آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

  • کربلایی امیر برومند

    کربلایی امیر برومند

    نماهنگ تصور کن

اشعار شب دوم محرم ۱۴۰۱

0
اشعار شب دوم محرم 1401

شعر ورود کاروان به کربلا

در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا

می‌روم وادی به وادی رو به سوی کربلا

می‌روم افتان و خیزان، از دل بن‌بست‌ها
جاده‌ای پیدا کنم تا جست‎‌وجوی کربلا

تشنگی می‌بارد از ابرِ سترون، می‌روم
تا بنوشم جرعه آبی از سبوی کربلا

ترسم این بیراهه‌ها با خویش مشغولم کنند
«بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»

من نمی‌دانم کی‌ام یا از کجایم، هر چه هست
آب‌رو می‌آورم از خاک کوی کربلا

مانده در گوشم صدای پای «هل من ناصر»ی
خواهم اکنون تا شوم لبیک‌گوی کربلا

بغض تاریخم، نباید در خودم ویران شوم
باید آوازی بخوانم با گلوی کربلا

در سرم شوری دگر برپاست، شمشیرم کجاست؟
«بر مشامم می‎رسد هر لحظه بوی کربلا»

شاعر:امید مهدی نژاد

__________________________________________________________

شعر ورود کاروان به کربلا

چشمه‌چشمه می‌جوشد خون اطهرت این‌جا
کور می‌کند شب را، برق خنجرت این‌جا

چشمه‌چشمه می‌جوشد، از دل زمین هر شب
خون اصغرت آن‌جا، خون اکبرت این‌جا

می‏‌رسد به گوشم گرم، بانگ خطبه‏‌ای پُرشور
خطبه‌ای که بعد از تو، خواند خواهرت این‌جا

از فرات می‏‌جوشد موج و می‌زند بوسه
بر کرانۀ خشکِ حلق و حنجرت این‌جا

این فرشتۀ وحی است، وحیِ تازه آیا چیست؟!
روی نیزه می‌خواند، آیه‌ای سرت این‌جا

کیست این‌که ناآرام، در خرابه می‌گرید؟
موج می‌زند در خون، چشم دخترت این‌جا

کربلا چه پیوندی با فدک مگر دارد؟
غصب می‏‌شود از نو، سهم مادرت این‌جا

حجِّ ناتمام تو، راز دیگری دارد
در غدیر خم جاری‌ست، حجّ آخرت این‌جا

این ضریح شش‌گوشه، حجّ پاک‌بازان است
آب می‏‌شوم از شرم، در برابرت این‌جا

شاعر:مرتضی امیری اسفندقه

__________________________________________________________

شعر ورود کاروان به کربلا

چقدر ریخته هر گوشه و کنار، غم این‌جا
نشسته روی دو زانو امام، هر قدم این‌جا

ندا رسید که باز این چه شورش است در عالم
خبر رسید: به آل علی شده ستم این‌جا

درست پای همین نخلِ راست‌قامت رعنا
امام بر سر نعش کسی شده‌ست خم این‌جا…

سری هنوز به این سمت مانده، این سوی میدان
اگر غلط نکنم خورده بر زمین علم این‌جا

نمانده فاصله‌ای در میان این دو برادر
اگر چه یک حرم آنجا… اگر چه یک حرم این‌جا…

چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است دوباره
که باز سینه‌زنان محتشم گرفته دم این‌جا

عزای اشرف اولاد آدم است دریغا
همیشه قصۀ ما ختم می‌شود به همین‌جا…

شاعر:محمد حسین ملکیان

__________________________________________________________

شعر ورود کاروان به کربلا

كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست

باد صبا ز من به كلیم این خبر ببر
با او بگو كه موقف دیدار كربلاست

گر طالب تجلّی انوار سرمدی
بشتاب زآن‌كه جلوه‌گه یار كربلاست

آنجا كه با تمام جلال و جمال خویش
سلطان عشق گشته پدیدار كربلاست

ای خسته از تطاول هجران به هوش باش
میعاد وصل و منزل دلدار كربلاست

خواهی اگر كه محرم سرّ ازل شوی
با ما بیا كه خلوت اسرار كربلاست…

شاعر:محمود شاهرخی

__________________________________________________________

شعر ورود کاروان به کربلا

کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر

همه در حالت سفر از خود
همه بی‌تاب چون نسیم سحر

همه دل‌باخته چو پروانه
همه بر پای شمع، خاکستر

پدران از تبار ابراهیم
مادران از قبیلهٔ هاجر

عارفانِ قبیلهٔ عرفات
شاعران عشیرهٔ مشعر…

سروهایی به قامت طوبی
چشمه‌هایی به پاکی کوثر

هم‌رکاب حماسه‌های عظیم
در گذر از هزار و یک معبر

در دل و جانِ كاروان اکنون
می‌تپد این نهیب، این باور:

نكند شوكران شود معروف!
نكند نردبان شود منكر!

مرحبا بر سلالهٔ زهرا
هان! «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَر»

می‌سزد حُسن مَطلعی دیگر
وقت وصف عقیله شد آخر

در نزولش ز منبر ناقه
خطبه‌خوانِ حماسه، آن خواهر

شد عصا، شانهٔ علی‌اكبر
پای عباس، پلهٔ منبر

سرزمین، سرزمین گل‌ها بود
پهنهٔ عشق! وه چه پهناور!

شد پدیدار صحنه‌ای دیگر
کشتی نوح بود و موج خطر

ناگهان در هجوم باد خزان
كنده شد برگه‌هایی از دفتر!

کاش دستان باد می‌شد خشک
کاش می‌شد گلوی گل‌ها تر!

كیست مردی كه می‌رود میدان
كه ندارد به جز خودش لشکر؟!

ترسم این داغ شعله‌ور گردد
مثل آتش که زیر خاکستر…

آه! از زین، روی زمین افتاد
پارهٔ جان احمد و حیدر

و زنی روی تل برای نبی
صحنه را می‌شود گزارش‌گر

كه ببین جای بوسه‌های شما
شده سرشار بوسهٔ خنجر!

می‌بَرَند از تن عزیز تو جان
می‌بُرَند از تن حسین تو سر

آن طرف صحنهٔ شگفتی هست
نه! بسی صحنه هست شرم‌آور

رفته از پای دختران خلخال!
رفته از دست مادران زیور!

كاروان می‌رود به كوفه و شام
کاروان می‌رود به مرز خطر

كاروان می‌رود ولی خالی‌ست
جای عباس و قاسم و اكبر

کاروان جاری است در تاریخ
کاروان باقی است تا محشر…

شاعر:جواد محمد زمانی

__________________________________________________________

شعر ورود کاروان به کربلا

من ندانم چه حساب است، بیا برگردیم
که دلم در تب و تاب است؛ بیا برگردیم

نام این دشت زد آتش به غم آباد دلم
این چه خاک است؟ چه آب است؟ بیا برگردیم

جلوه ی روی تو در مردمک چشم من است
تا که این عکس به قاب است، بیا برگردیم

نکند بی تو از این معرکه برگردم من
هجر، سرگرم شتاب است، بیا برگردیم

بین اینان که ز صخره دلشان سنگ تر است
سنگ بر آینه باب است، بیا برگردیم

ما همه تشنه ی دیدار تو و طرح عطش
نقشه اش نقش بر آب است، بیا یرگردیم

دخترت چشم به من دارد و گوید: عمّه
تا عمو پا به رکاب است، بیا برگردیم

دوش در گوش دلم خواند رفیقی بیتی
با ردیفی که چه ناب است: بیا برگردیم

طاقت تیر ندارد گلوی اصغر تو
تا در آغوش رباب است، بیا برگردیم

شاعر:جواد هاشمی

__________________________________________________________

شعر ورود کاروان به کربلا

چه پای آبله خیزی، چه مرکبی و چه راهی
مهار ناقه نیفتد به دست شمر الهی

به خفتگان همه رو نیزه میزدند که برخیز
دریغ و درد چه راه بلند و شام سیاهی

به غیر سایه ی سرنیزه ها و خار مغیلان
برای طفل سه ساله نبود پشت و پناهی

اسیر بود امامی که کائنات اسیرش
اسیر بود چنان که به سینه سلسله آهی

به پاره پاره‌ی معجر، مخدرات مکدر
خدا کند که ندوزند اهل شام نگاهی

گرفت سکه ولی نیزه را…خلاصه بگویم
ندیده شام دوروتر ز مردهای سپاهی

به چوب خشک، لبی را یزید بست که از خاک
محال بود نروید پی دعاش گیاهی

بدا به شعر که میخواند فی البداهه و میریخت
شراب بر سر پاک بلند مرتبه شاهی…

شاعر:مسعود یوسف پور

__________________________________________________________

شعر ورود کاروان به کربلا

-صدای خنده از یک سو صدای آه از یک سو
طلوع شمس از یک سو هلال ماه از یک سو
به پای شیر مردان خستگی راه از یک سو
به دریا خیرگی مادری ناگاه از یک سو

علم را بر زمین کوبید ساقی اینچنین باشد
که تا محشر فقط حیدر امیرالمومنین باشد

جوانان بنی هاشم به گرد محمل زینب
به هیبت مثل حیدر از همان آب و گل زینب
همه هستند تا که غم نیاید بر دل زینب
صدا آمد که جان ما چه دارد قابل زینب؟

دل ارباب ما قرص است با مردان و شیرانش
وزیر شاه ساقی و بنی هاشم به فرمانش

عجب حالی عجب شوری عجب دریای زیبایی
عجب آرامشی دارد..رباب و صوت لالایی
پر از گل گشته این صحرا،چه گل هایی چه گل هایی
جوانانی علی صولت و خانم های زهرایی

تمام دشت حیران حسین و کاروان او
فدای کاروان او فدای خاندان او

به زینب دست بسته…حالِ آواره نمی آید
به زینب حالت اندوه و بیچاره نمی آید
کبودی داشتن بر جسم و رخساره نمی آید
به این خانم که اصلا معجر پاره نمی آید

محال است از دل زینب که آه سرد برخیزد
ز کوه صبر او حتی نشان درد برخیزد

الهی چشم نامحرم نیوفتد بر حجاب او
حجابش جای خود اصلا نیوفتد بر نقاب او
کسی هرگز نخواهد دید چشمان پر آب او
نخواهد دید هرگز ناله ی بس کن رباب او

قسم خورده که تا اخر کنار یار می ماند
کما اینکه تمام ماجرا را خوب می داند

حسینش را تن عریان به روی خاک خواهد دید
علی اکبرش را با تنی صدچاک خواهد دید
به پای دختری خار و خس و خاشاک خواهد دید
ربابش را فقط افسرده و غم ناک خواهد دید

ولیکن دم نخواهد زد چرا که استوار است او
شبیه رافت مولا شبیه ذوالفقار است او

میان خیمه ها باید ببیند غارت معجر
بماند بی پناه و بی کس و بی یار و‌بی یا‌ور
حسینش را ببیند بر زمین اما بدون سر
خدا صبرش دهد وقتی که بیند نیزه ی اصغر
_
به دوشش می کشد این بار را خانم به تنهایی
نمی بیند ولی چشمش به غیر از اوج زیبایی

شاعر:آرمان صائمی

__________________________________________________________

شعر ورود کاروان به کربلا

شش ماه راه آمد که راه غم بگیرد
شش ماه آمد بر دلش مرهم بگیرد
اما رسیده مجلس ماتم بگیرد
جایی که دلها را غم عالم بگیرد

حق دارد این خانوم قلبش غم بگیرد

این کیست این نامی نفس‌گیر است زینب
این کیست معنای تفاسیر است زینب
بالاتر از درک تعابیر است زینب
او کاف و هاء و یاء تقدیر است زینب

باید که شام و کوفه را باهم بگیرد

با محملی که راهدار آن خلیل است
با کعبه‌ای که پرده‌دارش جبرئیل است
با پرده‌ای که آفتاب آنجا دخیل است
بر ناقه‌ای که تحت فرمان کفیل است

بانو رسیده پهنه‌ی عالم بگیرد

تا کربلا تا کربلا را دید زینب
آمد سرش از آنچه می‌ترسید زینب
بعد از حسن هرگز نمی‌خندید زینب
گرچه به این عالم نفس بخشید زینب

می‌گفت غم راهِ نفس‌هایم بگیرد

آنقدر دارد دلهره شاید بمیرد
راحت نمی‌گردد فقط باید بمیرد
پایش بر این صحرا اگر آید بمیرد
اکبر اگر این پرده بگشاید بمیرد

باید که دستش را علی محکم بگیرد

عباس زانو زد رکابش را گرفته است
اکبر دو دست مستجابش را گرفته است
حالا حسینش اضطرابش را گرفته است
با خواهرش دور رُبابش را گرفته است

بابا زِ چشم دختران شبنم بگیرد

عباس علم کوبید یعنی شیر اینجاست
یعنی که صاحب صولتِ شمشیر اینجاست
یعنی علی یعنی دَمِ تکبیر اینجاست
یعنی به مرگِ بی رگان تعبیر اینجاست

در پیش خانوم است تا پرچم بگیرد

سینه سپر کرده سواری را نبیند
قد راست کرده نیزه‌داری را نبیند
تا چادر خانوم غباری را نبیند
دامان طفلان ردِ خاری را نبیند

با تیغ خود ذکر هوالاعظم بگیرد

فرمود با بانو امیر کربلا من
با مرتضی تا مرتضی یا مرتضی من
پیش تو خاک و پیششان واویتلا من
هرقدر لشگر هرقَدَر نامرد با من

با غم بگو دارد جگر راهم بگیرد

اما هزاران بار غم را دیده زینب
از کودکی دست قلم را دیده زینب
پیشانی و ضرب علم را دیده زینب
بی او حرامی و حرم را دیده زینب

پنجاه سال این نوحه‌ها را دم بگیرد

در زیر لب می‌گفت با تکرار ای وای
از قتلگاه و تل و چشمِ تار ای وای
از ازدحام و خنده و انظار ای وای
از شعله و از خیمه و اشرار ای وای

دور مرا نامرد و نامحرم بگیرد

دارد دعا طفلی زِ محمل‌ها نیافتد
یا که حسینش پیش قاتل‌ها نیافتد
تا که سرش دست اراذل‌ها نیافتد
تا که تنش بین قبایل‌ها نیافتد

تا در بغل آن پیکر درهم بگیرد

شاعر:حسن لطفی

__________________________________________________________

شعر ورود کاروان به کربلا

و این پایان راه ماست بگشایید بار اینجا
که دارم وعده از آغاز با پروردگار اینجا

هر آنکس را هوای عشق بازی نیست برگردد
که حتی از برادر هم ندارم انتظار اینجا

بیابان است آری خشک و بایر خالی خالی
ولی خواهد شد از خون شهیدان لاله زار اینجا

همین صحراست ای مردم منای ال پیغمبر
به روی خاک خواهد ریخت خون این تبار اینجا

عطش اینجاست اشک اینجاست خون اینجاست این یعنی
بلا اینجاست کرب اینجاست داغ بی شمار اینجا

همان ساعت که چون برگ خزان از اسب می افتیم
دو چشم فاطميات است چون ابر بهار اینجا

نگه هرگز نخواهد داشت دشمن حرمت ما را
که می خندند این مردم به اشک داغدار اینجا

به دختر بچه هاشان قول سوغات از طلا دادند
نمی ماند به گوش دخترانم گوشوار اینجا

نوامیس علی را چند روز بعد نامحرم
به چشم خویش خواهد دید بر مرکب سوار اینجا

شاعر:سید محمد حسین حسینی

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.