اشعار ایام مسلمیه – سال ۱۴۰۰

شعر ایام مسلمیه
کعبه محروم شد ز دیدارت
یابن زهرا خدانگهدارت
کربلا میروی و یا کوفه؟
یا به شام اوفتد سر و کارت؟
چه شود ای امام جود و کرم
یک نگاه دگر کنی به حرم
ای ز جام بلا شده سرمست
دست و دل شسته از هرآنچهکههست
چه شتابان روی به دیدنِ دوست
جای گل سر گرفتهای سر دست
از حریمت برون شدی مولا
عازم حج خون شدی مولا
هشتِ ذیحجه مردم عالم
همه رو آورند سوی حرم
تو دل شب ز بیت امن خدا
سر به صحرا نهی قدم به قدم
کعبه تا صبح ناله سر میکرد
پسر فاطمه مرو برگرد
کعبه با سوز و اشک و ناله و آه
بر نمیدارد از تو چشم نگاه
سفر تیر و نیزه و عطـش است
طفل شش ماهه را مبر همراه
از سفیدی حنجرش پیداست
این پسر ذبح سیدالشهداست
نظری کن به غنچه یاست
ثمر سرخ باغ احساست
اصغرت را بگیر از مادر
بسپارش به دست عباست
چون صدایت زند جوابش ده
از سرشک دو دیده آبش ده
نالهای بر لب سلاله توست
که شبیه صدای ناله توست
ساربان را بگو که تند مرو
آخر این کودک سه ساله توست
قدری آرام ای هدیخوانان!
کمی آهسته ای شتربانان!
ناقهها ذکر یا حسین به لب
کوهها ناله میزنند امشب
نخلها خم شدند و میگویند
السلام علیک یا زینب
غم مخور ای فدای چشم ترت!
هیجده محرمند دور سرت
کاش خورشید واژگون میشد
از تن کعبه جان برون میشد
کاش از اشک دیده حجّاج
آب زمزم تمام خون میشد
کعبه ساکت مباش واویلا
گریه کن بهر لاله لیلا
ای سکینه دگر چه غم داری؟
اشک از دیدگان مکن جاری
که محوّل شده است بر عباس
مشک سقایی و علمداری
بر سماعش دو دست بالا کن
هر چه دانی دعا به سقا کن
ناله دیگر بهسر نمیگردد
این شبِ غم، سحر نمیگردد
این مسافر که دل به همره اوست
میرود، لیک برنمیگردد
عالمی گشته محو اجلالش
چشم «میثم» بوَد به دنبالش
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
___________________________________
شعر ایام مسلمیه
سفرت بی خطر مسافر عشق
دست حق باد یار و یاور تو
سایه ات هیچ وقت کم نشود
از سر کاروان و خواهر تو
سفرت بی خطر مواظب باش
شب غم حمله بر سحر نکند
بین این راه پر فراز و نشیب
پسرت را کسی نظر نکند
خواهرت را سوار محمل کن
دور از چشم شهر در شب تار
عصمت الله اعظم است این زن
دور تا دورش آفتاب بکار
آفتابی ز هیبت عباس
آفتابی ز غیرت قاسم
آفتابی ز جذبه ی اکبر
جان فدای شما بنی هاشم
دخترت را به عمه اش بسپار
هر دو مثل ستاره و ماهند
تا کنار هم اند آرامند
باعث روشنایی راهند
چشم های سکینه خیره شده
به شکوه و جلال ناب عمو
هیچکس تشنه لب نمی ماند
از کرامات مشک آب عمو
اوج زیبایی سفر اما
کهکشانی ست که زحل دارد
بین محمل نشسته ست رباب
و گل یاس در بغل دارد
همه آسوده اند غیر حسین
که به فکر غروب عاشوراست
فکر آتش گرفتن خیمه
غارت و هتک حرمت زنهاست
شاعر: سیدپوریا هاشمی
___________________________________
شعر ایام مسلمیه
حج از حجاز عازم دشت بلا شده
حاجیّ عشق راهی کرب و بلا شده
این حاجیان سلاله ی زهرای اطهرند
یک کاروان نور، سفیر خدا شده
اینها فدائیان تولّای حیدرند
ذبح عظیم، راهی دشت منا شده
پنهان کنید از عرفه خیمه گاه را
این خیمه گاه بازدِهش نینوا شده
نور خدا به ظلمت شب بار بسته است
یعنی که وقت هدیه ی خون خدا شده
ای محرمان رکاب بگیرید عمّه را
زینب پیمبر سفر کربلا شده
رؤیت شده ستاره ی دنباله دار عشق
از آسمان به سوی زمین راه وا شده
اطفالِ خردسالِ زبان بسته را ببین
حالا زبانشان به عمو آب وا شده
شاعر: محمود ژولیده
___________________________________
شعر ایام مسلمیه
آقا چه شد كه حج شما نيمه كاره ماند
شبهاي شهر مكه چرا بي ستاره ماند
بار سفر مبند، دلم شور مي زند
گويا قيامت است،مَلك صور مي زند
من خواب ديده ام، سرتان را به ني زدند
گرگان تشنه، زوزه كشان لب به مِي زدند
ديدم نسيم شانه به گيسوت مي زند
مَرهم به زخم گوشه ي ابروت مي زند
ديدم تو را به نيزه شه ميگسارها
هو مي كشند دوروبرت ني سوارها
آقاي من،شما كه مسيح عشيره اي
در كوفه متهم به گناهي كبيره اي
اينجا بمان كه حرمت كعبه تويي حسين
آقا مرو، كه عزت كعبه تويي حسين
ديدم كه حاجيان منا لنگ مي زدند
شيطان پرست ها به خدا سنگ مي زدند
حالا كه مي روي سفري پرخطر حسين
پس لااقل سه ساله ي خود را مبر حسين
پاشيدم آب پشت سر محمل رباب
با ظرف اشك ديده ي خونين جگر حسين
فكري به حالِ روز مباداي ايل كن
چندين قواره چادر ديگر بخر حسين
اين ساربان به درد مسيرت نمي خورد
يك ساربان اهل نظر را ببر حسين
او نقشه ها كشيده كه دور وبر شماست
چشمش مدام خيره به انگشتر شماست
با بردنش نمك به جگر مي خورد حسين
شش ماهه ي تو زود نظر مي خورد حسين
با اينكه مست ذكر خوش يارب توأم
اما هنوز مضطرب زينب توأم
يعقوب چشم آينه ها پير مي شود
اين شهر بي حضور تو دلگير مي شود
دارد ز ديده قافله ات دور مي شود
كم كم بساط روضه ي ما جور مي شود
شاعر: وحید قاسمی
___________________________________
شعر ایام مسلمیه
قرارمون يه چيز ديگه اي بود
نگو نشد كه باورم نميشه
برا تو مهموني تدارك ديديم
حرف نيومدن سرم نميشه
تموم كوچه ها رو ريسه بستيم
همسايه ها سنگ تموم گذاشتن
پرچماي رنگي زدن توو كوچه
توقع پارچه سياه نداشتن
موقع ي برگشتن تو بنا بود
خونه پر از دسته هاي گل باشه
يه گوشه نسترن، يه گوشه مريم
قرار نبود تاج گلايل باشه
منتظر سوغاتي حج بوديم
گفتيم الان با آب زمزم مياي
خبر نداشتيم خودتم تشنه اي
كسي نگف ماه محرم مياي
بشكنه اون دستي كه مانعت شد
تن تورو شبيه قلب من كرد
يه چيكه آب نداد كه جون بگيري
حوله ي احرام تورو كفن كرد
قرار نبود اشكمونو درآري
با چشماي ابري بيايم فرودگاه
خوش اومدي حاجيِ كربلايي
قبول باشه مهاجرِ الى الله
شاعر: محسن رضوانی
___________________________________
شعر ایام مسلمیه
در دعای عرفه روح دعا میخواهم
من ز دریای کرم کرببلا میخواهم
عرفاتی نشدم کرببلایی نشدم
من ز ساقی بلی جام بلا میخواهم
در دفاع از حرم عمهی سادات امروز
روح سربازی در راه خدا میخواهم
باز در شام سری بر سر نی جلوه گرست
شده تکرار غمی راس جدا میخواهم
خون سقا به رگ شیعه بجوشد هر دم
سر ناقابلم افتاده ترا میخواهم
همهی هستی من باد فدای زینب
در دفاع حرمش شور و نوا میخواهم
کاش میشد که ذبیح حرمت میگشتم
بعد رمی جمره کوی منا میخواهم
شاعر: مرتضی محمودپور
___________________________________
شعر ایام مسلمیه
در این دیار آمده ام تا ببینمت
آیا نصیب می شود آقا ببینمت
بهر وصال توست حضورم درین دیار
باور کنید آمده ام تا ببینمت
دلخسته تر ز عاشق بیچاره ات منم
لطفی ز توست گر من شیدا ببینمت
احرام عشق بر تن رنجور من ببین
دارم امید بهر مداوا ببینمت
وقتی شناخت از تو ندارم ، چه دم زنم
ای آشناتر از همه بازآ ببینمت
رسوای عشق این دل بیچاره ی من است
باشد بعید با دل رسوا ببینمت
با یک نگاه کسب معارف کنم ز تو
مولا بیا بیا که در اینجا ببینمت
مولا بیا بجان سفیری که شد شهید
در بین اشک و ناله و نجوا ببینمت
مسلم گریست لحظه ی آخر بروی بام
یعنی حسین می شود آیا ببینمت
در کوفه نیست یاور و یاری برای من
ماندم غریب ، با دل تنها ببینمت
اینجا برای کشتنت آماده می شوند
آخر چگونه کشته به صحرا ببینمت
“یاسر” سرود مصرع آخر ، که می شود
در مصر عشق ، یوسف زهرا ببینمت
شاعر: محمود تاری
___________________________________
شعر ایام مسلمیه
كوفه را با تو حسين جان سر و پيماني نيست
هرچه گشتم به خدا صحبت مهماني نيست
به خدا نامه نوشتم به حضورت نرسيد
آن چه مانده ست مرا غيره پشيماني نيست
كارم اين است كه تا صبح فقط در بزنم
غربتي سخت تر از بي سر و ساماني نيست
جگرم تشنه ي آب و لبِ من تشنه ي توست
بين كوفه به خدا مثل ِ من عطشاني نيست
من از اين وجه ِ شباهت به خودم ميبالم
قابل سنگ زدن هر لب و دنداني نيست
من رويِ بام چرا؟ تو لبِ گودال چرا؟
دلِ من راضي از اين شيوه يِ قرباني نيست
موي من را دم دروازه به ميخي بستند
همچو زلفم به خدا زلف پريشاني نيست
زرهم رفت ولي پيرهنم دست نخورد
روزيِ مسلمت انگار كه عرياني نيست
كاش ميشد لبِ گودال نبيند زينب
بر بدن پيرُهَن ِ يوسفِ كنعاني نيست
سوخت عمامه ام امروز ولي دور و برم
دختر ِ سوخته يِ شام غريباني نيست
هرچه شد باز زن و بچه كنارم نَبُوَد
كه عبور از وسط شهر به آساني نيست
دستِ سنگين، دلِ بي رحم، صفات اينهاست
كارشان جز زدن سنگ به پيشاني نيست
دخترم را بغلش كن به كنيزي نرود
چه بگويم كه در اين شهر مسلماني نيست
شاعر: علی اکبر لطیفیان
___________________________________
شعر ایام مسلمیه
اينجا به غير از شورهزاري نيست ، برگرد
در اين خزان جاي بهاري نيست برگرد
دستم به دامانت مكش دامن ز دستم
آرامشم اينجا قراري نيست برگرد
ديدي تمام نخلها سر نيزه بودند
این باغ جز ابر غباري نيست برگرد
اينجا براي سر بريدن دشت در دشت
تيغ است امّا هيچ ياري نيست برگرد
از تيرهاي حرمله پيداست حتّي
رحمي به طفل شير خواري نيست برگرد
وقتي زدستت آب مينوشيد دشمن
دل گفت اينجا چشمه ساري نيست برگرد
بگذار بوسم بوسهگاه مادرم را
آه اين گلوي نيسواري نيست برگرد
شاعر: حسن لطفی
___________________________________
شعر ایام مسلمیه
عبدی که بود پست و هوسران تر از همه
برگشته سر به زیر، پشیمان تر از همه
از خود فرار کرده غلام فراری ات
سوی تو بازگشته گریزان تر از همه
یا که مرا مقابل این خوب ها بزن
یا که مرا ببخش نمایان تر از همه
از روی جهل، حال خوشی را که داشتم
بر معصیت فروختم ارزان تر از همه
وقتی سلاح اشکِ مرا غفلتم گرفت
ماندم میان معرکه حیران تر از همه
غیر از تو ای کریم کسی می خرد مگر؟!
آن را که بی بها شد و ویران تر از همه
من ناامید نیستم از لطف و رحمتت
هستم اگر چه بی سر و سامان تر از همه
خواهی گرفت روز حساب و کتاب خلق
بر نوکران فاطمه آسان تر از همه
دلبسته ام به لطف کریمان، در این میان
بر رحمت حسین فراوان تر از همه
بالای تل زینبیه آه می کشید
اُخت الحسین پاره گریبان تر از همه
بر نیزه تکیه داد ولی باز نیزه خورد
شاهی که بود زخمی و عطشان تر از همه
شاعر: محمدجواد شیرازی
___________________________________
شعر ایام مسلمیه
هواى وصل تو ما را کشانده تا اینجا
کریم شهر گدا را کشیده تا اینجا
ز بسکه دست گرفتى همین بزرگى تو
گداى بى سر و پا را کشیده تا اینجا
همینکه گفت گنهکار یا کریم العفو
دل شکسته خدا را کشیده تا اینجا
شمیم پیرهن یوسف اید از عرفات
صداى روضه شما را کشیده تا اینجا
یقین کنم که تا دسته ها به راه افتاد
نواى ما شهدا را کشیده تا اینجا
حسین گفتن ما مسلمیه هر سال
نسیم کرب و بلا را کشید تا اینجا
صداى پاى محرم به گوش مى آید
حسین قافله ها را کشیده تا اینجا
بنى گفتن یک مادرى شب جمعه
چقدر اهل بکا را کشیده تا اینجا
سخن ز موى پریشان زینب کبرى
امام صاحب عزا را کشیده تا اینجا
به یار نیزه سوارش به گریه زینب گفت
کمند زلف تو ما را کشیده تا اینجا
ز روى بام کسى ناله زد حسین ببخش
که نامه هام شما را کشیده تا اینجا
عزیز من نگرانم دلم چه بى تاب است
دگر زمانۀ آوارگى ارباب است
شاعر: قاسم نعمتی
___________________________________
شعر ایام مسلمیه
آرام جانم دسته های مسلمیه است
درمان دردم روضه های مسلمیه است
هرکس به امیدی نفس درسینه دارد
منهم دلم گرم نوای مسلمیه است
آتش بجان میگردد ومیسوزدازعشق
هرکس که در حال وهوای مسلمیه است
دردم فزون است ونمیگریم به دردم
چون اشک من وقف عزای مسلمیه است
هم سینه زن بسیاروهم نوحه فراوان
اما صفادر نوحه های مسلمیه است
گر در محرم رزق سوز واشک دارم
قطعا برای گریه های مسلمیه است
ازکودکی بامسلمیه انس دارم
هرچیزدارم ازدعای مسلمیه است
داغی بجان دارم که این داغ جگرسوز
ازناله ی کوفه میای مسلمیه است
ای خوشبحال آن عزاداری که یکسال
چشم انتظارروزهای مسلمیه است
رزق تمام سال هرسائل که اینجاست
ازنذرهای سفره های مسلمیه است
ازاین حرم تاکربلا پرواز کرده (ازشهرری)
هرکس که درحال هوای مسلمیه است
شخصی تمام خرج هیئت رابه ما داد
دیدم دراین شبها گدای مسلمیه است
ایکاش اینگونه شود برمن فراهم
یامسلمیه جان دهم یادرمحرم
شاعر: علی اکبر خواجه زاده
___________________________________
شعر ایام مسلمیه
زِراه آمده از خانه ی خدا برگرد
اگر خودم به تو گفتم بیا ٬ نیا برگرد
تُرا به حیدر کرار بگذر از کوفه
برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد
برای قامت اکبر ٬ دو تا عبا بردار
که جا نمیشود این تن به یک عبا برگرد
خدا به خیر کُند شمر چکمه پوشیده
در انتظارِ تو اِستاده بی حیا یرگرد
یزید ٬ به دستش گرفته چوب منتظر است
که بر لبت بزند ضربه با عصا برگرد
اگر به کوفه بیایی رُباب می بیند
که می رود سرِ طفلش به نیزه ها برگرد
شاعر: سعید خرازی
___________________________________
شعر ایام مسلمیه
این کوفیان که دم ز مرام و وفا زدند
هنگام لعن نام علی را صدا زدند
ماندم غریب، مثل عمو بین کوچه ها
اینجا تمام شهر به من پشت پا زدند
گفتم منم سفیر ولی خدا، ولی
آقا مرا برای رضای خدا زدند
شرمنده ام که نامه نوشتم بیا؛ نیا
اینجا کسی به فکر شما نیست، جا زدند
دلواپسم برای رقیه، خدا به دور …
مانند مادر تو مرا بی هوا زدند
آقا نیا که زینب تو پیر میشود
حرف از اسیر و دشمنی مرتضی زدند
این مردمی که نیزه و شمشیر میخرند
قید تو را به خاطر مشتی طلا زدند
پرتاب سنگ بر سر نیزه رواج یافت
تا حرف پیشواز و ورود تو را زدند
اینجا غریب را ته گودال می برند
این قرعه را به نام تو در کربلا زدند
تنها خوشم که بر سر دار الاماره ام
راس مرا به خاطر عشق شما زدند
شاعر: علی اکبر نازک کار
___________________________________
شعر ایام مسلمیه
عرفه! آی عرفه! آی عرفه!
با همه فرق میکنه حساب تو
خوش به حالت که مناجاتِحسین
جاریِ توو لحظه های ناب تو
عرفه! خوب میدونم که من بدم
تو برا خوبای این جامعهای
بدا رم یادت باشه حالا که تو
منتسب به رحمت واسعهای
عرفه! هیچ میدونی کی اومده؟
مهمون ناخونده از شبای قدر
خودم و معرفی کنم ؟؟ منم
بندهی جامونده از شبای قدر
اون که قرآن به سرش گرفت ولی
حواسش پرت بود و اِقراری نکرد
دعا کرد فقط برا آب و دونه
برا قبرِ تاریکش کاری نکرد
بندهی خودخواهی که به جز خودش
برا هیچ مسلمونی دعا نکرد
فکر چار دیواریِ خودش بود و
گِرهی گرفتاری رو وا نکرد
عرفه! حال دلم رو به را نیست
آخه باز جا موندم از مسافرا
نه سعادتِ وُقوف توو عرفات
نه لیاقتِ حضور توو کربلا
عرفه! هیچ میدونی رنگ و بویِ ..
اوّل سورهی مریم و میدی؟
عرفه روزم که باشی برا ما
بوی شبهای محرّم و میدی
تو شبیه شبِ اوّل میمونی
که به پا میشه تمومِ تکْیه ها
نوکرا خستهی کار تا میشنن
روضهخون میگه: حسین کوفهمیا
بالای دارالاماره یه غریب
لبِزخمی، چشِگریون، دلِخون
میگه: فطرس! سلام این نوکر و
از همه زودتر به آقا برسون
بگو: من تنهام و تو با کاروان
جواب سلام و حالا نمیخوام
وقتی هیچکسی نموند دور و برت
میمونم منتظرِ جوابْ سلام*
شاعر: عبدالله باقری
___________________________________
شعر ایام مسلمیه
بالای بام از دور میبینم
از اولین غم تا به آخر را
در اشکهایم کاش میدیدی
این صحنههای گریهآور را
از دور میبینم که میآیی
اهل و عیالت حالشان خوب است
دارد رباب از ذوق میخندد
دید اولین دندان اصغر را
سجادهات را پهن کرد و گفت
«بابا! رقیه دوستت دارد»
چادر نمازش را سرش کردی
اکبر که گفت اللهاکبر را
دارد سکینه آب مینوشد
اصحاب و اهل خیمهگاهت هم
سیرابها بعدش دعا کردند
در لشکرت سقای لشکر را
دور سرت هر لحظه میگردد
پروانهی شمع وجود تو
میبینم اشک شوق زینب را
تا سیر میبیند برادر را
این دلخوشیها را نگیر از خود
با آمدن در سرزمینی شوم
از خیر کوفه بگذر و برگرد
از اهل خیمه دور کن شر را
اینجا بهارش هم زمستان است
از ساقه میبُرّند گلها را
برگرد، این مردم تبر دارند
بر پیکرِ خود حفظ کن سر را
دلشوره میآید سراغ من
با دیدن چشمِ حرامیها
حالا که میآیی نیاور پس
همراه خود ناموس حیدر را
شاعر: رضا قاسمی
___________________________________
شعر ایام مسلمیه
روی بامِ قتلگاهش؛ کفترِ نامهبرت
خواهشش این است، برگردی به شهر مادرت
کاش میشد نامهام آتش بگیرد بین راه
یا نه؛ پیکم گم شود؛ اصلا نیاید محضرت
نامههای خطّ کوفی را نخوان؛ آتش بزن
کاش میشد حرفهاشان را نمیشد باورت
سر به سر با مردم این شهر نگذار و برو
نقشهها دارند در سر؛ کارها هم با سرت
دلخوشیهای ربابت را ببین و رحم کن
زودتر برگرد، تا زنده بماند اصغرت
مردمِ شهر علی، نامِ علی را دشمناند
رحم کن بر قدّ و بالای علیِ اکبرت
مشکهایت را حسابی پُر کن اینجا آب نیست
تا مبادا آبروی حضرت آب آورت …
پنجههای گرگها را شانه دیدم؛ رحم کن
گنگ میگویم؛ زبانم لال؛ موی دخترت …
چشمهای مردم این شهر، خیلی بیحیاست
وای، میترسم بیفتد بر نگاه خواهرت
لااقل خونم، سرم، دفع بلا میکرد کاش
از تو و اهل و عیالت، از تمام لشکرت
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.