زد

تاریک بود، چشمم جایی را نمی دید
تا دید تنهایم، رسیدو ناگهان زد

تا دستهای کوچکم روی سرم بود
با ضربه ای محکم به ساق استخوان زد

قدم فقط تا زیر زانویش می آمد
از کینه اما تا نفس تا داشت جان زد

شاعر:محمد جواد زمانی

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

بابا خبرداری که من بیمار بودم ؟
اصلاً خبرداری کمی تب دار بودم ؟

از درد بازوی شکسته هر شبم را
دور خرابه گشتم و بیدار بودم

وقتی برای چند قدم کودکانه
محتاج یاری سرِ دیوار بودم

اول که دوری از تو و دوم صبوری
از اولش از این سفر بیزار بودم

دور از تو و چشم عمو عباس بابا
از صبح امروز تا غروب بازار بودم

از این همه زحمت که من دادم به عمه
دیگر خودم فهمیده ام سربار بودم

شاعر:محسن خانمحمدی

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

رفتی سفر اصلا نگفتی دختر تو
دق می کند بعد از تو و آب آور تو

پای برهنه سر برهنه روی ناقه
منزل به منزل من به دنبال سر تو …

بابای از گل بهترم دیدی چگونه
سیلی زدند بر دخترت در محضر تو

پا میشوم من دست بر دیوار دارم
حالا شدم دیگر شبیه مادر تو

دیدی برای شست و شوی زخم هایم
جانش به لب می آید هرشب خواهر تو

یادم نرفته هرکسی همراه خود داشت
بر روی نی یا دشنه ای بال و پر تو

اصلا نپرس ازمن چه کردم معجرم را
من هم نمی پرسم دگر از حنجر تو

با خنده های ساربان یادم می آید
خیر تو…. انگشت تو و انگشتر تو

حلقه زدند نامحرمان دور و بر من
هجده سر بر روی نی دور و بر تو

فکرش نمیکردم که اینقدر سخت باشد
شرمنده ام بابا شدم دردسر تو

شاعر:علیرضا خاکساری

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

لیله ي قدرم و تنها سحرش را دارم
پدرم نیست در آغوش و سرش را دارم

دختر شاهم و اما فقط از این دنیا
پای زخمی شده و چشم ترش را دارم

خواستم پر بزنم زود به یادم آمد
من از آن بال فقط چند پرش را دارم

بزند یا نزند فرق ندارد شلاق
طاقت سختی هر دردسرش را دارم

شهر را یک تنه با گریه به هم می ریزم
نوه ی فاطمه هستم جگرش را دارم

سرزده آمده مهمان و در این استقبال
گیسویی تا که شود فرش سرش را دارم

زیر قولش نزده عمه ببین بالش را
گفت باشد تو برو ! دور و برش را دارم

آن همه حامی من بود ولی از این راه
به تنم ضربه ي چندین نفرش را دارم

من نگویم چه شده چون خبرش را داری
تو نگو از لب خونین خبرش را دارم

عمه باید بروم وقت خداحافظی است
نگرانم نشوی! همسفرش را دارم

شاعر:علیرضا لک

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

بابا سرم ، تنم ، جگرم ، پهلويم ،پرم
يكي دو تا كه نيست كبودي پيكرم

بيشتر مخواه وگر نه به جان تو
بايد همين كنار تو تا صبح بشمرم

از تو چه مانده است بگويم كه اي پدر
از من چه مانده است بگويي كه دخترم

اندازه ي لب تو لبم شد ترك ترك
اندازه ي سر تو گرفتار شد سرم

از تو نمانده است به جز عكس مبهمت
از من نمانده است به جز عكس مادرم

از تو سوال ميكنم انگشترت كجاست؟
كه تو سوال ميكني از حال معجرم

مرد كنيز زاده اي از ما كنيز خواست
بيچاره خواهر تو و بيچاره خواهرم

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

دشت و شب و طفل نابلد واویلا

گر زجر حرامی برسد واویلا
از صاحب روضه معذرت می‌خواهم
پهلوی رقیه و لگد واویلا

شاعر:سید مجتبی شجاع

_______________________________________________________

متن شعر مرثیه حضرت رقیه (س)

من ازبس غصه دارم که،میشه صدتا کتابش کرد
کدومش رو بگم آخه نمیشه انتخابش کرد

دیدی تنهامو شبهای خرابه سردوتاریکه
سر تو سرزده اومد مثه خورشید تابش کرد

تموم آرزوهامو گذاشتن پیش روم امشب
دعاکردم بیای پیشم خداهم مستجابش کرد

بهم ریخته سر و وضعت رو آوردن برای من
نمیشه که یه دختر رو ازاین بدتر عذابش کرد

میگیرم دستمو بابا،به دور صورت زخمیت
هنوزم میشه روی ماهتو اینجوری قابش کرد

اگه چشمام نمیبینه دلیلش دستای زجرِ
یه دونه سیلی زد اما باید صدتا حسابش کرد

رو خاک داغ صحرا با،سرانگشتِ پر از زخمم
نوشتم اسمتو اما سنان با پا خرابش کرد

گذشت ازمن ولی کاشکی یکی بود یادشون میداد
نباید دختر شاهو بجز خانم خطابش کرد

نمونده معجری اما بجاش که آستینم هست
اگر دستم بیاد بالا میشه اونو حجابش کرد

همه سوختن به پای من،منم واسه تن‌ِ سوخته‌ت
تن‌افتاده رو خاکت دل من رو کبابش کرد

دیگه از هرچی اسبه من بدم میاد آخه اون روز
دیدم‌ که ده تا اسب اومد گل من رو گلابش گرد

میسوزونه منو داغ تنور خونه خولی
کجا رفت اون محاسن که علی اصغر خضابش کرد؟!

رباب امروز طفلش رو توی رویا بغل کردو
خیالی شیرشو دادو لالایی خوندو خوابش کرد

شاعر:گروه یا مظلوم

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.