اشعار شب اول محرم – سال ۱۳۹۹

شعر شب اول محرم -مرثیه مسلم بن عقیل
سلام حضرت زهرا به آن سفیری که
تمام زندگی اش پای یار افتاده
تمام شهر به او پشت کرده و حالا
میان کوچه دلش بی قرار افتاده
به راه آمدن زینت و حسین و رباب
غریب و خسته و چشم انتظار افتاده
بگو به سید مظلوم ای نسیم سحر
میا به کوفه که اینجا بهار، افتاده
بگو به سید مظلوم مسلمت تنها
بریده از همه با حال زار افتاده
بگو ز دور به این خوارها نگاهی کن
پسر عموی تو در بین خار افتاده
ز بسکه سنگ به رویش زدند از روی بام
به روی خاک ز نقش و نگار افتاده
ز رفت و آمد آن نیزه دار حس کرده
که در سر همه فکر شکار افتاده
شاعر: رضا باقریان
_________________________________
شعر شب اول محرم -مرثیه مسلم بن عقیل
باور نمی کردم گذرها را ببندند
من را که می بینند درها را ببندند
خورشید بودم زیر نور ماه رفتم
جان خودت تا صبح خیلی راه رفتم
در شهر کوفه کوچه گردی کم نکردم
این چند شب یک خواب راحت هم نکردم
من شیر بودم کوفه در زنجیرم انداخت
این کوچه های تنگ آخر گیرم انداخت
امروز جان دادم اگر جانت سلامت
دندان من افتاد دندانت سلامت
حالا که می آیی کفن بردار حتما
ای یوسف من پیرهن بردار حتما
حالا که می آیی ستاره کم بیاور
با دخترانت گوشواره کم بیاور
حیرانم اما هیچکس حیران من نیست
باور کن اینجایی که دیدم جای زن نیست
اینجا برای خیزران لب را نیاری
آقا خدا ناکرده زینب را نیاری
اصلا ببین گل ها توان خار دارند؟
پرده نشینان طاقت بازار دارند؟
من راضی ام انگشتر من را بگیرند
وقت کنیزی دختر من را بگیرند
اینجا برای نعل پا دارند آنقدر
کنج تنور خانه جا دارند آنقدر
مهر و وفا که نه جفا دارند ، اما
اینجا کفن نه بوریا دارند اما
باید مسیر تو چرا اینجا بیفتد
حیف از سر تو نیست زیر پا بیفتد
شاعر: علی اکبر لطیفیان
_________________________________
شعر شب اول محرم -مرثیه مسلم بن عقیل
در نامههای مردم کوفه وفا مجوی
در سینهی خرابهی اینها صفا مجوی
آقای بیکسان بنگر بیکسی من
در کوچههای کوفه یکی آشنا مجوی
اینجا تنور خانه فقط گرم آتش است
در سفرههایشان نمکی جز جفا مجوی
رفته ز یاد قصه ی باران کوفه آه…
در دست پر ز سنگ یتیمان، دعا مجوی
بهر رسیدنت همه گویند: العجل
اما میان سینهی یک تن بیا مجوی
ای ارشد قبیلهی هاشم فدای تو
جز خون برای موی سفیدت حنا مجوی
فکر اسیری حرمت جان من گرفت
در دیدهی حرامی اینان حیا مجوی
با خواهران بگو که در این کوچهها دگر
غیر از سر بریده سر نیزهها مجوی
مسلم فدایی تو شده اینطرف میا
ای زادهی گرامی شاه نجف میا
شاعر: مجتبی روشن روان
_________________________________
شعر شب اول محرم -مرثیه مسلم بن عقیل
این ناله ها به درد ولایت نمی خورد
این چهره ها به نور هدایت نمی خورد
بیعت نمی کنند مگر با فریبشان
این دست ها به دست حمایت نمی خورد
این راز سَر به مُهر بماند برای بعد
بازار کوفه جز به جنایت نمی خورد
این چشمهای هرزه در این شهر پر گناه
بر بانوان به چشم عنایت نمی خورد
یک ذره با اسیر مدارا نمی کنند
کردارشان به هیچ حکایت نمی خورد
انگار با صغیر و کبیرند بی حیا
رفتارشان به هیچ روایت نمی خورد
پس کوچه های شهر پر از نیزه دارهاست
نیزه به هیچکس به رعایت نمی خورد
این حفره دست و پای مرا جمع کرده است
گودالشان به قدّ رسایت نمی خورد
هر امر و نهی را به درِ بسته می زنند
این گوشها به درد صدایت نمی خوررد
شاعر: محمود ژولیده
_________________________________
شعر شب اول محرم -مرثیه مسلم بن عقیل
فریاد من ز گوشه ی دارالاماره است
جسمم به روی خاک زمین پاره پاره است
آقا نیا که کوفه پر از چشم بی حیاست
اینجا نگاه هرزه سوی گوشواره است
پُر می شود ورودی این شهر از جفا
پیش اسیرِ خسته که بی یار و چاره است
قومی که نیست عهد و وفا در مرامشان
حرفی اگر زدند ز طعن و شراره است
باید خبر دهم به صبا تا که بشنوی:
کوفی به فکر غارت یک گاهواره است
ترسم که زینبت به اسارت رود… نیا
ترسم ز نیزه ای که به دست سواره است
عریان چو می شود بدنی، زیر مرکب است
بر روی نیزه همره تو شیرخواره است
مسلم فدای معجر و موی مخدرات
ذکرم “نیا حسین” به میخ قناره است
کار فروش تیر زیاد است بین شان
حرف کنیز و برده به اینجا هماره است
یارب نوای من برسد بر پسر عمو
شاید دگر نرسد نیزه در گلو
شاعر: علی احمدیان جنت
_________________________________
شعر شب اول محرم -مرثیه مسلم بن عقیل
سلام ایزد منّان، سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان، به مسلم بن عقیل!
به آن نیابت عظمای سیدالشّهدا !
به آن جلالِ خدایی، به آن جمالِ جمیل!
شهید عشق که سر در منای دوست گذاشت
به پیش پای خلیل خدا، چو اسماعیل
زهی مقام! که فرش حریم حُرمت تو
شکنج طرّهی حور است و بال میکائیل
شعاع پرتو مهرت، نسیم پاک بهشت
شرار آتش قهرت، حجارهی سجّیل
چنان شعاع که گفتی کنار تیغ کجت
ستاده گوش به فرمان، جناب عزرائیل
بر آستان درش، آفتاب، سایهنشین
به طاق قبّهی او، ماه آسمان، قندیل
تو بر حقّی و مرام تو حق، امام تو حق
به آیهآیهی تورات و مصحف و انجیل!
زهی دنائت دنیا! که از تو بیعت خواست
کسی که پیش مقام تو بندهای است، ذلیل
محیط کوفه تو را کوچک است و روح، بزرگ
از آن به بام شدی کشته، ای سلیل خلیل!
شروع نهضت خونین کربلا ز تو شد
ز نطق زینب کبری به شام شد، تکمیل
فراز بام، سلام امام دادی و گفت
میان لجّهای از خون، جواب، شاه قتیل
زیارت تو ملائک کنند در ملکوت
به جای خواندن تسبیح و گفتن تهلیل
شهید راه امامی که طور سینهی اوست
ز نور، مهبط جبریل و مطلع تنزیل
مدیحت تو «ریاضی» ! کجا و حضرت دوست؟
مگر خدایْ عنایت کند، جزای جزیل
شاعر: استاد محمد علی ریاضی یزدی
_________________________________
شعر شب اول محرم -مرثیه مسلم بن عقیل
دل من بر سر این دار، صفایی دارد
وه! که این شهر، چه بام و چه هوایی دارد
خانهی پیرزنی، خلوت زاویهی من
هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد
شب که شد داد زدم: کوفه میا، کوفه میا
مرغ حق در دل شب، صوت رسایی دارد
پیکرم تا به زمین خورْد، صدا کرد: حسین
شیشه از بام که افتاد، صدایی دارد
پشت دروازه، مرا فاتحهای مهمان کن
تا بدانند که این کشته، خدایی دارد
هم سرم، بیبدن و هم بدنم، بیکفن است
حالم از قسمت آینده، نمایی دارد
در سر بیبدنم هست هزاران نکته
سورهی ما نیز «بسم الله» و «با»یی دارد
دید خورشید که در بردن این نامه، شدم
دست بر دامنِ هر ذرّه که پایی دارد
همه از شش جهتم، فیض عظیمی بُردند
مسلم این جا، حرم و کرببلایی دارد
در جمال تو جلالی است که سر میخواهد
دلبر آن است که شمشیر و قبایی دارد
سر تصویر سلامت! ز شکست غم نیست
حُسن تو، بهتر از این، آینههایی دارد
گر بریدند پر و بال مرا، شِکوه چرا؟
قلهی قاف تو، سیمرغ فدایی دارد
شاعر: سید رضا جعفری
_________________________________
شعر شب اول محرم -مرثیه مسلم بن عقیل
ز راه آمده از خانهیِ خدا برگرد
اگر خودم به تو گفتم بیا، نیا برگرد
تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه
برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد
برای قامت اکبر، دو تا عبا بردار
که جا نمیشود این تن به یک عبا برگرد
خدا به خیر کُند، شمر چکمه پوشیده
در انتظار تو اِستاده بیحیا برگرد
یزید به دستش گرفته چوب، منتظر است
که بر لبت بزند ضربه با عصا برگرد
اگر به کوفه بیایی رُباب میبیند
که میرود سر طفلش به نیزهها برگرد
شاعر: سعید خرازی
_________________________________
شعر شب اول محرم -مرثیه مسلم بن عقیل
شبی که دیدهی خود، پُرستاره میکردم
برای غربت دل، فکر چاره میکردم
به دانههای چو تسبیحِ اشک در دستم
برای آمدنت، استخاره میکردم
نماز عاشقی من، شکسته شد امّا
سلام بر تو ز «دارالاماره» میکردم
من از محلّهی آهنگران بیاحساس
گذر نمودم و دل، پُر شراره میکردم
من از محلّهی آهنگران بیاحساس
گذر نمودم و دل، پُرشرار میکردم
یکی سفارش تیر سه شعبهای میداد
دعا برای سرِ شیرخواره میکردم
غریبتر ز دلم، روزگار چون میخواست
به کودکان غریبم، اشاره میکردم
شاعر: علی ناظمی
_________________________________
شعر شب اول محرم -مرثیه مسلم بن عقیل
تا که نشده نصیب تو غم برگرد
تا قسمت تو نگشته ماتم برگرد
تیغ و سر مرتضی که در یادت هست
در کوفه پر است “ابن ملجم” برگرد
**
در سینه مسیر آه را می بندند
از هر طرف تو راه را می بندند
تاریکی محض اند که حتی در روز
بر نیزه گلوی ماه را می بندند
میان سینه ی هر عاشقت وطن داری
هزار عاشق بی مایه مثل من داری
اگر چه روز دهم لشکرت ز هم پاشید
ببین چقدر تو سرباز “سینه زن” داری
شاعر: محمد خسن بیات لو
_________________________________
شعر شب اول محرم – مناجات امام حسین (ع)
از اسب واژگون شدی اما بلند شو
خورشید خاک خورده ی صحرابلند شو
گیرم که شمر روی تن تو نشسته است
بر هم بزن قواعد و از جا بلند شو
باجسم چاک چاک مزن چنگ روی خاک
تنها امید خیمه ی زن ها بلند شو
دارند می زنند به تو پیر مرد ها
از دست شان بگیر عصا را بلند شو
تا اسب ها به روی تنت تاختند ،شمر
با ریشخند گفت :که حالا بلند شو!!!
«از آب هم مضایقه کردند کوفیان»
ای تشنه ی مقطع الاعضا بلند شو
مادر رسیده آبرویش را بخر حسین
یک یاعلی بگو و ازین جا بلند شو
این خاک ها مناسب این خواب ناز نیست
آتش گرفته خیمه ات آقا!! بلند شو!!…
شاعر: علی اصغر یزدی
_________________________________
شعر شب اول محرم – مناجات امام حسین (ع)
آرزوی غبار این باشد
روی دامان یار بنشیند
در مسیر عبور او باشد
زیر پایش به بار بنشیند
قطعه خاکی بلند مرتبه شد
ذره ای بوده آفتاب شده
نسبش می رسد به صحن نجف
از ذراری بوتراب شده
طینت شیعه جنسش از نور است
از گِل مرتضی سرشته شده
بر جبین یکایک شیعه
خاکسار علی نوشته شده
خاک هم در مسیر سیر و سلوک
مثل تاک است، می شود سرمست
خواب دیده که در مقام عروج
خاک چادر نماز فاطمه است
خاک می خواست نور محض شود
تا غبارش چو توتیا باشد
سجده می کرد بر قدوم حسین
تا شفا بخش و کیمیا باشد
خاک کرببلا دلش می خواست
مثل آیینه ها زلال شود
چشمه ای باشد از یم کوثر
خوردن تربتش حلال شود
خاک بر صورت حسین نشست
پرده داری آفتاب کند
بی سبب نیست سجده بر تربت
خرق هفتاد تا حجاب کند
علت خلقت تمام جهان
خاک این روضه ی منوره است
سندش هست آیه ی تطهیر
تربت کربلا مطهره است
قبر زهرا بقیع گم شده بود
وسط این دیار پیدا شد
عرش بر روی خاک خیمه زد و
تربت کربلا معلی شد
آسمان را به انتظار نشست
تربت کربلا مودب شد
چقدر ذوق می کند وقتی
خاک پاک قدوم زینب شد
در دل خاک غصه ای دفن است
غزلش واژه واژه تلمیح است
مقتلی در سی و سه صفحه ورق
آه تربت همیشه تسبیح است
ماه بر روی خاک افتاده است
دشت لاله پر از ستاره شده
لای لای رباب باعث شد
خاک این دشت گاهواره شده
خون قاسم نشست بر لب خاک
کام خود را پر از عسل کرده
خوش به حالش شبیه خاک بقیع
مجتبی را کمی بغل کرده
خواهری خاک روی سر می ریخت
پیکری مانده است در هامون
کفنی داشت پیکرش از خاک
کفنی داشت پیکرش از خون
شاعر: محسن حنیفی
_________________________________
شعر شب اول محرم – مناجات امام حسین (ع)
سلام من به محرم و حال و هوای او
سلام من به محرم و صوت و نوای او
سلام من به یوسف زهرا و اشک در چشمش
سلام من به گریه و شال عزای او
سلام من به عزاداریش در این شبها
سلام من به نوحه و سوز دعای او
سلام من به حسین و به کاروان غمش
به نینوا و به تربت کربُبلای او
سلام من به لب خشک کودکان حرم
به تشنگی و به غربت آلاله های او
سلام من به بلندای روز عاشورا
به رنج و به محنت و درد و بلای او
شاعر: حمید رضا عرب زاده
_________________________________
شعر شب اول محرم – مناجات امام حسین (ع)
نام تو اذانی ست که از روی مناره
انداخته در سینه ی ما شورِ دوباره
لب تر نکنی نیز فدایی تو هستیم
عشاق ندارند نیازی به اشاره
رازی ست در این آتش عشق تو ، وگرنه
اینگونه نمی زد به دل خلق شراره
عمری ست که با روضه انیسیم و دل ما
هرگز نرود جای دگر در پی چاره
این دوریِ از کرب و بلا چند صباحی ست
انداخته دیگر نفسم را به شماره
سرگرم مناجات شدی در دل گودال
تا اینکه جهان را بکشانی به نظاره
ای یوسف زینب! که دریدند تنت را
زینب چه کند با غم پیراهن پاره
شاعر: احسان نرگسی رضاپور
_________________________________
شعر شب اول محرم – مناجات امام حسین (ع)
ماه ماتم می رسد ، مولا عنایت می کند
عاشقی در مجلسش ما را کفایت می کند
می کنم از راه دوری بر شما اینک سلام
خوش به حال او که مرقد را زیارت می کند
گرچه ناشکری مرا از مجلست دورم نمود
حال امروز مرا اشکم روایت می کند
در دلم صدمجلس از شورحسینی شد به پا
اشک را بر دیده ام ، مولا کرامت می کند
مطمئنم روز محشر در حساب آخرت
اشکِ غیر از مجلسش ما را ملامت می کند
در دل هر عاشقت یک خیمه برپا می شود
تا علمدارت نگاهی با سخاوت می کند
خواهری بر روی تل باچشم تر شد بیقرار
نانجیبی سنگدل ، امّا جسارت می کند
دختری صدشِکوه دارد از عدو سوی نجف
گوش مجروحش شکایت را حکایت می کند
ای زبانم لال گردد از بیان ماجرا
لحظه ای که تیر بر حنجر اصابت می کند
شاعری با کوله باری از گناهان آمده
با امیدی که خودِ مولا شفاعت می کند
شاعر: حسن نبی جندقی
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.