اشعار ایام اسارت آل الله و مصائب شام ویژه محرم ۱۴۰۰

متن شعر مرثیه امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
کربلا اما برای زینب از این پیشتر
از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد
کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن
کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد
خیمهای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت
کربلا از شعلههای پشت در آغاز شد
کربلا را دیدهای از چشم زینب؟ معجزهست!
وَه! چه اعجازی که با شقّالقمر آغاز شد
اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت
پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد
کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت
کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد…
شاعر: محمد حسین ملکیان
________________________________________________________________________
متن شعر مرثیه امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
بیش از ستاره زخم و ، فلک در نظاره بود
دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود
لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها
دشتی ز سوز سینه زینب شراره بود
می خواست تا ببوسد و برگیردش زخاک
قرآن او ، ورق ورق و پاره پاره بود
یک خیمه نیم سوخته ، شد جای صد اسیر
چیزی که ره نداشت درآن خیمه ، چاره بود
در زیر پای اسب ، دو کودک ز دست رفت
چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود
آزاد گشت آب ، ولیکن هزار حیف !
شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بود
چشمی – برآنچه رفت به غارت – نداشت کس
اما دل رباب – پی گاهواره بود
یک طفل با فرات ، کمی حرف زد ولی
نشنید کس ، که حرف زدن با اشاره بود
یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود
در پشت ابر ، چهره ی هر ماهپاره بود
از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد
از گوش ها بپرس که بی گوشواره بود
شاعر: استاد علی انسانی
________________________________________________________________________
متن شعر مرثیه امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
زمین کربلا تب دارد آیا، یا تو تب داری؟
دل زینب فدایت پا برون از خیمه نگذاری
بخوان در نیمهشبهایم «الهی لا تؤدّبنی»
بگو صد بار دیگر «ربِّ خلِّصنا من النارِ»
غل و زنجیر بر گردن چهل منزل بیا با من
که فردا باز فردا یوسف تنهای بازاری
تو تبدار اباالفضلی که سقا بود و عطشان بود
تو بیمار حسینی؛ راست میگویند بیماری
تو را هر روز عاشوراست… یا سبوحُ یا قدّوس
ملائک بر سر سجادهات جمعند بسیاری…
شاعر: مهدی جهاندار
________________________________________________________________________
متن شعر مرثیه امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده
یک لحظه ایستاده که سرها روند پیش
یک دم نشسته منتظر کودکان شده
یک جا ز پیر کوفه شنیدهست ناسزا
یک جا به سنگ کودک شامی نشان شده
هم شاهد غروب گل ارغوان به خون
هم راوی حدیث لب خیزران شده
با پای خسته راهبر خلق آمده
با دست بسته کارگشای جهان شده
ای دیده داغ کودک شش ماهه تا به پیر
آه ای بهار تا گل آخر خزان شده
بعد از برادر و پدر و خواهر و عمو
تنهاترین ستارۀ هفت آسمان شده
از بس گریستهست چنان شمع در سجود
از خلق، آفتاب مزارش نهان شده
شاعر: محمد سعید میرزایی
________________________________________________________________________
متن شعر مرثیه امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
در آن نگاه عطشدیده روضه جریان داشت
تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت
گرفت جان تو را ذره ذره عاشورا
که لحظه لحظۀ آن روز در دلت جان داشت
چه سنگها سرت از دست نانجیبان خورد
چه زخمها دلت از شام نامسلمان داشت
اسیر بودی و از خطبۀ تو میترسید
به روشنای کلامت یزید اذعان داشت
و بر امامت تو سنگ هم شهادت داد
به قبله بودن تو کعبه نیز ایمان داشت…
تو را زمانه نفهمید و خواند بیمارت
و پشت این کلمه عجز خویش پنهان داشت
شاعر: حسین عباسپور
________________________________________________________________________
متن شعر مرثیه امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
دید با چشم خود چهل منزل
اشکِ پنهانِ چشم زینب(س) را
کاروانی که با خودش می برد
تشنگی را و خشکیِ لب را
دست و پاها اسیر سلسله بود
شمرِ ملعون امیرِ قافله بود
یک علی(ع) مانده بود غرق غضب!
چه کند غیرتِ لبالب را؟!
بچّه ها خسته، پابرهنه، نحیف!
زخم شد دستهای کوچکشان
بسکه بر خارها زمین خوردند
گریه کردند تا سحر شب را
روی هر نیزه یک سرِ مظلوم
قاتل جانِ کاروان می شد
تا که با خود تکان تکان میداد
باد موهای نامرتّب را
ناقه ها در کمالِ عریانی
بی کجاوه بدون محمل بود
ساربان ها مقابل نیزه
آب دادند هر چه مرکب را
خسته از راه آمدند امّا
دورشان ازدحام و هلهله بود
همۂ شهر را خبر کردند
تا تماشا کنند زینب(س) را!
شاعر: مرضیه عاطفی
________________________________________________________________________
متن شعر مرثیه امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
آتش کشیده هستی و دار و ندارت را
یک نصف روز تلخ ،کل روزگارت را
در خیمه ها دیدی چگونه شعله می سوزاند
قلب تو را، جان تورا ، باغ و بهارت را
در کوچه اطفال گریزان را که میبینی
با گریه می گویی دوباره (…بالفرار)ت را
نوزادی آوردند در گوشش اذان گفتی
نوزاد…اصغر…گریه…می دزدد قرارت را
مثل علی بودی و جنگیدی ، چهل منزل
بیرون کشیدی خطبههای ذوالفقارت را
از کوفیان میخواستی که:(فحش نه!زن هست!)
اما برآورده نکردند انتظارت را
شاعر: محمد کابلی
________________________________________________________________________
متن شعر مرثیه امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
قافله را تا زدند بانگ رحیلا ولولهای شد که یا حسین دخیلا
قافله میرفت بیحسین ولیکن
دشمن او تا همیشه خوار و ذلیلا
بر سرِ نیها “سری به نیزه بلند است”
سر چه سری، وَه چه با شکوه و جلیلا
خواهر غمدیده رو به سوی برادر
گفت که یارانمان کمند، قلیلا
نالهی قرآن ز روی نیزه برآمد
گفت که خواهر: معَ الرسول ِ سَبیلا
خواهر من! بعد من غریب نمانی
عشق تو سجّاد، فاتّخِذهُ وَکیلا
گفت: هوا گرم و راه شام زیاد است
گفت: لک فِی النّهارِ سبحَ طویلا
گفت: که شب را کجا بدون تو باشم
گفت: قُم الیل را، وَ أقوَمُ قیلا
گفت: که بی تو چگونه خطبه بخوانم
گفت: سنُلقی علیک قولَ ثقیلا
گفت: که از گوشهی خرابه چهگویی
گفت: بهشت است، جَنّةً وَ نخیلا
گفت: که با زخم تازیانه چه سازم
گفت: صبوری کنید، صبرَ جَمیلا
گفت حسینش که من شهید تو هستم
گفت: خدا شاءَ أن یَراک قتیلا
شاعر: مهدی جهاندار
________________________________________________________________________
متن شعر مرثیه امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
رفتن برای تو شد و ماندن برای من
بالای نی برای تو ، شیون برای من
هجده سر بریده از الان مال تو
هشتاد و چار دخترک و زن برای من
باران سنگ کاش نیاید به سوی تو
یک شهر تازیانهٔ دشمن برای من
خاکستر از حوالیِ روی تو دور باد
افتاد اگر که شعله به خرمن برای من
من قول داده ام بروم هر کجا تویی
در ماتمِ فراق تو مردن برای من
بر من بتاب ، نور دل دیده ام حسین
با نایِ بوتراب شکفتن برای من
شاعر: حامد آقایی
________________________________________________________________________
متن شعر مرثیه امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
روضه برپا بود هر جا آب بود
روضه هایش ذکر بابا آب بود
مقتل جانسوز آقا آب بود:
تشنه لب بود آه اما آب بود
روضه خوانش گاه ظرفی آب شد
گاه گاهی روضه خوان قصاب شد
ماجرای آب آبش کرده بود
غصه ی ارباب آبش کرده بود
مادری بی تاب آبش کرده بود
دختری بی خواب آبش کرده بود
یا خودش بارید دائم یا رباب
روضه می خواندند هر دم با رباب
پیکری را بر زمین پامال دید
شمر را در گودی گودال دید
عمه را بالای تل بی حال دید
لشکری را در پی خلخال دید
هجمه ی شمشیرها یادش نرفت
سنگ ها و تیرها یادش نرفت
هم به تن رخت اسارت دیده بود
خیمه را در وقت غارت دیده بود
از سنان خیلی جسارت دیده بود
از حرامی ها شرارت دیده بود
آتش بی داد دنیا را گرفت
شمر آمد راه زن ها را گرفت
عمه را با دست بسته می زدند
با همان نیزه شکسته می زدند
بچه ها را دسته دسته می زدند
می شدند آنقدر خسته… می زدند
تازیانه جای طفلان خورده بود
زین جهت خیلی به زینب برده بود
با تنش زنجیرها درگیر بود
در غل و زنجیر امّا شیر بود
از نگاه حرمله دلگیر بود
اوجوان بود آه امّا پیر بود
ماجرای شام پشتش را شکست
غصه های شام پشتش را شکست
کوچه های شام پیرش کرده بود
شهر و بار عام پیرش کرده بود
سنگ روی بام پیرش کرده بود
طعنه و دشنام پیرش کرده بود
بی هوا عمامه اش آتش گرفت
مثل زهرا جامه اش آتش گرفت
درد و رنج و غصه ی بسیار دید
از زبان شامیان آزار دید
خواهرانش را سر بازار دید
عمه را در معرض انظار دید
بزم مِی بود و سر و طشتی طلا
خیزران بود و عزیز مصطفی
نیزه بازی با سرش هم جای خود
بوریا و پیکرش هم جای خود
دست بی انگشترش هم جای خود
ماجرای خواهرش هم جای خود
خاک را همسایه ی افلاک کرد
خواهرش را در خرابه خاک کرد
شاعر: وحید محمدی
________________________________________________________________________
متن شعر مرثیه امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
سپردمت به غم و اشک و درد و آه حسین
سپردمت به غروب و به قتلگاه حسین
سپردمت به دلِ مادرم خداحافظ
سپردمت به شب و نورِ ماه حسین
سپردمت به کمانها به تیرهای شکسته
به جایِ سوختهی خیمهگاه حسین
سپردمت به فراق و سپردیَم به فراق
به گریههای یتیمانِ بی پناه حسین
سپردمت به علمدارِ علقمه رفتم
سپردیَم به هزاران نگاه حسین
به خیزران سنان و به تازیانهی شمر
سپردیَم به مغیلانِ راه حسین
نشته خاک غمت بر سرم خداحافظ
بخواب ای پسرِ مادرم خداحافظ
شاعر: حسن لطفی
________________________________________________________________________
متن شعر مرثیه امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
پشتِ دروازه رسیدم حالتم تغییر کرد
کوفه بود و بی وفایی،غربتم تغییر کرد
روزگاری ..بینِ کوفه آبرویی داشتم..
از نگاهِ مردمانش..عزّتم تغییر کرد
خطبه ای خواندم فصیح و با صلابت چون علی
لحنِ من انگار که در صحبتم تغییر کرد
زیر و رو کردم تمامِ قلب ها را با سخن
این چنین شد که تمامِ هیبتم تغییر کرد
ناگهان خولی سرِ پاک حسین بر نیزه زد
چوبه ی محمل زدم سر،صورتم تغییر کرد
می زدم از دل نوا..آخر هلالِ یک شبه
یک دو روزی می شود که عادتم تغییر کرد
آیه ای قرآن بخوان تا که جلا گیرد دلم
در غیابِ تو ..ولیکن همّتم تغییر کرد
تا نَفَس دارم حمایت می کنم از مکتبت
کاش می دیدی چگونه شوکتم تغییر کرد
شاعر: محسن راحت حق
________________________________________________________________________
متن شعر مرثیه امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
داخلِ زندانِ کوفه ..یک نوایی داشتم
بهرِ روضه زیرِ لب،یک ته صدایی داشتم
روضه خوان من بودم و روضه..غروبِ کربلا
بهرِ گریه بی امان حال و هوایی داشتم
امّ کلثوم و ربابه..مستمع های من اند
روضه..کوچک بود و من رزقِ بُکایی داشتم
روضه ی درگوشی از آنجا شروع شد جانِ من
در دلِ محبس عجب بزمِ عزایی داشتم
تا که گفتم تشنه لب..لطمه به صورتها زدند
بینِ تاریکیِ زندان..کربلایی داشتم
دخترانش هم شدند از مستمع های عزا
در هیاهو..حس و حالِ آشنایی داشتم
یک ندا آمد:غریبِ تشنه ی مادر حسین
بینِ این روضه..غمِ خیرالنسایی داشتم
بر سر و سینه زدم ،مدهوش افتادم زمین
آخر..اندوهِ ذبیح بالفقایی ..داشتم
کاش می مُردم میانِ روضه های قتلگاه
در میانِ روضه اش حسّ ِ خدایی داشتم
شاعر: محسن راحت حق
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
زینب و کوچه و بازار ، امان از کوفه
بین جمعیت و انظار ، امان از کوفه
حجة بن الحسن آقا دمِ دروازه ببین
عمه ات گشت گرفتار ، امان از کوفه
حرمله گشته عنان گیر و نگهبان خولی
شمر هم قافله سالار ، امان از کوفه
سنگهایی که ز گودال زیاد آمده بود
خورد او از در و دیوار ، امان از کوفه
آبروریزی این شهر کم از شام نبود
کم ندید از همه آزار ، امان از کوفه
آبرو داشت در این شهر به این روز افتاد
دختر حیدر کرار ، امان از کوفه
نشنود کاش پیمبر ، صدقه میدادند
همه بر عترت اطهار ، امان از کوفه
وسط خطبه او همهمه در شهر افتاد
دید بر نیزه سرِ یار ، امان از کوفه
چه سری خونی و خاکستری و خاک آلود
وای از لحظه دیدار ، امان از کوفه
تا رسید امّ حبیبه زخجالت شد آب
هیچ عزیزی نشود خار ، امان از کوفه
زینبِ پرده نشین حبس نشین شد آخر
داد از کوفیِ بی عار ، امان از کوفه
سختی حبس به دیده نشدن میارزید
سخت تر مجلس اغیار ، امان از کوفه
وامصیبت ، (دَخَلَت زینب علی اِبنِ زیاد)
پس کجا بود علمدار ، امان از کوفه
طعنه ها بود که بر اشک دو عینش میزد
با عصا بر لب و دندان حسینش میزد
شاعر: عبدالحسین میرزایی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
برات بیقرارم عزیزم حسین(ع)
به داغت دچارم عزیزم حسین(ع)
توو خوابم نمی دیدم این روز و که
نباشی کنارم عزیزم حسین(ع)
خزونی شدم، قد کمونی شدم
تو بودی بهارم عزیزم حسین(ع)
یه خلوت میخوام که بشینم فقط
برات خون ببارم عزیزم حسین(ع)
بدونِ تو زندونه دنیا برام
دلِ خوش ندارم عزیزم حسین(ع)
واسه خشکیِ حنجرت توو گلوم
چقد بغض دارم عزیزم حسین(ع)
تموم شد روزایِ خوش ِ خواهرت
شبه روزگارم عزیزم حسین(ع)
سرت رویِ نیزه ست و دیگه کجا-
-سرم رو بذارم عزیزم حسین(ع)؟!
کجایی ببینی میخنده سنان(لع)
به این حال زارم عزیزم حسین(ع)
به موهای غرقِ به خونت قسم
گره خورده کارم عزیزم حسین(ع)!
شاعر: مرضیه عاطفی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
هفت روز است بی تو گریانم
هفت روز است که پریشانم
هفت روز است که پدر جانم
بی تو آواره بیابانم
خوب شد رفتی و ندیدی که
دخترت بین کوچه ها گم بود
خوب شد رفتی و ندیدی که
عمه این هفته بین مردم بود
هفته نه هفت سال بی پدری
هفته نه هفت سال خونجگری
هفته ای که هزار سال گذشت
بین بازار ها به دربه دری
هفت شب بوسه ام ندادی تو
تن به سم ستور دادی تو
ای سر غرق خون لب پر خون
چقدر از سرم زیادی تو
شاعر: امیر فرخنده
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ، دروازه کوفه
زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است
روضه خوان از خبر آینه، حیران شده است
روضه خوان مانده که با معجر زینب چه کند
گویی از آخر این روضه پشیمان شده است
روضه خوان دم نزد اما همگان میدانند
ماه از حادثۀ کوفه، هراسان شده است
مستمع حوصله ی صبرندارد دیگر
بعد از این صاعقه ها نوبت باران شده است
روضه خوان لال شد و مستمع، آهسته گریست
فهم این روضه برای همه آسان شده است
چند سال است که درگیر همین بیدلی ام
“آتش و آب بهم دست و گریبان شده است”
شاه عریان به صلیب است و مسیحا درعرش
ارمنی در عجب از کار مسلمان شده است
روضه ی کوفه نخوانید مگر نیمه ی شب
این تنوری ست که گرم از سر مهمان شده است
شاعر: احمد بابایی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
اینجا بریدنِ سر مظلوم عزت است
نایاب بین مردمِ این شهر غیرت است
بهر نگه به قافله ی بی پناه تو
دروازه ی ورودی کوفه قیامت است
اینجا میان این همه نامحرمانِ پست
یک تکه پاره پاره ی معجر غنیمت است
باران سنگ وهلهله یک سو ولی «حسین»
سوزان تر از تمامی اینها اهانت است
خرما و نان برای رقیه می آورند
اینجا چقدر بودنِ عباس نعمت است
فهمیدم از جسارت بر نام مادرم
بالاترین عداوت شان با سیادت است
شاعر: سید حسین میرعمادی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
من زینب غمپرورم اُمّ حبیبه
ببین چه آمد بر سرم اُمّ حبیبه
حق داشتی نشناختی که زینبم من
شد پیر بانوی حرم اُمّ حبیبه
باور نمیکردی ببینی بی حسینم
من هم نمیشد باورم اُمّ حبیبه
این سر که بر نی میکند قرآن تلاوت
باشد سر برادرم اُمّ حبیبه
در کربلا لب تشنه او را سر بریدند
در پیش چشمان ترم اُمّ حبیبه
هجده عزیزم را به خاک و خون کشیدند
از اصغرم تا اکبرم اُمّ حبیبه
بگو به اینها صدقه بر ما حرام است
من دختر پیغمبرم اُمّ حبیبه
امروزِ زینب را نبین من روزگاری
بودم در اینجا محترم اُمّ حبیبه
پرده نشین کوفه بودم من که حالا
در کوچه ها دربه درم اُمّ حبیبه
یادت می آید موی ما را شانه میزد
پهلو شکسته مادرم اُمّ حبیبه
یادت می آید در مدینه با تو گفتم
هستی تو مثل خواهرم اُمّ حبیبه
سر بسته میگویم برایم خواهری کن
فکری برای معجرم اُمّ حبیبه
شاعر: عبدالحسین میرزایی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
سفر آغاز شد دریا دلی قصد سخن دارد
رسول عشق در زنجیر فکر پر زدن دارد
اگر چه شاهدی دارد که جسمی بی کفن دارد
برای چشم عالم یوسف او پیرهن دارد
سرودن می شود آغاز بانو شور می خواند
زنی این داستان را با صدای نور می خواند
چه بسم الله زیبایی نشانده بانویش برلب
نمی افتد مسلم با چنین عشقی ز تاب و تب
کند روز بداندیشان شهرآشوب را چون شب
قیامت می کند در کوفه و شام بلا زینب
نگاهش می رود سمت حسین و می کند اعجاز
همین جا خطبه خوانی های بانو می شود آغاز
منم زینب، حسین من، اسیر عشق شیرینیت
تمام هستی ام باشد بلاگردان آیینت
گذشتم از سر دنیا برای حرمت دینت
دعایم کن، بمانم در مسیرت، مرغ آمینت
چه کردی با دلم دستت، یداللهی تر از موسی
به اعجاز تو زینب مانده در این دشت، روی پا
شهادت را علم کردی. اسیران را علمدارم
برای لحظه ای این پرچمت را بسته نگذارم
خدا قسمت کند، درد و بلایت را خریدارم
به آب دیده، گرد از چهره آن ماه بردارم
مهیایم نمودی، می روم پیغمبرت باشم
هماوازی هماهنگ و هوادار سرت باشم
خیالت راحت این پرچم ز دوش من نمی افتد
بدان با اربعینت هم خروش من نمی افتد
پیام روشنت، هرگز، ز گوش من نمی افتد
حسینم واحسینم از سروش می نمی افتد
بمان، ای سایه ی بر سر، کنار زینبت دائم
که من دشمن شکن باشم، به هر شهری شوم عازم
منم زینب، تو می دانی؛ دلی پیغمبری دارم
به وقت خطبه خوانی من بیان حیدری دارم
پی احقاق حقت نطق های مادری دارم
خوشم که با سرت در پیش رویم دلبری دارم
می افتم از نفس اما نمی افتم ز پا هرگز
نباشم روی گردان از تو و حسن القضا هرگز
برای بعد از این تدوین کنم دیوان خونت را
به عالم می دهم با خطبه ها درس جنونت را
سرپا می کنم این خیمه های سرنگونت را
مفسر می شوم انا الیه الراجعونت را
من از شور اباالفضلی پرم لبریز احساسم
مطیع امر تو، جان برادر، مثل عباسم
خداحافظ برادر، در مکنون خدا در خون
دل لیلایی ام گردیده دور قامتت مجنون
به من پیغمبری دادی برادر از توام ممنون
تمام خطبه هایم نیز باشد با همین مضمون
حسینی آمدم رفتم حسینی از سر کویت
مرا آزاد می بینی میان بند گیسویت
تمام آبرویم را برایت خرج خواهم کرد
اگر جانی بماند پا به پایت خرج خواهم کرد
قنوتم را برای کربلایت خرج خواهم کرد
دلم را در میان روضه هایت خرج خواهم کرد
برادر، هیچ کوتاهی ز زینب سر نخواهد زد
اگر صبری بماند، او به محمل سر نخواهد زد
مرا آیینه باران در مسیرت کرده ای جاری
به دستم داده ای یک کهکشان خورشید بیداری
نمودی از تمام رازهایت پرده برداری
خبردارم که از فردای زیبایی خبر داری
چه با دل های عالم می کنی، فردا و فرداها
دل و دین می بری از آسمان و دشت و دریاها
دمشقی را پس از مشق سکوت آزاد می سازم
تمام شهر را لبریز از فریاد می سازم
شب این شام را ویرانه از بنیاد می سازم
پس از این هر دل آماده را آباد می سازم
دفاع از حرم را با جوانان می کنم تصویر
کجا خواب حرامی در حرم ها می شود تعبیر
حسینی های بعد از این، مکرر عشق می ورزند
اذان گویت شوند و مثل اکبر عشق می ورزند
به یاد کربلا سنگر به سنگر عشق می ورزند
سری دارند و در راه تو بی سر عشق می ورزند
همین عاشق ترین ها قاسمت را مقتدا گیرند
به سمت کربلایت با نماز عشق می میرند
پس از این کربلا، کرب و بلاها شکل می گیرند
چه عابس ها که با احساس در این راه می میرند
اسیری هم که باشد مثل ما شیری به زنجیرند
مسلح با سلاح نور و با آهنگ تکبیرند
مسلم شور عاشورایی ات پایندگی دارد
محرم بیش از این ها بعد از این بالندگی دارد
زمان روضه خوانی شد، شدم کرب و بلایی تر
فراز ناقه، بی هودج، نشستم بر روی منبر
تویی امن یجیب من که با عشقت شدم مضطر
نما تایید خواهر را بر اوج نیزه ها با سر
به چوب خیزران دادی لبت ای آیه الکرسی
مدام از روی نی از خواهرت احوال می پرسی
خدا قوت برادر پای بند من شدی در راه
هلال من چه می بینم به روی چهره ات ای ماه
نمی سازی چرا ما را از آن راز تنور آگاه
چه صبری داده ای بر زینب دل خسته یا الله
به شاعر می شود لطفی کنی تا زائرت باشد
اگر برگشت، برگردد و بهتر شاعرت باشد
شاعر: سید علی میری
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
عشق تو شد حاصلِ سرمایه ها
طفل دبستانِ تو عرفان شده
دور تو گشتند همه آیه ها
عاشقِ تفسیرِ تو قران شده
هست میانِ تو و حق رابطه
فاطمه(س) از شأن تو دارد خبر
زینبی(س) و جاذبه و دافعه
ارث رسیده ست به تو از پدر
حجب و حیایت شده ورد زبان
چادر تو داده به شب اعتبار
زینت بابایی و برّنده تر-
لحن تو از صاعقهٔ ذوٱلفقار
غیرت و حقّانیتِ مرتضیٰ
با تو دلیرانه تسلسل گرفت
معنیِ کرّاری و از قدرتِ
خطبهٔ تو کوفه تزلزل گرفت
دختر جنگاورِ خیبرگشا
خواهرِ مظلومهٔ نِعم ٱلامیر
هست قیام ِ تو پس از کربلا
حاصل و دنبالهٔ روز غدیر
سجده به درگاهِ تو آورده کوه
پیشِ تو دیده ست خودش را ذلیل
خطبهٔ تو داد به «توحید»، روح
شاهدِ آن؛ جملهٔ «إلا ٱلجمیل»!
شاعر: مرضیه عاطفی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
سردار سر سپرده سرگشته زینب است
سر بر سریر شاه سر، افکنده زینب است
بر دفتری که نام شهیدان غزل شود
اول سروده بر سر دیباچه زینب است
بر سرسرای ظلمت و جهل یزیدیان
تنهاترین ستاره رخشنده زینب است
زیبنده بر کلام خدا چون علی بود
آن کس که بر علی شده زیبنده زینب است
از بین قتلگه چو صدا می زند حسین
جان بر لبان و از نفس افتاده زینب است
شمع وجود و گرمی جانش برادر است
گردان به دور شمع چو پروانه،زینب است
در محفل شبانه بت ها، تبر به دوش
ویرانگر دلاور بت خانه زینب است
زینب چنان شده ست چو شاه سخنواران
جای شراب و می که به پیمانه زینب است
زیبا بود هر آنچه ببیند در این مسیر
افسون گر سرادق افسانه زینب است
چون رسم مادرم به شب آهسته گریه کن
سنگ صبور ناله ویرانه زینب است
“هر گز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق”
نام شفا دهنده دلمرده زینب است
از دست نرفته هستی این کاروان هنوز
بر جای مانده، گوهر ارزنده زینب است
در تند باد ریشه کن دشت کربلا
سروی که مانده راست و نشکسته زینب است
از هر طرف چو بشنوی اید صدا به گوش
ذکر لب سران به سرنیزه زینب است
در نینوای پر شده از نای و ناله ها
نجوای مادرانه ای بشنوده زینب است
از سمت علقمه چو که ادرک اخا شنید
خواهر برای آن شه مه پاره زینب است
تن زیر خاک و سر به سر نی سوار شد
هم بر زمین و هم به نی، دلبسته زینب است
در موسم شکفتن این لاله های سرخ
مضمون اولین شعر عیدانه زینب است
شاعر: مهدی رجبی کاشانی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام ، دروازه کوفه و کاروان اسرا
آبروی نوکران هم از نگاه زینب است
نور اگر داریم در دل از پگاه زینب است
پارکابش ، پاسبانش اکبر لیلاست و
حضرت عباس هم میر سپاه زینب است
هر که می گردد حسینی زینبی هم می شود
سوز هر سینه فقط از سوز آه زینب است
در دلش دارد هزار و نهصد و پنجاه زخم
قتلگاه شاه عریان ، قتلگاه زینب است
قول داد و از حسینش یک قدم دوری نکرد
کربلا تا شام چل منزل گواه زینب است
بی جهت در مصر و در سوریه دنبالش نگرد
کربلا ، قطع یقین آرامگاه زینب است
شاعر: حامد آقایی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام ، دروازه کوفه و کاروان اسرا
یه جای سالم تو تنت نمونده
به قدر یک نگینه انگشتری
قافله سالار روی نیزه ها
بگو منو داداش کجا میبری
غنچه ما رو با سه شعبه چیدن
به روی نیزه ها شکوفه بردن
باب الحوائجای این عالمو
با دست بست سوی کوفه بردن
تن تو روی خاک گرم صحرا
منو با یک قلب کباب میبرن
من سند آیه تطهیر مو
من و سوی بزم شراب میبرن
پرده نشین خیمه ی عفاف و
میون محملی بی پرده بردن
روم نمیشه بگم که کاروانو
انگاری که به حرمله سپردن
نجف کجاست می خوام شکایت کنم
به روی چادرم که پا میذارن
حرمت ما رو توی کوفه کشتن
که نون و خرما صدقه میارن
علی رو باز تو کوفه زنده کردم
نهج البلاغه است روی لبهای من
تو رو قسم میدم به مادرم که
از روی نی با دخترت حرف بزن
سرت اگرچه غرق خاک و خونه
رو نیزه ها آیه نور شدی تو
شکسته شیشه غرور زینب
چرا که مهمون تنور شدی تو
شاعر: محسن حنیفی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام ، دروازه کوفه و کاروان اسرا
نشسته مادری و دست بر کمر دارد
کمک کنید در از این تنور بردارد
هنوز آه کشیدن برایِ او سخت است
هنوز پهلویِ او دردِ مختصر دارد
چکید اشکی و آمد صدایی و فهمید
تنورِ سرد کمی خاکِ شعلهور دارد
کشید شانهای و گفت شانه هم مادر
برای زُلفِ گره خورده دردسر دارد
تو را به معجرِ خود پاک میکنم اما
چقدر کُنجِ لبت لختهیِ جگر دارد
هنوز جایِ تَرَکهای تشنگی پیداست
هنوز رویِ لبت زخمهایِ تر دارد
از این به بعد گلویت نمیچکد از نِی
به بند آمدنش شعله هم اثر دارد
به رویِ دامن من تا به صبح مهمان باش
که میزبانِ تو امروز طَشتِ زَر دارد
شاعر: حسن لطفی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام ، دروازه کوفه و کاروان اسرا
دگر پایان ندارد دردِ من هجرانِ من ای داد
تو را کم دارد این مَحبَس تو را زندانِ من ای داد
تو رفتی شام و ما ماندیم در زندان کنارِ هم
شده آب از فراقِ تو تنِ بی جانِ من ای داد
به جایِ مجلسِ دَرسَم عجب بد مجلسی دارم
تماشاچیِ من هستند شاگردانِ من ای داد
یتیمت بِینِ راه از ناقهاش اُفتاد بد اُفتاد
ببین از درد خوابیده رویِ دامان من ای داد
سرم بر چوبِ محمل خورد تا مثلِ سرت باشد
چه میشد میشکست از سنگ هم دندانِ من ای داد
تنورِ خانهی خولی برای پُخت روشن بود
وگرنه کم نمیشد از سرت سامانِ من ای داد
به ما خرما و نان دادند قدری چادر و روبند
به من خیرات میشد بارِ نخلستانِ من ای داد
حرامی با غضب میزد قضیبی” را به روی تو
زد و پاشید از هم صفحهی قرآنِ من ای داد
رُبابت دید اُفتادی بغل کردت در آغوشش
نشد افسوس یک لحظه سرت مهمان من ای داد…
شاعر: حسن لطفی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام ، دروازه کوفه و کاروان اسرا
دنبال نیزه دارِ تو ای یار،میروم…
باشد به عشق تو سر بازار،میروم…
اصلا پی سر تو به بزم شراب و می
اصلا پی ات به مجلس اغیار میروم…
کوفه…خرابه…شام… ،فدای سرت حسین
اصلا به عشق تو به سَرِ دار می روم
یادعلی میفتم و تنهایی خودم
درکوچه های کوفه که هربار میروم
شاعر: محمد کابلی
________________________________________________________________________
متن شعر شهادت امام سجاد (ع) ،مصائب شام
باز هم دارم زبانی که ثناخوانِ علیست
این ثنا گفتن خودش از لطف و احسانِ علیست
من کی ام؟تا دم زنم از خاندانِ محترم
خاندانی که ز نسلِ و ریشه ی جانِ علیست
میل دارم تا بکوبم درگه ِ چارم ولی..
آنکسی که خطّ و ربطش، عهد و پیمانِ علیست
زینتِ سجاده ها بود و امامِ ساجدین
سفره ی او هم تماماً سفره ی نانِ علیست
چون امیرمؤمنان خیبرگشایی کرده است
شام و کوفه عاشقان مانندِ میدانِ علیست
خطبه ای خواند و تمامِ کافران رسوا نمود
داخلِ کاخِ ستم، تصویرِ جولانِ علیست
مثلِ حیدر نعره ای زد دیگران ساکت شدند
ترسِ دشمن باز هم از صوتِ غرّانِ علیست
وارثِ خونِ حسین..کرببلا را زنده کرد
باز هم دارم زبانی که ثناخوانِ علیست
شاعر: محسن راحت حق
________________________________________________________________________
متن شعر شهادت امام سجاد (ع) ،مصائب شام
باز امشب در نگاهت کربلا تصویر شد
مرغِ جانت نوحه خوان و واژه ها تکثیر شد
تا که بابا را به روی نعشِ اکبر دیده ای
سوره ی والفجر او زیباترین تفسیر شد
روی دستانِ غمش شش ماهه پرپر می زند
آه! آندم کامِ خشکش بی قرارِ شیر شد
ناله های جانگدازت می خراشد سینه را
چشمِ تو آیینه دار شعبه شعبه تیر شد
با دلی از خون پیش آید عمو با مشکِ آب
او که می آید چرا پس این رسیدن دیر شد
گو فلک آتش به باغِ آرزوهایت زده
آن زمان تا حلقِ اصغر با سه شعبه سیر شد
پرده ی محمل بلند و دیده ای آنجا زنی
در میانِ شام و کوفه بی گنه تحقیر شد
تنگ آمد راهِ جاده با حضورِ شامیان
هلهله سر داده، ذیالقربی چنین تعبیر شد
می گریستی همچو باران وا مصیبت بر لبت
تا که بر دستِ زنان و کودکان زنجیر شد
من نگویم مجلسی در مقتلش آورده است
شک نکن که عمه جانت از همین جا پیر شد
قتلگه وصل و فراق دو کبوتر بوده است
از همین جا بود عشقِ داغشان اکسیر شد!
شاعر: هستی محرابی
________________________________________________________________________
متن شعر شهادت امام سجاد (ع) ،مصائب شام
سجاده را پُر از غزلِ سجدهدار کرد
محراب را به شعرِ رکوعش دچار کرد
از آسمان به ذکرِ لبش خیره میشدند
تسبیح را ستارهی دنبالهدار کرد
با اشک، در بهشتِ مناجاتِ تائبین
در هر قنوت، شیرِ اجابت شکار کرد
بر شانههای غرقِ گِلِ تربتِ حسین
تا سر گذاشت، گریهی بیاختیار کرد
با لرزههای شانهی زخمش؛ مدینه را
با کربلای روزِ دهم همجوار کرد
آنقدر روضهی عطش از چشمِ تشنه ریخت
تا ابرِ دیر آمده را سوگوار کرد
کشتی شکستخوردهی طوفان کربلا
هر روضهای که دید، به دوشش سوار کرد
یعقوبِ کربلاست، ولی نامِ او علیست
ابری که کارِ صاعقهی ذوالفقار کرد
این مردِ غرقِ درد، زمانی شراب را
با خطبهاش به مِیزدهها زهرمار کرد
در شام، باز هم درِ خیبر شکسته شد
حیدر به حیدربنِحسین افتخار کرد
شاعر: رضا قاسمی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
با وجود خولی و شمر و سنان در راه شام
شام من شد تهمت و زخم زبان در راه شام
آنچه با من کرد حرف ناسزا سیلی نکرد
زیر بار غصه قدم شد کمان در راه شام
تا بیندازد سرت را از نوک نیزه مدام
حرمله با سنگ می کرد امتحان در راه شام
گیسوان دخترت همرنگ دندانت شده
دختر آواره ات شد نصف جان در راه شام
روی ناقه پلک های خسته ام یاری نکرد
خواب بودم لطمه خوردم ناگهان در راه شام
اینکه می لرزم به خود از ضعف هست از ترس نیست
آخرش پیدا نشد یک لقمه نان در راه شام
حرف مرهم را نزن کار از مداوایم گذشت
بسکه خو کردم به درد استخوان در راه شام
سایه ی خیمه نصیب شمر و خولی شد ولی
آه ناموس خدا بی خانمان در راه شام
رفتی و دیگر ندیدی گردش ایام را
یک نفر مثل شبث شد ساربان در راه شام
از تو چه پنهان شبیه ریگ صحرا ریخته
مطرب و آوازه خوان و بد دهان در راه شام
کاش می مردم نمیرفتم ولی بزم شراب
کاش می مردم شبیه بستگان در راه شام
شاعر: علیرضا خاکساری
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
دومرتبه گذرِ سنگ بر جبین افتاد
بلند مرتبه سر ، باز بر زمین افتاد
شکافت ، یک سر و دیدند دختران حرم
به روی صورت عمه ، دوباره چین افتاد
به ناله خواهرِ مظلومه رو به مردم گفت
بدا به حال شما که عمودِ دین افتاد
دوباره نیزه شش ماهه ، دستِ مستی رفت
رکاب نیزه تکان خورد ، پس نگین افتاد
و چون عمو که زمین خورد علقمه ، بی دست
به دستِ بسته ، سکینه ز روی زین افتاد
حسین فاتحهٔ کوثرِ حرم را خواند
سه ساله دختر او دست یک لعین افتاد
شاعر: حامد آقایی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
وقتی که تن حسین بی سر شده بود
دلشوره زینب دو برابر شده بود
از خولی و شمر دیرتر می آمد
افتادن و گریه کار خواهر شده بود
تنها نه فقط رقیه، در ظهر عطش…
از غصه ات آفتاب لاغر شده بود
در ظهر دهم حرف سر و خنجر بود
در عصر دهم صحبت معجر شده بود
ابرو به هم آورد ابالفضل…چقدر
با دیدن حرمله مکدر شده بود
با خاطره ی خنده ی معصوم علی
چشمان رباب روز و شب تر شده بود
گیسوی سه ساله کوچه پس کوچه ی شهر
بازیچه ی دختران کافر شده بود
از غربت زین العابدین این بس که
در شام یزید روی منبر شده بود
شاعر: شهریار سنجری
________________________________________________________________________
متن شعر امام حسین (ع) ، دیر راهب ، مصائب شام و کاروان اسرا
در آغوشش کشید و خوب او را بوسه باران کرد
جفای مسلمین را یک مسیحی خوب جبران کرد
فدای راهبی که شانه بر گیسوش زد اول
سپس از ماتم او گیسوی خود را پریشان کرد
سزد اینکه مشایخ شرمسار از راهبان باشند
به پاس آن پذیرایی که انجیلی ز قرآن کرد
چه باک ار مأذنه خاموش از بانگ عزای اوست
که حکم حکمتش ناقوس ها را مرثیه خوان کرد
شاعر: مرتضی روستایی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
زنهای شام غصه معجر نداشتند
کمبودی از غنیمت و زیور نداشتند
در کوچه ها نشد سرشان زخم سنگ و چوب
در پیش چشم رأس برادر نداشتند
بر خار، پا برهنه نبودند کل راه
زنجیر هم به گردن مضطر نداشتند
اطرافشان به هلهله نامحرمی نبود
داغ تنور و سوختن سر نداشتند
حین حراجِ سوختهی گاهواره ای
شرمی ز داغ سینه مادر نداشتند
بی شرم های کوچهی برده فروشها
شرم از کنیز خواندن سرور نداشتند
یک زن دلش به حال اسیران کمی گرفت
میگفت کاش کودک دختر نداشتند
نامردهای شام چه مردانه میزدند
جز تازیانه صحبت دیگر نداشتند
از دینشان که خیر ندیدیم کاش که
در شهرشان یهودی کافر نداشتند
در پاسخ تلاوت قرآن نیزه ها
از سنگ و چوب حربه بهتر نداشتند
از سنگ و چوب و آتش عوض شد رخ حسین
دست از سرش هنوز ولی برنداشتند
شاعر: احمد حیدری
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
ای دل مگر نه خاتم ماه محرم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
گر ماجرای کوفه و کرب و بلا گذشت
باز این چه نوحه وعزا و چه ماتم است
گویا طلوع کرده به شام آفتاب عشق
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
صبح ورود شام چنان تیره شد کز آن
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
سرهای کشتگان همه بر دوش نیزه ها
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
آن محشری که کرده به پا چوب خیزران
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
رشک ملک خرابه نشین شد که محتشم
گفتا عزای اشرف اولاد آدم است
ویرانه و دل شب و دردانه و پدر
آری بساط عشق به خوبی فراهم است
فردا سپیده چشم در آن بزم تا گشود
بر گرد شمع دید که پروانه ای کم است
شاعر: جواد هاشمی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
بعد از تو برادر جان! بر شام سفر کردم
بر آل ابوسفیان اعلان خطر کردم
دیدم سر تو بر نی، راهت بنمودم طی
تو بر نی و من در پی، بر نیزه نظر کردم
ای خفته به خاکستر! آتش به تو شد بستر
ای خاک مرا بر سر از کوفه گذر کردم
تو کلمه حق بر لب، من از غم تو در تب
ای صبر دل زینب! اینگونه سفر کردم
با بار غم و اندوه، چون شیرزنی نستوه
بر ضد عدو چون کوه پیکار دگر کردم
افتاد یزید از تخت چون کور دلی بدبخت
آن مرکز فحشا را من زیر و زبر کردم
شد گوشه ویرانه بیت الحزن زینب
بر قاتل تو نفرین با خون جگر کردم
شاعر: زنده یاد سید حسن خوشزاد
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
از رنج و محنت، کشتند ما را
با هتک حرمت، کشتند ما را
در ازدحامی قوم حرامی
از روی فرصت کشتند مارا
در آتش و دود، دروازه ای بود
ساعت به ساعت، کشتند ما را
هرکس که آمد سنگی به ما زد
اینان به نوبت کشتند ما را
سر را نبردند قدری جلوتر
در چشم رعیت، کشتند ما را
دُر بود و میریخت از دیده هامان
بهر غنیمت کشتند ما را
شد رستخیزی…آه از کنیزی
ای کوه غیرت! کشتند ما را
****
مداح ناگاه از خیزران گفت
در بین هیئت…کشتند ما را
شاعر: مسعود یوسف پور
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ، امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
بس که خورشید موپریشان است
آفتاب عراق سوزان است
رنگ عوض کرده پیکرت حتما
چونکه در قتلگاه عریان است…
رفت میدان برادری تنها
آمد اما از او سری تنها
باقی قصه بعد تو این است
راه شام است و خواهری تنها
هیچ روزی شبیه شام نشد
دختر حیدر احترام نشد
هر چه رفتیم صبح تا سرشب
کوچه پس کوچه ها تمام نشد
بس که شد کوچه های شام شلوغ
دورمان بود از اتهام شلوغ
معجرم خاک و خون گرفت که بود
سرم از سنگ های بام شلوغ
آبروی قبیله را بردند
بانوان جلیله را بردند
سر عباس تا به نیزه نشست
دست بسته عقیله را بردند
صحبت از معجر و نقاب گذشت
بر سرم کامل آفتاب گذشت
به خدا نصف جان شدم از شرم
تا که آن مجلس شراب گذشت
خواهرت شعله های در دیده
از همان ابتدا خطر دیده
این غبار مبارزه است حسین
معجرم رنگ خاک اگر دیده
من به دلهای مرده جان دادم
به همه راه را نشان دادم
مثل حیدر که فتح خیبرکرد
کوفه و شام را تکان دادم
همه ی خلق در امان من است
عفت و عاطفه نشان من است
کوفه وشام بدر و احزاب است
ذوالفقار علی بیان من است
از یتیمان سپاه آوردم
باغم و سوز و آه آوردم
کاروانی پر از ستاره و ماه
سمت شام سیاه آوردم
شاعر: محمد علی بقایی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ، امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
هر چه گفتند همه ، بدتر از آن را دیدم
عمه و دخترکانِ نگران را دیدم
پردهٔ خیمهِ من را عطشی زد به کنار
هم گلو دیدم و هم تیر و کمان را دیدم
پدرم رفت به گودال و میان خیمه
محتضر حال به خود رفتن جان را دیدم
شمر ، بر سینه نشست و نفسش بند آمد
به زمین پا زدنِ جان جهان را دیدم
خیمه ها سوخت دلم سوخت بیابان هم سوخت
بر لب آب فرات آه و فغان را دیدیم
من و هشتاد ، زن و بچه و یک لشگر بغض
تازیانه زدن و بردنشان را دیدم
از روی ناقه مرا کعب نی انداخت زمین
آمدم هوش ولی پای سنان را دیدم
شاعر: حامد آقایی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ، امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
ای ز داغ تو روان، خون دل از دیده حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخه صور
ز تماشای تجلای تو مدهوش، کلیم
ای سرت سرّ «انا الله» و سنان، نخله طور!
دیدهها، گو همه دریا شو و دریا، همه خون
که پس از قتل تو، منسوخ شد آیین سرور
شمعِ انجم، همه گو اشک عزا باش و بریز
بهر ماتمزده، کاشانه چه ظلمات، چه نور
پای در سلسله سجاد و به سر تاج، یزید
خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور!
دیر ترسا و سر سبط رسول مدنی
آه! اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور
تا جهان باشد و بوده است که داده است نشان؟
میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور
سر بیتن که شنیده است به لب، آیه کهف؟
یا که دیده است به مشکوه تنور، آیه نور؟
جان فدای تو! که از حالت جانبازی تو
در طف ماریه از یاد بشد، شور نشور
قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت
حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور
غرق دریای تحیر ز لب خشک تو، نوح
دست حسرت به دل از صبر تو، ایوب صبور
مرتضی با دل افروخته، «لا حَول» کنان
مصطفی با جگر سوخته، حیران و حصور
کوفیان، دست به تاراج حرم کرده دراز
آهوان حرم از واهمه، در شیون و شور
انبیا محو تماشا و ملائک، مبهوت
شمر، سرشار تمنا و تو، سرگرم حضور
شاعر: آیت حق نیر تبریزی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ، امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
از تیرگی شام دل اسمان گرفت
وقت ورود شد نفس کاروان گرفت
ذریه ی بتول اسیران سلسله
باران سنگ بر سرشان ناگهان گرفت
راسی که بود بر سر نیزه نشان عشق
پیرزن یهودیه اورا نشان گرفت
راهی نبود از در دروازه تا به کاخ
از صبح تا غروب ولیکن زمان گرفت
اشک سر بریده درامد که خواهرش
جا در میان مجلس نامحرمان گرفت
ای دختر علی چقدر داغ دیده ای
این روزگار از تو چه سخت امتحان گرفت
بازجر نانجیب شبی روبرو شُدو
اینگونه شد رقیه که لکنت زبان گرفت
شاعر: محمد جواد مطیع ها
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ،مصائب شام – رباعی
ما نسل پیمبریم و بی همتاییم
مانند پیمبر خدا تنهاییم
ای پیر اگر اهل کتابی برگرد
ما معنی آشکار ذی القربی ایم
افسوس که رحمی به دل دشمن نیست
سوگند که این مسیر جای زن نیست
یک لحظه از این قافله دورم نکنید
ناموس من اند و محرمی جز من نیست
جا دارد اگر شهید الشام شوم
وقتی که بناست بی تو ناکام شوم
ای کاش که ساربان گذارد قدری
رخسار پدر ببینم آرام شوم
سی سال به چشم من عذاب آوردند
هر لحظه که پیش روم آب آوردند
اما همه ی عذاب من از آنجاست
وقتی که کنارمان شراب آوردند
شاعر: امیر فرخنده
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت زینب (س) ، امام سجاد (ع) ،مصائب شام و کاروان اسرا
مردمِ سرمست در شامِ بلا آماده اند
پشتِ دروازه نشسته..بی ریا آماده اند
شهر آذین بسته شد، شادند اهلِ این دیار
سازها آماده و رقاصّه ها ..آماده اند
باز شد دروازه و سرها به روی نیزه ها
سنگ ها در مشت با قصدِ رجا آماده اند
در میانِ هر سری یک محملِ بی پرده است
بر تماشای نوامیسِ خدا ..آماده اند
چشم ها هیز و رُخِ نوباوگان است بی نقاب
دختران می لرزند و اهلِ جفا آماده اند
وای از اهلِ یهود و کوچه ی باریک شان
آتش و هم سنگها هم چوبها آماده اند
کینه های بدر و خیبر موج زد در قلب ها
باز هم این قوم..بهرِ ناسزا ..آماده اند
هتک حرمت می کنند بر حضرت شاهِ نجف
بهر لعنت گفتنِ شیرِ خدا ..آماده اند
روضه خوان!دیگر نخوان که صبرمان لبریز شد
بهرِ مردن مطمئنم شیعه ها آماده اند
شاعر: محسن راحت حق
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
نه غذا می خواستم دیگر نه زیور خواستم
تا در آغوشت بگیرم از خدا پر خواستم
مادرت زهرا میان خواب یادم داد که
هر زمان خوردم زمین با یاعلی برخاستم
دردِ سختی داشت از ناقه زمین خوردن ولی
قبل از آه و ناله ام از عمه معجر خواستم
من سراغت را گرفتم ، کربلا از ذوالجناح
کوفه هم با عجز از گهواره ، اصغر خواستم
آمدی ، ای من به قربان لبان زخمی ات
ای پدر با سر چرا ، من سایهٔ سر خواستم
شاعر: حامد آقایی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
در گریه غرق بود ولیكن صدا نداشت
شاید ز ترس دشمن و شاید كه نا نداشت
از میهمان نوازیِ سنگین كوفیان
بر پیكرش نشانه ی ضربت، كجا نداشت؟
با یاد خنده های پدر گریه می نمود
دیگر امید دیدن آن خنده را نداشت
سنش به قدر درك ستم هم نمی رسید
در روح كودكانۀ او كینه جا نداشت
مظلومه ای كه گردش این روزگار زشت
ظلمی نمانده بود كه بر وی روا نداشت
هم سنگ دردهای بدون كرانه اش
عشقش به ذات اقدس حق انتها نداشت
سخت است گر چه باورش اما حقیقت است
عشقی كه غیر ذات خدا خون بها نداشت
او عاشق پدر، پدرش عاشق خدا
هرگز سه ساله عاشقی این سان خدا نداشت
شاعر: سید محمد موسوی گرمارودی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
خبر آمد که ز معشوق خبر می آید
ره گشایید که یارم ز سفر می آید
کاش می شد که ببافند کمی مویم را
آب و آیینه بیارید پدر می آید
نه تو از عهده ی این سوخته بر می آیی
نه دگر موی سرم تا به کمر می آید
جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد
غالبا درد به دنبال جگر می آید
راستی گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیست!
سر که آشفته شود حوصله سر می آید
هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم
نیم عمامه از آن بهر تو در می آید
به کسی ربط ندارد که تو را می بوسم
غیر من از پس کار تو که برمی آید؟
راستی! هیچ خبر دار شدی تب کردم؟
راستی! لاغری من به نظر می آید؟
راستی! هست به یادت دم چادر گفتی
دختر من! به تو چادر چقدر می آید
سرمه ای را که تو از مکه خریدی، بردند
جای آن لخته خونی که ز سر می آید
شاعر: محمد سهرابی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
اينجا بهانه های زدن جور می شوند
کافی ست زیر لب پدرت را صدا کنی
کافی ست یک دو بار بگویی گرسنه ام
یا ناله ای به خاطر زنجیرِ پا کنی
اصلاً نه ، بی بهانه زدن عادت همه ست
حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند
دیدم که بر لبان تو می خورد پشت هم
چوب تری که قبل لبت بر سرم زدند
آن قدر پیش طفل تو خیرات ریختند
نان های خشک خانه یشان هم تمام شد
امروز هم به نیّت تفریح آمدند
عمه کجاست چادر من ؟ ازدحام شد
اينجا كه زخم از در هر خانه ميزنند
اينجا كه بند بر پر پروانه ميزنند
با گوشواره هاي خودم ناز ميكنند
اين دختران كه سنگ به ويرانه ميزنند
صبح و غروب و شام که فرقی نمی کند
ما را خلاصه غالب اوقات می زنند
یک در میان به روی من و عمه می خورد
سنگی که سمت خیمه ی سادات می زنند
از آن شبی که زجر مرا دست عمه داد
لکنت زبان من نه مداوا نمی شود
پیر زنی که موی مرا می کشید گفت:
زلفی که سوخته گره اش وا نمی شود
دستی بکش به زبری رویم که حق دهی
نا مردهای شام چه مردانه می زنند
دیدم به روی نیزه و پرسیدم از عمو
دارند حرف کار که در خانه می زنند؟
شاعر: حسن لطفی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
قافله رفته بود و در خوابم
عطر شهر مدينه پيچيده
خواب ديدم پدر ز باغ فدك
سيب سرخي براي من چيده
قافله رفته بود ومن بي جان
پشت يك بوته خار خشكيده
بر وجودم سياهي صحرا
بذر ترس و هراس پاشيده
قافله رفته بود و من تنها
مضطرب،ناتوان ز فريادي
ماه گفت:اي رقيه چيزي نيست
خواب بودي ز ناقه افتادي
قافله رفته بودودلتنگي
قلب من را دوباره رنجانده
باد در گوش ماه ديدم گفت:
طفلكي باز هم كه جامانده!
قافله رفته بودو تاول ها
مانعي در دويدنم بودند
خستگي،تشنگي،تب بالا
سد راه رسيدنم بودند
قافله رفته بودو مي ديدم
مي رسد يك غريبه ازآن دور
ديدمش-سايه اي هلالي شكل-
چهره اش محو هاله ای از نور
ازنفس هاي تندو بي وقفه
وحشت و اضطراب حاكي بود
ديدم او را زني كه تنها بود
چادرش مثل عمه خاكي بود
بغض راه گلوي من را بست
گفتمش من يتيم و تنهايم
بغض زن زودتر شكست وگفت:
دخترم،مادر تو زهرايم
شاعر: وحید قاسمی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
چشمهای خرابه روشن شد
السلام علیک سر،بابا
می پرد پلک زخمیم از شوق
ذوق کرده است این قدر بابا
در فضای سیاه دلتنگی
چشمهایم سفید شد از داغ
سوختم،ساختم بدون تو
خشک شد چشم من به در بابا
این سفر را چگونه طی کردی؟
با شتاب آمدی تنت جا ماند
گاه با پای نیزه می رفتی
گاه گاهی به پای سر بابا
از نگاهم گدازه می ریزد
اشک نه خون تازه می ریزد
سینه آتشفشانی از داغ است
دخترت کوه خون جگر بابا
گوشه ی این قفس گرفتارم
شور پرواز در سرم دارم
تکه ای آسمان اگر باشد
قدر یک مشت بال و پر بابا
شعله ور شد کبوتر بوسه
سوخته شاخه ی لبان تو
خیزران از لبان شیرینت
قند دزدیده یا شکر بابا؟
شام سر تا به پا همه چشمند
قد و بالای من تماشا شد
من شهید نگاه می باشم
کشته ی این همه نظر بابا
دارم از داغ کوچه می گویم
باغ آتش بهشت پهلویم
با تمام وجود حس کردم
مادرت را به پشت در بابا
قدری آغوش عمه پوشیدم
کاش می مردم و نمی دیدم
یا که معجر بده همین حالا
یا که امشب مرا ببر بابا
عمه در قحط غیرت یک مرد
بین طوفان سنگ و زخم و درد
خم به ابروش هم نمی آورد
شیر زن بود شیر نر بابا
طعنه ها قد کمانی اش کردند
تیر شد در نگاهشان هر بار
تا به من خیره شد نگاه سنگ
سینه ی او شده سپر بابا
نه از این بیشتر نمی خواهم
تا که سربار خواهرت باشم
جان عمه نرو بدون من
قصه ی من رسیده سر بابا
شاعر: سید مسیح شاه چراغی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
بابا سلام گوشه ی ویران خوش آمدی
در محفل غریب یتیمان خوش آمدی
بابا سلام پس تو چرا دیر آمدی
حالا که شد سه ساله ی تو پیر آمدی
اول بیا تو رنگ تنم را نگاه کن
این پاره پاره پیرهنم را نگاه کن
قدری بکش تو ناز من نازدانه را
تا سر کنم حدیث شب و تازیانه را
قلبم ز دست فاصله ها تیر می کشد
پایم ز درد آبله ها تیر می کشد
با عمه پا به پای اسیران دویده ام
دنبال قافله به بیابان دویده ام
بر دامنم گذاشته عمه سر تو را
شد نوبتم که بوسه زنم حنجر تو را
چون صورت تو صورت من زخم خورده است
اصلا تمام قامت من زخم خورده است
چشم انتظار دختر تو شهر شام بود
دیدم که سنگ دست زنان روی بام بود
در زیر خاک و آتش شان سوخت گیسویم
یکباره گر گرفت و بر افروخت گیسویم
بابا نگو به عمه … سرم درد می کند
با او نگو ولی … کمرم درد می کند
من زینب توام به خدا زیور توام
خیلی شبیه مادر غم پرور توام
آبم مکن مپرس ز احوال موی من
بگذر … چرا نیامده با تو عموی من؟
ای از سفر رسیده ز رنج سفر بگو
از روی نیزه رفتن و از چوب تر بگو
خون می چکد هنوز چرا از روی لبت
ای دخترت فدای رخ نا مرتبت
در مجلسی که حرمت طفلان تو شکست
می دیدمت ز گوشه ای دندان تو شکست
دیدم چگونه بر سر تو چوب می زدند
در پیش چشم خواهر تو چوب می زدند
انگار روی چشم من آب مذاب ریخت
وقتی به طشت روی سر تو شراب ریخت
شاعر: رضا رسول زاده
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
بابا بیا دور و برم را نگاه کن
ویرانه ای که گشته حرم را نگاه کن
گرمی شانه های تو یادم نرفته است
سنگی که هست زیر سرم را نگاه کن
امشب بیا زیارت مادر، نه دخترت
از او رخ کـبـودتـرم را نگـاه کـن
من وارث شکسته ترین بازویم پدر
بر بازوی سه ساله، ورم را نگاه کن
گویا تنم به زیر سم اسب رفته است
در هم شکسته بال و پرم را نگاه کن
من مثل تو ز داغ برادر شکسته ام
خم گشته است این کمرم را نگاه کن
محشر شده که کودک تو پیر گشته است
یک سر سفید، موی سرم را نگاه کن
چوب یزید را به سرش خُرد می کنم
چون صبح می شود اثرم را نگاه کن
شاعر: جواد حیدری
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
بابا اگر آیی برم ، سوز نهانت می دهم
شرحی مفصل ازغم و درد وفغانت می دهم
درکربلا دشمن اگر از راه کین ابت داد
ای تشنه لب باز آکه من آب روانت می دهم
بابا گر از چوب جفا ، لب های تو باشد کبود
گلبوسه هااز جان و دل من برلبانت می دهم
گر مادرت برتو نشان ، رخسار نیلی را نداد
من جای سیلی را نشان ، درآستانت می دهم
با تازیانه پیکرم، گردیده بابا نیلگون
باز آ که بر تو مختصر؛ شرحی زآنت می دهم
پاهای من از آبله، گردیده خونین چوسرت
باسر اگر آیی برم، پارا نشانت می دهم
دیدم که عمه می زند؛ گلبوسه در زیر گلو
توبوسه ای برمن بده؛ من نقد جانت می دهم
شاعر: زنده یاد استاد ژولیده نیشابوری
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
باب خود امشب در این ویرانه مهمان می کنم
زینت دوش نبی را، زیب دامان می کنم
موی من در خردسالی گر پریشان شد چه غم
عالمی را زین پریشانی، پریشان می کنم
میزبان گردد خجل گر بی خبر مهمان رسد
عذرخواهی ز تو ای فرخنده مهمان می کنم
ماه رویت چون به زیر ابر خون پنهان شده
چهره ات را شستشو با آب چشمان می کنم
قصدم اینست از جنایات یزید آگه شوی
ورنه ای بابا، رخم را از تو پنهان می کنم
گر تو کردی کربلا را مرکز عشق و وفا
منهم این ویرانه را یک شعبه از آن می کنم
کُنج ویران، با سپاه اشک و آه خویشتن
کاخ ظلم خصم را با خاک یکسان می کنم
این جوابی بود «انسانی» به آن شاعر که گفت
عمه جان، امشب ز هجر باب افغان می کنم
شاعر: استاد علی انسانی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
ای کاش اشک دیدۀ من بسترم نبود
می سوختم چو شمعی و خاکسترم نبود
بود اول مصیبت من غصۀ فراق
دردا که داغ هجر غم آخرم نبود
ای ماه من، به کلبۀ احزان خوش آمدی
بی روی تو فروغ به چشم ترم نبود
خون جگر به خوان پذیرایی من است
شرمنده ام که سفرۀ رنگین ترم نبود
ای روشن از جمال تو صبح امید من
در کودکی یتیم شدن باورم نبود
منزل به منزل آمدم امّا هزار حیف
در راه شام سایۀ تو بر سرم نبود
شد خورد استخوان من از تازیانه چون
تاب تحمل این همه در پیکرم نبود
ناز مرا به ضربت سیلی کشید خصم
بابا گمان نبر که نوازشگرم نبود
تا زنده ام، به جان تو مدیون زینبم
جز او کسی به فکر من و خواهرم نبود
افتادم آن شبی که ز ناقه به روی خاک
از ترس، مرده بودم اگر مادرم نبود
جز دیدن جمال امام زمان «شفق»
در روزگار آرزوی دیگرم نبود
شاعر: استاد سید محمد جواد غفورزاده
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
مُرد در ویرانه و ویرانه را آباد کرد
دید بس بیداد و بر پا رسم عدل و داد کرد
مرگ این دُخت سه ساله شامیان و شام را
با خبر از راه حق، چون خطبۀ سجاد کرد
کس نبود در شام آگه از علی و از حسین
مکتب آل علی با مرگ خود ایجاد کرد
در دل شب شد سر شه شمع و او پروانه اش
شور عشقش سوخت هم خاکسترش بر باد رفت
بود رأس شه گل و او بلبل و آن سرخ گل
بلبل بشکسته پر را از قفس آزاد کرد
هدیه کس از بهر دختر می فرستد رأس باب؟
آل سفیان خوب اولاد علی را شاد کرد
کرد کار خون بابش، اشک آن طفل یتیم
واژگون بر فرق دشمن کاخ استبداد کرد
بهر غسلش حاجت آبی نبود غسّاله را
چون ز اشک زینب و کلثوم استمداد کرد
برد او جای کفن رخت اسیری زیر خاک
بین وفاداری او کز بی کفن ها یاد کرد
آهنین بندی که با خود برد همره زیر خاک
در فنای خصم، کار پتکی از پولاد کرد
در رثایت ای سه ساله دختر شاه شهید
«خوشدل» از سوز جگر این ناله و فریاد کرد
شاعر: زنده یاد استاد علی اکبر خوشدل تهرانی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
با اینکه در خرابۀ شام است جای من
زهـراست زائــر حـرم با صفــای من
قیمتگذار گوهر اشکش فقط خداست
هر دلشکستهای که بگرید برای من
طفل سه ساله را که توان فرار نیست
دیگر چرا به سلسله بسته است پای من؟
دیشب نماز خواندهام و اشک ریختم
شاید پـدر سـری بزنـد بر سرای من
جان را به کف گرفتهام و نذر کردهام
امشب اگر رسد بـه اجابت دعای من
در شام هم که جان بدهم کربلاییام
این گوشـۀ خرابه شـده کربلای من
کارم رسیده است به جایی که کعب نی
گریــد بــرای زمزمــۀ بیصــدای مـن
از بس گریستم، دگر از اشک، خیس شد
خشتـی کـه در خرابـه شـده متکای من
یک لحظه در خرابه دو چشمم به خواب رفت
دیـدم کـه روی دامـن باباست جـای من
«میثم!» غریب جان دهم و نیست هیچ کس
جـز تـازیانـه با خبــر از دردهــای مــن
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
فریادها چو راه سفرها کشیده اند
شب ها کشیده اند، سحرها کشیده اند
سنگینی ام به قدر دو تا بوسه مانده است
وزن مرا نسیم سحرها کشیده اند
فکرم پس از تو دست کشیدن ز زندگی ست
دست مرا ز بس به سفرها کشیده اند
نائب گرفته ام که کشد آه جای من
آه مرا نسیم سحرها کشیده اند
این قوم بسته اند به ناخن حنای عید
ناخن ز بس به روی جگرها کشیده اند
پوشیدنی نمانده برایم به غیر چشم
هر چیز را که بود به سرها کشیده اند
سنگین تر است از همه ی بار کائنات
نازی که دختران ز پدرها کشیده اند
حرف و حدیث موی سر من دراز شد
در شام و کوفه بس که خبرها کشیده اند
نقش تو را به نوک سنان ها کشانده اند
نقشه برای من به گذرها کشیده اند
آمد به حرف طفل تو با خال و خط تو
زیر زبان من به هنرها کشیده اند
هم پرده نیست با کمی از گوش درد من
دردی که گوش ها ز خبرها کشیده اند
چشمم هنوز منتظر دست های توست
زآن سرمه ها که وقت سحرها کشیده اند
شد سایه ام بلندتر از من به پای نی
چون سایه ها به نور قمرها کشیده اند
معنی، لب حسین کرامت نمود، اگر
از خیزران تلخ شکرها کشیده اند
شاعر: محمد سهرابی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
ماجرایست ماجرای سرت
به لبم بود روضه های سرت
همه جاپشت نیزه ی سرتو
دخترت رفت پابه پای سرت
حسرت دخترت فقط این است
سرمن بود کاش جای سرت
نیزه دارتو باهمه لج کرد
دردسرشد پدربرای سرت
لب نی، سنگ، بی هوا سیلی
هرچه آمد سرم فدای سرت
چقدر مشکل است تشخیصت
نا مرتب شده نمای سرت
چه به این روز دختر آوردی
از سر نیزه سردر آوردی
جای سالم نمانده در تن من
آه زجر آوراست ماندن من
پاره شد تا لباس من خندید
چقدر بی حیاست دشمن من
چقدر وحشیانه می انداخت
غل وزنجیر رابه گردن من
بازوی من شکست وبی حس شد
مثل عمه شده شکستن من
غیرت عمه رابه جوش آورد
به روی خاک ها نشستن من
پدرم با سر آمده یعنی
شده نزدیک وقت رفتن من
شانه ام تیر می کشد بابا
بار زنجیر می کشد بابا
از روی ناقه دخترت افتاد
مثل افتادن پرت افتاد
سرت از روی نیزه های بلند
تاکه افتاد خواهرت افتاد
سر اصغر کنار ناقه من
از روی نیزه با سرت افتاد
او یک تازیانه وحشی
به سروروی دخترت افتاد
بی هوا تاکه زجر من را زد
دخترت یاد مادرت افتاد
گفتم ای شمر بشکند دستت
چشم من تا به حنجرت افتاد
شب آخر رسیده می دانم
عمر من سر رسیده می دانم
شاعر: مسعود اصلانی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
تمام می شوم امشب در آخر قصه
بخواب بانوی احساس! دختر قصه!
یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت
یکی یکی همه رفتند از در قصه
ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن!
میان شعله ی آتش سراسر قصه…
خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب
بدون آب بیاید دل آور قصه
بده امانت شش ماهه را به دست پدر
که پر بگیرد از اینجا کبوتر قصه
نپرس از پدرت او هنوز هم اینجاست
نپرس از تن در خون شناور قصه
بلند شو!،و بدو! پا برهنه تا خود صبح
نخواب تا برسی سمت دیگر قصه
و گوشواره ی خود را در آر! میترسم-
پری بماند و دیو ستمگرقصه
بخواب! نیمه ی شب شد، خرابه هم خوابید
بخواب کودک تنها! قلندر قصه!
بگیر گوش خودت را سه ساله ی خوبم!
که پیر می شوی امشب از آخر قصه:
بگیر روی دو پایت سر پدر را، آه…
بگیر اگرچه که سخت است باور قصه
شاعر: حسن اسحاقی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
زنده هستم به امیدی که بیایی بابا
باز هم مرغ دلم گشته هوایی بابا
ذکر هر روز و شبم گشته کجایی بابا
شام یا کوفه و یا کرب و بلایی بابا
رخ نما و دل ما را به نگاهی بنواز
ناز کم کن قدمی رنجه کن ای چشمه ناز
بی گل روی تو از جان و جهان سیر شدم
بی فروغ رخ تو زار و زمین گیر شدم
آری از داغ غم دوری تو پیر شدم
باورت نیست و لی بسته به زنجیر شدم
نفسم تنگ شده بسکه دویدم بابا
بسکه از دوری تو ناله کشیدم بابا
یاس بودم من و از جور خزان افسردم
وقتی از ناقه فتادم چو گلی پژ مردم
هر کجا نام تو را روی لبم می بردم
بی امان زدشمن تو تازیانه خوردم
دیدها بگشا به سویم ای زاده خیر الورا
ترس آن دارم گشایی چشم و نشناسی مرا
دیده بگشا و ببین عمه قدش خم گشته
رزق روز و شب من ناله و ماتم گشته
دیده ام از غم تو همچو دو زمزم گشته
سوی چشمان ترم ز دوریت کم گشته
روزها تیرها شده پیش دو چشم تارم
مدد از عمه گرفتم که قدم بردارم
شهر آذین شده بود وهمه جا همچون عید
نه تو بودی نه عمو بود تنم می لرزید
خواهرت ناله کشید و به گمانم فهمید
دختر حرمله از دور به من می خندید
بی سبب نیست که اینگونه زمین گیر شدم
بی تو هرجا هدف طعنه و تحقیر شدم
شاعر: مجید رجبی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
من این ویرانه را از اشک دریا می کنم امشب
ز دریا گوهر مقصود پیدا می کنم امشب
سحرگاهان که در خواب است چشم زاده سفیان
به زاری سر به سوی حق تعالی می کنم امشب
ندارم تاب هجران پدر زین بیشتر برجان
زحق دیدار رویش را تمنّا می کنم امشب
اگر چندی پدر پنهان بود از چشم ما لیکن
من آن گم گشته را ای عمّه! پیدا می کنم امشب
چو دانم ناله شب زنده داران بی اثر نبود
به آه نیمه شب این عقده ها وا می کنم امشب
اگر منت گذارد بر من و آید به بالینم
بدین شکرانه جان قربان بابا می کنم امشب
به گرد شمع رویش همچنان پروانه می سوزم
زمرگ خود در این ویرانه غوغا می کنم امشب
ز دشمن هرچه دیدم من نگفتم تاکنون با کس
ولی نزد پدر راز دل افشا می کنم امشب
من آن مرغ شباهنگم که از این لانه ویران
به ناگه آشیان برشاخ طوبی می کنم امشب
من آن طفل صغیر شاه دینم کز بر طفلان
به جنت جای در دامان زهرا می کنم امشب
همان درِّ یتیم زاده زهرا حسینم من
که همچون گنج در ویرانه مأوا می کنم امشب
رقیّه، آخرین قربانی شاه شهیدانم
که خود طومارمرگ خویش امضا می کنم امشب
تأسّی کرده ام در کودکی بر مادرم زهرا
که با رخسار نیلی، ترک دنیا می کنم امشب
منم دُخت حسین و قبله حاجات اهل دل
همه درد “مؤید” را مداوا می کنم امشب
شاعر: استاد سید رضا مؤید
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
بابا نبودی بعد تو بال و پرم ریخت
آتش گرفتم سوختم برگ و برم ریخت
بابای خوبم تا تو بودی خیمه هم بود
تا چشم بستی دشمنت سوی حرم ریخت
عمه صدا می زد همه بیرون بیایید
جا ماندم و آتش به روی چادرم ریخت
بابا، عمو، داداش، عموزاده، کجایید؟
مشتی حسود بد دهن دور و برم ریخت
چشمم، سرم، دستم، کف پاها و پهلوم …
بابا سپاهِ درد روی پیکرم ریخت
موهای من بابا یکی هست و یکی نیست
ازبس که دست و سنگ و آتش بر سرم ریخت
هم گوشواره هم النگوی مرا برد
میخواست معجر را برد موی مرا برد
با سر رسیدی پس چرا پیکر نداری؟
تو هم که جای سالمی در سر نداری!
این موی آشفته چرا شانه نخورده؟
بابا بمیرم من مگر دختر نداری؟
مثل خودم خیلی مصیبت ها کشیدی
اما تو مَردی و غم معجر نداری
قرآن نخوان بر روی نیزه، می زنندت
بنشین به زانویم اگر منبر نداری
هربارکه رفتی سفر چیزی خریدی
بابا از آن سوغات ها دیگر نداری؟
شاعر: داوود رحیمی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
از دشت پربلا و مکانش که بگذریم
از ظهر داغ و بحث زمانش که بگذریم
یک راست می رسیم به طفل سه ساله ای
از انحنای قد کمانش که بگذریم
از گم شدن میان بیابان کربلا
یا از به لب رسیدن جانش که بگذریم
تازه به زخم های کف پاش می رسیم
از زخم های گوش و دهانش که بگذریم
حتی زنان شام به حالش گریستند
از حال عمه ی نگرانش که بگذریم
خیلی نگاه حرمله آزار می دهد
از خاطرات تیر و کمانش که بگذریم
با روضه ی کشیده ی گوشش چه می کنند
از گوشواره های گرانش که بگذریم
دروازه کودکان بدی داشت لااقل
از ازدحام پیر و جوانش که بگذریم
در مجلس یزید زبانش گرفته بود
از حرف های سخت و بیانش که بگذریم
حالا به گریه کردن غساله می رسیم
از دستهای زجر و توانش که بگذریم…
شاعر: سعید پاشازاده
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
رانده ام از دیده ی مجروح امشب خواب را
میهمان دیده کردم تا سحر مهتاب را
گرچه بی فیض از حضور یار بودم مدتی
کرده ام آرام با یادش دل بی تاب را
در دریای ولایم ساحل امید کو ؟
مردم از بس خورده ام شلاق این گرداب را
شد حدیث رزم من افزون تر از جنگاوران
گرچه طفلم من ندارم قدمت اصحاب را
پای مجروحم ندارد تاب، برخیزم ز جا
ای پدر سیلی نبرده از سرم آداب را
باغبان عشق رفتی تا بهشت آرزو
دست گلچین از چه دادی غنچه ی شاداب را
اجر ذکرت را رخم از ضربه ی سیلی گرفت
پاک کن با دست خود از چهره ام خوناب را ؟
طاق ابروی تو محراب نماز عمه بود
ای پدر جان کی شکسته حرمت محراب را ؟
تشنه می میرم به یاد کام عطشانت پدر
تا کنم رسوای داغ تو به عالم آب را
شاعر: سید محمد میر هاشمی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
خوابش نمی گرفت خودش را به خواب زد
دیگر توان نداشت بسوزد به آب زد
بغضی شد و شکست زرویای صادقش
برعکسهای خواب خوشش چند قاب زد
پلکش پرید، خواب خوشش نیمه کاره ماند
پاشد زجا و بر گل روی خود آب زد
زحمت چقدر داد به خود تا که پا شود
خود را چقدر کشت که بر آب و تاب زد
یک حلقه از دو دست ورم کرده اش که ساخت
یاقوت سرخ دیدنی اش را رکاب زد
پیش غریب غربت خود را بساط کرد
دور بساط درد دلش یک طناب زد
ته مانده های ناله خود را که جمع کرد
باباچرا تو را…؟ دو سه داد خراب زد
با موی خود برای پدر ترمه پهن کرد
بر زخم های او زسرشکش گلاب زد
غم های پابرهنگی اش را نوشته کرد
با نام درد آبلــــه چنــدین کتـــاب زد
مجبورشد که لب به ترک های لب نهد
از جام لب پر لب ساقی شراب زد
طوفان آتش دل دریایی اش ولی
وقتی نشست ولوله شد آفتاب زد
جان داد آخر و همه گفتند طفلکی
خوابش نمی گرفت، خودش را به خواب زد
شاعر: رضا دین پرور
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
دیگر بس است زحمت عمه نمیدهم
حتی شده است منت دیوار می کشم
بابا تحمل نفسم مشکلم شده
از پهلویی که خورده زمین کار می کشم
با چوب خیزران پدرهای خود-درست
پیشِ خرابه دخترکان گرم بازی اند
گهوارۀ علی، گلِ سر، کفشهای من
بابا برایشان فقط اسباب بازی اند
از مجلسی که حرف کنیزی ما شنید
احوال خواهرت چقدر ریخته بهم
باید مرتبت کنم که نیزه نیست
رگهای حنجرت چقدر ریخته بهم
یک سنگ از از میان دو نیزه عبور کرد
شکر خدا بجای سرت خورد بر سرم
جان رباب، شکر خدا سنگ دومی
جای سرِ پسرت خورد بر سرم
یک چند بار را که خود من شمرده ام
افتاده ای ز نیزه به روی زمینشان
جز نیزه دار همسفری داشتی مگر؟
بوی تو می دهد چقدر خورجینشان
پیشانی تو را که مداوا نکرده اند
قدری چکید خونِ جبینت به روی من
انگشتر تو داشت و زد روی گونه ام
افتاد نقشِ رویِ نگینت به روی من
دندان شیری ام که شکست و سرم شکست
هر کس که دید روی مرا اشتباه کرد
عمه به معجرم دو گره زد،کشیدنش
روی مرا کشیدن معجر سیاه کرد
ته مانده های گیسوی نازم تمام شد
در بین مشت پیر زنی گیر کرده است
لقمه به دست، حرمله می خورد نان ولی
با پشت دست، طفل تو را سیر کرده است
شاعر: حسن لطفی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
غیر اِحیا نمی کنم امشب
جز خدایا نمی کنم امشب
قُرب دختر به بوسه ی پدر است
جز تمنّا نمی کنم امشب
باید امشب کنار من باشی
بی تو فردا نمی کنم امشب
چند بوسه به من بدهکاری
صبر از آنها نمی کنم امشب
نوبتی هم بُود زمان من است
پس تماشا نمی کنم امشب
ناز طفل مریض بیشتر است
بی تو لالا نمی کنم امشب
خواب، بی بوسه ی پدر تا کی؟
دور از آن کام، در به در تا کی؟
الله الله عجب سحر دارم
سحری در بر پدر دارم
آنچه دیشب به طشت زر دیدم
حالیا در طَبق به بر دارم
دست افکنده ام به گردن او
عمه جان عمه جان پدر دارم
لیک چشمی نمانده بنگرمش
لیک دستی نمانده بردارم
آمده همرهش مرا ببرد
من از این ماجرا خبر دارم
تو مپندار ای پدر که کنون
سُرمه بر دیدگان تر دارم
لخته ی خون گرفته چشم مرا
لخته خونی که از سفر دارم
گِرِه در موی من چو ابروی توست
تو ز سنگ و من از شرر دارم
شمع هرجا که انجمن دارد
پر پروانه سوختن دارد
شاعر: محمد سهرابی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
تا دوش تو سَریر مُقام رقیه بود
عالم شبانه روز به کام رقیه بود
تا روی زانوی تو سه ساله قرار داشت
آغوش تو دوام و قوام رقیه بود
هرجا که صحبت از عمو عباس می شنید
بر عالمی تفاخُر نام رقیه بود
گاهی به لَحن با نمک و بچه گانه ای
بازیِ تو به خنده سلام رقیه بود
بالا نشین قافله بر شانه های تو
یعنی فراز عرش به نام رقیه بود
تنها ز جانبِ عمو عباس هم نبود
این همنشینیِ تو مرام رقیه بود
می گفت العطش، ولی این هم بهانه بود
نام تو ذکر و وردِ کلام رقیه بود
وقتی ستون خیمۀ تو بر زمین فتاد
تازه شروع روز قیام رقیه بود
دیگر ز مشک، آب سراغی نمی گرفت
انگار حرف، آب حرام رقیه بود
وقتی به خیمه دست عدو بازِ باز شد
حکمِ فرار، حکمِ امام رقیه بود
بر گوش او عدو که دو تا گوشواره دید
عمه به فکر حُسن ختام رقیه بود
شاعر: محمود ژولیده
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
دستگیر عالمم اما دو دستم بر سر است
من چهل منزل رخم نیلی و چشمانم تر است
گر به من گویند بابا را نخوان سیلی نخور
صورتم سازم سپر گویم که بابا بهتر است
شام را ویران کنم ورنه رقیه نیستم
ذکر صبح و شام اینان سب جدم حیدر است
غائبین کوچه بر من عقده خالی میکنند
هرکه دیدم گفت رویت مثل روی مادر است
می شود فهمید از این حمله ی مرکب سوار
آمده گیسو کشد کی در شکار معجر است
یک نسیم از این همه طوفان که من دیدم اگر
در گلستانی فتد بر یک اشاره پر پر است
قد و بالای سه ساله دختری زانو بغل
از کف یک چکمه زجر حرامی کمتر است
گر زمین گیرم به عمه اقتدا خواهم نمود
چاره ی دردم فقط یک بوسه ای از حنجر است
وجه تشبیه سر من با سر تو این بود
هر دو صورت سوخته گیسو پر از خاکستر است
شاعر: قاسم نعمتی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد
حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هالهای از گیسویی خاکستری باشد
دختر دلش پر میکشد، بابا که میآید،
موهای شانه کردهاش در معجری باشد
ای کاش میشد بر تنش پیراهنی زیبا …
یا لااقل پیراهن سالمتری باشد
سخت است هم شیرین زبان باشی و هم فکرت
پیش عموی تشنهی آب آوری باشد
با آنهمه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد
شلاق را گاهی تحمل میکند شانه
اما نه وقتی شانههای لاغری باشد
اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد
دور و برِ گم گشتهی بییاوری باشد
خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد،
چشمش به دنبال علی اصغری باشد
وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضههای مادری باشد
وای از دل زینب که باید روضهاش امشب
«بابا ! مرا این بار با خود میبری؟» باشد
بابا ! مرا با خود ببر، میترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد
باید بیایم با تو، در برگشت میترسم
در راه خار و سنگهای بدتری باشد
باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد؟
شاعر: قاسم صرافان
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
چشم تارم شبیه دریا شد
قامتم زیر غصه ها تا شد
ماه شبهای من هویدا شد
دیده ام فرش راه بابا شد
انتظارم به سر رسید عمه
پاشو پاشو پدر رسید عمه
شب شده، ماه آمده پیشم
حضرت شاه آمده پیشم
یوسف از چاه آمده یشم
پدر از راه آمده پیشم
تا که همراه خود مرا ببرد
تا به هر جا که شد مرا ببرد
ای پدر آمدی ولی با سر
سرت آسیب دیده سرتاسر
شد برایم چنان معما،سر
که چه سان رفت روی نی ها،سر
ای پدر کاش جای این سر تو
پاره می شد گلوی دختر تو
بیش از این زنده ماندنم حرج است
پاسخ ناله ام دهان کج است
دنده هایم شکسته رج به رج است
پیکر من ز چند جا فلج است
شام مثل مدینه یا مکه
استخوان بندزن ندارد که
وای از درد کاسهء زانو
وای از تازیانه و پهلو
کاش در کوچه های تو در تو
سر من می شکافت تا ابرو
کی به پیشانی تو سنگ زده
کی ز خون بر رخ تو رنگ زده
دختر آنکه بر تو سنگ زده
آن که با خون بر تو رنگ زده
دو سه باری به روم چنگ زده
گفته ای بینوای جنگ زده
کیف کردی چه ناخنی دارم؟
من پدر دارم از تو بیزارم
تنم از زخم پر ستاره شده
دامنم طعنهء شراره شده
چادرم در نزاع پاره شده
آستینهام چند کاره شده
یکی از پیش تو نقاب شده
یکی از روی سر حجاب شده
شامیان صدجفا به من کردند
خنده بر اشک یاسمن کردند
رخت غارت شده به تن کردند
سر معجر بزن بزن کردند
پس تو دیگر مپرس موت چه شد
یا زر آویزهء گلوت چه شد
سر پاکت چگونه بند شده
روی این نیزهء بلند شده
گیسوی دخترت کمند شده
لبم ای دوست مستمند شده
پس بیا و دوباره بوسم کن
خود بزرگم کن و عروسم کن
بار غمها کشیده ام بابا
کنج ازلت گزیده ام بابا
مثل زهرا خمیده ام بابا
پیرو آن شهیده ام بابا
کاش گل محترم شود روزی
این خرابه حرم شود روزی
غصه ها تاب از دلش برده
همه دیدند زار و افسرده
روی لبهای خیزران خورده
دخترک لب نهاده و مرده
از تن زار خسته اش جان رفت
قصهء دخترک به پایان رفت
شاعر: حسین قربانچه
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا – رباعی
از دردهایم با تو میگویم پدرجان
از گوشواره از النگویم پدرجان
تنها نشانی مانده آن هم جای زخم است
دشمن شبیخون زد به گیسویم پدرجان
****
دیشب گلت از روی ناقه بر زمین خورد
انگار که در کوچه ها مادر زمین خورد
از زخمهای صورتم بابا گمانم
فهمیده ای که دخترت با سر زمین خورد
****
درد شدید مفصل زانو بماند
سوز ورمهای سر بازو بماند
دیشب نبودی حرمله بدجور میزد
لبها بماند…گوشه ی ابرو بماند
****
هی لا به لای رد شدنها سنگ خوردیم
از هیزها از بد دهنها سنگ خوردیم
در بین کوچه از جوان و کودکان و
بالای بام از پیر زنها سنگ خوردیم
****
مرد یهودی سوی چشمان مرا برد
خولی لگد زد نیمی از جان مرا برد
بابا! تلفظ کردن نام تو سخت است
بدجور مشت زجر دندان مرا برد
شاعر: امیر رضا قدیری
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
نوه حضرت زهرا و امین اللهم
در تمام سفرم بوده پدر همراهم
دست در دست عمویم ؛ همه جا عالی بود
چشمه های خنک از دامنه ها جاری بود
کاش بودند همه ؛ جای عزیزان خالی
شده از ما دم هر شهر چه استقبالی
چه بساطی است به بازار همه در کارند
بیشتر از همه اجناس ؛ عروسک دارند
سفره ها پهن شد و نان و رطب آوردند
قبل از آنی که کنم آب ؛ طلب ؛ آوردند
گرم بازی شدم و خستگی از یادم رفت
دختری خواست النگوی مرا ؛ دادم رفت
خاطرات خوشی از شام به یادم مانده
نشود باورتان زجر کنیزم خوانده
آرزوهای قشنگی که شده حسرت من
به فدای پدرِ کشته ی بی غسل و کفن
شاعر: حسین فتحی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
غیر از بیابان ها دگر جایی ندارم
آن قدر سیلی خورده ام نایی ندارم
باید بیایند و تو را اینجا ببینند
آن ها که می گفتند بابایی ندارم
در بین صحرا می کشیدم زجر و حالا
می خواهم از جا پا شوم پایی ندارم
مانند هجده سالگی مادر تو
سرو کمانم قد و بالایی ندارم
با چشم دل روی تو را باید ببینم
من تازگی چشمان بینایی ندارم
این روزها گیسوی زیبایی نداری
این روزها گیسوی زیبایی ندارم
تنها یک امشب را شدی مهمانم اما
شرمنده اسباب پذیرایی ندارم
شاعر: شهریار سنجری
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
الهی زخم رو بالش نیفته
گذار غم به احوالش نیفته
تموم راه سنگ و خار دیدم
الهی زجر دنبالش نیفته
کف پاش داشت باغ لاله میشد
هوا لبریز آه و ناله میشد
غمو “سر بسته” میگم…با قد خم
سه ساله داشت هجده ساله میشد
قدش کوچیکه و ناقه بلنده
غمش قلب منو از سینه کنده
هنوز از کوچه داغ تازه داریم
الهی زجر راهش رو نبنده
پای این درد، غم اشکش در اومد
خرابه دم به دم اشکش دراومد
همین که دید زخمای تنت رو
زن غساله هم اشکش دراومد
تموم روضه ی امشب همینه
واسه غسلت نیومد تا بشینه
هنوزم یادشه زخمای مادر
چطوری زخمتو زینب ببینه
شاعر: مسعود یوسف پور
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
تازه میفهمم الف چون دال میریزد چرا
از دل این بیت ها جنجال می ریزد چرا
روزگار فتنه جو مشتِ بلا و درد را
بیشتر بر دامن اطفال می ریزد چرا
غالبا گودال در خود آب می گیرد ولی
تشنگی دارد در این گودال میریزد چرا
آه از این مهمان نوازیهای دخترهای شام
سنگ دارد وقت استقبال می ریزد چرا
بخت دنیا مثل عمر من اگر کوتاه نیست
برگ آه از شاخه اقبال می ریزد چرا
بر نی و در بین تشت و بر سر زانوی من
خون لب هایتو در هر حال می ریزد چرا
زود می بینم که می پرسند اطفال حرم
عمه جان اشک زن غسال می ریزد چرا
شاعر: سید ابوالفضل مبارز
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
قربان دستهات نبودی در این سفر
دردانه ات به ضربه شلاق ناز شد
هم ضرب خورده هم پر زخم است و آبله
بابا ببخش پیش تو پایم دراز شد
بعدازتو جز تو هیچ تمنا نداشتم
این ناز دخترانه تماما نیاز شد
تو رفتی و زمانه چه ها کرد بعد تو
زینب سوار بر شتر بی جهاز شد
اوج مصیبت است پدر جان در این دیار
بی حرمتی به آل پیمبر مجاز شد
از ضرب دست حرمله ها بسته شد ولی
چشمم برای دیدن چشم تو باز شد
شاعر: محمد علی بقایی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
گل تو گم شد و زخمی، اگر هر بار پیدا شد
شبیه لاله بین بوته های خار پیدا شد
سر چنگی به گیسویم اگرچه معجرم گم شد
ولی با زحمت و سوسوی چشمی تار پیدا شد
خداراشکر پیدا شد، خداراشکر پیدا شد
اگرچه بین آن نامحرمان دشوار پیدا شد
عبایت کو؟ نشانت کو؟ عقیق دلربایت کو
چرا انگشترت در دکه بازار پیدا شد
پس از آنقدر گریه از غمِ گم گشته ام بابا
نمیبینم درست اما، سرت انگار پیدا شد
شاعر: فاطمه معصومی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
بی تو پنهان کردن بغض گلو مشکل شده
زندگی دور از تو و دور از عمو مشکل شده
گریه کردم! آمدی با «سر»…خدایا حاجتم-
-شد برآورده، اگر چه آرزو مشکل شده
جانِ من بابا کجا بودی که مویت سوخته؟!
دست-بردن بین مویَت؛ مو به مو مشکل شده
عمه زینب(س) تازیانه خورد جای ما همه
نا ندارم! گفتنِ راز مگو مشکل شده
زجر(لع) بسکه بر دهانِ من زده با پشتِ دست
زخم بر لب دارم و این گفتگو مشکل شده
میگذارم این سرت را آنطرف پهلوی خود
چون برایم دیدنِ از روبرو مشکل شده
سنگ خورده روی چشمانم سرِ بازار شام
تار می بینم! برایم جستجو مشکل شده
میکشم دست کبودم را به روی صورتت
بوسه بر پیشانی و زخم ِ گلو مشکل شده!
شاعر: مرضیه عاطفی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
نگاه شامیان مرا پر از شراره می کند
حسرت بوسه دیده را غرق ستاره می کند
باز نموده ام بغل تا که بگیرمت به بر
مگر کسی به کار خیر استخاره می کند ؟!
تاب مخور به روی نی که تاب بازی سرت
بند دل مرا به پای نیزه پاره می کند
خواب نرفته چشم من ، پلک ورم نموده است
بر نوک نیزه دیده ام تو را نظاره می کند
عمه نگفت تو بگو ، قدح به دست حرمله
به سویم اینقدر پدر چرا اشاره می کند ؟
بر تن لاله گون من پیرهنم کفن شده
غارت دشمنانت این کفن قواره می کند
به دختران شهر گفته ام پدر میاید و
شبی به گوش پاره ام دو گوشواره می کند
شاعر: عرفان ابوالحسنی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
دخترِ گیسو بلندت را تماشا کن فقط
ذکرِ مادر گفتنت را باز معنا کن فقط
با همین سنِ کمم،گیسو سپیدم کرده اند
قامتم را تا که دیدی دیده دریا کن فقط
رنجِ چل ساله کشیدم در سه سالِ زندگی
با سرِ خونین رسیدی روضه برپا کن فقط
اندکی هم گوش کن بر درددل های گلت
بعد..اسبابِ سفر را هم مهیّا کن فقط
ماندنم اصلاً ندارد فایده..شیب الخضیب
با سفر بردن مرا هم زود احیا کن فقط
درد دارم عضو عضوم را شکسته یک نفر
زخم هایم را کمی بابا مداوا کن فقط
نو نبودی زجر خیلی زد به روی صورتم
این گله از جانبم در پیشِ سقّا کن فقط
گیسوانم سوخته پژمردگی دارم پدر..
دخترِ گیسو بلندت را تماشا کن فقط
شاعر: محسن راحت حق
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
خواب دیدم تولدم شده بود
و نشستم کنار بابایم
عمه زینب مرا بغل میکرد
شانه میزد به روی موهایم
خواب دیدم دوباره مثل قدیم
بوسه می گیرم از گل رویت
تو بغل باز کردی و من هم
می نشستم به روی زانویت
دیدم آنجا عمو ابالفضلم
با دو دستش مرا بغل کرده
کادوییِ تولدم گویا
گوشواره برایم آورده
خواب دیدم علی اصغرمان
شیر میخورد و سیر میخوابید
حرفی از آتش و سه شعبه نبود
قاتلی هم به او نمی خندید
خواب دیدم که مادرت آمد
دست روی سرم کشید اما
ناگهان پا شدم ز خواب خوشم
ز لگد های قاتلت بابا
گرم و پر نور کرده ای امشب
کلبه ی سوت و کور سردم را
آمدی جان من به قربانت
نوش داروی مرگ من بابا
چه عجب ای تمام زندگی ام
این دل شب خرابه سر زده ای
بی پر و بالی و بمیرم کاش
پا نداری که با سر آمده ای
جای سالم نمانده در تن من
بازویم جای رد زنجیر است
بی تو دنیا جهنم است ببین
طفل نو پای تو زمین گیر است
در بیابان میان هر کوچه
از سنان و شَبَث کتک خوردم
همه مدیون عمه ام هستم
جان سالم اگر به در بردم
بالش خواب هر شبم بوده
سنگ سختی که زیر سر دارم
شانه هایم مدد کند شاید
جای رگهات بوسه بگذارم
باورت میشود که سر کرده
بی تو شبها گرسنه دختر تو
ز کجا آمدی که می آید
بوی نان برشته از سر تو
شاعر: مجید مراد زاده
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
ترسیده بودش و یهو هول شد
پا شدش از جا واسه ی احترام
به سختی لب هاشو تکون دادوگفت:
سَ ، سَ ، سلام ، نزن با ، باشه میام
دستمو ول کن آخه نامحرمی
موهامو ول کن بخدا درد داره
بچه اگه داری ازش سوال کن
طاقت سیلی های یک مرد داره؟
باشه میام داد نکش اینقد سرم
همینجوریشم پُرِ درده گوشام
توروخدا اینقده دعوام نکن
بسه دیگه فحش نده هی به بابام
میام ولی گفته بابام که هرگز
سوار مرکب نامحرم نشم
دنبال اسبت بدوأم بهتره
تا اینکه شرمنده ی بابا بشم
میگم یخورده آب داری کنارت؟…
فکر نکنی برا خودم پرسیدم
میخوام وقتی به کاروان رسیدیم
به داداشم رو نیزه ها آب بدم
راستی آقا میدونی که من کی ام؟
اسم عمومو تا حالا شنیدی؟
بذار همون عَموم بیاد از سفر
بهش میگم موی منو کشیدی
چیه چرا همش بهم میخندی؟
این خنده هات دلم رو می سوزونه
نقشه نکش برا خودت بیخودی !!!
ما خودمون کنیز داریم تو خونه…
شاعر: محمد کابلی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
میکشم روی زمین پای پر از آبله را
تا میان من و تو کم کنم این فاصله را
سرِ نیزه ، وسط تشت طلا ، کنج تنور
فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را
کاش دست تو کمی موی مرا شانه کند
بلکه آرام کنی دختر بی حوصله را
علت لکنت من را که خودت می بینی
ورم صورت و زخم لب و خون لثه را
جان من فکر نکن قافیه را باخته ام
خواستم پیش تو راحت بنویسم گله را
بین بازار به اشکم همه میخندیدند
دوست دارند چرا گریه ی در هلهله را
کاش بودی و مرا باز بغل می کردی
کاش بودی که بگیری يقه ی حرمله را
عمه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟
غیرت الله بیا ختم کن این غائله را
عمه کوهیست که ما تکیه به او میکردیم
مادری کرد ، که آرام کند قافله را
خطبه ای خواند که بند دلشان را لرزاند
شام حس کرد دم صحبت او زلزله را
راستی واژهی “یابن طلقا” یعنی چه؟
عمه آتش زده این سلسله ی باطله را
او عقیله ست، صبور است، خدا حفظ کند
دختر فاطمه ی عالمه ی فاضله را
حسم این است که من دردسر قافله ام
کاش با خود ببری دردسر قافله را
می کشم منت اگر ناز مرا هم بکشی
می کشم روی زمین پای پر از آبله را
شاعر: احمد ایرانی نسب
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
میان قافله من بیشتر یاد پدر کردم
پدر نام تو بردن جرم بود و من خطر کردم
میامد تازیانه بی مهابا سمت ما بابا
شده دستم سیاه از بس که بر صورت سپر کردم
پس از انشب که از ناقه به روی خاک افتادم
چه شبهاییی که با درد کمر تا صبح سر کردم
تو را با گریه من میخواستم در تشت زر رفتی
لبت را خیزران بوسید من خیلی ضرر کردم
من از دوش عموعباس رفتم زیر دست زجر
ببین از کربلا تا شام را با که سفر کردم
اگرکه سوخته گیسویم و زخمیست ابرویم
از ان باشد که از کوی یهودیها گذر کردم
تو دندانت شکسته من سرم عمه دلش بابا
مپرس از من چرا اینگفتگو را مختصر کردم
تو را که در بغل دارم دگر بابا چه کم دارم
مرا با خود ببر که چادر رفتن به سر کردم
شاعر: محمد جواد مطیع ها
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
لب های او جز ناله آوایی ندارد
دیگر برایش خنده معنایی ندارد
اکنون که اینجا آمدی باید بگوید
جز این خرابه دخترت جایی ندارد
باید بگوید از غم تنهایی خود
چون هم نشینی غیر تنهایی ندارد
یادش بخیر آن بوسه های گرم بابا
حالا لبش سرد است و گرمایی ندارد
در کوچه های شام هم با گریه می گفت
یک کاروان نیزه تماشایی ندارد!
تفسیری از ایثار و غیرت می شود چون
از نسل زهرا است و همتایی ندارد
هر چه مصیبت بود از آنجا شروع شد
وقتی که فهمیدند بابایی ندارد…
شاعر: محسن زعفرانیه
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
پدر تا شام رفتن با تو حیران کردنش با من
پریشان کردنش با تو پشیمان کردنش با من
اگر این شهر تاریک است من از آلِ خورشیدم
اگر شب پُر شده اینجا چراغان کردنش با من
به نیزه آیه خواندن با توو تفسیر با زینب
به محمل خطبهها با عمه طوفان کردنش با من
همین که پایِ من وا شد به کاخش با عمو گفتم
خیالت تخت از این کاخ ویران کردنش با من
به جانت کم نیاوردم به اَبرو خَم نیاوردم
اگر میخندد آن نامرد گریان کردنش با من
من از این شهر و این ویران زیارتگاه میسازم
مزارم گنجِ شام است و نمایان کردنش با من
پدر در این سفر خیلی به عمه زحمتم اُفتاد
بجای من بگو با او که جبران کردنش با من
شنیدم که سراغت را رُباب از عمه میگیرد
به گوشِ مادرم گفتم که مهمان کردنش با من
شاعر: حسن لطفی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
آمدى جانم به قربانت ولى حالا چرا؟
آمدى كنج خرابه آمدى..اينجا چرا؟
نيزه دارت با همه لج كرد اى بالا نشين
بر زمين مى زد سرت را هى از آن بالا چرا؟
عمه ام مى گفت تو آئينه ى مادر شدى
من نفهميدم شبيه حضرت زهرا چرا؟
من كه اسمش را نميدانم..ولى خيلى بد است
مى شود از او بپرسى مى زند من را چرا؟
تشنه بودم..مثل تو بابا…ولى نه..مثل تو
تا كه گفتم آب،زد…هى زد…زدم…بابا چرا؟
شاعر: آرمان صائمی
________________________________________________________________________
متن شعر حضرت رقیه (س) ،مصائب شام و کاروان اسرا
نور خورشیدم که در ظلمت سرا افتاده ام
دختر شاهم که در ویرانه ها افتاده ام
روزگاری بالش زیر سرم دست تو بود
اُف به این دنیا کجا بودم کجا افتاده ام
از سر دست عدو دندان شیری ام شکست
روضه خوانت بودم اما از صدا افتاده ام
صورت و دستم کبود و پای من پر آبله
از شب جاماندنم از دست و پا افتاده ام
نه غذایی خورده ام نه آب عمّه شاهد است
بعد تو بابا من از آب و غذا افتاده ام
شاعر: نوید طاهری
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.