آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1404

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

  • کربلایی امیر برومند

    کربلایی امیر برومند

    نماهنگ تصور کن

اشعار حضرت رقیه (س) شب سوم محرم

0
اشعار حضرت رقیه (س) شب سوم محرم

شعر حضرت رقیه (س) – شب سوم محرم

من کیستم سلاله‌ی دامان کوثرم
من زینب سه ساله ی زهرای اطهرم

باب الحسین فاطمه، باب الحوائجم
بر سه امام، عمّه و فرزند و خواهرم

از جانب امام زمانم سفیر شام
تنها نه یک سفیر که پیغام آورم

از کودکی مجاهد راه خدا شدم
گویی برای کرب و بلا زاد مادرم

تا بنگرید فاتح پیروز شام کیست
یک لحظه رو کنید به قبر مطهّرم

هم سنگر سه ساله ی زینب پس از حسین
کرب و بلا و کوفه و شام است سنگرم

گر رو به سوی حشر نیارند اهل بیت
من یک تنه شفیعه ی فردای محشرم

جای کفن به پیکر رنجور، وقت دفن
پیراهن اسیری من بود در برم

سنّم کم است و کوچکم امّا به اقتدار
آیینه دار قاسم و عبّاس و اکبرم

رخسار زرد، سرخ ز خون سرم شده
لب های خشک، تر شده از دیدهء ترم

آن شب به یاد فاطمه تا صبح گریه کرد
زینب چو خاک ریخت بر اندام لاغرم…

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار

___________________________________________________

شعر حضرت رقیه (س) – شب سوم محرم

یاس کبود صورت او التهاب داشت
معجراگرچه سوخته بود،اوحجاب داشت

گرچه به سمت آن تن بی سر پناه برد
هر گوشه رفت همره خود ،یک سپاه برد

طفل سه ساله قامتش از غم خمیده بود
بوی طعام شمر به صحرا رسیده بود

بر روی نیزه اشک علمدار جاری است
زجر لعین موظف یک سر شماری است

در پای غرق تاول او خار رفته بود
قد خمیده مجلس اغیار رفته بود

اشک سه ساله در دل صحرا سرود بود
ای عاشقان دو گونه ی سرخش کبود بود

هر درد و قصه ای که بگویی چشید او
باسیلی عاقبت به خرابه رسید او

شاعر : علی اصغر یزدی

___________________________________________________

شعر حضرت رقیه (س) – شب سوم محرم

شرابی به نام عزیز رقیه
خدا خود بود باده ریز رقیه
نمی گشتم از جان غلامش اگر که
نمی گشت مادر کنیز رقیه
چه طوفانی است این که در بزم عباس
زند روضه خوان گر گریز رقیه
چگونه نگردد دلم مست با این
شراب خوش و موج خیز رقیه

نه ام ابیها، تویی ام عالم
پدر ساقی است و تویی خم عالم

کنار غمت کوه کوتاه باشد
اگر چه به روی لبت آه باشد
بفهمد دلیل سه نقطه به کوثر
کسی که ز سن تو آگاه باشد
مزین شود از تو دوش عمویت
چو شاهین که بر شانه شاه باشد
به آغوش عمه وجود عزیزت
چو تشدید بر روی الله باشد

به حق بی بدل تر ز هر بی بدیلی
پیمبر حسین است و تو جبرئیلی……

دلم خوش نمودم به دلداری تو
شدم مات چشمان بازاری تو
تو قاری قران شدی روی نیزه
من از روی ناقه شدم قاری تو
خرابه خرابات من روضه دارم
که امشب شوم مست افطاری تو

برای همین زنده ماندم من ای دوست
خودم را به اینجا کشاندم من ای دوست……

تماشا چو کردی مرا از بلندی
دلم خواست یک بار دیگر بخندی
نصیحت کند عمه آرام تر ،لیک
کجا عاشقی گوش داده به پندی
به من که بجز جان ندارم به دامن
بگو یوسف روی نیزه تو چندی؟

تو را روی نیزه نظر تا نمودم
تو گشتم تماما دگر من نبودم

به دنبال تو مثل مادر دویدم
چو زهرا به دنبال حیدر دویدم
شنیدم به ویرانه آیی از این رو
به شوق وصال تو با سر دویدم
قسم بر خداوند با خسته حالی
من از ترس دستان کافر دویدم
فقط لحظه ای خواب ماندم ولیکن
پی قافله تا به آخر دویدم

از این قصه عمه فقط با خبر شد
که من از ره و ره ز من خسته تر شد

پدر یاد داری تو دل بردنم را
به زانوی تو ناز بنشستنم را
پدر یاد داری ز روی محبت
به آغوش خود می فشردی تنم را
پدر یاد داری چه ذوقی نمودی
نخستین پدر جان پدر گفتنم را
پدر یاد داری که بود آرزویت
لباس عروسی به تن کردنم را

دگر بار آخر بگویم پدر جان
غریبانه باید دهم تا سحر جان

شاعر : محسن قاسمی

___________________________________________________

شعر حضرت رقیه (س) – شب سوم محرم

آفتاب شرفم مظهر توحیدم من
با همین‌سن کمم مرجع تقلیدم من
بخدا لحظه ای از کفر نترسیدم من
لحظه ای جا نزدم هرچه بلا دیدم من

در ره عشق چه بی ترسم‌ و بی واهمه ام
آیت الله جلیله نوه ی فاطمه ام

گریه ام‌حکمت‌ محض است که گشته سپرم
خم شده قامت لشگر به مصاف جگرم
مثل عمه چه قشنگ است بلا در نظرم
نکند فکر کنی بی کسم و در به درم

من کس و کار حسینم!به لبم این سخن‌ است
سرو سامان همه از سروسامان‌ من‌ است

هرچه را غیر حسین بن علی خط زده ام
رگ‌ هر مفسده را با رگ‌ غیرت زده ام
روی لبهای ستم چوب صلابت زده ام
به رخ زجر لعین سیلی عفت زده ام

حال که چشم تو از وصف مقامات تر است
روضه ام‌ را ز خودم بشنو که دلسوز تر است

روز ها چون شب تار است خدا رحم کند
جنگ‌ من یک‌به هزار است خدا رحم کند
قاتلم اسب سوار است خدا رحم کند
کف پایم پر خار است خدا رحم کند

تازیانه به تن من گذر انداخته است
ناقه ی لنگ مرا از کمر انداخته است

فاطمه بودم و قنفذ به سراغم آمد
آنقدر تند دویدم که نفس کم آمد
زجر کم بود که یکدفعه سنان هم آمد
به تو تا خیره شدم سیلی محکم‌ آمد

دست سنگین کسی بر رخ من رد انداخت
آنکه انداخت مرا روی شتر! بد انداخت

سپرش تا به سرم خورد سرم درد گرفت
زد به بازوی من و بال و پرم درد گرفت
به پدر حرف بدی زد جگرم درد گرفت
بشکند پاش الهی کمرم درد گرفت

یاعلی گفتم‌ و با کینه به من سنگ زدند
پیرزن ها همه بر پیرهنم چنگ زدند

سر در طشت دلم‌ را گل آتش میکرد
عمه از پشت ستون داشت نگاهش میکرد
خیزران حال مرا سخت مشوش میکرد
و رباب از غم این منظره هی غش میکرد

حق بده خواهرم اینقدر حزین و زار است
مست ها صحبتشان صحبت خدمتکار است

شاعر : سید پوریا هاشمی

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.