آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

  • کربلایی امیر برومند

    کربلایی امیر برومند

    نماهنگ تصور کن

  • حاج محمود کریمی

    حاج محمود کریمی

    آلبوم مراسم عزاداری شب اول محرم 1401 - هیئت رایة العباس

اشعار مرثیه امام حسن عسکری (ع) – سال ۱۴۰۱

0
اشعار مرثیه امام حسن عسکری (ع) – سال ۱۴۰۱

شعر مرثیه امام حسن عسکری (ع)

وقت بیماری و غم ذکر حسن می گیرم
وسط روضه و دم ذکر حسن می گیرم
همه جا زیر علم ذکر حسن می گیرم
به خدا بین حرم ذکر حسن می گیرم

سامرا، ذکر حسن، بین حرم می چسبد
جمعِ نامِ تو شدن، زیر علم می چسبد

ما نشستیم سر سفره ی شاهانه ی تو
به فدای تو و آن لطف کریمانه ی تو
عرشیان صف زده پشت در کاشانه ی تو
خیر دیدیم چقدر از در این خانه ی تو

پاسبان حرمت خیل ملائک هستند
جیره خوار کرمت خیل ملائک هستند

خلق حیران تو و روی ملیحت آقا
به فدای تو و آن لحن فصیحت آقا
ماجرایی است عجب، دست مسیحت آقا
دست ما را برسان تا به ضریحت آقا

به فدای تو و آن گنبد و گلدسته ی تو
کس نخورده است در عالم، به در بسته ی تو

شور رویای شب ماست فقط خواب حرم
دل ما هست همان گوشه ی سرداب حرم
قسمت ما بشود کاش دم ناب حرم
تا بنوشیم فقط جرعه ای از آب حرم

هر چه می خواهد از این باب، گدا می گیرد
لطف بی حد شما، دست مرا می گیرد

می رود سمت جنان گریه کنت با زهرا
می شود چشم ترم در غم تو چون دریا
اثر زهر شده در رخت آقا پیدا
اولین روضه ی تو عمر کمت بود اما

لااقل خم نشدی، چشم شما تار نشد
قسمت سینه ی تو تیزی مسمار نشد

دست و پا می زنی و بال و پرت می آید
مهدی فاطمه بالای سرت می آید
اثر زهر جفا بر جگرت می آید
روضه ی ظهر دهم در نظرت می آید

همه سیراب ولی تشنه، عزیز زهراست
زیر کندیِ سر دشنه، عزیز زهراست

روی این خاک بگو، آه… تنت می ماند؟
زیر مرکب مگر آقا بدنت می ماند؟
غصه ای نیست… به تن پیرهنت می ماند
بین انگشت، عقیق یمنت می ماند

پسر فاطمه بالای سرش غوغا بود
سر عمامه ی آقای همه دعوا بود

شاعر:وحید محمدی

______________________________________________

شعر مرثیه امام حسن عسکری (ع)

سوزاند چنان زهر جفا بال و پرش را
انگار نمی‌ديد دگر دور و برش را

جانش ز عطش سوخت چنان جد غريبش
طوری كه بهم ريخت تمام جگرش را

شش سال ،نگهداشت علیرغم اسيری
ميراثِ به جا مانده‌ی نسلِ پدرش را

پنداشته بودند اگر حبس كنندش
از شاخه بريدند دگر برگ و برش را

با اينكه به زندان شده مسموم، ولی باز
تاريخ نوشت آنچه كه آمد به سرش را

تا شيعه به بيراهه‌ی ترديد نيفتد
بگذاشت درين معركه، تنها پسرش را

شاعر:نفیسه سادات موسوی

______________________________________________

شعر مرثیه امام حسن عسکری (ع)

با تو چه کرده زهر، پدر دست و پا نزن
با این گلوی خشک، کسی را صدا نزن

مانند محتضر سرت افتاده، وای من
رعشه به جان پیکرت افتاده، وای من

نگذار تا که کعبه شود از تو بی نصیب
این گونه پر نکش نرو از خانه، ای غریب

پایان به شعله ی دل بی تاب می دهم
با دست های خویش به تو آب می دهم

مسموم زهرِ غربت این پادگان شدی
سِنی نداشتی که شبیه خزان شدی

داری چه سخت میکشی از سینه ات، نفس
خسته شدی سه سال ازین بند و این قفس

راحت شدی ازین همه سرباز و پادگان
راحت شدی ز نعره ی هر روز پاسبان

راحت شدی ازین همه حکام مستبد
راحت شدی ازین همه نیرنگ معتمد

وقت وداع آخرمان گریه می کنی
داری به یاد مادرمان گریه می کنی

یاد علی و غربت دستان بسته ای؟!
یاد وداع مادر پهلو شکسته ای؟!

در یاد محسنی که غریبانه پر کشید
در پشت درب خانه ی صدیقه شد شهید

تربت به دست داری و در حال احتضار
رو می کنی به کرب و بلا با دو چشم تار

یاد حسین و تشنگی اش بین قتلگاه
با چشم خیس می کشی از سینه آه، آه

در آخرین نظر، شده ای خیره بر کفن
نام حسین، شد به لبت آخرین سخن

شاعر:محمد جواد شیرازی

______________________________________________

شعر مرثیه امام حسن عسکری (ع)

اثر زهر به کل بدنت معلوم است
شدت درد تو و ضعف تنت معلوم است

گاه غش می‌کنی و گاه به خود می‌پیچی
خوب اوضاع تو با سوختنت معلوم است

حرف خود را به تکان دادن سر می‌گویی
حالت از گریه و طرز سخنت معلوم است

سعی داری که نبیند پسرت اما حیف
باز خاکی شدن پیرهنت معلوم است

چه سرت آمده جسم تو زمرّد شده است؟
تکه‌تکه ز عقیق یمنت معلوم است

پادگان جای تو و اهل و عیال تو نبود
در نگاه تو غم دل‌شکنت معلوم است

کاسه نزدیک لبت می‌شود و می‌افتد
باهمین زاویه زخم دهنت معلوم است

قصدت اینست تو هم کرببلایی بشوی
این مواسات در عطشان‌شدنت معلوم است

فرق بسیار تو با جد غریبت آقا
وقت تشییع و کفن‌داشتنت معلوم است

گوشه‌ی دیگر فرق تو در این امنیتِ‌
خواهران و حرم لطمه‌زنت معلوم است

ته گودال نرفتی، به سرت سنگ نخورد
شکر این لحظه‌ی آخر بدنت معلوم است

شاعر:سید پوریا هاشمی

______________________________________________

شعر مرثیه امام حسن عسکری (ع)

به لبِ خشکِ تو انگار که باران میخورد
آب میخوردی و هِی ظرف به دندان میخورد

پسرِ کوچکِ تو مانده چه سازد با تو
زهر وقتی که بر این سینه‌ی سوزان میخورد

آه میسوخت از این آه دوتا گونه‌ی او
نفَست تا که بر آن چهره‌ی گریان میخورد

فقط از کنده و زنجیر و فلک خالی بود
ورنه این حجره‌ی پُر درد به زندان میخورد

بارها شد که تو پیچیدی و اُفتاد سرت
بارها خاک بر این زُلفِ پریشان میخورد

پسرت اینطرف و مادرت آنسو مُردند
دستهاشان به سر از وای حسن‌جان میخورد

دیدی از بسترِ خود شام و سَر و آتش را
آنهمه زخم که از بام به طفلان میخورد

یک به یک با سرِ خود رویِ زمین میخوردند
ضربِ شلاق که بر پشت و گریبان میخورد

خیره بر چشمِ پدر بود نفهمید که سوخت
آتشی را که بر آن دخترِ بی جان میخورد

دخترک زد به لبش گفت که دندانش کو
آنقدر سنگ که بر آن لب و دندان میخورد

شاعر:حسن لطفی

______________________________________________

شعر مرثیه امام حسن عسکری (ع)

این داستان زهر و جگر مستمر شده
چشم پسر برای پدر باز، تر شده

تغییر کرده رنگ رخت یابن‌فاطمه
کز سوز سینه‌ات پسرت با خبر شده

آثار زهر، صورتتان را کبود کرد
معلوم شد که هر چه شده با جگر شده

این تب که سوخت جسم تو تاثیر زهر بود؟
یا شعله‌ی در است ز تو شعله‌ور شده

این تازگی نداشت که با یاد مادری
در کوچه، قاتل پسری میخ در شده

آه ای امام یازدهم ارث فاطمه است
این‌گونه گر که عمر شما مختصر شده

آقا دل شما نکند سمت کربلاست؟
که لحظه‌لحظه داغ دلت بیشتر شده

خنجر نمی‌برید گلوی حسین را
اما به روی گردن او کارگر شده

خواهر که ان‌یکاد برای تو خوانده بود!
دیگر چرا جمال منیرت نظر شده؟

ای بی‌ادب بلند شو از روی سینه‌اش
سنگینی‌ات مصیبت این محتضر شده

اوج مصیبت تو همین است خواهرت
با کاروان شمر و سنان همسفر شده

شاعر :مهدی مقیمی

______________________________________________

شعر مرثیه امام حسن عسکری (ع)

بیا و سر بـه روی سینـه‌ام بگذار، مهدی‌جان
شـرر زد بـر درونـم زهـر آتشبـار، مهــدی‌جان

بیـا تــا سیــر بینــم وقـت رفتن، ماه رویت را
که می‌باشد مرا این آخرین دیـدار، مهدی‌جان

در ایـام جوانــی سیــــر گردیـــدم ز جـان خـود
زبس بر من رسیـد از دشمنان آزار، مهدی‌جان

ازآن ترسم که بعد از من، تو درتنهایی و غربت
به موج غم گذاری چهـره بر دیـوار، مهدی‌جان

تـو در ایـام طفلــی بی‌پـدر گشتــی، عزیـزِ دل
مرا شـد در جوانــی پـاره قلب زار، مهـدی‌جان

از آن می‌سوزم ای نور دوچشم خود،که می‌بینم
تو بهــر گریـه کردن هـم نـداری یـار، مهدی‌جان

غـم تــو بیشتــر باشـــد ز غم‌هــای پــدر، آری
اگر چه دیـده‌ام مـن محنت بسیار، مهدی‌جان

تـو بایــد قرن‌هــا در پـــردۀ غیبت کنــی گریــه
بود هـر روز روزت مثـل شــامِ تــار، مهدی‌جان

تو باید قرن‌ها چون جد مظلـومت علـی باشی
به حلقت استخوان باشد،به چشمت خار، مهدی‌جان

بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست«میثم» را
کـه بـر جـرم و گناه خـود کنـد اقـرار، مهدی‌ جان

شاعر:استاد غلامرضا سازگار

______________________________________________

شعر مرثیه امام حسن عسکری (ع)

خسته‌ام از راه، می‌پرسم خدایا پس کجاست؟
شهر… آن شهری که می‌گویند: «سُرَّمَن رَءا»ست

تابلوهای کنار جاده می‌گویند نیست
چند فرسخ بیشتر از راه ما، تا راه راست…

رو به رویم ناگهان درهای بازِ خانه‌ات
بر لبم نام کریمی، چون امامِ مجتباست

احتمال ریزش یکریز باران قطعی است
در دلم اندوه عصر جمعه‌های کربلاست

آسمان یک کاشی از محراب تو، دریا فقط
گوشهٔ سجاده‌ات در نیمه‌شب‌های دعاست

از کراماتت چه باید گفت وقتی با تو است
آنچه یک حرفش فقط با آصف بن برخیاست

از کبوترهای شهرم نامه‌ای آورده‌ام
حالشان خوب است اما روحشان اینجا رهاست

راستی! حال کبوترهای بامت خوب شد؟
در صدای من طنین انفجار گریه‌هاست

سکّه‌ها جاری‌ست از چشمانم اما باز هم
دست‌هایم رو به سویت کاسه‌های سامراست

شاعر: اعظم سعادتمند

______________________________________________

شعر مرثیه امام حسن عسکری (ع)

نه تنها دوست، دشمن فکر حفظ احترامش بود
کسی که آیه‌ی تطهیر بخشی از مقامش بود

تمام سهمش از این خاک شد یک‌گوشه از زندان
همان مردی که هرگوشه از این عالم به نامش بود

کمال سود را حتی برای دشمن خود داشت
که زندان‌بان او یک‌عمر دربند مرامش بود

اگرچه قدر او را مردم دنیا ندانستند
ولی در عرش تسبیح ملائک ذکر نامش بود

تمام روزها را روزه و شب‌ها عبادت داشت
اگرچه غصه قوت غالب هر صبح‌وشامش بود

چرا باید إبا می‌کرد از عمّال عباسی؟
کسی که جمع حیوانات وحشی نیز رامش بود

دلش می‌خواست تا روز ابد می‌ماند با آن‌ها
که دنیا بیشتر در نزد محرومان به‌کامش بود

به شوق دیدن او سوخته جان‌ودل کعبه
که تا روز ابد مشتاق دیدار امامش بود

حسن فرقی ندارد مجتبی یا عسکری باشد
که تنها ماندن و بی‌یاوری ارث مدامش بود

عطش بالا گرفت و زهر آخر کار خود را کرد
دم آخر به یاد داغ جدّ تشنه‌کامش بود

به زهر کینه، اما با امید از دار دنیا رفت
چرا که آن امام منتقم قائم‌مقامش بود

شاعر: مجتبی خرسندی

______________________________________________

شعر مرثیه امام حسن عسکری (ع)

سوزاند چنان زهر جفا بال و پرش را
انگار نمی‌ديد دگر دور و برش را

جانش ز عطش سوخت چنان جد غريبش
طوری كه بهم ريخت تمام جگرش را

شش سال ،نگهداشت علیرغم اسيری
ميراثِ به جا مانده‌ی نسلِ پدرش را

پنداشته بودند اگر حبس كنندش
از شاخه بريدند دگر برگ و برش را

با اينكه به زندان شده مسموم، ولی باز
تاريخ نوشت آنچه كه آمد به سرش را

تا شيعه به بيراهه‌ی ترديد نيفتد
بگذاشت درين معركه، تنها پسرش را

شاعر :نفیسه سادات موسوی

______________________________________________

شعر مرثیه امام حسن عسکری (ع)

از ابتدای گدا بودنم گدای توام
غلامزاده ام و نوکر سرای توام

ز کودکی فقط از کوچه تو رد شده ام
غریبگی نکن اینقدر! آشنای توام

مرا بزرگ نکن!کوچکت شدم کافیست
طلا برای چه وقتی که خاک پای توام؟!

به آفتاب قیامت چکار دارم من؟!
هزارشکر که در سایه ی عبای توام

دخیلمو به ضریح جدید بسته شدم.
برای هیچکسی نیستم برای توام

پرم شکسته پر دیگری تفضل کن
هوایی سحر گنبد طلای توام

به کربلا و مدینه به کاظمین قسم
گدای دربه در شهر سامرای توام

چقدر خوب که پای شماست نوکریم
خوشم که سفره نشین امام عسکریم

به آب خشکی لبهای تو شرر زده است
تمام حرف دلت را دو چشم تر زده است

شبیه فاطمه دستار بر سرت بستی
چه زهر بود که آتش به فرق سر زده است؟!

تمام صورت و دشداشه تو خاکی شد
زمانه بر رخت از کربلا اثر زده است

تمام حجره برایت گریز سوختن است
غمی به روی دلت سقف و فرش و در زده است

کسی به پیش نگاهت زن تو را که نزد؟!
درِ سرای تورا کِی چهل نفر زده است؟

نه چشمهای‌ نوامیس تو به مردم خورد
نه هیچکس به نوامیس تو نظر زده است

نه تازیانه بدست‌ کسی ست در کوچه
نه دختران تورا موقع گذر زده است

نه هیچکس به گلوی تو خنجری انداخت
نه هیچکس به سر دخترت سپر زده است

اگرچه شهر غریبی ولی کفن داری
نرفته ای ته‌ گودال پیرهن داری

شاعر:سید پوریا هاشمی

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.